🌷شهید نظرزاده 🌷
زمان بازرگان بہ ما بر چسب #چریڪ زدند، زمان بنےصدر هم برچسب #منافق! الان هم بر چسب خشڪ مقدسے و #تحجر
#بسیجی_یعنی_چه⁉️
#بدترین_موجودات_بسیجی_هاهستند😧
💢همان هایی که تا #صدام و حامیانش به ایران🇮🇷 حمله ور شدند، آن ها هم بند پوتین محکم کردند و به سمت #جبهه ها سرازیر شدند
💢همان هایی که #گازخردل را نفس کشیدن تا همه اکسیژن سالم را در امنیت نفس بکشند😌
💢همان هایی که گشنگی کشیدند و⚡️اما انگ شکم سیری را هم خریدند چون نمی خواستند #عزت بدهند تا لقمه ایی نان بگیرند!
💢همان هایی که هر وقت #فتنه_ایی به پا شد، به خیابان ها آمدند، سنگ و آجر و تیر 💥و ...خوردند تا کشور به دست نا اهلان نیافتد🚫 و تازه نیش و کنایه را هم به جان خریدند !
💢همان هایی که یک مشت #افراطی بی شناسنامه و تندرو و هیچی ندان و... هستند که، #جانشان را می روند کیلومتر ها آن طرف تر از وطن می دهند تا همه احساس #آرامش کنند
💢همان هایی که در آتش دشمن سوختند🔥 تا همه از سوختن در آتش دشمن و #گناه رهایی یابند اما نیش و کنایه خودی ها بیشتر سوزاندشان 😔
💢همان هایی که، در #گرما و سرما❄️ چادر سرشان میکنند و انگ #اُمّل بودن را هم، به جان می خرند تا نلرزانند دلِ جوانِ💓 خیابان و کوچه و... را .
💢همان هایی که در #شهرشان فقط، نگاه👀 به سنگ فرش های خیابان نصیبشان می شود
♨️آری
آنها #بدترین موجودات هستند
چون 👈 #درد دارند و شعله ورند از عشقـ❤️
♡سلام بر #بسیجی ها
♡سلام بر مخلص ها
♡سلام بر بی ادعاها
💢خوش به حالتان
من اینجا؛به حالتان #غبطه می خورم
بدترین موجودات زمین😓 ...
💢شما هم میتوانید کامل کننده متن باشید📝بدترین موجودات بسیجی ها هستند، چون...⁉️⁉️⁉️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدی_که_به_شهرت_پشت_پا_زد... 👇👇
در آن سال ها تیم #واترپلوی ایران، از تیم های #مطرح آسیا بود، و چند سال قبلش #قهرمان آسیا شده بود و این #شهید هم خیلی بازیکن مشهور و آینده داری بود...
مجلات و روزنامه ها مرتب #عکسش را چاپ می کردند و لقب #ماهی_طلایی را به او داده بودند
با این موقعیت ممتاز در حالی که میتوانست #مهاجرت کند و به بهترین تیم های #اروپایی برود، ولی پشت پا به شهرت و موقعیتش زد و داوطلبانه راهی #جبهه شد...
#شهید_حسن_نوفلاح🌷
مزار: #گلزار_شهدای_بهشت_زهرا(س) #تهران قطعه ۲۸، ردیف ۸۵، شماره ۲
کاپیتان #تیم_ملی_واترپلو_ایران
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
من هم یک #دهه_هفتادی ام!
از اون روزی که چشمام یه ذره باز شد به روی دنیا و بعضی از #زیبایی هاش رو دیدم... از اون روزی که از جبهه و جهاد و ایثار و #شهادت شنیدم...
از اون روزی که مزار #ستاره هایی آسمونی به نام #شهدا رو زیارت کردم و شمیم گل نرگس رو حس کردم...
همیشه یه #حسرت تو دلم بود
با خودم می گفتم کاش منم دهه شصتی بودم... کاش #جبهه رو می دیدم... #امام رو می دیدم...
اما این روزا اصلا حسرت نمی خورم...
چه دهه زیبایی ست #دهه_هفتاد، چه گل های نازنینی روییده در این دهه هفتاد، چقدر #جوون رشیدی که جبهه رو ندیدن، امام رو ندیدن، انقلاب رو ندیدن، ولی...
براشون #فرقی نداشت سنگر جهاد نظامی با سنگر #امنیت و #خدمت به مردم و #دفاع از حرم...
خدا کنه آهمون از جنس #نیاز باشه!
اگر آه تو از جنس نیاز است
در باغ #شهادت باز باز است
#پایان_ماموریت_بسیجی_شهادت_است👌🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠اسیر عراقی سفره دلش رو باز کرد که یه #انگشتر یادگاری داشتم، یه #ایرانی به زور اون رو از دستم درآور
🌸🌺🌸🌺🌸🌺
دمدمای غروب یک مرد #کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه #کوره راه، من و #علی هم با #تویوتا داشتیم از #منطقه برمی گشتیم به شهر،
چشمش که به قیافه ی #لرزان زن و بچه ی کُرد افتاد، زد رو #ترمز و رفت طرف اونا، پرسید: «کجا می رین؟»
مرد کُرد گفت: « #کرمانشاه»، رانندگی بلدی؟ آن شخص #متعجب گفت: «بله بلدم!»، علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند #جلو و ما هم عقب تویوتا، توی اون #سرمای زمستان !
#باد و #سرما می پیچید توی عقب تویوتا ؛ هر دوتامون #مچاله شده بودیم، لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش #اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی #خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
«#آره می شناسمش، اینا از همون #کوخ نشینانی هستند که #امام فرمود به تمام #کاخ.نشین ها شرف دارن، تمام سختی های ما توی #جبهه به خاطر ایناس ... !
#شهید_علی_چیت_سازیان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔴روایتی عجیب از شهید "سید حسن ولی" یکی از شهدای والامقام شهر آمل،
💎خواهر این شهید بزرگوار میگوید:
#سیدحسن از دو #کبوتر نگهداری می کرد که علاقه بسیاری به آنها داشت، وقتی او دو دستش را باز میکرد کبوتران یک به یک روی دستانش می نشستند،
هر وقت #شهید قرار بود به #جبهه اعزام گردد این کبوتران تا بالای #اتوبوسی که سید حسن قرار بود با آن روانه جبهه شود به #پرواز در می آمدند و مجدداً به خانه بر می گشتند!
بعد از خبر #شهادت سید حسن، مادرش اصرار کرده بود دو کبوترش را با خود برای تحویل پیکر شهید ببرند، بنابراین خانواده شهید وقتی داشتند برای تحویل #پیکر شهید روانه بنیاد شهید می شدند دو کبوتر این شهید را هم با خود بردند،
وقتی آنها به بنیاد شهید رسیدند موقع #تحویل.پیکر ، مادرش با #اشک دو کبوتر را بر روی #سینه او قرار داد، کبوتر سفید به محض دیدن پیکر بی جان شهید در #دم.جان داد و با شهید #همراه گشت …
روحش شاد و راهش پررهرو باد.
#شهید_حسن_ولی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#عکس_یادگاری
عکس متعلق به آخرین اعزام پسرم بود، موقع اعزام، عکاس ازش خواست تا از ماشین بیاد پایین، تا با من #عکس بگیره
انگار عکاس هم متوجه #آسمانی.شدنش شده بود... قبل جبهه هم کمتر خونه بود، راستش همیشه #مسجد بود بگم شب و روز؛ بی راه نگفتم...
آره فقط خدا خواست اینجوری #تربیت بشه...
موقع #جبهه رفتنش بهش گفتم هر جا میخواهی برو، خدا به همرات...
من سه تا از بچه هام رو، هم زمان به جبهه های حق علیه باطل فرستادم افتخار میکنم، خدا ان شاءالله این #هدیه ناقابل من رو قبول کنه، پسرم فدای علی اکبر امام حسین(ع)...
چند سالی #مفقودالاثر بود بارون که می بارید، وقتی باد می وزید و صدایی می شنیدم می رفتم دم در همش می ترسیدم بچه ام بیاد و پشت در بمونه، خدا هیچ مادری رو چشم انتظار نذاره...
راوی: مادر
#شهید_علی_اکبر_احمدیان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔷مقید بود هر روز #زیارت_عاشورا بخواند،حتی در جبهه هم....! اگر کاری فوری برایش پیش می آمد هم حتما #س
8⃣3⃣8⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠خدمت به مردم از علائقش بود.
🌷 #ابراهیم در تابستان ۱۳۶۱ که به خاطر مجروح شدن💔 تهران بود، پیگیر مسائل آموزش و پرورش📑 شد. در دوره های #تکمیلی ضمن خدمت شرکت کرد. همچنین چندین برنامه و فعالیت فرهنگی را در همان دوران کوتاه انجام داد✅. #با_عصای زیر بغل از پله های اداره کل آموزش و پرورش بالا و پایین می رفت. آمدم جلو👥 و سلام کردم؛ گفتم: آقا ابرام چی شده⁉️ اگه کاری داری بگو من انجام می دم. گفت: نه❌، #کارخودمه.
🌷بعد به چند اتاق رفت و امضا گرفت✍. کارش تمام شد. می خواست از ساختمان خارج شود. پرسیدم: این برگه📜 چی بود. چرا اینقدر خودت را #اذیت مى كردى❓ گفت: یک بنده خدا دو سال #معلم بوده. اما هنوز مشکل استخدام داره. کار او را انجام دادم😊. پرسیدم: از بچه های جبهه است؟ گفت: فکر نمی کنم🗯، از من #خواست برایش این کار را انجام دهم. من هم دیدم این کار از من ساخته است، برای همین #آمدم.
🌷بعد ادامه داد: آدم هر کاری که می تواند باید برای #بنده های خدا انجام دهد✅. مخصوصاً این مردم خوبی که داریم. هر کاری که از ما ساخته است باید برایشان #انجام_دهیم. نشنیدی که حضرت امام فرموند: 🎙#مردم ولی نعمت ما هستند.
🌷ابراهیم را همه می شناختند. هر كـسى با اولین برخورد #عاشق مرام و رفتارش می شد😍. همیشه خانه ابراهیم🏡 پر از رفقا بود. بچه هایی که از #جبهه می آمدند قبل از اینکه به خانه خودشان بروند به #ابراهیم سر می زدند.
🌷یک روز صبح که #امام_جماعت مسجد🕌 محمدیه (شهدا) نیامده بود. مردم به اصرار، #ابراهیم را فرستادند جلو و پشت سر او نماز خواندند📿. وقتی حاج آقا مطلع شد خیلی خوشحال شد و گفت: "بنده هم اگر بودم #افتخار می کردم که پشت سر آقای هادی نماز بخونم."
🌷یک روز ابراهیم را دیدم که با عصای زیر بغل در کوچه راه می رفت چند دفعه ای به #آسمان نگاه کرد و سرش را پایین انداخت😔، رفتم جلو و پرسیدم: “چیزی شده آقا ابرام⁉️” اول جواب نمی داد ⚡️ولی با اصرار من گفت: “هر روز تا این موقع حداقل یکی از #بنده _های_خدا به ما مراجعه می کرد و هر طور شده بود مشکلش رو حل می کردیم اما #امروز از صبح تا حالا کسی به من مراجعه نکرده🚫. می ترسم نکنه کاری کرده باشم😔 که خدا #توفیق_خدمت رو از من گرفته باشه”.
❌ مسئولينى كه كار مردم رو راه نمى ندازينو فقط.... چيكار كردين كه اين توفيق ازتون سلب شده....؟!!
راوى: مرتضى پارسائيان
#شهيد_ابراهيم_هادى
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣1⃣1⃣ به یاد #شهید_محمد_شالیکار🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالروز_شهادت🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣6⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰محمد شالیکار در سال های نوجوانی عازم #جبهه های حق علیه باطل می شود, در #عملیات های مختلف شرکت می کند, چندین بار مجروح💔 می شود و حتی یکبار تا مرز #شهادت هم می رود ⚡️اما تقدیر #سرنوشتی_دیگر برای او رقم می زند.
🔰او در #خاطراتش بیان می کند📝 زمانی که در عملیات #والفجر ۱۰, تک تیر انداز دشمن #سر او را هدف🎯 تیر خود قرار می دهد, می بیند که روحش😇 از بدن جدا می شود و ب بالا #صعود می کند. در آن حال #رفقای_شهیدش🌷 از جمله ✓شهید محمد علی معصومیان را می بیند.
🔰 #شهیدمعصومیان در جواب سوال او می گوید فعلا زمان #شهادتش فرا نرسیده است❌ و به او مژده می دهد که #سی_سال دیگر ب دوستان شهیدش🌷 ملحق می شود.
🔰محمد شالیکار بابت تیری💥 که به سرش اصابت کرده است #چهارماه در بیمارستان بستری می شود و بعد از بهبودی نسبی دوباره #عازم میدان نبرد می گردد. او پس از بازنشستگی در #سپاه مشغول کار ساختمانی می شود که از این زمان ب بعد اوضاع مالی💰 او روز ب روز بهتر می شود✅
🔰تا اینکه جزو #سرمایه_داران بزرگ شهرش به حساب می آید . #شهیدشالیکار با اینکه حالا اوضاع مالی خوبی دارد ⚡️اما هرگز دلبسته دنیا نمی شود⛔️ و از پولش جهت #رفع مشکلات گرفتاران بهره می برد
🔰و زمانی که متوجه می شود جهت اعزام نیرو به #سوریه ثبت نام می کند📝, او نیز اسم خود را می نویسد✍ و #بااصرار جزء لیست نهایی اعزام قرار می گیرد✅
✅حاج محمد با دنیا خداحافظی👋 می کند و راهی #سوریه می شود🚌. او پس از رشادت ها سرانجام در محله ای به نام #وادی_ترک مورد اصابت گلوله💥 دشمن قرار می گیرد و پس از پنج روز ب خیل دوستان #شهیدش می پیوندد🕊
🔰و این زمان #دقیقا همان سی سال بعدی است که #شهیدمعصومیان🌷 ب او وعده داده بود👌
#شهید_محمد_شالیکار🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آخرین حرفهای رفاقتی 🌹شهید رسول خلیلی🌹 🔹همه که باید بریم 🔸 چقدر خوبه زیبا بریم. 🔹 برام دعا کنی
به نقل از مادر #شهید_رسول_خلیلی:
رسول 65/9/20 زمانی که پدرش در #جبهه بود به دنیا آمد، ما تصمیم گرفته بودیم تا #نام فرزندمان را اگر پسر بود؛ محمد رسول نامگذاری کنیم،
اما شبی که رسول به دنیا آمد، مصادف بود با میلاد #امام_حسن_عسکری(ع) وما هم نام او را در شناسنامه #محمدحسن ثبت کردیم، اما به خاطر علاقه من به نام رسول، رسول صدایش می کردیم.
تولد قمری ات مبارک برادرم...
خدا شما رو برای ما فرستاد تا با #الگو قرار دادنتون بتونیم از مسیر های فرعی زندگی به مسیر های #اصلی برسیم...برامون دعا کن که در این راه #استوار بمونیم...
#شهید_رسول_خلیلی
#شهید_محمدحسن_خلیلی
هدیه به روح پاکش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
یکی از جانبازان شیمیایی تعریف میکرد :
وقتی از #جبهه برا مرخصی برگشتم، راننده آژانس از من کرایه دو برابر گرفت چون لباسهام #خاکی بود و پول #کارواش رو هم ازم گرفت.
یک روز هم داخل تاکسی تو اتوبان بخاطر بیماری #شیمیایی
حالت تهوع داشتم راننده نگه داشت تا کنار اتوبان #استفراغ کنم و وقتی برگشتم راننده حرکت کرد و گفت ماشینم کثیف نشه
#موندم کنار اتوبان
وقتی برا درمان رفتم "ایتالیا" تو بیمارستان شهر رم #بستری بودم فامیلیِ پرستار، #مالدینی بود، اولش فکر کردم تشابه اسمی هست
ولی بعد که پرسیدم فهمیدم
واقعا خواهر "پائولو مالدینی" #فوتبالیست اسطوره ای ایتالیاست
ازش خواستم که یه #عکس یادگاری از برادرش بهم بده و اون قول داد که فردا صبح میده
ولی صبح که از خواب بیدار شدم دیدم #پائولو مالدینی با یه دسته #گل دو ساعتی میشد بالا سرم نشسته و بیدارم نکرده بود تا خودم بیدار شم
شب خواهرش بهش زنگ زده بود و گفته بود که یک #جانباز_ایرانی عکس یادگاری از تو میخواد و اون مسیر 600 کیلومتری میلان تا رم رو #شبانه اومده بود
تا یه عکس یادگاری واقعی با یه جانباز کشور بیگانه بندازه و از اون #تجلیل کنه
#انسانم_آرزوست😔
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که به دیدار امام زمان نائل آمد و امام زمان هدیه اش را پذیرفتند. #شهید_خانمیرزا_استواری🌷 #بخو
2⃣8⃣8⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷
🔰نامش #خانمیرزا_استواری بود، هرگز ندیدمش ⚡️اما بعد از عملیات #کربلای_پنج وصیت نامه اش📜 را بطوراتفاقی خواندم چندجمله مراتکان💓 داد!!!
🔰سلام بر مولایم #صاحب_الزمان عجل الله فرجه که #زیارتش را نصیب من کرد!!! و بر من منت گذاشت. وسلام برآن مولایی که عزیزترین چیز من یعنی قرآنی📖 که هدیه بود و همیشه باخود داشتم را آنحضرت به رسم هدیه🎁 از من #قبول_کرد!!!!
🔰عزیزان، برادران، امام زمان علیه السلام در #جبهه ها حضوردارد✅ و ماهمه زیر #پرچم آن بزرگوار هستیم. #خدایا توشاهدی، من درطول عمرم چشمم به نامحرم نیفتاده🚫 زیرا باتو عهد بستم که دردنیا ازدواج نکنم❌ وفقط با حورالعین ازدواج کنم💍!!! خدایا سپاست که توفیق دادی نمازم📿 را همیشه در #اول_وقت بخوانم...
🔮سرتا پا اشتیاق شدم تا #قبرش را زیارت کنم..فقط شنیدم اهل مرودشت #شیراز هست رفتم و درگلزار شهدای🌷 مرودشت قبرش راپیدا و زیارت کردم😃 نشانه خانه شان🏡 پرسیدم و پیدا کردم خانه ای بسیار #ابتدایی وزندگی تقریبا روستایی عشایری از نام #شهید هم معلوم بود ترک بودند. در را بازکردند🚪 گفتم: منزل #شهیداستواری⁉️
🔮گفتند:بله. گفتم:آمده ام #خانه_شهید دقایقی بنشینم باروی باز پذیرفتند. #برادرش بود وهیچکس جز او در منزل نبود❌ گفتم #وصیتنامه اش من رابه اینجا کشانده. برادرش متوجه حال وهوای من شد.
🔮گفت ایکاش #مادرم الان می بود تا به جای من اوتعریف می کرد. گفتم: اشکال ندارد🚫 حرف شما #سند هست.ابتدا پرسیدم موضوع قرآن هدیه ای🎁 چیست؟؟؟گفت برادرم #دانشجو بود ونیز ورزشکارهم🏓 بود سابقه جبهه و مجروحیت💔 زیاد داشت زمانی مجروحان جنگی را به زیارت #امام_خمینی می برند.
🔮برادرم تعریف کرد در حسنیه #جماران همه دریک صف بودند وامام هم روی صندلی🛋 نشسته بودند. رزمندگان هریکی به نوبت دست امام را #می_بوسیدند و میرفتند. وقتی نوبت به من رسید👤 دیدم باکمال تعجب😧 #امام ازجابرخواستند دوقدم جلو امدند وخواستند دست من ببوسند.
🔮من #شرمنده شدم ونگذاشتم من خم شدم و #پای_امام رابوسیدم. امام انجا به من قرآن کوچکی📕 هدیه دادند خیلی برایم تعجب بود که چطور امام این برخوردبامن داشتند⁉️میدانستیم که این قران راخیلی دوست دارد (شهید) و همیشه #باخودش همراه دارد و بعد ما هم در وصیتش خواندیم که درجبهه به امام عصر (ع) هدیه داده است💞
#شهید_خانمیرزا_استواری🌷
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❤️| توی خواب امام حسین رو دیده بود به آقا عرض کرد : آقاجان #فدایتان بشوم، آیا زمان بریدن سرتان درد د
3⃣9⃣8⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#حنابندان_شهدا
🌷| طبق رسوم #جبهه، بچه ها حنا درست کرده بودند😍
اون شب برای اولین بار حنابندان عجیبی رو در #طول عمرم دیدم👌
جوان هایی که برای رفتن به حجله خونین دست و #پاهاشون رو حنا می بستند!🕊
#یادمه سید میلاد روی دستش با حنا کلمه یا رقیه علیهاالسلام نوشت👌
مجتبی کرمی و برخی از بچه ها هم خودشون #دختران دو سه ساله داشتند.روی دستاشون نام مقدس بی بی سه ساله رو نوشتند✍
سید #موهاش رو کچل کرده بود.با اصرار من روی سرش حنا گذاشت😇
بعد رو کرد به من گفت : ممدجان حنا رنگ بگیره قیافه ام #خیلی زشت می شه عین این عقرب های زرد می شم😐
بعد #خندید و گفت : شهید می شیم، غسال موقع شستن #بهمون می خنده، آبرومون می ره!😆
بعد از اینکه حنای #سرش رو شست،🚿 یک چفیه که مادر شهید رحیمی از #کربلا براش آورده بود رو بست به سرش☺️
صحنه های #عجیبی در زندگی همه ما رقم می خورد در تاریخ ماندگار خواهد شد که فرزندان اسلام و انقلاب، باهم برای پیکار با #کفر👺 هم قسم شده بودند و برای رفتن به حجله خونین شهادت، #جشن حنابندان برگزار می کردند🎊
سید #سرش رو حنا گذاشت #دست و #پاهاش رو حنا گذاشت و جالب بود، همون جاهایی که حنا گذاشته بود رو #داعشی_ها ....😭✋ |🌷
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh