abbasi-naslhaye-pas-az-enghelab.mp3
4.81M
🎵صوت
🎤مداحی انقلابی
#حاج_امیر_عباسی
📣ماکه دلداده ی بوترابیم
نسل های پس ازانقلابیم.....
👌عالی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠#راز_کانال_کمیل ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 9⃣2⃣ #قسمت_بیست_ونهم 🔻داخل میدان مین ✨عصر بود که صدای
﴾﷽﴿
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
0⃣3⃣ #قسمت_سیُم
🔻شب های سرد
✨غروب چهارشنبه فرا رسید. گردان کمیل شب و روز سختی را پشت سر گذاشته بود. خستگی مفرط، بی خوابی، جراحت شدید و آتش مرگبار دشمن، هیچ یک نوید خوبی نداشت. بچه ها به قدری خسته بودند که ایستاده خوابشان می برد و به زمین می افتادند! نیروهای دیگر آنها را صدا می زدند و یا با سیلی آنها را بیدار می کردند تا از کانال محافظت کنند. تنها کسی که شجاعانه در کانال راه می رفت و به همه ی نیروها روحیه می داد ابراهیم هادی بود.
✨اواخر شب بود که زخمی ها از شدت سرما می لرزیدند. قرار شد برای اینکه آنها از سرما در امان باشند کاری انجام دهیم. به پیشنهاد یکی از بچه ها در کف کانال قبرهایی کندیم! بعد بدن مجروحان را تا گردن در خاک فرو کردیم تا سرمای کمتری احساس کنند.
👈 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
1⃣3⃣ #قسمت_سی_ویکم
🔻حمله به کانال
✨وقتی هوا روشن شد. من از دیواره کانال بالا رفتم. یکدفعه داد زدم و ابراهیم را صدا کردم. از پشت سر ما تانک ها بر روی جاده به حرکت درآمده بودند. آنها پشت سر ما را بسته بودند. آتش بی امان دشمن شدت گرفت. به نظر می رسید که تصمیم گرفته بودند با ریختن آتش بسیار بر روی کانال، یاران کمیل را مجبور به تسلیم شدن کنند. هر لحظه انفجاری در نزدیکی ما رخ می داد. بچه ها با همه خستگی از پا ننشستند. در همین اثنا دو تانک از معبر میدان مین عبور کردند و به چند متری کانال رسیدند. بچه ها یکی از تانک ها را منفجر کردند(هنوز هم بقایای تانک در منطقه وجود دارد). تانک دیگر هم فرار کرد. حتی یکی از راننده های تانک اسیر شد.
✨ساعتی بعد آمبولانسی به سمت کانال آمد. بعثی ها که می دانستند نیروهای ایرانی در هیچ شرایطی آمبولانس را مورد هدف قرار نمی دهند، با آمبولانس به کانال نزدیک شدند. سید جعفر طاهری همان موقع به قضیه مشکوک شد. خواست آمبولانس را با آر پی جی بزند. یکی از بچه ها گفت: نزن، شاید در آن مجروح باشد. همان موقع احمد بویانی گفت: بزن، دارند ما را فریب می دهند. آمبولانس تا نزدیکی کانال آمد و ایستاد. در یک لحظه چندین بعثی از پشت آمبولانس بیرون پریدند و با خوابیدن بر روی زمین، به سمت کانال تیراندازی کردند. بچه ها هم با تیراندازی آنها را مجبور به عقب نشینی کردند.
#ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
4_5868326301718282392.mp3
15.91M
🎵 #مناجات_باشهدا
✨اموووون از زمونه گرفتار دردم
💔 #لیاقت نداشتم که دورت بگردم💫
✨غمی دارم #امشب دلم رو سوزونده
💔من اینجا نشستم #حرم تنها مونده😭
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️✨یکی از دوستان او خواب #حضرت_زهرا(سلام الله علیها) را دیده بود. حضرت به او گفته بودند: «مرحله اول
شعری که بر زبانش جاری بود
🍂آن ڪس ڪه #تو را شناخت
جانـ❣ را چه ڪند
🍃فــرزند و عــیال و #خــانمان را چه ڪند
🍂 #دیـــــوانه ڪـــنی هــــر
دو جهانش بخـــشے
🍃دیـــــــوانه ڪه شد
هر دو جهانـ🌍 را چـــــه ڪـــــند⁉️
#شهید_مصطفی_صدرزاده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_گمنامـ🌷 ❣چه زیباست خاطرات #مردانی که پروای نامـ ندارند🚫 و در کهف #گمنامی خویش مأوا گرفته اند😌
2⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔹در سال 73 تعدادي از #شهداي_گمنام🌷 را به معراج شهدا آوردند. در همان شب يکي از کارکنان در #خواب مي بيند که فردي به او مي گويد: من يکي از شهداي گمنامي هستم که #امشب آورده اند⚰
🔸سالهاست که #خانواده_ام خبري از من ندارند❌ شما زحمت بکش و برو مدارک📑 مرا که شامل #پلاک، کارت🏷 و چشم مصنوعي👁 من است و در داخل #کيسه اي گلي به همراه پيکرم مي باشد بردار و بگو که مشخصات مرا ثبت کنند📝.
🔹بعد از اين که اين برادر #خوابش را بازگو مي کند، کسي باور نمي کند🚫 اما با ديدن مجدد اين خواب و با اصرار او، پيکرهاي #شهدا بررسي مي شوند✅ و در کنار يکي از اجساد، کيسه اي🛍 پيدا مي گردد که چيزهايي که شهيد گفته بود درون آن بود👌
🔸بعد از شناسايي #جسد معلوم شد که ايشان در سال 65 #مفقود_الاثر شده بوده و در سال 61 هم يکي از چشم هايش👀 را از دست داده بود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢به نقل ازيك فرمانده در #حلب 🔸به #سید گفت: چند تا نیرو زبده بهم بده اونم گفت: برو پیش #سیاوشی باهاش
#بچه_هیئتی
🌷شهید امیر سیاوشی براي اينكه مراسم #هيئت آبرومندانه برگزار شود، از هيچكاری دريغ نميكرد❌ يكي از #خادمان و ميانداران بيروني هيئت چیذر بود👌
🌷از چند وقت قبل #محرم کارهایش را هماهنگ میکرد که هرطور شده خودش را به مراسم ارباب🏴 برساند. وقتي روضه #حضرت_زينب(ع) خوانده ميشد جور ديگري اشك ميريخت😭و سينه ميزد💔
🌷امير يك #بچه_هيئتي نمونه بود👌 اگر در این مراسم ها کسی به او حرفی میزد و #ناراحتش میکرد او جوابش را تنها با لبخند😃 میداد. علاوه بر اینها امیر یک چایخانه☕️ هم در کنار امامزاده علی اکبر🕌 برپا کرده بود و از #عزاداران حسینی پذیرایی میکرد
🌷روز تاسوعا و عاشورا هم با علامتی که خودش خریده بود #علمداری میکرد🙂 « #شهادت🕊» مزد خدمتـــــهایش در مجالس اباعبدالله بود.
#شهیدمدافعحرم
#شهید_امیر_سیاوشی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⭕چند سالته؟!
#شهید_محمود_کاوه
از بیت امام تا لشگر ویژه شهدا؛
در سن۲۱ سالگی فرمانده لشگر ویژه شهدا
فرمانده ای که گروهک های ضد انقلاب برای زنده و مردهی او جایزه تعیین کردند...
و عاقبت در سن ۲۵ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_مهدی_زینالدین
شهادت دو برادر در یک روز؛
در سن ۲۱ سالگی مسئول واحد اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران در دزفول و سوسنگرد و چندی بعد به فرماندهی لشگر علی ابن ابیطالب رسید.
و در سن ۲۵ سالگی در کنار برادرش مجید به #شهادت رسید!
#شهید_علیرضا_موحد_دانش
فرمانده ای با دست قطع شده؛
از گردان حبیب بن مظاهر تا فرماندهی تیپ ۱۰ سیدالشهدا
در عملیات والفجر ۲ با وجود شدت زخم خود را به سنگر دشمن رساند و با #دندان سیم ارتباطی آنها با عقبهشان قطع کرد.
و در نهایت در ۲۸ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_حسن_باقری
چشم بینا و مغز متفکر دفاع مقدس؛
فرمانده قرارگاه نصر در عملیات های
فتح المبین، بیت المقدس، رمضان
که در نهایت در سن ۲۷ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
سردار خیبر ، ابراهیمِ قربانگاهِ جزیرهی مجنون
فرمانده لشگر۲۷ محمد رسول الله؛
که در سن ۲۸ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_حسین_علم_الهدی
فرمانده سپاه و حماسه ساز هویزه؛
در سال ۵۸ نمایشگاه پیش بینی جنگ در اهواز بر پا نمود!
در سال ۵۹ کلاسهای قرآن و نهج البلاغه و تاریخ اسلام در سپاه پاسداران برگزار کرد.
و در ۱۶ دی ماه ۵۹ در سن ۲۲ سالگی به #شهادت رسید!
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
دیده بان ولایت و انقلاب؛
در بزرگی او همین بس که می گوید:
#گناه من این است که حرفهایم را زودتر از زمان خودم گفتم...
که در سن ۲۷ سالگی به #شهادت رسید!
از بی برکتی #عمرم خجالت میکشم!
آنگاه که انسان می تواند خود را بسوزاند و از این سوختن، نور مشعل #هدایت نسل هایی گردد در تاریکی دنیا...
ما در #خود مانده ایم!
درگیر هزاران تعلقات پوچ و بی ارزش...
و بازیچه ی #زمان و #مکان و #هوس...
از #خود عبور کنیم...
راستی تو...
#چند_سالته؟!
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 ✍تزئین #ماشین عروسیمان؛ طوری بود ڪہ قسمت شیشهی جلو سمت عروس را #دسته_گل چسبانـده بود و گل ه
#جواد فرزند اول خانواده بود و علاقه وافری به پدر و مادر❤️ داشت
و به بچه های نوجوان میگفت: اگر مشکلی دارید، دست #مادر را ببوسید تا به یکباره #مشکلتان مرتفع شود😍
💥نکته دیگر اینکه در بین دعاهای #قنوت نمازش، طلب خوبی برای پدر و مادر💞 نیز گفته می شد، « رَبَّنَا اغْفِرْ لِی وَلِوَالِدَیَّ وَلِلْمُؤْمِنِینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسَابُ ».
#شهید_جواد_محمدی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 💠💠 #پیامبران و #مهدویت(63) 🌐قسمت دهم :ظهور اسلام و سیر مهدویت 1⃣ #بعثت_پیامبر_آخرالزمان و آغا
❣﷽❣
💠 💠 #پیامبران و #مهدویت(64)
🔻دومین نکته معراج مربوط به مکان آن است. خداوند آغاز معراج را از مسجد الحرام ذکر می کند و در روایات آمده که این سیر از خانه ام هانی دختر ابوطالب آغاز شد. با توجه با امکان اطلاق مسجد الحرام بر شهر مکه این موضوع نمی تواند مشکل چندانی ایجاد نماید.
💢 اما مسأله اصلی در نقطه پایانی یا میانی این سفر یعنی مسجد الاقصی است. ظاهر جریان این است که معراج پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از مسجد الحرام به مسجد الاقصی و از آن جا به آسمانها صورت گرفته است. نباید تصور کرد که بخش دوم این سفر با صعود به سمت آسمان دنیا و بالاتر از آن اتفاق افتاده باشد.
💢در واقع می توان این سیر را در دو بخش دید: یکی سیری در زمین از مسجدالحرام تا مسجدالاقصی-که شاید بی شباهت با طی الارض نباشد-و دیگری سیری در عوالم تا قاب قوسین او ادنی.
💢همچنین در این که منظور از مسجدالاقصی چه مسجدی است جای تأمل وجود دارد. می دانیم که اطلاق این نام بر بیت المقدس به بهانه همین آیه مبارکه صورت گرفته و در اصل این نام به معنای مسجد دورتر است که با قرینه ذکر مسجدالحرام به معنای مسجدی است که از مسجدالحرام دور است.
💢 در این خصوص روایاتی وجود دارد که بر اساس آن می توان این مسجد را مسجد کوفه و متناظر ملکوتی آن را مسجد الاقصی دانست.
💢در این حالت آیه معراج را بایستی کامل و ناظر بر هر دو بخش دانست. وجود دکه المعراج در مسجد کوفه و اهمیتی که تاکنون از این مکان مقدس از ابتدای تاریخ نقل کردیم و نقش آخرالزمانی آن همه می تواند مؤید همین معنی باشد.
💢 نقطه آغاز این حرکت از مکه و مسجد الحرام و پایان آن در مسجد کوفه، سیری را نشان می دهد که حضرت نوح نیز همراه با تابوت آدم علیه السّلام در جریان طوفان در بخش پایانی آن منجر به هبوط دوم شد پیمود. سیدالشهداء علیه السّلام نیز در سفر شهادت همین مسیر را طی کرد.
💢قیام آخرالزمانی حجت حق عجل الله تعالی فرجه الشریف نیز از نقطه آغازین همین سیر آغاز شده و در نقطه پایانی تثبیت می شود. این نقطه آغازین، محل تولد امیرالمؤمنین علیه السّلام و نقطه پایانی محل شهادت ایشان است.
🔻🔻🔻 #ادامه_دارد. . .
🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّللِوَلیِڪَالفَرَج🌤
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
Akherat-44.mp3
6.04M
#سفر_پرماجرا ۴۴
همون خدایی که دنیا رو خلق کرده
جهانِ بعد از دنیا رو هم خلق کرده❗️
وقتی میگه؛
دنیا هیچی نیست جز یه بازیچه
و سرای بعد از دنیا، دارِ زندگیه؛ قبول کن!
خدایِ هردوش یکیه👆👆
🎤🎤 #استاد_شجاعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #سه_جمله_ناب
از
💠وصیت نامه #شهید شانزده ساله 🌷
🎙 #استاد_قرائتی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂دلا #یاران عاشق❣ زود رفتند 🍃از این وادی همه #خشنود رفتند 🍂من و تو مثل یک مرداب #ماندیم 🍃خوشا آن
#شوخی_های_شهید🌷
💢محمودرضا گاهی #با_اهلش بهقدری شوخ بود که تا سر کار گذاشتن وحشتناک طرف پیش میرفت😅 من بهعنوان #برادرش هیچوقت طرف شوخی او قرار نگرفتم❌ این از چیزهایی است که هنوز هم یادآوریاش مرا #شرمنده میکند😔
💢محمودرضا #ادب بسیار زیادی با بزرگتر داشت و حق ادب را ادا میکرد👌 #باهم زیاد میخندیدیم. خیلی پیش میآمد که چیزی از اتفاقات کارش یا مسائل روزمره یا حتی سر کار گذاشتن دوستانش تعریف میکرد و میخندیدیم😂 اما #هیچوقت نشد من طرف شوخی کوچکی از او قرار بگیرم.
✍به نقل از برادر شهید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✫⇠#راز_کانال_کمیل ✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭 1⃣3⃣ #قسمت_سی_ویکم 🔻حمله به کانال ✨وقتی هوا روشن شد.
﴾﷽﴿
📚 #داستان_واقعی
#راز_کانال_کمیل
✫⇠ در کانال کمیل چه گذشت؟😭
2⃣3⃣ #قسمت_سی_ودوم
🔻ابراهیم و شهدا
✨پس از ساماندهی دوباره ی نیروها در کانال کمیل، ابراهیم در گوشه ای نشست و به شهدا خیره شد. او خودش همیشه می گفت: زیباترین شهادت را می خواهم! يک بار پرسیدم: شهادت خودش زیباست، زیباترین شهادت چگونه است؟ او در پاسخ می گفت: زیباترین شهادت این است که جنازه ای هم از انسان باقی نمانده... ابراهیم نگاهش را از پیکر غرق به خون شهدا برداشت و به آسمان دوخت. بعد نگاهی به لباس خونینش انداخت که با خاک کانال عجین شده بود. دوباره افق نگاهش را راهی آسمان کرد. آسمان فکه با تکه های ابر زیباتر شده بود.
✨ابراهیم انگار به دنبال گمشده ای می گشت. شاید هم سیر در آسمان به همراه دوستان سبک بالش، روح ناآرامش را تسلی می داد. با نگاه به شهدا، تصویر مادرشان را در ذهن مجسم کرد و غم، همه ی وجودش را فرا گرفت.شاید به یاد مادر خودش افتاد. به یاد آخرین وداع با مادر... تصویر دلنشین لبخند مهربان مادر در ذهنش نقش بست. لبخند تلخی زد و اشک در چشمانش حلقه زد.
✨چند روز قبل از عملیات در تهران خوابی دیده بود. بعد از آن خواب دیگر آرام و قرار نداشت. من نمی دانم ابراهیم چه چیزی را می دانست! اما در آن عملیات و در آن چند روز که با هم بودیم، مرتب از حضرت زهرا سلام الله علیها می گفت. او ارادت عجیبی به مادر سادات داشت. به همه بسیجیان می گفت: ایشان را مادر صدا کنید. من یقین داشتم در نگاه های خیره ی او به پیکر شهدا رازی نهفته بود! یاد آن شبی افتادم که به سمت تپه دوقلو می رفتیم. ابراهیم در کنار ستون ایستاده بود و فریاد می زد: بچه ها سریع تر، مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها منتظره... بچه ها سریع تر....
✨قبل از عملیات مو و محاسن بلندش را کوتاه کرد. به سان نو دامادی که به حجله می رود و با عطش بسیار خودش را به عملیات رساند. چهره اش ملکوتی تر شده بود. هر کس او را می دید، چند دقیقه ای مجذوب چهره ی روحانی اش می شد. این عملیات برای ابراهیم رنگ و بوی دیگری داشت. از او خواسته بودند به قرارگاه یازده برود اما او خواست با بسیجیان خط شکن باشد و گردان کمیل را برای این عشق بازی انتخاب کرد. خاطرات همین طور از ذهن ابراهیم می گذشت، او همچنان به پیکر شهدا خیره مانده بود.دوباره به چهره اش خیره شدم. ابراهیم می دانست لحظه ای پرواز نزدیک است. احساس سبک باری می کرد، اما چگونه رفتن برایش اهمیتی صد چندان داشت.
✨شهدا آرام انتهای کانال خوابیده بودند. چفیه ای که همراه همیشگی شان بود، در آخرین سکانس وفاداری، نقش کفن را برایشان بازی می کرد. دوستان ابراهیم و بقیه بسیجیان کانال هم حال خوشی داشتند. چه روزهای تلخ و شیرینی که با همین شهدا سپری کرده بودند. شوخی و خنده ها، نماز شب ها و مناجات هایشان، همه و همه برای رزمندگان که در کانال محاصره بودند، خاطره ای ماندگار و فراموش نشدنی بود.
👈 #ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
✫⇠#راز_کانال_کمیل
✫⇠در کانال کمیل چه گذشت؟😭
3⃣3⃣ #قسمت_سی_وسوم
🔻معنویت
✨تنها صدایی که سکوت مرموز کانال را می شکست، نوای نوحه های ابراهیم هادی بود. او با صدای زیبای خود، به یاران بی رمق کانال جان تازه ای می داد. زمرمه های ابراهیم، در میان خون و جراحت و تشنگی و گرسنگی، آرام بخش بود. صدای روضه ی مادر پهلو شکسته ی او به اصحاب کانال قدرت پرواز و اوج گرفتن می داد. با این نغمه ها زندگی دوباره در کانال جریان می گرفت و همه به تکاپو می افتادند.
✨هنگام اذان ابراهیم، آن هایی که هنوز اندک توانی در بدن داشتند، خود را به دیوار کانال می رساندند تا به مدد و یاری دیوار، از جا برخیزند و نماز را اقامه کنند. مجروحان اما، با حالتی ملکوتی تر، به سختی خود را به سمت قبله می چرخاندند و پیشانی خونین و زردشان را به نشانه ی عمق و بندگی، بر خاک کانال می گذاشتند. به راستی که خداوند برای آفرینش چنین انسان هایی به فرشتگان خود مباهات می کرد! شاید هم در آن لحظه دریچه ای از آسمان بر روی کانال گشود بود تا همه ی فرشتگان و ملکوتیان، این خضوع و خاکساری را در زمین ببینند و به راز احسن الخالقین خداوند پی ببرند!
✨بعد از نمازها، بچه ها با شنیدن صوت زیبای قرآن سید جعفر طاهری، دلشان دوباره گرم می شد و به حقانیت خود یقین پیدا می کردند. بعضی بچه ها همراه سید جعفر مشغول تلاوت می شدند و آرام آرام اشک می ریختند. عده ای دیگر هم مداد یا خودکاری پیدا کرده بودند و بر روی هر چیزی که می شد نوشت، وصیت نامه می نوشتند. هر کس دعایی را در گوشه کانال زمزمه می کردند و اشک می ریختند. بعضی هم آرام آرام نوحه می خواندند و اشک می ریختند. صدای زمرمه ی دعاها با ناله ها ی بچه ها به هم می آمیخت و قیامتی برپا شد.
✨اسیر سودانی وقتی قرآن خواندن بچه ها را دید، در کمال بهت و ناباوری گفت: «مگر شما هم قرآن می خوانید؟! به ما گفته اند شما به جنگ آتش پرستان می روید!» آن اسیر وقتی به مسلمان بودن بچه ها یقین پیدا کرد، با اصرار از بچه ها می خواست که او را به عقب ببرند، زیرا دیگر حاضر به ادامه ی خدمت در ارتش عراق نبود.
#ادامه_دارد...🖊
📚منبع :کتاب راز کانال کمیل
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh