eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
32.4هزار عکس
10.2هزار ویدیو
223 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
زمان بازرگان بہ ما بر چسب #چریڪ زدند، زمان بنےصدر هم برچسب #منافق! الان هم بر چسب خشڪ مقدسے و #تحجر
⁉️ 😧 💢همان هایی که تا و حامیانش به ایران🇮🇷 حمله ور شدند، آن ها هم بند پوتین محکم کردند و به سمت ها سرازیر شدند 💢همان هایی که را نفس کشیدن تا همه اکسیژن سالم را در امنیت نفس بکشند😌 💢همان هایی که گشنگی کشیدند و⚡️اما انگ شکم سیری را هم خریدند چون نمی خواستند بدهند تا لقمه ایی نان بگیرند! 💢همان هایی که هر وقت به پا شد، به خیابان ها آمدند، سنگ و آجر و تیر 💥و ...خوردند تا کشور به دست نا اهلان نیافتد🚫 و تازه نیش و کنایه را هم به جان خریدند ! 💢همان هایی که یک مشت بی شناسنامه و تندرو و هیچی ندان و... هستند که، را می روند کیلومتر ها آن طرف تر از وطن می دهند تا همه احساس کنند 💢همان هایی که در آتش دشمن سوختند🔥 تا همه از سوختن در آتش دشمن و رهایی یابند اما نیش و کنایه خودی ها بیشتر سوزاندشان 😔 💢همان هایی که، در و سرما❄️ چادر سرشان میکنند و انگ بودن را هم، به جان می خرند تا نلرزانند دلِ جوانِ💓 خیابان و کوچه و... را . 💢همان هایی که در فقط، نگاه👀 به سنگ فرش های خیابان نصیبشان می شود ♨️آری آنها موجودات هستند چون 👈 دارند و شعله ورند از عشقـ❤️ ♡سلام بر ها ♡سلام بر مخلص ها ♡سلام بر بی ادعاها 💢خوش به حالتان من اینجا؛به حالتان می خورم بدترین موجودات زمین😓 ... 💢شما هم میتوانید کامل کننده متن باشید📝بدترین موجودات بسیجی ها هستند، چون...⁉️⁉️⁉️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شهیدی_که_به_شهرت_پشت_پا_زد... 👇👇 در آن سال ها تیم #واترپلوی ایران، از تیم های #مطرح آسیا بود، و چند سال قبلش #قهرمان آسیا شده بود و این #شهید هم خیلی بازیکن مشهور و آینده داری بود... مجلات و روزنامه ها مرتب #عکسش را چاپ می کردند و لقب #ماهی_طلایی را به او داده بودند با این موقعیت ممتاز در حالی که می‌توانست #مهاجرت کند و به بهترین تیم های #اروپایی برود، ولی پشت پا به شهرت و موقعیتش زد و داوطلبانه راهی #جبهه شد... #شهید_حسن_نوفلاح🌷 مزار: #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا(س) #تهران قطعه ۲۸، ردیف ۸۵، شماره ۲ کاپیتان #تیم_ملی_واترپلو_ایران 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
من هم یک ام! از اون روزی که چشمام یه ذره باز شد به روی دنیا و بعضی از هاش رو دیدم... از اون روزی که از جبهه و جهاد و ایثار و شنیدم... از اون روزی که مزار هایی آسمونی به نام رو زیارت کردم و شمیم گل نرگس رو حس کردم... همیشه یه تو دلم بود با خودم می گفتم کاش منم دهه شصتی بودم... کاش رو می دیدم... رو می دیدم... اما این روزا اصلا حسرت نمی خورم... چه دهه زیبایی ست ، چه گل های نازنینی روییده در این دهه هفتاد، چقدر رشیدی که جبهه رو ندیدن، امام رو ندیدن، انقلاب رو ندیدن، ولی... براشون نداشت سنگر جهاد نظامی با سنگر و به مردم و از حرم... خدا کنه آهمون از جنس باشه! اگر آه تو از جنس نیاز است در باغ باز باز است 👌🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠اسیر عراقی سفره دلش رو باز کرد که یه #انگشتر یادگاری داشتم، یه #ایرانی به زور اون رو از دستم درآور
🌸🌺🌸🌺🌸🌺 دمدمای غروب یک مرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه راه، من و هم با داشتیم از برمی گشتیم به شهر،  چشمش که به قیافه ی زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو و رفت طرف اونا، پرسید: «کجا می رین؟» مرد کُرد گفت: « »، رانندگی بلدی؟  آن شخص گفت: «بله بلدم!»، علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.» مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند و ما هم عقب تویوتا، توی اون زمستان ! و می پیچید توی عقب تویوتا ؛ هر دوتامون شده بودیم، لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش کردی؟» اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی اش را پنهان نکرد و گفت: « می شناسمش، اینا از همون نشینانی هستند که فرمود به تمام .نشین ها شرف دارن، تمام سختی های ما توی به خاطر ایناس ... ! 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔴روایتی عجیب از شهید "سید حسن ولی" یکی از شهدای والامقام شهر آمل، 💎خواهر این شهید بزرگوار میگوید: از دو نگهداری می کرد که علاقه بسیاری به آنها داشت، وقتی او دو دستش را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند، هر  وقت قرار بود به اعزام گردد این کبوتران تا بالای که سید حسن قرار بود با آن روانه جبهه شود به در می آمدند و مجدداً به خانه بر می گشتند! بعد از خبر سید حسن، مادرش اصرار کرده بود دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببرند، بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل شهید روانه بنیاد شهید می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند، وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند موقع .پیکر ، مادرش با دو کبوتر را بر روی او قرار داد، کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در .جان داد و با شهید گشت … روحش شاد و راهش پررهرو باد. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#عکس_یادگاری عکس متعلق به آخرین اعزام پسرم بود، موقع اعزام، عکاس ازش خواست تا از ماشین بیاد پایین، تا با من #عکس بگیره انگار عکاس هم متوجه #آسمانی.شدنش شده بود... قبل جبهه هم کمتر خونه بود، راستش همیشه #مسجد بود بگم شب و روز؛ بی راه نگفتم... آره فقط خدا خواست اینجوری #تربیت بشه... موقع #جبهه رفتنش بهش گفتم هر جا میخواهی برو، خدا به همرات... من سه تا از بچه هام رو، هم زمان به جبهه های حق علیه باطل فرستادم افتخار میکنم، خدا ان شاءالله این #هدیه ناقابل من رو قبول کنه، پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)... چند سالی #مفقودالاثر بود بارون که می بارید، وقتی باد می وزید و صدایی می شنیدم می رفتم دم در همش می ترسیدم بچه ام بیاد و پشت در بمونه، خدا هیچ مادری رو چشم انتظار نذاره... راوی: مادر #شهید_علی_اکبر_احمدیان🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔷مقید بود هر روز #زیارت_عاشورا بخواند،حتی در جبهه هم....! اگر کاری فوری برایش پیش می آمد هم حتما #س
8⃣3⃣8⃣ 🌷 💠خدمت به مردم از علائقش بود. 🌷 در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن💔 تهران بود، پیگیر مسائل آموزش و پرورش📑 شد. در دوره های ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد✅. زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو👥 و سلام کردم؛ گفتم: آقا ابرام چی شده⁉️ اگه کاری داری بگو من انجام می دم. گفت: نه❌، . 🌷بعد به چند اتاق رفت و امضا گرفت✍. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود. پرسیدم: این برگه📜 چی بود. چرا اینقدر خودت را مى كردى❓ گفت: یک بنده خدا دو سال بوده. اما هنوز مشکل استخدام داره. کار او را انجام دادم😊. پرسیدم: از بچه های جبهه است؟ گفت: فکر نمی کنم🗯، از من برایش این کار را انجام دهم. من هم دیدم این کار از من ساخته است، برای همین . 🌷بعد ادامه داد: آدم هر کاری که می تواند باید برای های خدا انجام دهد✅. مخصوصاً این مردم خوبی که داریم. هر کاری که از ما ساخته است باید برایشان . نشنیدی که حضرت امام فرموند: 🎙 ولی نعمت ما هستند. 🌷ابراهیم را همه می‌ شناختند. هر كـسى با اولین برخورد مرام و رفتارش می‌ شد😍. همیشه خانه ابراهیم🏡 پر از رفقا بود. بچه ‌هایی که از می‌ آمدند قبل از اینکه به خانه خودشان بروند به سر می‌ زدند. 🌷یک روز صبح که مسجد🕌 محمدیه (شهدا) نیامده بود. مردم به اصرار، را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند📿. وقتی حاج آقا مطلع شد خیلی خوشحال شد و گفت: "بنده هم اگر بودم می‌ کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخونم." 🌷یک روز ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می‌ رفت چند دفعه ‌ای به نگاه کرد و سرش را پایین انداخت😔، رفتم جلو و پرسیدم: “چیزی شده آقا ابرام⁉️” اول جواب نمی ‌داد ⚡️ولی با اصرار من گفت: “هر روز تا این موقع حداقل یکی از _های_خدا به ما مراجعه می‌ کرد و هر طور شده بود مشکلش رو حل می‌ کردیم اما از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده🚫. می‌ ترسم نکنه کاری کرده باشم😔 که خدا رو از من گرفته باشه”. ❌ مسئولينى كه كار مردم رو راه نمى ندازينو فقط.... چيكار كردين كه اين توفيق ازتون سلب شده....؟!! راوى: مرتضى پارسائيان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣1⃣1⃣ به یاد #شهید_محمد_شالیکار🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالروز_شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣6⃣8⃣ 🌷 🔰محمد شالیکار در سال های نوجوانی عازم های حق علیه باطل می شود, در های مختلف شرکت می کند, چندین بار مجروح💔 می شود و حتی یکبار تا مرز هم می رود ⚡️اما تقدیر برای او رقم می زند. 🔰او در بیان می کند📝 زمانی که در عملیات ۱۰, تک تیر انداز دشمن او را هدف🎯 تیر خود قرار می دهد, می بیند که روحش😇 از بدن جدا می شود و ب بالا می کند. در آن حال 🌷 از جمله ✓شهید محمد علی معصومیان را می بیند. 🔰 در جواب سوال او می گوید فعلا زمان فرا نرسیده است❌ و به او مژده می دهد که دیگر ب دوستان شهیدش🌷 ملحق می شود. 🔰محمد شالیکار بابت تیری💥 که به سرش اصابت کرده است در بیمارستان بستری می شود و بعد از بهبودی نسبی دوباره میدان نبرد می گردد. او پس از بازنشستگی در مشغول کار ساختمانی می شود که از این زمان ب بعد اوضاع مالی💰 او روز ب روز بهتر می شود✅ 🔰تا اینکه جزو بزرگ شهرش به حساب می آید . با اینکه حالا اوضاع مالی خوبی دارد ⚡️اما هرگز دلبسته دنیا نمی شود⛔️ و از پولش جهت مشکلات گرفتاران بهره می برد 🔰و زمانی که متوجه می شود جهت اعزام نیرو به ثبت نام می کند📝, او نیز اسم خود را می نویسد✍ و جزء لیست نهایی اعزام قرار می گیرد✅ ✅حاج محمد با دنیا خداحافظی👋 می کند و راهی می شود🚌. او پس از رشادت ها سرانجام در محله ای به نام مورد اصابت گلوله💥 دشمن قرار می گیرد و پس از پنج روز ب خیل دوستان می پیوندد🕊 🔰و این زمان همان سی سال بعدی است که 🌷 ب او وعده داده بود👌 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آخرین حرفهای رفاقتی 🌹شهید رسول خلیلی🌹 🔹همه که باید بریم 🔸 چقدر خوبه زیبا بریم. 🔹 برام دعا کنی
به نقل از مادر : رسول 65/9/20 زمانی که پدرش در بود به دنیا آمد، ما تصمیم گرفته بودیم تا فرزندمان را اگر پسر بود؛ محمد رسول نامگذاری کنیم، اما شبی که رسول به دنیا آمد، مصادف بود با میلاد (ع) وما هم نام او را در شناسنامه ثبت کردیم، اما به خاطر علاقه من به نام رسول، رسول صدایش می کردیم. تولد قمری ات مبارک برادرم... خدا شما رو برای ما فرستاد تا با قرار دادنتون بتونیم از مسیر های فرعی زندگی به مسیر های برسیم...برامون دعا کن که در این راه بمونیم... هدیه به روح پاکش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد : وقتی از #جبهه برا مرخصی برگشتم، راننده آژانس از من کرایه دو برابر گرفت چون لباسهام #خاکی بود و پول #کارواش رو هم ازم گرفت. یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری #شیمیایی حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان #استفراغ کنم و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد و گفت ماشینم کثیف نشه #موندم کنار اتوبان وقتی برا درمان رفتم "ایتالیا" تو بیمارستان شهر رم #بستری بودم فامیلیِ پرستار، #مالدینی بود، اولش فکر کردم تشابه اسمی هست ولی بعد که پرسیدم فهمیدم واقعا خواهر "پائولو مالدینی" #فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست ازش خواستم که یه #عکس یادگاری از برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم #پائولو مالدینی با یه دسته #گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک #جانباز_ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر 600 کیلومتری میلان تا رم رو #شبانه اومده بود تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون #تجلیل کنه #انسانم_آرزوست😔 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که به دیدار امام زمان نائل آمد و امام زمان هدیه اش را پذیرفتند. #شهید_خانمیرزا_استواری🌷 #بخو
2⃣8⃣8⃣ 🌷 💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷 🔰نامش بود، هرگز ندیدمش ⚡️اما بعد از عملیات وصیت نامه اش📜 را بطوراتفاقی خواندم چندجمله مراتکان💓 داد!!! 🔰سلام بر مولایم عجل الله فرجه که را نصیب من کرد!!! و بر من منت گذاشت. وسلام برآن مولایی که عزیزترین چیز من یعنی قرآنی📖 که هدیه بود و همیشه باخود داشتم را آنحضرت به رسم هدیه🎁 از من !!!! 🔰عزیزان، برادران، امام زمان علیه السلام در ها حضوردارد✅ و ماهمه زیر آن بزرگوار هستیم. توشاهدی، من درطول عمرم چشمم به نامحرم نیفتاده🚫 زیرا باتو عهد بستم که دردنیا ازدواج نکنم❌ وفقط با حورالعین ازدواج کنم💍!!! خدایا سپاست که توفیق دادی نمازم📿 را همیشه در بخوانم... 🔮سرتا پا اشتیاق شدم تا را زیارت کنم..فقط شنیدم اهل مرودشت هست رفتم و درگلزار شهدای🌷 مرودشت قبرش راپیدا و زیارت کردم😃 نشانه خانه شان🏡 پرسیدم و پیدا کردم خانه ای بسیار وزندگی تقریبا روستایی عشایری از نام هم معلوم بود ترک بودند. در را بازکردند🚪 گفتم: منزل ⁉️ 🔮گفتند:بله. گفتم:آمده ام دقایقی بنشینم باروی باز پذیرفتند. بود وهیچکس جز او در منزل نبود❌ گفتم اش من رابه اینجا کشانده. برادرش متوجه حال وهوای من شد. 🔮گفت ایکاش الان می بود تا به جای من اوتعریف می کرد. گفتم: اشکال ندارد🚫 حرف شما هست.ابتدا پرسیدم موضوع قرآن هدیه ای🎁 چیست؟؟؟گفت برادرم بود ونیز ورزشکارهم🏓 بود سابقه جبهه و مجروحیت💔 زیاد داشت زمانی مجروحان جنگی را به زیارت می برند. 🔮برادرم تعریف کرد در حسنیه همه دریک صف بودند وامام هم روی صندلی🛋 نشسته بودند. رزمندگان هریکی به نوبت دست امام را و میرفتند. وقتی نوبت به من رسید👤 دیدم باکمال تعجب😧 ازجابرخواستند دوقدم جلو امدند وخواستند دست من ببوسند. 🔮من شدم ونگذاشتم من خم شدم و رابوسیدم. امام انجا به من قرآن کوچکی📕 هدیه دادند خیلی برایم تعجب بود که چطور امام این برخوردبامن داشتند⁉️میدانستیم که این قران راخیلی دوست دارد (شهید) و همیشه همراه دارد و بعد ما هم در وصیتش خواندیم که درجبهه به امام عصر (ع) هدیه داده است💞 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️| توی خواب امام حسین رو دیده بود به آقا عرض کرد : آقاجان #فدایتان بشوم، آیا زمان بریدن سرتان درد د
3⃣9⃣8⃣ 🌷 🌷| طبق رسوم ، بچه ها حنا درست کرده بودند😍 اون شب برای اولین بار حنابندان عجیبی رو در عمرم دیدم👌 جوان هایی که برای رفتن به حجله خونین دست و رو حنا می بستند!🕊 سید میلاد روی دستش با حنا کلمه یا رقیه علیهاالسلام نوشت👌 مجتبی کرمی و برخی از بچه ها هم خودشون دو سه ساله داشتند.روی دستاشون نام مقدس بی بی سه ساله رو نوشتند✍ سید رو کچل کرده بود.با اصرار من روی سرش حنا گذاشت😇 بعد رو کرد به من گفت : ممدجان حنا رنگ بگیره قیافه ام زشت می شه عین این عقرب های زرد می شم😐 بعد و گفت : شهید می شیم، غسال موقع شستن می خنده، آبرومون می ره!😆 بعد از اینکه حنای رو شست،🚿 یک چفیه که مادر شهید رحیمی از براش آورده بود رو بست به سرش☺️ صحنه های در زندگی همه ما رقم می خورد در تاریخ ماندگار خواهد شد که فرزندان اسلام و انقلاب، باهم برای پیکار با 👺 هم قسم شده بودند و برای رفتن به حجله خونین شهادت، حنابندان برگزار می کردند🎊 سید رو حنا گذاشت و رو حنا گذاشت و جالب بود، همون جاهایی که حنا گذاشته بود رو ....😭✋ |🌷 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh