eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.8هزار عکس
6.2هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
آقا مهدی در سال ۷۸وارد نهاد مقدس #سپاه_پاسداران شد و به عضویت رسمی این نهاد انقلابی درآمد و دوران #دانشجویی خود را در دانشگاه افسری امام علی علیه السلام طی نمود. ابتدای ورود آقا مهدی مصادف شد با اغتشاشات #کوی_دانشگاه که ایشان در آن ماجرا حضور فعال و چشمگیری داشت👌. #شهید_سیدمهدی_حسینی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣3⃣1⃣1⃣ 🌷 💠آنگه رسی به خویشتن که بی خواب و خور شوی 🔰هر وقت می نشستم توی ماشین🚗 محمودرضا، اولین چیزی که توجهم را جلب می کرد هایی بود که روی سینه ماشینش بود. ماشینش بود و سینه تخت ماشین باعث می شد بتواند همیشه مقداری خوراکی😋 روی آن بگذارد و دم دست داشته باشد. 🔰تا سوار می شدم، قبل از اینکه راجع به خوراکی ها بپرسم، تعارف می زد و می گفت: ! همه چیز، از انواع بیسکویت🍪 و کلوچه و تا گاهی یک تکه نان🍞 و گاهی هم غذایی که از خانه آورده بود روی سینه ماشین🚘 پیدا می شد. اما بیشتر وقتها بیسکویت و کلوچه🍩 و تنقلات بود. 🔰یکبار که دم یکی از ایستگاههای مترو🚝 شرق آمد و سوارم کرد، تا نشستم، دیدم یک بسته تایی کیک با روکش شکلاتی🍩 باز کرده و گذاشته آنجا. یکی برداشتم و گفتم: «من نخورده ام؛ با اجازه ات من چند تا از اینها می خورم😋» 🔰گفت: همه اش را بخور، من . گفتم: تو که در حال خوردنی! گفت: من باید همیشه بخورم🍝 نخورم که نمی شود✘ گفتم: ورود شما را به انقلاب اسلامی تبریک عرض می کنم!😂 خندید. 🔰 ای را یادش آورده بودم که خودش یکبار آن اوایل که پاسدار شده بود👤 برایم تعریف کرده بود و مربوط به میشد که یکی از پاسدارهای قدیمی با کرده بود. تعریف می کرد که: «یکبار در روزهای اول دانشکده🏢 که با بچه های پاسدار و اصطلاحا ، غذا می خوردیم🍜 🔰بعد از خوردن ناهار شلوارم را کمی شل کردم. یکی از پاسدارهای متوجه شد، از جا بلند شد دستش را گذاشت روی سینه✋ و گفت: ورود شما به را تبریک عرض می کنم!😄 🔰محمودرضا بعد از اینکه شد، وقت برای خوردن و خوابیدن نداشت❌ اقلا در دفعاتی که من در طول رفت و آمدهایم به می دیدمش اینطور بود. خودش می گفت: علت اینکه همیشه توی ماشینش🚗 خوراکی دارد این است که وقت می کند غذا بخورد. 🔰محمودرضا وقتی این را می گفت من همیشه یاد حرفی از می افتادم که می گفت: «اگر خداوند متعال تدبیری می‌کرد👌 و یک اتفاقی می‌افتاد که ما از این غذا خوردن پیدا می‌کردیم، وقتمان تلف نمی‌شد⌛️» (نقل از حاج مصطفی مولوی) 🔰هر چقدر کم خور بود، بجایش من بخور بودم☺️ یکبار صبـ☀️ـح که با یکی از بچه رزمنده های مقاومت آمده بود فرودگاه✈️دنبالم، وقتی نشستم توی ماشین دیدم یک نصفه روی سینه ماشین است. 🔰نصف نان را قبل از آمدن من، دو نفری👥 خورده بودند. یک تکه از نان🍞 را کندم و گفتم: «من ام... امروز هم که معلوم نیست تو به ما ناهار🍲 بدهی.» تا برسیم به ، من همه آن نصفه بربری را خوردم😅 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سال هزاروسیصدوچهل در شهرکرمان از دامان پدری عالم، عارف و مادری با تقوا، پسری قد کشید احمد نام که بسیار پرهیزگار، مهربان و درس خوان بود. 🍃شهید احمد فتحی سال چهارم دبیرستان بود که در و فعالیتهای ضد رژیم فعالانه شرکت می کرد، حتی چندین مرتبه توسط ایادی مزدور کتک خورد و زخمی شد. 🍃بعداز پیروزی در کنار فعالیتهای اجتماعی و سیاسی به ادامه تحصیل پرداخت و با رتبه بالا در رشته قبول شد .اما بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها به عضویت انقلاب اسلامی درآمد. 🍃 او با اصرارو سعی فراوان توانست سپاه را مجاب کند که به درد واحد فرهنگی نمی خورد و همراه یکی از واحدهای سپاه به مهاباد رفت و در آنجا مستقر شد. 🍃او یکی از پایگاههای بلا استفاده ومستقر در مهاباد را که در تیررس ضد انقلابیون دموکرات بود ، احیا کرد و همان جا مشغول خدمت شد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند. 🍃همرزمش می گوید:" از وقتی یک راننده تاکسی به احترام لباسمان از ما کرایه نگرفت شهید احمد بدون فرم به خیابان می آمد." 🍃شهید احمد در بیست وچهارم فروردین سال شصت در درگیری روستای دارلک مهاباد براثر اصابت گلوله ای از سوی عوامل ضد انقلاب دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند. 🍃دوست اش می گوید:" به خاطر شرایطم در مسأله ي ازدواج درمانده بودم كه يك دفعه به ياد دوستم شهید احمد افتادم. به او متوسل شدم و گفتم زماني ما باهم دوست بوديم ، حاشا به كرمت! اگر دست رد به سينه ام بزني. 🍃بعد از با همسرم به محل مزار شهدا رفتيم و قبر شهید احمد را نشان دادم كه او گفت:" اين کناری هم قبر دايي من است. شهيد حسن كمساري.كاملاً به قبر شهید احمد چسبيده بود! آن روز مطمئن شدم به لطف ازدواجم به واسطه ي شهید احمد صورت گرفته.     ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣ خرداد ۱٣۴۰ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ فروردین ۱٣۶۰ 📅تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : کرمان، گلزار کرمان مرکزی، قطعه ۵، ردیف۱ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃سال هزاروسیصدوچهل در شهرکرمان از دامان پدری عالم، عارف و مادری با تقوا، پسری قد کشید احمد نام که بسیار پرهیزگار، مهربان و درس خوان بود. 🍃شهید احمد فتحی سال چهارم دبیرستان بود که در و فعالیتهای ضد رژیم فعالانه شرکت می کرد، حتی چندین مرتبه توسط ایادی مزدور کتک خورد و زخمی شد. 🍃بعداز پیروزی در کنار فعالیتهای اجتماعی و سیاسی به ادامه تحصیل پرداخت و با رتبه بالا در رشته قبول شد .اما بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها به عضویت انقلاب اسلامی درآمد. 🍃 او با اصرار و سعی فراوان توانست سپاه را مجاب کند که به درد واحد فرهنگی نمی خورد و همراه یکی از واحدهای سپاه به مهاباد رفت و در آنجا مستقر شد. 🍃او یکی از پایگاههای بلا استفاده ومستقر در مهاباد را که در تیررس ضد انقلابیون دموکرات بود، احیا کرد و همان جا مشغول خدمت شد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند. 🍃همرزمش می گوید:" ز وقتی یک راننده تاکسی به احترام لباسمان از ما کرایه نگرفت شهید احمد بدون فرم به خیابان می آمد." 🍃شهید احمد در بیست وچهارم فروردین سال شصت در درگیری روستای دارلک مهاباد براثر اصابت گلوله ای از سوی عوامل ضد انقلاب دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. بعد از شهادتش آن پایگاه را به یاد او نامگذاری کردند. 🍃دوست اش می گوید:" به خاطر شرایطم در مسأله ي ازدواج درمانده بودم كه يك دفعه به ياد دوستم شهید احمد افتادم. به او متوسل شدم و گفتم زماني ما باهم دوست بوديم ، حاشا به كرمت! اگر دست رد به سينه ام بزني. 🍃بعد از با همسرم به محل مزار شهدا رفتيم و قبر شهید احمد را نشان دادم كه او گفت:" اين کناری هم قبر دايي من است. شهيد حسن كمساري.كاملاً به قبر شهید احمد چسبيده بود! آن روز مطمئن شدم به لطف ازدواجم به واسطه ي شهید احمد صورت گرفته.     ✍نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣ خرداد ۱٣۴۰ 📅تاریخ شهادت : ٢۴ فروردین ۱٣۶۰ 🥀مزار شهید : کرمان،گلزار کرمان مرکزی،قطعه ۵، ردیف۱ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh