🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ♥️ #خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی ↲به روایت همسرشهید 4⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_چهارم . 💟خونه برادر
❣﷽❣
📚 #رمان
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
5⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_پنجم
💟آروم و قرار نداشتم همه ازم میپرسیدن چرا ناراحتی…؟ منم هر بار بهونه می آوردم دلواپسیم واسه آقا مهدی باعث شده بود واسش صدقه بدم تا شاید یه نمه دلم آروم شه حس غریبی داشتم انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده ولی نمیخواستم باور کنم. از وقتی که رسیده بود #سوریه یه روز در میون تماس میگرفت منم خونه مادرم بودم خیلی صحبت نمیکردیم
💟احساس#دلتنگی آشکاری تو حرف زدن و طریقه پیامش بود که دلمو بیشتر بیقرارش میکرد تماس که میگرفت اصلا دلم راضی نبود گوشی رو قطع کنم از حال بچه ها میپرسید بعد کمی مکث میکرد و میگفت: "خودت چطوری… خوبی…؟مشکلی که ندارین…؟" سعی میکردم طوری جواب بدم که دلواپس نشه میگفت :"صبر کن خانومم زود تموم میشه..." خوب میدونست چقد سختمه که خونه کسی باشم اونم با دو تا بچه تحمل دوریش واقعاً واسم سخت بود همه اينا رو خوب میدونست
💟میگفت: "میام و میریم خونه مون جبران میکنم" مدام به خاطر غیبتش ازم عذرخواهی میکرد حالشو که میپرسیدم،میگفت:"خوبم ...شکر..." ولی لحن کلامشو خوب میشناختم اکثراً شبا زنگ میزد اگه بچه ها بودن باهاشون حرف میزد واز پشت گوشی میبوسیدشون عادتم داده بود به یه روز در میون زنگ زدن ؟منم همیشه منتظر تماسش بودم یک نگام به بچه ها بود و یک نگام به تلفن (همسر شهید،مهدی خراسانی)
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#عاشقانه_شهدا ♥️
#خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی
↲به روایت همسرشهید
6⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_ششم
💟یه حسی بهم میگفت: "دیگه زنگ نمیزنه"مدام تو خیالات و دلواپسی بودم سر نمازام گریه میکردم و دور از چشم بقیه میرفتم امامزاده های شهرمون و با گریه و ناله خودم تسکین میدادم.اون روزا دلشوره ی عجیبی افتاده بود به جونم تا اینکه یه روز ساعت ۲ بعدظهر بودکه داداشم گریون و لرزون وارد خونه شدگفتم:"چیه…؟!" هق هق کنان گفت هیچی بخدا ونگاشو ازم دزدید
💟همون روزا پدر شوهرم مریض شده بود و بیمارستان بستری بود ذهنمو به هر جایی میبردم غیر اون وقتی داداشمو با اون حال و روز دیدم با نگرونی پرسیدم:"چیه…؟پدرشوهرم چیزیش شده…؟" "گفت:"نه…نه ..."دیگه مطمئن شدم دلشوره هام بی دلیل نبود بی اختیار از خونه زدم بیرون حالم دست خودم نبود راه میرفتم و با خودم حرف میزدم گفتم :"مهدی میدونستم" نشستم تو ماشین داداشم و گفتم: "بیا بریم...بگو کجاست…؟" مامانم و آبجیم آوردنم تو خونه خواهرم دستمو گرفت تو دستش و گفت: "لباس بپوش آبجی چه خبرته…؟چیزی نیست که..."
💟دست و پام میلرزید بیقرار بودم هی میرفتم تو اتاق و هی میومدم تو پذیرایی نمیتونستم خودمو#کنترل کنم سوار ماشین شدم وبا مامان و آبجی و داداشم راهی روستا شدیم پرسیدم:"چرا اونجا...؟!" داداشم گفت:"زخمی شده آوردنش خونه مادرش" داشتم دیوونه میشدم خدایا چه سخت بود اون لحظات با یادآوریش حتی بعد چند سال دست و پام سست میشه آخه چجوری با شنیدن این خبر ساکت و آروم بودم…؟! سوال هم نمیکردم فقط نگاه میکردم بهم نگفته بودن چی شده میترسیدم بپرسم
💟تو مسیر فقط#صلوات می فرستادم راه ۲۰ دقیقه ای قد یه روز برام گذشت نمیدونم چرا نمیرسیدیم دلم میلرزید وارد خونه پدر شوهرم که شدم دیدم همه لباس مشکی پوشیدن و تو حیاط نشستن و گریه میکنن و میزنن به سرشون اونجا بود که فهمیدم فقط دادمیکشیدم نشستم رو زمین و خاک میریختم رو سرم بی حال شده بودم دست و پامو گرفتن و بردنم تو خونه مادر شوهرم در حالی که داشت گریه میکرد،گفت"چیزی نیست دارن میارنش زخمی شده..." داد زدم: "فدای سرش هر چی باشه نفسش بیاد خودم نوکریشو میکنم"
💟همه میدونستن بااون همه احساس محبت و علاقه ای که بینمون بودچی به سرم اومده رفتم تو یه اتاق وفقط نمازمیخوندم و تند تند دولا،راست میشدم تا آروم شم همه وجودم آشوب بودهر چی از حال و وضع اون روزام بگم بازم نمیشه توصیف کنم که چی بهم گذشت تا صبح نخوابیدم حتی قرص خواب هم تاثیری رو بیقراریام نداشت قرار بود فردا بیارنش بچه ها رو خواهرم برده بود خونه یکی از اقوام تا من و بیقراریامو نبینن بعدظهر بود که بجای قامت مهدی عزیزم تابوتشو آوردن گفتن بریم واسه #تشییع...
(همسرشهید مهدی خراسانی)
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
✿شـ⭐️ـبــ هنگام
نفس پشتِ نفس
#زخـــــــم هایت
برایم تڪرار مےشود😔
✿از اینکہ #تو برایم چه کردے
و #من برایتـــ چہ⁉️
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی💔🍃
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
💚 ای دل #بشارت میدهم
خوش روزگارے میرسد
🦋هم درد و غم طی میشود
هم #شهریارے میرسد
💚 گر ڪارگردانِ جهان
باشد #خداے مهربان
🦋این ڪشتیِ طوفان زده
هم بر #ڪنارے میرسد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#رفتنش💔
نقطہ ے پایان خوشے هایم بود..😔
دلم از هر چہ و هرڪس
ڪہ بگویے سیر است... 💔
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سلام_صبحتون_شهدایی 🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#لبیک_یا_زینب✊ هیچ گاه دعای #پیر شَوی جوان برایشان دوست داشتنی نبود❌ آنچه که دوست داشتنی است پری
•|💌🔗|•
#ازبابڪ_بگو🌸✨
↜مادرشهید:
بابڪ جوان امروزی بود اما #غیرتدینی داشت. همینغیرتدینی بودڪه او رابه زینبیهوڪربلایامامحسینی #رساند
ازآندستجوانانهای امروزیڪه غیرت دینیدارند. میگفت: خانمحضرت زینب(س)من را #طلبیده، باید بروم، تاب ماندنندارم. بله،بابڪمتیپ امروزی داشت.
پسرمهمیشهمیخندید،خوشتیپ بودوزیبا...بابڪ پرازشادی بودوپرازشور زندگی امافرزندمبهخاطراعتقاداتش وبرای پیوستن بهخداازهمه اینها گذشتو #عاشقانه پرڪشید.🕊
بابڪ فرزندنسلسوم وچهارماین #انقلاب بود. دلبستگیهایزیادی به زندگیداشت،امروزیبود وتمامیاینها رابه خاطردفاعازحریم آلالله و #مادرش خانم زینب(س)رهاڪرد.
#شهید_بابک_نوری
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
| #تلنگرانهـ |
یادماݩ بآشد ↴
گناه ڪهڪردیم
آݩ را به حساب جوانی ݩگذاریمـ×
میشودهم↷
🍃°•جوانی ڪرد به عشق مهدے(عج)
به شهادت رسید فدای مهدے(عج)🥀•°•
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_علی_الهادی
#شهید_هفده_ساله
#شهید_لبنانی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
گُـمشـدگان •|خاکــ"
اگر مےفہمٻدند
کـہ تا"افلاک🌙
راۿۍ نیست؛
این همه سرگـردانےنمیڪشیدند!
+🙃💔ـ ـ ـ
| #شهید_مرتضی_مطهری |
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page251.mp3
1.11M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه رعد✨
#قرائت_صفحه_دویست_وپنجاه_یک
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهيد مدافع حرم مرتضى عطايى (ابوعلى) به روايت همسر گرامى👇 🔸هر كدام از دوستانش #شهيد مىشدند يك نكته
🌺 #کلام_شهید
برای فرج امام زمان(عج) بسیار #دعا کنید که #فرجمان در فرج آقا و #مولایمان صاحب الزمان(عج) است.👌
اللهم عجل لولیک الفرج💔
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺 #کلام_شهید برای فرج امام زمان(عج) بسیار #دعا کنید که #فرجمان در فرج آقا و #مولایمان صاحب الزمان(
8⃣6⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠سوغاتی
🔰خیلی خوش سلیقه بود👌 هر چیزی را که به نظرش #قشنگ میامد میگرفت و هزینه💰 و مقدار برای ایشون مهم نبود.
🔰همیشه به ایشون میگفتم: بابا #سوغاتی میخوای خیلی بگیری دو یا سه تکه ولی فایده نداشت❌ یک سفر که برای #اربعین اباعبدالله رفته بودن کربلا، برای من کت چرم🧥 خریده بودن و وقتی به بقیه ی همسفران نشان داده بودن همه ی #آقایون برای خانم هاشون یکی یک کت از همان ها گرفته بودن☺️
🔰یک روز قبل از اینکه بیان #مشهد تلفن زد☎️ و گفت: خانم یک چیز از شما میپرسم فقط جواب منو بده. از بین این رنگ هایی که میگم کدام یک را #کمتر دوست داری. "سبز . قهوه ای . آبی یا زرد". گفتم زرد چه طور⁉️
🔰گفت: از یک چیزی #چند_رنگش را برای شما خریدم و یکی از همسفران چیزی برای خانمش نخریده🙁 و حالا که از مرز رد شدیم چسبیده تو که #چند_رنگ گرفتی یکیش را بده به من و من تو رودرواسی گیر کردم مجبورم یکی از این کت ها را بدم به ایشون.
🔰با وجود اینکه من گفتم رنگ #زردش را بده به ایشون ولی گفت: آخه همه ی رنگ هاش خیلی قشنگه😍 و دوست داشتم از تمام رنگ ها و مدل ها داشته باشی👌 چهار مدل در #چهار_رنگ و از هر مدلی یک رنگش را انتخاب کردم.
🔰باز هم فکرت💭 را بکن و خبرش را بده. خلاصه همان #رنگ_زرد را داده بودن به اون آقا. وقتی از سفر برگشتن🚌 دیدم چه کت های قشنگی. گفتم: خوب #عزیز یکی کافی بود. گفت: دلم میخواست از همه ی رنگ ها و مدل هاش داشته باشی♥️
#شهید_مرتضی_عطایی
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گـمانمـ💭 سازنـــــده ی اولین پنجـــــره ی دنیـ🌏ــا می خواست #انتـــــظار را روی دیـــــوار بِکــ
♥️🇮🇷🌹🇮🇷♥️
سخت است #پاره_تنت را
به #مسلخ جنگ رهسپار ڪنی،
اما مادران در #مکتب_زینب گویند:
" #جـوانم بہ فدای عقیلة العرب " 💚🍃
#مادران_عاشقپرور
#شهادتآخرینواژهعشقاست
#جاویدالاثرشهیدمدافعحرم
#شهید_الیاس_چگینی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✅ شهید محمد بلباسی یکی از شهدای خانطومان سوریه در بخشی از وصیت نامه اش می گوید: سپاه یک نهاد انقلا
💠 #سقایی
اوایل که #اعزام شدیم به سوریه، هر فردی را #مسئول کاری کرده بودند.
یکی از #مسئولیت های آقا #محمد " #آب" رسوندن به خط بود..🌴
پیش خودم گفتم این همه راه اومدیم سوریه،
بعد این بنده خدا، راضی شده که با اون #مسئولیتی که در #سپاه_کربلا داشت فقط #آب برسونه؟؟🙁
بعد که #محمد_آقا ،بعد اون همه شجاعت و دلاوری هایی که اونجا خلق کرد به #شهادت رسید🕊 پیش خودم گفتم، چقدر من ظاهر بین بودم...
#حضرت_عباس (ع) هم #روز_عاشورا , #سقا بود...💔
راوی: همرزم شهید
#شهید_محمد_بلباسی
#شهید_مدافع_حرم 🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 12 📖 گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد ح
🕊 #افلاکیان_خاکی 13
📖 خیلی گرفته و ناراحت بود و با کسی حرف نمی زد. و با تعجب سوال کردم: داش ابرام چیزی شده؟ گفت: نه چیزی نیست.
گفتم اگه چیزی شده بگو شاید بتونم کمکت کنم. گفت: چند وقتیه یه دختر...
#شهید_ابراهیم_هادی
#مناسب_انتشار_در_اینستاگرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸آقا مهدی به تبعیت از #ولایت_فقیه خیلی تأکید داشت و چون حضرت آقا♥️ به دفاع از مردم #سوریه، یمن و عرا
💞 #عاشقانه_شهدا
🔹شهدا واسطه ازدواج ما شدند....
▫️#آقا_مهدی عضو گروه طرح بشارت بود. در این طرح کارش این بود که به دیدار خانواده #شهدا میرفت و #وصیتنامه و #خاطره شهدا را جمعآوری میکرد🌸 تا بتواند به صورت #کتاب دربیاورد (ولی خاطرات خودش هم جزو متن آن کتاب شد!)
▫️چون ما #خانواده_شهید هستیم و پدرم سردار محمدباقر مداح از شهدای دفاع مقدس است، یک روز #آقای_مهدی آمده بود منزلمان تا مطالب #شهید را جمعآوری کند.👌
▫️وقتی مامانم میگوید شهید محمد باقر مداح دو دختر دارد، همان لحظه #آقا_مهدی به خودش میگوید: «خدایا یعنی میشود این خانواده شهید من را به عنوان #دامادی قبول کنند»😢 به این صورت شد که قضیه #خواستگاری پیش آمد. در واقع شهدا واسطه #ازدواج ما شدند.
راوی: همسر شهید
#شهید_مهدی_اسحاقیان
#شهید_مدافع_حرم 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 1⃣ #قسمت_اول 📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک #جانباز_مدافع_حرم ه
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
2⃣ #قسمت_دوم
💢حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و فوق العاده تاثیر گذار و زیباست.
💢البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا میکنم. نمیدانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد..
💢نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم.
💢ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است، پس چرا مردم از او میترسند؟
💢می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم..
💢 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد!
💢روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوسها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند.
💢 سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ...
💢از سمت چپ با من برخورد کرد!
آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. راننده پیاده شد و می لرزید. با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد!
💢به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...!
#ادامه_داد....
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_28.mp3
14.26M
#چگونه_عبادت_کنم؟ 28 🤲
💢قلبِ غنی، قلبی که محتاج محبّت و گدای عاطفهی هیچ کس نیست، قلبی که تواناییِ مهرورزی بدون توقع دارد، فقــط و فقــط قلبی است که؛ در خلوت، از خُدا پر شده است!
💢اگر عبادات شما، بندهایِ اضراب آور قلبتان را یکی یکی نگشود، عبادت اثرگذاری نبوده است.
#استاد_شجاعی👆
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سردار_بی_مرز ♥️ 🦋سال هفتاد و هفت به عنوان رایزن فرهنگی در کشور بوسنی و هرزگوین مشغول خدمت بودیم. ب
🔸در حاشیه "خور عبدالله" مشغول صرف شام🍜 بودیم. حاج قاسم به اتفاق برادر #فارسی تشریف اوردند. از قرارگاه خبر آوردن نیروها را برای #عملیات فردا تجهیز کنیم؛ دشمنان قصد دارند منطقه را بمباران شیمیایی☠ کند.
🔹 #حاج_قاسم تذکرات لازم رو دادن. به بچه ها گفتن حالا برای نزول باران دعا #توسل برگزار کنید، فردا هوا بارانی🌧 شود وهواپیماهای دشمن نتوانند پرواز کنند. ساعتی بعد صدای مناجات🤲 بچه ها خط را نورانی کرد.
🔸هنوز دعا به پایان نرسیده بود که قطراه های شفاف باران را رو چهره های خود حس می کردیم😍حاج قاسم در حالی که شبنم مژه هایش با نم نم باران در هم آمیخته بودبا خود می گفت: خدایا این دعای کدام #بسیجی_عارف بود که مستجاب شد⁉️
📚منبع: کتاب اقتدا به عاشوراییان
#شهید_قاسم_سلیمانی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh