🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺🍃 سردار سرلشکر پاسدار شهید حسن تهرانيمقدم از بنيانگذاران اصلي صنايع #موشكي جمهوري اسلامي ايران
4⃣1⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💢 #توسل_به_امام_رضا_علیه_السلام
✍رفته بودیم براے بازدید از موشڪ های
فوق پیشرفته ے #روسی.
🍁وقتی بازدیدمون تموم شد،حسن رو ڪرد به ڪارشناس موشڪی روسیه و گفت: میشه فن آورے این موشڪ رو در
اختیار ما قرار بدید!❓
🍁ژنرال ها و ڪارشناسان روسی #خندیدند
و گفتند: #امڪان_نداره این فن آورے 👌فقط
در اختیار کشور ماست.
🍁حسن 👌خیلی #جدی و محکم گفت:
ولی ما #خودمون_این_موشڪ_رو_میسازیم
و دوباره صداے خنده ے اونا بلند شد.
🍁وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش ڪردیم
نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از
#ساخت_موشک ناامید شدیم ،حسن راهی
#مشهدالرضا شد.
🍁خودش تعریف مے ڪرد،
به امام رضا #متوسل شدم و سه روز توی
حرم موندم. #روزسوم بود ڪه #عنایت امام
رضا رو حس ڪردم و حلقهی مفقوده ڪار
به #ذهنم خطور کرد .
🍁وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و #طرحی رو ڪه به ذهنم رسیده بود ڪشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم.
🍁وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع
دست به ڪار شدیم و #موشڪ_رو_ساختیم
ڪه به مراتب از مدل روسی، بهتـر و
پیشـرفتـه تر بود.
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
👈 #پدر_موشکی_ایران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#تونیستی و دلمـ❤️ یادت افتاد دقیقه هام⏰ رنگ #تعبد گرفت #خدا دوریتو دیگه طاقت نداشت پیش خودش برد و
1⃣3⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠نذرم ادا شد
🔰هروقت حسین به #سوریه می رفت دست به دامن یک شهید🌷 می شدم. بار اول #متوسل به شهید آقامحمودرضا #بیضایی شدم که حسین سالم بیاد.بار دوم متوسل به 🌷شهید آقاجواد #الله_کرم شدم و حسین سالم بیاد و #نذرم در هر بار ادا می کردم✅.
🔰 #بار_آخر شهید سجاد زبرجدی🌷 رو انتخاب کردم که حسین سالم برگرده شله زرد🍵 بپزم و به نیت ایشان پخش کنم.چندشب قبل از #شهادت_حسین خواب دیدم شهید سجاد زبرجدی در عالم رویا به من گفت: نذرت قبول شده ادا کن👌.
🔰نذر من قبول نشد❌ چون حسین از من #مستجاب_الدعوه تر بود و شهید سجاد زبرجدی در اصل #بشارت شهادت حسین🌷 رو داده بود.
راوی: خواهرشهید
#شهید_حسین_معزغلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#ای_شهید 🌷
شک نـدارم که #زنـده_ای
🍂وقتی از تو معجزه ای میبینم
🍂یا وقتی به تو #متـوسل میشوم
و #تـو کمکم میکنی😍
👈یعنـی زنــده ای
✔️آری
#شهـــدا_زنـده_اند🕊🌷
#شهدا_گاهی_نگاهی 😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜 #خاطره_شهید اجازه نمے داد #پشت_سر ڪسی حرف بزنیم. مےگفت: «اگر مشکلی هست،روے ڪاغذ بنویس و بہ آن شخ
5⃣3⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 #انگشتر
🍃با سید رفته بودیم حمام عمومی. سید #انگشترهای دستش را در آورد و کنار حوض گذاشت. آب را پاشیدم سمت حوض. رنگ از چهره سید پرید. او به دنبال انگشترش می گشت. انگشترش را #آب برده بود داخل چاه. دیگه کاری نمی شد کرد. به شوخی به سید گفتم تو نباید به مال دنیا #دلبسته باشی.
🍃گفت: «راست میگی ولی این #هدیه همسرم بود؛ خانمی که ذریه #حضرت_زهرا (س) است. اگر بفهمد همین اوایل زندگی هدیه اش را گم کردم بد می شود.» روز بعد به همراه سید راهی #مازندران شدیم در حالی که ناراحتی در چهره اش موج می زد.
🍃دو روز #مرخصی ما تمام شد. سوار بر خودروی سپاه راهی تهران شدیم. ناخودآگاه نگاهم به دست سید افتاد. خواب از چشمانم پرید. دستش را در دستانم گرفتم. با تعجب گفتم: «سید این #همون انگشتره!!» خیلی آهسته گفت آروم باش. انگشتر خود خودش بود. من دیده بودم که سید یه بار به زمین خورد و گوشه نگین این انگشتر پرید. خودم دیدم که همان انگشتر به داخل فاضلاب حمام افتاد. حالا #همان انگشتر در دست سید بود.
🍃با تعجب گفتم تو رو خدا بگو چی شده؟ اما سید حرفی نمی زد و بحث را عوض می کرد. اما این موضوعی نبود که به سادگی بشود از کنارش گذشت. سید را حق مادرش #قسم دادم. گفت چیزی را که می گویم تا زنده ام جایی نقل نکن و حتی اگه تونستی بعد از من هم به کسی نگو چون تو را به خرافه گویی متهم می کنند.
🍃سید گفت: «من آن شب به خانه رفتم. مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. قبل از خواب به مادرم #متوسل شدم. گفتم مادر جان بیا و آبروی من را بخر. بعدش طبق معمول سوره #واقعه را خواندم و خوابیدم.
🍃نیمه شب بود که برای #نمازشب بیدار شدم. مفاتیح من بالای سرم بود. مسواک و انگشترم روی مفاتیح بود. رفتم وضو گرفتم و #آماده نماز شب شدم. رفتم سمت مفاتیح تا انگشترم را دستم کنم . یکباره با #تعجب دیدم دو تا انگشتر روی مفاتیح هست. با تعجب دیدم همان انگشتری که در حمام دانشکده تهران گم شده بود روی مفاتیح قرار داشت. با همان نگینی که گوشه اش پریده بود، نمی دانی چه حالی داشتم.»
📚کتاب علمدار
#شهید_سیدمجتبی_علمدار🌷
#ذاکر_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (11) 💠ما را هم ببريد.... 🔸شیرین ترین خاطره ام، #جانبازی_ام بود در سال 1370. می
🌷 #داستان_یک_تفحص ☜ (12)
💠ماجراے توسل بچه های تفحص
به #حضرت_زهرا(سلام الله علیها)
🔰بچه ها روزها خاک هاے منطقه را زیر و رو مے ڪردند و شب ها🌙 از خستگے و با ناراحتے به خاطر پیدا نڪردن #شهدا، بدون هیچ حرفے منتظر صبح مے ماندند😔 یڪے از دوستان معمولاً توے خط براے عقده گشایے، نوار #مرثیه ے حضرت زهرا (سلام الله علیها) را مے گذاشت📻 و اشک ها😭 ناخودآگاه سرازیر مے شد
🔰من پیش خودم گفتم: « #یا_زهرا! من به عشق مفقودین به این جا آمده ام، اگر ما را قابل مے دانے، #مددےڪن ڪه شهدا🌷 به ما نظر ڪنند، اگر نه، ڪه برگردیم تهران😢»
🔰روز بعد #فڪه خیلے غمناک بود و ابر سیاهے🌫 آسمان را پوشانده بود. بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا (سلام الله علیها) #متوسل شدند، هر ڪس زمزمه اے زیر لب داشت. در همین حال یک «بند انگشت» نظرم را جلب ڪرد😧 خاک را ڪنار زدم، یک تڪه #پیراهن نمایان شد. همراه بچه ها خاک ها را با بیل⛏ برداشتیم و پیڪر #دو_شهید ڪه در ڪنار هم👥 صورت به صورت یڪدیگر افتاده بودند، آشڪار شد😀
🔰پس از جستجوے خاک ها #پلاک هایشان نیز پیدا شد. لحظه اے بعد بچه ها متوجه آب💧 داخل یڪے از قمقمه ها شدند و با فرستادن #صلوات، جهت تبرک از آن نوشیدند. وقتے پیڪرها را از زمین بلند ڪردند، در ڪمال تعجب دیدند پشت پیراهن #یکی از دو شهید🌷 نوشته شده:
⭕️«مے روم تا #انتقام_سیلےزهرا بگیرم.»⭕️
📱منبع: سایت تبیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠عشق به سپاه 🔸زمانی که حسین میخواست وارد #سپاه بشه، ما مخالفت🚫 بودیم. دایی ها و عموهایش هم که سپا
5⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠کرامات شهید
🔰من امسال نا امید بودم ودل شکسته💔 مدتیه پدر و همسرم #اختلاف خیلی بزرگی پیداکرده بودند. طوری که حاضر نمی شدن هم دیگر رو ببینن😔 من هم چون #همدان زندگی می کنم به ناچارقبول کردم که از خانوادم دور💕 باشم. خیلی سخت گذشت.
🔰یه شب داشتم #کانال_شهدای مدافع حرم و نگاه می کردم که متوجه شهادت شهید غلامی🌷 شدم. دلمـ❤️ ازبس گرفته بود گفتم: ان شاءالله به تشییع⚰ #شهید میرم و کلی آروم میشم که بعد متوجه شدم مراسم تهران برگزارمیشه. بازم دلم شکست💔
🔰گفتم : حتما #لیاقت نداشتم تومراسم حضور داشته باشم. یک روزقبل خاک سپاری #شهید داشتم می رفتم🚗 شهرمون البته با شوهرم ولی از اول طی کرده بود من تورو می رسونم خونه #پدرومادرت برو تا عصری بشین غروب میام دنبالت بریم. منم هیچی نگفتم.
🔰ولی نزدیک های راه ی دفعه #یاد_شهید افتادم بهش #متوسل شدم که شهیدغلامی بهم لطف کن، کاری کن پدرم وهمسرم باهم آشتی کنن💞 من ۱۰۰ تا #زیارت_عاشورا هدیه می کنم به روح مطهرت✨
🔰هرچند ته دلم می دونستم نمی شه چون هم پدرم وهم همسرم هردو #مغرور و یه دنده بودند وقتی نزدیک خونه پدرم🏡 شدیم یه دفعه پدرم اومد بیرون و با #همسرم روبوسی کرد باورم نمی شد انگار داشتم خواب میدیدم😦 خیلی راحت هردوباهم #آشتی کردن چیزی که امکان نداشت⭕️
🔰ولی آنقدرکه شهید #پیش_خدا با آبرو بودن که روی من گناه کار رو زمین ننداختن و خدا به حرمت خون پاک #شهید_غلامی به من عنایت ویژه ای کردند😍
#شهید_حسین_معزغلامی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣0⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 💠کرامات شهید 🔰من امسال نا امید بودم ودل شکسته💔 مدتیه پدر و همسرم #اختلاف خ
#ارسالی_از_کاربران
🔹چند وقتی میشه که به خاطر کسادی کار همسرم، اوضاع #اقتصادی خوبی نداشتیم.
حالا که دیگه دم عید شده و خرج ها چند برابر. خیلی ناراحت بودم😔 و از طرفی هم دوست نداشتم همسرم شب عید #شرمنده بشه.
🔸دیروز که پست #شهید_حسین_معزغلامی رو گذاشتین، مطالعه کردم. دلم شکست💔
همینجور که اشک میر یختم😭 باهاش حرف میزدم. گفتم من یقین دارم #زنده هستین چون کلام خداست. نمیدونم لایق هستم بهم کمک کنین یا نه⁉️ ولی بهتون امید دارم، به خاطر بچه هام به همسرم کمک کن که شرمنده نشه😞
🔹من زمان زیادی نیس که با #شهدا آشنا شدم، جز شرمندگی هم چیزی واسشون ندارم😔 همیشه به چندتا از شهدایی که میشناسم #متوسل میشم. اما اینبار اصلا برای مشکلم یادم نبود🗯 که ازشون کمک بگیرم.
🔸ظهر که این اتفاقات افتاد، #شب همسرم اومد و گفت: کار خوبی واسش پیدا شده😃
همون لحظه یاد #کرامت این شهید عزیز افتادم. من کم کاری کردم ولی ایشون خیلی #بزرگواری کردن.
❣امیدوارم ادامه دهنده ی #راهشون باشیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
• #شهید_عباس_دانشگر ۲ • #تم_رفیق_شهید 📲 • #تم 🔻تم_های_جذّاب_ایتا😍👇 ایتایی متفاوت رو تجربه کن👇👇
🔻رهبرانقلاب: همین الان کسانی در دنیا هستند که با #شهدا اُنس💞 بیشتری دارند، در مشکلات زندگی #متوسّل به شهدا می شوند و شهدا جواب می دهند👌
#اُنس_با_شهدا را امروز تجربه کن:
#رفیق_شهید که داشته باشی
یک قدم به خدا نزدیک تری💕
❣و حسن اولئک رفیقا❣
#رفیق_شهیدم
#شهید_عباس_دانشگر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺🍃 دستم نميرسد بہ بلنداے چيدنت بايد بسنده کرد بہ روياے ديدنت من جَلدِبام خانہ ی خود ماندهام
2⃣9⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
💠 عاشقانه شهدا
🌷نشست رو به رویم.خندید و گفت:《دیدید آخر به دلتون نشستم!》 من که همیشه #حاضرجواب بودم حالا زبانم بند آمده بود.
🌷خودش جواب خودش را داد:《رفتم #مشهد، یه دهه #متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمیگید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت:اینجا، جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنند و بهتون بدن. نظرم #عوض شد.دو دهه دیگه #دخیل بستم که برام خیر شید! 》
🌷روزی موقع خرید جهیزیه، خانم فروشنده به عکس صفحه گوشیم اشاره کرد و پرسید: 《این عکس کدوم شهیده؟》 خندیدم که 《این هنوز شهید نشده، شوهرمه!》
🌷[ بعد از شهادتش ] شب سختی بود.همه خوابیدند اما من خوابم نمیبرد. دوست داشتم پیام های تلگرامی اش را بخوانم. بعد از این مدت که به تلگرام وصل شدم، واای خدای من، چقدر پیام فرستاده بود!
🌷یکی یکی خواندم:
خندیدی و بر گونه ی تو چال افتاد/از چاله درآمدم دلم افتاده به چاه
تنها این را میدانم که دوست داشتنت، لحظه لحظه زندگی ام را میسازد و #عشقت ذره ذره وجودم را
مرا ببخش و با لبخندت بهم بفهمان که بخشیده ای مرا، که من هرگز #طاقت گریه ات را ندارم
🌷قبل از رفتن خیالم را #راحت کرده بود. مطمئن بودم این آدم قرار نیست به مرگ طبیعی بمیرد.خیلی تکرار میکرد اگه شهید نشی، میمیری
آخرین پیام هایش فرق میکرد:
این تناقض تا ابد شیرین ترین مرثیه است/سرترین آقای دنیا را خدا بی سر گذاشت
وقتی میمیرم هیچ کسی به داد من نمیرسد الا حسین/ای مهربان تر از پدر و مادرم #حسین
🌷پیامم به دستش نمیرسید.نمیدانستم گوشی اش کجاست، ولی برایش نوشتم:《نوش جونت! دیگه ارباب #خریدت، دیدی آخر مارک دار شدی!》
📚بخش هایی از کتاب #قصه_دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#شهید_مدافع_حرم
#همت_حاج_قاسم
#ذاکر_اهل_بیت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠لباس گرم ❄️زمستان بود. جایی که بودند هوا به شدت #سرد بود و برف زیادی می بارید🌨. خیلی سرمایی بود. ک
#عاشقانه_شهدا💞
محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم #هیئت میرفتند☺️
خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن
خیلےتمایل داشتند #وصلتے صورت بگیره😌
اما چون فاصله سنےمن و محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕 .
من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆
محمد آقا تو سفرے که به کربلا داشته در حرم #حضرت_عباس(ع) #متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت(ع) را میخواد💞✌
️ همزمان با این موضوع بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم🙂
نمیدونم چیشد که موافقت کردم که بیاد☺️
از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و صلاحه پیش روم بذاره😢😇 وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از #کربلا برگشته بود💐❤️ .
اول صحبتهامون یه روایت برام گفت:
« نجات و رستگاری در راستگویی است.»
تا این حرف رو شنیدم
یه کم دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
گفت من خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍👭
و همسری خوب و مهربان دارم،
ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم. خوابهای محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود....
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#طلبه_شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍂نرخ رفتن به #سوریه چند است⁉️ ❣قدر دل کندن💕 از #دوفرزند است 🍂اگر ازسوی معشوق💖 نباشد کششی ❣کوشش #عاش
#عاشقانه_شهدا💞
♥️محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم #هیئت میرفتند☺️ خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن خیلےتمایل داشتند وصلتے💞 صورت بگیره. اما چون فاصله سنےمن و #محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕
♥️من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆 محمد آقا تو سفرے که به کربلا داشته در حرم #حضرت_عباس (ع) #متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت (ع) را میخواد👌
♥️️همزمان با این موضوع #بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر💬 کنم نمیدونم چیشد که #موافقت کردم که بیاد☺️
♥️از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و #صلاحه پیش روم بذاره😇 وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از #کربلا برگشته بود💐
♥️اول صحبتهامون یه روایت برام گفت: « نجات و رستگاری در راستگویی است.» تا این حرف رو شنیدم یه کم #دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
♥️گفت من #خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍 و همسری خوب و مهربان دارم، ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم✅ خوابهای محمد آقا همیشه #رؤیای_صادقه بود....
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#طلبه_شهید_مدافع_حرم
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ولادت: 15آذر1370 شهادت: 21فروردین95 بازگشت پیکر: ایام عیدغدیرسال1397 🔰روایتی از رشادت مدافع حرم
🍂همین الان کسانی در دنیا هستند
که با #شهدا اُنس بیشتری دارند💞
🍁درمشکلات زندگی #متوسّل به شهدا
می شوند و شهدا🌷 جواب می دهند...
🍂اُنس با شهدا را #امروز تجربه کن
با #شهدا که انس داشتهباشی
یکقدم👣به خدا نزدیکتری...
#مقاممعظمرهبری♥️°•
#برادرآسمونی...
#شهید_سیدسجاد_خلیلی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍روایتی از مادر شهید: 🕊| وقتی که شهید شد، قمقمه اش پر از آب بود و لب های خشکش ما را به یاد تشنه لبا
🌼🍃🌺🍃🌸
✨ خانه مان #روضه امام حسین (ع) بود...مصطفی آن زمان 4 سال داشت. اواخر #روضه نزدیک اذان ظهر بود که صدای ترمز شدیدی از خیابان آمد.....
✨بلافاصله یکی از همسایه ها خطاب به من با صدای وحشت زده ای داد زد و گفت: حاج خانم بچه ات مرد!
✨از ترس خشکم زده بود و نمیتوانستم حرف بزنم، به دیوار تکیه زدم و آرام نشستم، درست روبه روی کتیبه #یا_اباالفضل_العباس بودم
✨همین که چشمم به کتیبه افتاد گفتم: یا ابالفضل العباس این پسر #نذر شما، سرباز و فدایی شما...
بعد هم به آقا #متوسل شدم که بلایی سرش نیامده باشد.....
✨و خدارو شکر آن روز به خیر گذشت.سرش شکسته بود اما به خیر گذشت. از این نذر سال ها گذشت و با هیچکس در میان نگذاشتم
✨فقط برای حضرت اباالفضل شیر نذری هر سال در روضه پخش میکردم. این نذری در همه ی سال ها ادامه داشت و این راز بین من و حضرت ابالفضل بود.
📌راوی: مادر شهید
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_روز_تاسوعا
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید_حسن_طهرانی_مقدم: 🌷ڪاری که انجام میدهید، حتی نایستید ڪه ڪسی بگوید #خسته_نباشید! ازهمان درپشتی
💢 #توسل_به_امام_رضا_علیه_السلام
✍رفته بودیم براے بازدید از موشڪ های فوق پیشرفته ے #روسی.
🍁وقتی بازدیدمون تموم شد،حسن رو ڪرد به ڪارشناس موشڪی #روسیه و گفت: میشه فن آورے این موشڪ رو دراختیار ما قرار بدید!❓
🍁ژنرال ها و ڪارشناسان روسی #خندیدند و گفتند: #امڪان_نداره این فن آورے 👌فقط در اختیار کشور ماست.
🍁حسن 👌خیلی #جدی و محکم گفت:ولی ما #خودمون_این_موشڪ_رو_میسازیم
و دوباره #صداے خنده ے اونا بلند شد.
🍁وقتی برگشتیم ایران،خیلی تلاش ڪردیم نمونه شو بسازیم، ولی نشد. وقتی از #ساخت_موشک ناامید شدیم ،حسن راهی #مشهدالرضا شد.
🍁خودش تعریف مے ڪرد، به امام رضا #متوسل شدم و سه روز توی حرم موندم. #روزسوم بود ڪه #عنایت امام
رضا رو حس ڪردم و حلقهی مفقوده ڪار به #ذهنم خطور کرد .
🍁وقتی زیارتم تموم شد دفترچه نقاشی دخترم رو برداشتم و #طرحی رو ڪه به ذهنم رسیده بود ڪشیدم تا وقتی رسیدم تهران عملیش کنم.
🍁وقتی حسن از مشهد برگشت، سریع
دست به ڪار شدیم و #موشڪ_رو_ساختیم ڪه به مراتب از مدل روسی، بهتـر و پیشـرفتـه تر بود.
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم
#پدر_موشکی_ایران
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰سال 66 به جبهه رفت و دیگر #برنگشت
💢فاطمه حمدی مادر شهید گمنام مظفر بخشی که #31سال چشم انتظار پسرش است، میگوید:
🔸پسرم #بسیجی و 17 ساله بود که به جبهه رفت. اولین مرتبه سال 65 رفت که برگشت، اما سال 66 که به جبهه رفت، دیگر برنگشت🚷 و خبری از او نداریم.
آخرین نامه ای که برای ما فرستاد📩 نوشته بود که در #باختران هستم.
🔹مادر شهیدگمنام: برای پسرم هنوز مراسم نگرفته ام، فقط ایام #فاطمیه که می شود به نیت حضرت زهرا(س)🖤 و پسرم #سه_روز در خانه مراسم می گیرم و #متوسل به خانم می شوم و از ایشان صبر می گیرم.
🔸چشم انتظاری سخت است و توکل بر خدا کرده ام. هر وقت #شهدای_گمنام را می آورند و متوجه می شوم، به تشییع آنها می آیم و با آنها حرف می زنم، اما تمام تنم می لرزد و تپش قلب💗 می گیرم. همیشه حس می کنم بچه ام در بین این ها است.
🔹به حضرت زهرا #متوسل می شوم می گویم قبر شما هم گمنام🌷 است، همه این #شهدا خاک پای شما هستند. پسرم در ایام عاشورا به جبهه اعزام شد و به خدا گفته ام اگر دوست دارد گمنام بماند، من راضی هستم✅
#شهیـدگمنام
#شهید_مظفر_بخشی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#ای_شهید 🌷
شک نـدارم که #زنـده_ای
🍂وقتی از تو معجزه ای میبینم
🍂یا وقتی به تو #متـوسل میشوم
و #تـو کمکم میکنی😍
👈یعنـی زنــده ای
✔️آری
#شهـــدا_زنـده_اند🕊🌷
#شهدا_گاهی_نگاهی 😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#توسل_به_حضرت_زهرا_س
💠 راهکار عملی شهید پورهنگ برای حاجت روا شدن
🔸هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، #متوسل می شد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)♥️ میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چهچیزی را از #چهکسی بخواهی. از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود✘
🔹اگر توقع کمک و #دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت می کنند👌
🔸با توجه تمام دو رکعت #نماز می خواند و هدیه می کرد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، می گفت چیزهای زیادی از این نماز دارم😍 ازدواج و کار و فرزند را #اثر همین نماز📿 می دانست.
🔹شک ندارم #شهادت را هم از همین نماز و نظر لطف حضرتزهرا(سلام الله علیها) گرفته بود🌷
#طلبه_مدافع_حرم
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻 روایت یک #خواب_زیبا 🔹شبی در خواب #جوان زیبا و خوشرویی را دیدم😍 که لحظات گرمیِ نگاهش و طراوت و شاد
🔻رهبرانقلاب: همین الان کسانی در دنیا هستند که با #شهدا اُنس💞 بیشتری دارند، در مشکلات زندگی #متوسّل به شهدا می شوند و شهدا جواب می دهند👌
#اُنس_با_شهدا را امروز تجربه کن:
#رفیق_شهید که داشته باشی
یک قدم به خدا نزدیک تری💕
❣و حسن اولئک رفیقا❣
#رفیق_شهیدم
#شهید_عباس_دانشگر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣7⃣1⃣ به یاد #شهید_محسن_حیدری🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
8⃣1⃣3⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
💠شهیدی که از پشت بی سیم خبر #شهادتش را اعلام کرد
🔰صب🌤ح ۲۸ مرداد ۹۲ 📅محسن برای دیده بانی جلو رفته بود. نیروهای خودی متوجه #تحرکات دشمن شدند. محسن پشت بیسیم می گوید: دارند دورمان میزنند شروع کنید دور منطقه ای که ما هستیم را بزنید. حالا #توپخانه خودی دور تا دور تپه را میزد. مسئول آتشبار🔥 نگران نیروهای خودی بود و از محسن میخواست حواسش را بیشتر جمع کند.
🔰محسن در جواب #پشت بی سیم می گوید: دوربینم 📸را زدند، جایم بد است.قرار شده جایش را #عوض کند تا بتوانند اجرای آتش کنند. کنار خاکریز بوده که با اصابت #ترکش 💥خمپاره از ناحیه پا مجروح شده. در آن شرایط که خیلی ها دنبال جان پناه میگردند #محسن باز به دنبال انجام وظیفه اش بوده
🔰به هوای #پانسمان پایش لنگان لنگان به سنگر بهداری رفته ولی وقتی وضعیت دیگر مجروحان را دیده به #مسئول بهداری می گوید: من خوبم به دیگران برس و برمی گردد. #حالا تانکهای زرهی خودی هم به منطقه رسیده بودند و میخواستند تک دشمن 👹را جواب دهند.
🔰محسن که #دوربینش را زده بودند کنار یکی از تانک ها جلو میرفت تا دیدبانی کند. مسئول #آتش بار بی سیم می زند، محسن جواب می دهد: دارند ما را می زنند. من کنار تانک هستم. گرای محل خودش را میدهد که در این حین #تیربار☄ روی تانکی که محسن کنار آن قرار داشت مورد #اصابت قرار می گیرد.
🔰محسن در بی سیم می گوید: دارند ما را میزنند ... زدنمون ... یا حسین ..." و دیگر صدای محسن شنیده نشده. دو روز بعد از #شهادت به پدرم گفته بودند که محسن مجروح شده است. همان شب 🌙تا صبح صدای پدر را #می شنیدم که مدام #متوسل می شود به آقا ابا عبدالله(ع).آن شب مرضیه(فرزندشهید) هم خیلی بی تابی میکرد.
🔰صب🌤ح برادرم آمد #منزل پدر و گفت: محسن مجروح شده و در یکی از #بیمارستان های تهران بستری است. و گفت یکی از دوستانش هم #شهید شده است. رفتم لباس 👕هایم را بپوشم که برویم #تهران. رو به برادرم کردم و گفتم: نکند محسن هم #شهید شده باشد.
🔰نمیدانم این حرف چرا به #یکباره به زبانم آمد. همین حرف کافی بود تا از رفتار برادرم #متوجه شوم که محسن به #آرزویش رسیده است.✅
#شهید_محسن_حیدری🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌸در خاکی ترین #نقطه ی زمین
انسانهایی بودند که راه زمین تا #افلاک را را بلد شده بودندو #سیر سلوک الی الله را در کمترین زمان طی می کردند
فرشتگان زمینی که به واقع هر کدام شان از اولیاء خدا بودند
🍃خوب یاد دارم در آن #زمان، بزرگان زیادی می آمدند تا خود را به این انسان های خدایی نزدیک کنندو #غبطه می خوردند از این سلوک #شهیدان
زمانی آیت الله جوادی آملی جبهه #مشرف شده بودند تا ملاقاتی با بسیجیان داشته باشند.
🌸در میان رزمندگان #نوجوان باصفایی بود که 14 سال داشت. پایین ارتفاع #چشمه ای بود و باران 🌧گلوله☄ از سوی #عراقی ها می بارید. لذا فرماندهان گفتند برای وضو هم به آنجا نروید. بالا #بنشینید و همانجا تیمم کنید.
🍃هنگامی که #آیت الله جوادی تشریف آوردند، دیدند که آن نوجوان 14 ساله داشت به سمت #چشمه می رفت برای وضو. بسیجیان هر چه فریاد زدند نرو #خطرناک است، آن نوجوان گوش نکرد.❌آخر #متوسل شدند به این عالم وارسته، حضرت آیت #الله جوادی آملی که آقا! شما کاری بکنید.
🌸آقا نوجوان را صدا کردند که #عزیزم کجا می روی⁉️گفت میروم پایین وضو بگیرم.#گفتند پسر عزیزم! پایین خطرناک است. فرماندهان گفتند می توانی تیمم کنی. شما تکلیفی ندارید. همان نماز با #تیمم کافی است.#نوجوان نگاهی بسیار زیبا به چشمان مبارک این عارف بزرگوار کرد و لبخند😄 زیبایی🌷 زد
🍃و گفت بگذارید #حاج آقا نماز آخرمان را با حال بخوانیم و رفت وضو گرفت و یک نماز باحالی #خواند و برگشت.دقایقی بعد قرار بود عده ای از #بسیجیان بروند جلو و با عراقی ها درگیر شوند. اتفاقا یکی از آنها همین نوجوان 14 ساله بود.
🌸یکی دو #ساعت بعد آیت الله جوادی را صدا کردند و گفتند حاج آقا بیاید پایین ارتفاع. دیدند #جنازه ی آوردند. آیت الله جوادی آملی نشستند و دیدند همان #نجوان با همان لبخند زیبا پرکشیده و رفته.آیت الله جوادی آملی کنار جنازه اش روی #خاک نشستند،
🍃 عمامه از سر برداشتند و #خاک بر سر #مبارکشان ریختند و گفتند :
جوادی! فلسفه بخوان. جوادی! عرفان بخوان. امام به #اینها چه یاد داد که به ما یاد نداد؟!من به او می گویم نرو و او می گوید بگذار #نماز آخرم را با حال بخوانم. تو از کجا می دانستی که این نماز، نماز آخر توست⁉️
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌻" حجاب " یادگار #حضرت زهراست🥀 ایمان زن وقتی کامل میشود کـه #حجابش راکامل رعـایت کند...✔️ #شهید_اب
🍄شک #ندارم که زنده ای!💞
وقتی از تو معجزه ای میبینم،
یا وقتی به تو #متوسل میشوم،
🍄و تو #کمکم میکنی؛
یعنی #زنده_ای.
آری!شهدا زنده اند..
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❥͜͡𖣢❥͜͡𖣢❥͜͡𖣢
. .
#شهیدانه
#شهدا اینقدر مهربانند😇 که ☘
دست من و شما رو میگیرند😘و تو سفره
پربرکت #شهید و #شهادت دعوت میکنن...👌
مطمئنا کسی که #خالصانه
و با تمام وجود 💪
بهشون #متوسل بشه
دست خالے بر نمیگرده🖐🏻🌱
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
.
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍄شک #ندارم که زنده ای!💞
وقتی از تو معجزه ای میبینم،
یا وقتی به تو #متوسل میشوم،
🍄و تو #کمکم میکنی؛
یعنی #زنده_ای.
آری!شهدا زنده اند..
#شهید_ابراهیم_هادی 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#توسل_به_حضرت_زهرا_س
💠 راهکار عملی شهید پورهنگ برای حاجت روا شدن
🔸هر وقت مشکلی بزرگ یا حاجتی داشت، #متوسل می شد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)♥️ میگفت باید زرنگ باشی و بدانی چهچیزی را از #چهکسی بخواهی. از ائمه باید توقع داشت نه طلبکار بود✘
🔹اگر توقع کمک و #دستگیری داشته باشی، آن بزرگواران هم حتما به تو عنایت می کنند👌
🔸با توجه تمام دو رکعت #نماز می خواند و هدیه می کرد به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، می گفت چیزهای زیادی از این نماز دارم😍 ازدواج و کار و فرزند را #اثر همین نماز📿 می دانست.
🔹شک ندارم #شهادت را هم از همین نماز و نظر لطف حضرتزهرا(سلام الله علیها) گرفته بود🌷
#طلبه_مدافع_حرم
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh