eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🎀خوش باش که قلب♥️شیعه شادست 🌼کار بر وفق مراد است 👌 🎀درهاى بهشتِ🌸 آرزو باز شده است 🌼چون شام است 😍 (ع) برشما مبارک باد🌺🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5994373670481428576.mp3
939.8K
🎊میلاد آقا امام جواد علیہ السلام مبارکباد🎊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1_53087940.mp3
1.85M
💠 سرود بسیار زیبا ✍ یابن الزهرا یا جواد الائمه 🎤🎤 حاج محمود کریمی 🌺 میلاد علیه السلام 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔴شهيد مدافع حرم سيدعلی زنجانى به روايت مداح اهل بیت حاج مهدی سلحشور 🔸سید علی عزیز ما دنیائی از صفا و بود. عشق به شهادت🌷 در دریای زلال چشماش موج می‌زد. پارسال گفت بریم یه سر خطوط بچه‌های حزب‌الله. میخوام ببینی چه عشقی به "حضرت آقا" دارند. 🔹با هم رفتیم بچه‌های حزب الله تا فهمیدن من بعضی از اوقات خدمت مشرف می‌شم، برگه‌ای رو آماده کردند و اسامی شونو توش نوشتند📝 تا اون نامه‌ی حامل سلام رو، خدمت ایشون تقدیم کنم. 🔸راست می‌گفت عشقشون به آقا💖 مثال زدنی بود هر کدوم اسمش رو می‌نوشت چشاش بارونی می‌شد😭 و با یه می‌گفت سلام خالصانه‌ی ما رو خدمت حضرت آقا ابلاغ کنید. و بگید تا جان در بدن داریم با و مال و فرزند و خانواده در رکابتون هستیم. خوش به سعادتش مزدش رو گرفت 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
‌‌‌#رمان #نخل_سوخته 📚 📖قسمت 8⃣4⃣ 📚📖اون روز بعداز ظهر من و مهدی پرنده غیبی،باهم بودیم که حسین سوار ب
‌‌‌ 📚 📖قسمت 9⃣4⃣ 📚📖حسین همیشه قبل از رفتن به شناسایی با بچه‌ها خداحافظی می کرد. من هر بار که می خواستم با او روبوسی کنم مانع می شد و به شوخی می گفت:خیالت راحت باشه من سالم می مونم.مطمئن باش که طوریم نمیشه. ✅اما اون روز وقتی داخل اتاق شد و اومد پیش من.دیدم حال و هوای دیگه ای داره.منو تو بغلش گرفت و چندبار بوسید.-گفت:حسین آقا منو حلال کن.نمی دونستم چی بگم،زبونم بند اومده بود. ✳️بغض گلوم رو گرفته بود و نمی ذاشت حرف بزنم.تا به حال اینطور خداحافظی نکرده بود.ما ازسال شصت و یک باهم بودیم.تو خیلی از عملیاتا شرکت داشتیم.چندین مأموریت شناسایی رفته بودیم و برای هر کدومش باهم وداعی داشتیم.اما هیچ کدوم مثل این یکی نبود.هیچ کدوم اینطور بوی شهادت نمی داد.۱ ✨اون شب بچه‌ها استراحت کردن،چون همونطور که گفتم قرار بود لشکر حضرت رسول وارد عمل بشه. صبح روز دوم بعد از نماز مجلس عزاداری و دعا برپا بود. حدود بیست و پنج نفر از نیروهای اطلاعات داخل اتاقی در همون ساختمون واحد اطلاعات دور هم جمع بودن، بچه‌هامتوسل به خانم فاطمه زهرا شدن. 🌟کلا طی اون یه هفته ی آخر همه‌ی مجالس عزاداری به نیت حضرت زهرابرپا می شد.همه شور و حال خاصی داشتن.هرکس گوشه ای نشسته بود و ضجه می زد.انگار می دونستن که این آخرین عزاداریه.۲ ✔️راویان:۱-حسین ایرانمنش ۲-مجید آنتیکی ... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
‌ ‌‌‌ 📚 📖قسمت 0⃣5⃣ 📚📖اونایی که قرار بود اون طرف اروند برن،زودتر صبحونه خوردن و آماده شده بودن.شهید یوسف اللهی به من گفت:برو یگان دریایی و یه قایق بگیر که بچه‌ها رو به اونطرف آب ببره. ✳️داشتم چایی می خوردم ،گفتم: همین الان که چاییم رو بخورم ، رفتم.اکثر بچه‌ها از اتاق خارج شده بودن و توی حیاط ساختمون ایستاده بودن.حسین هم توی حیاط بود.گروهی که قرار بود جلو بره همراه حسین به طرف بیرون ساختمون راه افتادن. 🔴یهو همون لحظه سرو کله ی هواپیماهای عراقی پیدا شد. اول فقط صداشونو شنیدیم اما بعد چند لحظه اونارو بالای سرمون دیدیم.حسین برگشت و رو به بچه‌ها فریاد زد:هواپیما،سریع پخش بشین.یه جا نایستین. ‼️بچه‌ها اکثر رفتن تو اتاقای ساختمون.عده‌ای هم که می خواستن بیان بیرون برگشتن.حسین همچنان وسط حیاط ایستاده بود. یه مرتبه با همون پای مجروح به طرف ما دوید و فریاد زد.بچه‌ها راکت.... 🚫هنوز حرفش تموم نشده بود که چند انفجار پی در پی صورت گرفت. هواپیماها سه راکت زدن،دوتا به طرفین ساختمون و یکی هم درست به همون اتاقی که بچه‌ها داخلش بودن. 🔴وقتی انفجار انجام شد فهمیدیم راکت شیمیایی زدن.با این حال اتاق رو سر نیروها خراب شد و مواد شیمایی به شکل مایع روی بدن بچه ها ریخت. مقداری آجر و خاک هم به سر و صورت اونایی که داخل حیاط بودن،خورد. ❌حسین آسیبی ندیده بود.با شنیدن فریادهای شیمیایی!شیمیایی!هرکس بطرفی می دوید و از منطقه دور می شد. عده ی زیادی تونستن به میون نخلستونا برن و خودشون رو نجات بدن.حسین وسط راه ایستاد و گفت:یه سری زیر آوار موندن،باید بیاریمشون بیرون. 🚫منتظر کسی نموند و به داخل ساختمون برگشت. می دونست کارش چقدر خطرناکه.قبلا شیمیایی شده بود و هنوزم مجروحیتش خوب نشده بود. برای همین بدنش حساسیت بیشتری داشت. 🔴از همه مهمتر ماسک نزده بود اما دلش نمی اومد بچه ها رو بذاره و بره.ماهم با دیدن حسین نتونستیم فرار کنیم. برگشتیم تا با کمک او بچه‌ها رو نجات بدیم. ✔️به روایت از ابراهیم پس دست. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خوشبحال شهدا با صدای یوسف بهشتی.mp3
4.99M
خوش به حال شهدا 🌷 🎤 فوق العاده زیبا 👌👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مرا خوانده ای و عاشـ♥️ـق کرده ای دُرست✔️ 💥اما هم بین تمام دوست داشتنی های💖 عالم در لابلای هزاران چشــ👀ـم نگاه "انتخاب" کرده ام 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🌼حل میشود شکوهِ غزل 🍃در 🌼ای هر چه هست و نیست 🍃در عالم تـ♥️ـو 🌼هر شب به  فکر می‌کنم 🍃هر بی‌قرارترینم💓 برای تو 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
سلام ما به لبخندشهیدان♥️ به ذکرروی سلام مابه گمنامان🌷 لشگر به تسبیحات معبر همان‌هایی که عمری کردند اگر رفتند دیگر برنگردند😔 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پدرت و خودت گنج مقامی♥️ پدرت حضرت خورشیــ☀️ـد و خودت تمامی غنچه ای🌹 نیست که نفست را نشناسد تو که ذکر و درودی و سلامی😍 (ع) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - دوباره پای دلم به سمت میخونه رفت - میرداماد.mp3
3.78M
🌸 (ع)🌸 💐دوباره پای دلم به سمت میخونه رفت 💐لب عطش زده ام روز لب پیمونه رفت 🎤 بسیار زیبا👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
مادرش #چهل روز میهمان امامزاده شد و در این چله پیکر پسرش را از حضرت زینب س #طلب کرد. روز چهلم از #ه
🔻 مادر شهید 🔹یک روز با من تماس☎️ گرفت گفت مادر به همین زودی می‌خواهم بروم "کربلا" همه کارهایش این طورغافل گیر کننده بود خوشحال شدم. 🔸کمتر از سه روز پاسپورتش📖 را آماده کرد و به رفت. وقتی برگشت واقعا تحول عجیبی در او احساس می‌کردم بیشتر از غریبی و یارانش می‌گفت. 🔹مدت کمی نگذشته بود که گفت: مادر به مهم دیگری خواهم رفت دلم گواهی بد می‌داد😢 گفت: نگران نباش به یک دوره موتور سواری می‌رویم. زنگ زدم به برادرش او هم گفته‌اش را تایید کرد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻 مادر شهید 🔹یک روز با من تماس☎️ گرفت گفت مادر #حلالم_کنید به همین زودی می‌خواهم بروم "کربلا" همه ک
5⃣3⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰به (س) و حضرت ابوالفضل(ع) علاقه خاصی داشت به من گفت: می‌خواهم به دوره سوریه بروم. از اینکه یک دفعه چنین تصمیمی گرفته بهت زده شدم😟 او از هدف🎯 و آرمان اصلی‌اش گفت منم مانع رفتنش نشدم. 🔰به گفته همرزمانش در اول حرم "حضرت زینب(س)" و رقیه(س) را زیارت می‌کنند. گویا هاشم رجزی آماده کرده بود که در بخواند اما می‌گوید: اول در عملیات شرکت کنم وقتی انتقام👊 گرفتیم در برگشت رجز خوانده و عزاداری خواهیم کرد. 🔰شب روز 7 اسفند ماه📆 به خط مقدم اعزام می‌شوند تا ده صبح با می‌جنگند. آنجا هاشم رشادت‌های خوبی نشان می‌دهد و چندین نفر👥 را از معرض تیر دشمن نجات می‌دهد و اسلحه و مهمات را به سمت خودی می‌اندازد تا به دست دشمن نیفتد، در این لحظات مجروح💔 می‌شود. 🔰به دلیل شرایط سختی که در منطقه حاکم بود و به دلیل محاصره پیکرش در آن سمت می‌ماند. تا معلوم نبوده که هاشم شهید شده یا نه😔 13 روز طول می‌کشد از دست مسئولان و نظامی نیز به دلیل شرایط بد منطقه کاری برنمی‌آمد❌ 🔰تا اینکه شب آقا علی اکبر (ع) 40 نفر از افراد قرارگاه یک عملیات انجام می‌دهند. نزدیک صبح🌥 با ظرافت خاص و با "عنایت خداوند" پیکر هاشم🌷 را انتقال می‌دهند. 🔰بعد از آخرین زمان تماس📞 خبری از او نداشتیم به نگرانی ما افزوده می‌شد و به غیر از کاری از دستمان برنم‌ آمد. روزی که پیکر شهید⚰ را انتقال می‌دهند به من پیامک آمد که پیکر هاشم در است. هر کدام از ما تا آن موقع خواب‌های متفاوتی از آمدنش می‌دیدیم. حتی بارها برای شهادتش عیان شده بود. 🔰هاشم دو بارز داشت که در کمتر کسی پیدا می‌شود، دلسوزی♥️ و ؛ اگر کسی چیزی از او می‌خواست تمام سعی و تلاشش را می‌کرد تا او را به خواسته‌اش برساند👌 هر کس هر کاری و مشکلی داشت وی اولین کسی بود که پیش قدم می‌شد. خودش را دست بالا نمی‌گرفت اگر مجلس ترحیم برای فردی از اطرافیان برگزار می‌شد او در صف کمک رسانی✋ حاضر می‌شد. از پخش اعلامیه در کوچه پس کوچه ها گرفته تا پذیرایی از مهمانان انجام می‌داد. راوی: برادر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
◀شهـدای گـمـنام دانشـگاه علـمی کاربـردی درس می خواندیم. کنار دانشگاه یک تپه بود که بالای آن چهار ش
🔹کتاب های📚دفاع مقدس را زیاد می خواند و خیلی علاقه داشت😍 بعضی اوقات که یک برایش دلچسب بود، چندبار می خواند. 🔸سوار سرویس دانشگاه🚌 که می شدیم "خاک های نرم کوشک" را می خواند. بعد از مدتی برای همه سوال شده بود که بدانند این چه کتابی هست‼️ که محسن می خواند. تا بالاخره چند نفری و خواندند برشی از کتاب 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هَرگز به دستم نرسَد! مـ🌝ـاهِ بلنـدم .. اندوهِ بزرگی است😔 زمانی که 💔 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
Mohammad-Reza-Oshrieh-Farshe-Ghermez--128.mp3
4.68M
🎵 آهنگ فوق العاده زیبا👌 ❣یه نامه و پلاک و سربند، مرهم دلتنگی ها میشه ❣تو کوچه ای که شد به نامت میپیچه بوی گل همیشه 🎤🎤 👈تقدیم به همه مادران شهدا❣ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹یکی از تکه‌کلام‌هایش این بود که: #نماز رو ول کن! خــ♥️ـدا رو بچسب. همیشه برایم #عجیب بود این حرفش..
🔻 مادر شهید 🍂 توی سن پانزده سالگی بود برای کمک به جمعه شبها میرفت بهشت زهرا🌷 توسن نوجوانی وغرور ! 🍃وقتی بهش میگفتم اذیت نمی شی بری پول💰 جمع کنی، میگفت مامان خیلی لذت داره گدایی کردن 🍂مصطفي ازهمان درحال خودسازی بود و خیلی زجرکشید💔 و اجرش رو دید. امیدوارم اون دنیا دست ماروهم بگیره ان شاالله🙏 🌺بهشت را به میدند، نه به بهانه 🌸 را اما؛ قیمتی دارد بالاتر از بهشت! برای اینکه خود بشود بهای خون تو، چقدر آماده ای⁉️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh