🌷شهید نظرزاده 🌷
میگفت: رضایت بده تا به #سوریه بروم، میگفتم: اجازه بده #سنت کمی بیشتر شود. میگفت: #شیطان در کمین
7⃣3⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠جوان ترین مدافع حرم
🔰اصلا اهل بیرون رفتن و گردش و تفریح نبود❌ تا وقتی که #عاشق تفکرات شهید بابایی شد👌 و مرتب در اینترنت📱 اطلاعاتی پیدا میکرد و میخواند و فیلمهای مربوط📽 به او را می دید.
🔰میدانستم #آموزش میبیند،⚡️اما نمیدانستم کجا⁉️ققط میدیدم ریاضت میکشد. با آب سرد حمام🚿 میکرد، روی موکت و بدون بالش و پتو #میخوابید
🔰از زندگی دست شسته بود و وقتی دلیلش را میپرسیدم میگفت: #مادر باید برای شرایط سخت آماده باشم💪 . باید سرم را روی سنگ بذارم و بخوابم😴.
🔰مامان تو که در #سوریه نیستی مراقبم باشی. مامان وابسته این دنیایـ🌍 بی ارزش نباش🚫.من هم دل کنده ام💕 و میدانم روزهای خوبی در #آن_دنیا در انتظار من است...
🔰با وجود کم سن و سال بودن اصلا #وابسته به این دنیا نبود✘ و همه را تشویق به وابسته نشدن به دنیا و متعلقات آن میکرد✓.میگفت:مادر برای هر فردی در دنیا یک روز، #روزعاشوراست و ندای _هل من ناصر ینصرنی_را میشنود🎧.
🔰من هم این ندا را شنیده ام و باید #بروم، ⚡️اما اگر تو #راضی نباشی و اجازه ندهی خودت باید جواب 🔅حضرت زهرا(س)و 🔅حضرت زینب(س) را بدهی..
🔰مصطفی #طراح و مبتکر خوبی بود حتی طرح یک #ناو را به سازمان نخبگان فرستاد و بالاترین امتیاز را گرفت✅ و بعد از یک ماه در کشور کانادا پذیرفته شده بود و برایش دعوت نامه آمده بود که برای ادامه تحصیل به #کانادا برود، اما مصطفی قبول نکرد❌.
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
9⃣0⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
برشی از کتاب #یادت_باشد شرح زندگی عاشقانه #شهید_حمید_سیاهکالی🌷
🍃🌹دوم آبان عيد #غدير سال ٩٢
روز برگزاري جشن #عروسي ما بود،
با حميد نيت كرديم براي اينكه در مراسم
جشن عروسيمان هيچ گناهي نباشد،
#سه_روز_روزه_بگيريم....
🍃🌹مهم ترين كارمان #اجاره كردن
يك خانه مناسب بود
حميد نظرش اين بود كه
يك #خانه_بزرگ اجاره كنيم،
اولين خانه اي كه رفتيم حدود ١٢٠ متر بود، خيلي بزرگ و دلباز با نورگير عالي
و قيمتي كه با پس انداز حميد جور بود.
🍃🌹تقريبا هر دوتايي خانه را #پسنديده بوديم،
هنوز سوار موتور نشده بوديم كه يكي از رفقاي حميد تماس گرفت، صحبتشان كه تمام شد حميد به #فكر فرو رفته بود،
🍃🌹وقتي پرس و جو كردم گفت:
خانوم ميخوام يه چيزي بگم چون بايد تو در جريان باشي، اگر #راضي بودي اونوقت انجام بديم، يكي از رفيقام الان زنگ زد
🍃🌹مثل اينكه براي #رهن خونه به مشكل خورده، پول لازم داشت، اگه تو راضي باشي ما نصف پس اندازمون رو به دوستم #قرض بديم، با نصف بقيش يه خونه #كوچكتر رهن كنيم!!!
🍃🌹ميدانستم با پولي كه ميماند خانه چندان خوبي نميتوانستيم اجاره كنيم
از آنجا كه واقعا اين چيزها برايم مهم نبود قبول كردم...
با پولي كه مانده بود يك خانه #نقلي و دلنشين در پايين شهر اجاره كرديم....
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
یکبار فاطمه را گذاشت روی اپن آشپزخانه و به او گفت: #بپر بغل بابا و فاطمه به #آغوش او پرید. بعد به
همسر شهید صدرزاده:
بعدها شنیدم #شب_شهادتت از ساعت 12 تا 4 صبح با دوستت صحبت کردی و راجع به من #وصیت کردی.
و گفته ای: «بگویید خانمم از من #راضی باشد.موقع خاکسپاری #خاک.کفشش را روی سرم بتکاند و روی صورتم بریزد تا #جواز ورود من به بهشت شود.
به او بگویید هر اتفاقی افتاد مثل همین چند سال که سکوت کرد و به کسی چیزی نگفت، باز هم #سکوت کند.
به او بگویید از من راضی باشد و در معراج دمی با من #تنها بماند.»
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_تاسوعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
راز و رمز تحمل آن همه #سختی های جنگ همین عبارت ساده بود: 👈کار برای خدا #دلسردی ندارد. 👈خودمان را برا
5⃣8⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠روز وداع
🍃🌹روز آخر فاطمه و ریحانه را بغل کرد و شروع کرد روضه #حضرت_رقیه(س) خواند.
با فاطمه صحبت كرد
گفت:«بابا من دارم می روم سوریه، شاید شهید بشوم!»
فاطمه گفت: «بابا نمیخواهم بروی شهید بشوی.» عبدالمهدی به او گفت:«باباجان اگر من شهید بشوم، دوباره #زنده میشوم. »
فاطمه گفت:«آخه بابا کسی که زنده نشده تا حالا! شما چه جوری میخواهی زنده بشوی و برگردی؟»
🍃🌹گفت:« اگر شهید بشوم، میتوانم زنده بشوم و با امام زمان(عج) برگردم.
فاطمه جان بابا اگر برود پیش امام حسین(ع) در بهشت، میوههای بهشتی برایت می آورد. تو نگران من نباش
من همیشه پیش شما هستم.»
آخر هم از فاطمه خواست #دعا كند پدرش شهید شود.
🍃🌹حرفش به اینجا كه رسید، به او گفتم: «این حرفها چیه به بچه می زنی؟ گناه دارد!»
گفت: «نمیخواهم فرد دیگری با او صحبت كند. دوست دارم خودم #راضی اش كنم.»
حتی با دخترش هم صحبت کرد و رضایت فاطمه را گرفت.
🍃🌹روزی چند مرتبه زنگ میزد. هر وقت هم تماس میگرفت، میگفت مرضیه من #شرمنده توام. نمیدانم چگونه #خوبیهای تو را جبران كنم. بار بچهها روی دوش شماست، مخصوصا الان هم که فاطمه رفته کلاس اول. من آن موقع #گیج بودم. نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند. می گفت انشاءالله امام زمان(عج) و فاطمه زهرا (س)برایت جبران کنند.
🍃🌹50 روزی میشد كه رفته بود سوریه. تماس گرفت و گفت: «خیلی دلم برای بچههایم #تنگ شده. برو از طرف من برایشان اسباب بازی بخر تا وقتی آمدم به آنها #سوغات بدهم آمدنم نزدیک است، ولی نمی دانم می آیم یا نه؟»
گفتم: «چقدر ناامید هستی؟ انشاءالله به #سلامتی برمیگردی سر خانه زندگی ات.»
🍃🌹سعی میکردم به #شهادتش فکر نکنم اگر فكری هم به ذهنم خطور میكرد، خودم را به كاری مشغول میكردم تا فراموش كنم....
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همیشه میگفت تُو کُل دنیا چیزی برای #ترس وجود نداره تنها کسی که باید ازش ترسید #خداوند هست و بس...
💢هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، #دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا #حقش بود.
💢خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان #راضی نباشید من هیچ وقت #شهید نمیشم.
💢وقتی که میرفت بهش گفتم من #نگران محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد!
گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم #خدا سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش #معنوی پیدا میکنه
#شهید_علیرضا_بریری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃همیشه میگفت: هر چی میخواید از شهدا بگیرید.👌 🍃 ازشون بخواید براتون #دعــا ڪنن. من خودم خیلی چیزها
4⃣2⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🔶از ته دلم از او دل کندم
🔮شهید محمود نریمانی متولد دوازدهم دی ماه سال 1366 اهل روستای دروان کرج، از نیروهای سپاه پاسداران که به صورت #داوطلبانه برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب(س) به #سوریه رفت و در روز دهم مرداد 95 در حماء به شهادت رسید.
🔮یک ماهی می شد که می خواستند به #سوریه بروند و ساکش گوشه اتاق آماده بود، منتها جور نمی شد که برود، هرروز می گفت که امروز می روم، فردا می روم، ولی جور نمی شد،
🔮سه روز قبل از رفتنش به من گفت: شما و مادرم به من #دلبسته هستید و نمی گذارید من بروم و گرنه تا کنون رفته بودم، من گفتم که خدا شاهد است من از ته دل #راضی هستم، مادرت هم اگر بعضاً می گوید چون جگرگوشه اش هستی و دلش نمی آید و می گوید ناراحت می شوم حرف از رفتن بزنی، وگرنه چه راهی بهتر از #شهادت،
🔮به اوگفتم واقعاً از ته دلم می گویم که از تو دل کندم، از طرف من خیالت #راحت باشد چون می دانم تو برای این دنیا و اینجا نیستی، بخاطر این هیچ وقت دوست ندارم تو را سمت خودم بکشانم، بعد از تو تنها که ماندم، #حضرت_زینب(س) به کمکم خواهدآمد و از خدا طلب #صبر خواهم کرد...
🔮 آقا محمود #آخرین باری که سال 95 به سوریه رفت گویا به ندای اذا کانا المنادی فاهلا بالشهاده (اگر دعوت کننده زینب (س) باشد سلام برشهادت) لبیک گفته و #عاشقانه فدایی حضرت زینب شده بود.
#شهید_محمود_نریمانی 🌷
#شهید_مدافع_حرم
#سالروز_ولادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید مدافع حرم، #شهید_روح_الله_صحرایی🌷 خطاب به همسرش: اگر شما #اجازه ندهی من برای جهاد بروم و دیگ
3⃣5⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
✍ به نقل از همسر شهید صحرایی
🔰من از دوران راهنمایی، بعد از نمازهایم که #دعا میکردم، از خدا می خواستم یک #همسری قسمت من بکند که به کمک هم بتوانیم هر چه بیشتر به خدا نزدیک شویم و با هم بتوانیم به #کمال برسیم، وقتی گفتن خواستگارت #پاسدار هست، تا حدودی خیالم راحت شد، چون میدانستم هر کسی لیاقت ندارد وارد سپاه شود و بعد از صحبتهایش در جلسه خواستگاری گفتم: این پسر #همانی هست که همیشه از خدا می خواستم،
🔰در خواستگاری از شغلش گفت و از #سختی هایی که ممکن است به جهت شغلش داشته باشیم، و مهمترین چیزی که گفت این بود که دوست دارم همسر آینده من #راضی و #رازدار باشد
🔰 می گفت اگر گاهی نان شب نداشتیم بخوریم، کسی #نباید بفهمد و اگر برایمان مائده آسمانی از آسمان آمد هم کسی نباید بداند و باید به آن چیزهایی که داریم راضی باشیم و همیشه #شکرگذار... بعد از صحبتهایش فهمیدم که #معرفتش خیلی بیشتر از آن چیزی هست که همیشه از خدا میخواستم.
🔰مهریه ام ۱۱۴ سکه و یک جلد قرآن کریم بود.
پنج سال و نیم با هم زندگی کردیم، ولی از اول عقدمان ایشان در #ماموریت بود. و به این ماموریت رفتن ها و سختی ها #عشق می ورزید،
در دوران نامزدی مان یک سال مرز زاهدان بود، بعد از عروسی دو سال مرز کرمانشاه و ۶ ماه، پیرانشهر بود و یکماه سوریه، که به #شهادت ختم شد.
🔰روح الله #مخلص بود، دوست داشت کارهایش طوری باشد که فقط خدا ازش راضی باشد و نظر #عرف جامعه برایش مهم نبود.
#شهید_روح_الله_صحرایی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید محرم ترک : هر کجا #ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم. ❤️✨کسانی که ایشان را می شناسند می
6⃣7⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✍همسر شهید
🔰موقع #اعزام چیزی گفتند، که در ذهنم💬 برای همیشه حک شد و همیشه در خاطرم می ماند. گفت: هرکجا #ظلمی باشد وظیفه ماست که حضور داشته باشیم👌
🔰او بحث دفاع👊 از #حرم عقیله بنی هاشم (س) را مطرح کرد. برای فاطمه از حضرت رقیه و حضرت زینب و #واقعه_کربلا میگفتند تا فاطمه بداند که اگر اتفاقی افتاد برای چه پدرش رفته است❗️ کجا رفته و چرا رفته است⁉️ و آرمان اصلی #پدرش در زندگی چه بوده؟
🔰۱۴ دی ماه🗓 سال ۹۰ راهی #سوریه شدند و دو هفته بعد هم به آرزوی دیرینه اش رسید🕊 به خاطر #شغلش همیشه نگرانی از دست دادنش، نبودنش و ندیدنش را داشتم😔 هر بار که به مأموریت می رفت برایش دعا می کردم تا #برمیگشت.
🔰مأموریت آخرش حتی به فکرم هم نمی رسید🗯 که با دو هفته مأموریت، #محرم را برای همیشه از دست می دهم😭 هر بار که به ماموریت میرفت به هر نحوی می شد من را #راضی می کرد و راهی می شد و #ماموریت_آخرش با صحبت هایی که کردند من راضی از رفتنش🚌 بودم چون خود را مدافع حریم اهل البیت (علیهم السلام) می دانست.
🔰طی دوهفتهای که سوریه بود هر روز با هم تلفنی☎️ صحبت می کردیم. یک روز قبل از #شهادتش با هم صحبت نکردیم و وقتی به شهادت رسید🌷 دو روزی می شد که هیچ #خبری از او نداشتم....
🔰آن چیزی که این روزها من را #راضی می کند و خشنود و آرام از اینکه درد دوری و دلتنگی💔 از #همسفرم را تحمل کنم این است که آرزوی خیلی از ما شیعیان بوده تا در رکاب #اباعبدالله و در روز عاشورا حضور داشتیم و از اهل بیت پیامبر دفاع میکردیم👊
🔰حالا این شرایط برای #محرم فراهم شده بود و او هم از #مدتهاقبل خودش را برای این هدف🎯 آماده کرده بود.
#شهید_محرم_ترک
#شهید_مدافع_حرم
#تاریخ_ولادت : ۵۷/۱۰/۰۱
#تاریخ_شهادت : ۹۰/۱۰/۲۹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣2⃣1⃣ به یاد #شهید_سعید_علیزاده🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
7⃣9⃣9⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰دوشنبه بود. همه خانه برادرمان🏡 جمع بودیم. #جاےخالےسعید بدجور توی ذوق مان می زد. باسعید تماس گرفتیم☎️ سرحال بود و #شوق از صدایش می بارید.با همه مان صحبت کرد. همه می پرسیدند کی می آیی⁉️
🔰سعید این بار بر خلاف دفعات قبل، خیلی روشن و واضح گفت: #پنج_شنبه میام. با من هم صحبت کرد. بین حرف هایش بی هوا گفت: شاید دیگه #برنگردم. اگه برنگشتم هوای #مادر رو داشته باشین😔
🔰خون توی رگ هایم منجمد شد😨 و حس از دست و پایم رفت. آن قدر حالم به هم ریخت که همه #متوجه_شدند. حالا همه اصرار می کردند که بگو #سعید چه گفت⁉️
🔰هر طور بود با جواب های بی سر و ته و سربالا #راضی شان کردم ولی وجودم آشوب بود💗 حجم این دل آشوبه آن قدر زیاد بود که تنهایی تاب تحملش را نداشتم🚫 ولی جرات بازگو کردنش را هم #نداشتم.
🔰همه آماده بودیم. #مادر کلی تدارک دیده بود.
گل💐 سفارش داده بود. میوه و شیرینی خریده بود و یک گوسفند🐑برای #قربانی کردن جلوی پای سعید آماده کرده بود.
🔰سعید به وعده اش #عمل_کرد. گفت پنج شنبه می آیم. سرِ حرفش بود. بعد از 56 روز انتظار، او را پیچیده در پرچم سه رنگـ🇮🇷 با نام " #شهید" که بر پیشانی بلندش نشسته بود برای مان آوردند. بدون این که دیگر از #نگاه_مهربان و #خنده های دلنشین او خبری باشد😭
راوی:برادر شهید
#شهید_سعید_علیزاده
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
جای خالی بعضی ها را هیچ چیز پر نمیکند نه سفر نه اشک😢 نه حتی فراموشی💬... #شهید_مهدی_عسگری🌷 🌹🍃🌹🍃 @sh
عاشقانه های شهدا💞
🔰بعد برگشت از #اولین اعزامش به سوریه مسئول تربیت بدنی #سپاه پاسداران استان البرز شد و دائم برای حضور مجدد🔄 در سوریه درخواست میداد📝 ولی مسئولین موافقت نمیکردند❌
🔰و این اصرارهای #مهدی به رفتن ادامه داشت تا اینکه در خرداد ماه سال (95) موفق شد✅ برای #بار_دوم به سوریه اعزام شود🚌 مهدی این بار به عنوان #فرمانده گردان امام رضا عازم سوریه شد.
🔰همان شبی🌙 که قرار بود اعزام شود #سردارمولایی با منزلمان تماس ☎️گرفت و میخواست با من صحبت کند سردار از من پرسید که آیا #راضی هستی همسرت به سوریه برود⁉️
🔰من پاسخ دادم #بله، از اینکه اشتیاق مهدی😍 را برای حضور در سوریه می دیدم دلمـ❤️ نیامد #مخالفت کنم، به دلیل #عشق زیادم به مهدی💞 بود که میخواستم هر طوری که #دوست_دارد و خوشحال می شود من هم مخالفت نکنم😊
#شهید_مهدی_عسگری
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠سرشار از انرژی!! 📌به روایت همرزم #فرمانده_حسین ⭕️از کار که برمیگشت، با وجود #خستگی بسیار، در خدم
🌷از عشق زمینی تا آسمانی🌷
🔹شش سالی که #مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود، اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود، خودش برایم تعریف می کرد: اون روزها #نماز_شب می خوندم و می گفت: خدایا! #فاطمه رو راضی کن، روزه می گرفتم و می گفتم: خدایا! فاطمه رو راضی کن، نماز مستحبی خدا! فاطمه راضی بشه و ...😅
🔸چندین بار پیش اومد که تنهایی👤 به بیابان های بیرون شهر می رفتم، راه می رفتم و #تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن! سقفم آسمون🌠 بود و زیر پام کویر، به خدا می گفتم: خدایا! چیکار کنم این دختر #راضی بشه؟
🔹کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات و... من رو می گرفت و من رو به فکر #قبر و قیامت و... می انداخت، به جایی رسیدم که به #خدا می گفتم: من کی هستم؟ #تو کی هستی؟ من قراره تو این دنیا چیکار کنم⁉️
🔸فاطمه! این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشقـ❤️ زمینی به عشق #آسمونی برسم، بعضی اوقات به مرتضی می گفتم: ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم☺️ امّا مرتضی می گفت: نه❌ تو من رو ساختی.
📚برشی از کتاب ساقیان حرم
خاطرات فرمانده نابغه
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_مرتضی_حسین_پور (حسین قمی)
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانہ_شهدا🌷 ❣همسرم💞 شهید ڪمیل خیلے #با_محبت بود☺️ مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من
💢شب آخر که قرار بود #کمیل بره محل کارش. به من گفت #بابا منو میبری ترمینال⁉️ گفتم چرا که نه، آره پسرم☺️کمیل خودش رانندگی میکرد عجله داشت، موتورو تند میبرد
💢تو راه به من گفت بابا ازم #راضی هستی؟ یه بوسه به صورتش زدم😍 گفتم من ازت راضیم #خدا ازت راضی باشه، بعد گفت بابا #حلالم_کن. وقتی رسیدیم ترمینال باهم خداحافظی👋 کردیم.
💢کمیل گفت #بابا تو برو واسه رفتنم صبر نکن اتوبوس🚎 طول میکشه حرکت کنه. کمیل سوار اتوبوس شد. بعد از چند ثانیه⏰ از اتوبوس پیاده شد. #دوباره منو بوسید
💢چشماش پر از اشک بود😢 و بغض کرده بود. دوباره بهم گفت بابا تو برو من #دل ندارم برام صبر کنی. همونجا فهمیدم #کمیل_رفتنیه🕊
به نقل از #پدر_شهید
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#شهدای_صابرین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh