🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 🔻 #استاد_پناهیان * #لذت_آغوش_خدا.... * 61 💕◈•══•✅🕋🌺 #مدیریت_رنج_ها 60 🔶 البته اینطور نیست
❣﷽❣
🔻 #استاد_پناهیان
* #لذت_آغوش_خدا.... * 62
💕◈•══•✅🕋🌺
#مدیریت_رنج_ها 61
🔶 - یه سوال؟ ما خیلی سختی کشیدیم اما حلاوت ایمان رو نچشیدیم!🙄
* عرض کردیم که سختی باید با برنامه باشه!
💢 بی برنامه سختی کشیدی. برای همین فایده ای نداره.
اگه درست سختی کشیده بودی که طعم ایمان رو میچشیدی!😊
- ما یه جاهایی با برنامه سختی کشیدیم. مثلا عصبانی شدیم اما هیچی نگفتیم!😤
🔶 * کجا؟
اونجایی که زورت نرسید؟!😊
اونوقت این صبره؟!
😒
اونجایی که اگه فحش میدادی از اداره اخراجت میکردن؟
🔻 نه عزیز دلم این رنج ها که حساب نیست.
با این رنج کشیدنا که کسی به حلاوت ایمان نمیرسه. شما سر خدا رو هم میخوای کلاه بذاری؟!😒
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مهندسی فکر_26.mp3
8.73M
#مهندسی_فکر 26
تفکـ💬ــر کنیم؛
در تمام اتفاقات نظام خلقت!
چرا به وجود اومدیم⁉️ از کجا اومدیم و قراره به کجا بریم
و کسی که این نظام هوشمند رو اداره میکنه؛ کیه و به چه #هدفی اینکار رو میکنه!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در تمام طول مسیر از #مولایش اذن خواست و دعای حضور و افتخار سربازی✌️ #قنوت هایش در گوش هفت آسمان می
زندگى ام #بعد_ازتو
انگار كه چيزى را كم داشته باشد😔
در سراشيبى #پايان است
مثل آتش🔥
كه دلتنگى هايش💔 را گردن نميگيرند
#ميسوزم در خود!
#شهید_سعید_علیزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#مثل_هیچکس ♥️ #قسمت_هشتم 8⃣ 🍂تو... تو... تو به جا می کنی از طرف من از این یارو عذرخواهی می کنی!!!
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_نهم 9⃣
🍂با آستین پاره و خونی که از گوشه لبم جاری بود، یک گوشه روی جدول حیاط دانشگاه نشستم و مشغول پاک کردن لبم شدم. کاوه که از شدت ناراحتی شوکه شده بود به خانه رفت. محمد هم سعی می کرد مرا آرام کند؛
🌿می دانستم هرچه بین من و آرمین بوده آن روز تمام شده و باید فاتحه این دوستی را بخوانم کمی ناراحت بودم، اما به نظرم ادامه دوستی با فردی که خودش را آنقدر ویژه میدید که به همه اطرافیانش از بالا نگاه می کرد فایده ای نداشت.
🍂در همین افکار بودم که محمد سکوت را شکست و گفت:
_داداش راضی نبودم به خاطر من با رفیقت این کارو کنی، باور کن من نمیخواستم باهاش بحث کنم! اصلاً من ذاتاً اهل بحث کردن نیستم من فقط ...
🌿اجازه ندادم جمله از تمام شود. گفتم:
_اصلاً موضوع تو نبودی دیگه تحمل این اخلاقش برام ممکن نبود. بالاخره از یه جایی این دوستی خراب می شد😊 الانم دیگه برام مهم نیست فقط نمیدونم با این سرو ریخت چطوری برم خونه که مادرم چیزی نفهمه و دوباره میگرنش عود نکنه
🍂مادرم روی تربیت من حساس بود اگرچه هیچ وقت نتوانسته بود حریف شیطنت هایم شود ولی هر بار که می فهمید من دعوا کرده ام انگار از تربیت من ناامید میشد و غصه میخورد. بعد هم میگرنش شدت می گرفت و تا چند ساعت گرفتار سردرد🤕 می شد دلم نمیخواست حالا که به قول خودشان آقای مهندس شدهاند و دیگر بچه نیستم باز هم احساس ناامیدی کنند ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_دهم 0⃣1⃣
🍂محمد گفت:
_بیا بریم خونه ما یه نفسی تازه کن لباستم عوض کن که مادرت چیزی نفهمه آرومتر که شدی برگرد خونه.
می دانستم این بهترین راه ممکن است اما من تا آن روز با محمد یک سلام علیک گذرا هم نداشتم. حالا چطور می توانستم این پیشنهاد را بپذیرم؟؟
🌿گفتم:
_نه داداش! ممنون همین قدر که تا الان موندی اینجا کافیه. من میرم یه هوایی به کله ام بخوره تا ببینم چی میشه.
+تعارف می کنی؟! من اصلاً اهل تعارف کردن نیستم اگه برام سخت بود که بهت نمیگفتم. پاشو پاشو جمع کن بریم یک ساعتی خونه ما بمون یکم روبهراه شی بعد برو خونه
_ آخه
+دیگه آخه نداره که... ای بابا... بلند شو
🍂دیگه بالاخره قبول کردم و با محمد راهی شدم تاکسی دربست گرفتیم و هر دو عقب نشستیم خیره پنجره بودم و اتفاقات آن روز را مرور میکردم از این که این اتفاق باعث شده بود چند ساعتی با محمد وقت بگذرانم احساس خوبی داشتم. همین طور که با خودم فکر می کردم
🌿ناگهان زیر لب گفتم:
_عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد...
+چی؟؟!!
_منظورم این بود که از آشنایی خوشبختم😁
محمد خنده بلند دلنشینی کرد و گفت:
_منم از آشناییت خوشبختم
🍂هر دو ترجیح میدادیم درباره مسائلی که پیش آمده بود حرفی نزنیم. کمی از مسیر گذشت به سمت محله های قدیمی شهر نزدیک می شدیم، حدس زدم باید خانه شان قدیمی و حیاط دار باشد بالاخره رسیدیم و سر یک کوچه باریک پیاده شدیم. وارد کوچه شدیم عطر گل🌸🍃 یخ تمام فضای کوچه را پر کرده بود ...
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_44770166.mp3
6.02M
🌻مداحی زیبا🌻
💠کجایید ای قهرمانان دفاع از حرم
🎤 #سید_رضا_نریمانی
#پیشنهاد_دانلود👌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5778554587514406415.mp3
5.94M
🎧 فایل صوتی
🎙واعظ: شهید #شیخ_احمد_کافی
🔖 وظایف والدین نسبت به فرزندان 🔖
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «ترور ۹۷»
🎤 اثر #حامد_زمانی
ویژه #حادثه_تروریستی_اهواز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صبح است و واولین طلیعه #هفته_دفاع_مقدس
🌺گرامی است یاد آنان که دیروز در #دفاع_از_وطن جان را که بهترین هدیه جانان♥️ به خلق خویش است در کف دست نهادند و تقدیم جان #جانان_خود نمودند
🌸گرامی داشت یادتان یعنی ای #سربازان پاک باخته ی وطنم که جان را در راه
⇜عقیده
⇜وطن
⇜اب و خاک
⇜و ناموس
تقدیم کردید #همیشه_زنده_اید
و ما
همچنان شاگرد کلاس درس #رشادت وعزت و #غیرت شماییم🙂
#اقتدار ایران🇮🇷 سرافراز اسلامی✌️و مدرن به سبک #ولایی ثمره ی مردانگی شماست
🍂یادتان همیشه گرامی است
🌷ونامتان همیشه زینت بخش #کوچه_های_ما
🍂و حک شده روی قلب♥️ و #جان_ما
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - دوباره یاد قدیما افتادم - مجتبی رمضانی.mp3
4.09M
🌷 #هفته_دفاع_مقدس
#واحد احساسی
#شهــــدا🌷
🍃🌺دوباره یاد قدیما افتادم
🍃🌸غروب #جبهه نمیره از یادم
🎤 #مجتبی_رمضانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۵۵ استاد پرهیزگار .MP3
1.06M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه آل عمران✨
#قرائت_صفحه_پنجاه_وپنجم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂نرخ رفتن به #سوریه چند است⁉️ ❣قدر دل کندن💕 از #دوفرزند است 🍂اگر ازسوی معشوق💖 نباشد کششی ❣کوشش #عاش
#عاشقانه_شهدا💞
♥️محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم #هیئت میرفتند☺️ خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن خیلےتمایل داشتند وصلتے💞 صورت بگیره. اما چون فاصله سنےمن و #محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕
♥️من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆 محمد آقا تو سفرے که به کربلا داشته در حرم #حضرت_عباس (ع) #متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت (ع) را میخواد👌
♥️️همزمان با این موضوع #بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر💬 کنم نمیدونم چیشد که #موافقت کردم که بیاد☺️
♥️از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و #صلاحه پیش روم بذاره😇 وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از #کربلا برگشته بود💐
♥️اول صحبتهامون یه روایت برام گفت: « نجات و رستگاری در راستگویی است.» تا این حرف رو شنیدم یه کم #دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
♥️گفت من #خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍 و همسری خوب و مهربان دارم، ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم✅ خوابهای محمد آقا همیشه #رؤیای_صادقه بود....
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#طلبه_شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
@shahed_sticker۴۱۱.attheme
174.3K
• #شهید_محمد_پورهنگ
• #تم_رفیق_شهید 📲
• #تم
🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇
ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1214906384Cdb15194a25
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠بامرام ترین آدم 🌴یادم هست، تو دوره #آموزشی بعد شامگاه همه خسته و کوفته اومدیم سمت آسایشگاه. بعد از
💠من یک روز شهید میشوم
🌷 #حسین_ولایتی_فر در شش تیرماه 1375 در شهرستان #دزفول دیده به جهان گشود. هشت سالگی عضو #جلسات_قرآن مسجد حضرت مهدی(عج) شد. حضور چندین ساله در فضای مسجد و جلسات تاثیر به سزایی در شکل گرفتن #روحیات حسین گذاشت.
🌷در 20 سالگی جذب سپاه شد. دورههای #تکاوری را پشت سر گذاشته بود. محل خدمت حسین بعد از گذراندن دورههای ابتدایی #اهواز بود.
🌷در جمع رفقای هیئتی حسین لقب #سردار داشت. همیشه میگفت: «من یک روز شهید میشوم.»
🌷هیچوقت اهل ریا نبود، اما یکجا #ریا کرد آنجایی که گفت:«بذار تا ریا بشه تا بقیه یاد بگیرند، من میدانم شهید میشوم.» همیشه میگفت: «من یک روز #شهید میشوم.»
🌷حتی یکبار هم در همان سنین نوجوانی به علت بازیگوشی معلم او را از کلاس بیرون کرد. حسین هم میگوید: «حالا که مرا از کلاس بیرون میکنید حرفی نیست، اما حواستان باشد که دارید #شهید_آینده را از کلاس بیرون میکنید.»
🌷چند وقتی پیگیر اعزام به #سوریه شد؛ اما شرایط جوری نشد که بتواند #مدافع_حرم شود. سرانجام روز 31 شهریور ماه 97 در حمله تروریستها به مراسم رژه نیروهای مسلح اهواز، حسین ولایتی فر در سن 22 سالگی به #شهادت رسید.
#شهید_حسین_ولایتی_فر🌷 #سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh