eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا ♥️ #خاطرات_شهید_مهدی_خراسانی ↲به روایت همسرشهید 4⃣2⃣ #قسمت_بیست_و_چهارم . 💟خونه برادر
❣﷽❣ 📚 ♥️ ↲به روایت همسرشهید 5⃣2⃣ 💟آروم و قرار نداشتم همه ازم میپرسیدن چرا ناراحتی…؟ منم هر بار بهونه می آوردم دلواپسیم واسه آقا مهدی باعث شده بود واسش صدقه بدم تا شاید یه نمه دلم آروم شه حس غریبی داشتم انگار میدونستم که دیگه برنمیگرده ولی نمیخواستم باور کنم. از وقتی که رسیده بود یه روز در میون تماس میگرفت منم خونه مادرم بودم خیلی صحبت نمیکردیم 💟احساس آشکاری تو حرف زدن و طریقه پیامش بود که دلمو بیشتر بیقرارش میکرد تماس که میگرفت اصلا دلم راضی نبود گوشی رو قطع کنم از حال بچه ها میپرسید بعد کمی مکث میکرد و میگفت: "خودت چطوری… خوبی…؟مشکلی که ندارین…؟" سعی میکردم طوری جواب بدم که دلواپس نشه میگفت :"صبر کن خانومم زود تموم میشه..." خوب میدونست چقد سختمه که خونه کسی باشم اونم با دو تا بچه تحمل دوریش واقعاً واسم سخت بود همه اينا رو خوب میدونست 💟میگفت: "میام و میریم خونه مون جبران میکنم" مدام به خاطر غیبتش ازم عذرخواهی میکرد حالشو که میپرسیدم،میگفت:"خوبم ...شکر..." ولی لحن کلامشو خوب میشناختم اکثراً شبا زنگ میزد اگه بچه ها بودن باهاشون حرف میزد واز پشت گوشی میبوسیدشون عادتم داده بود به یه روز در میون زنگ زدن ؟منم همیشه منتظر تماسش بودم یک نگام به بچه ها بود و یک نگام به تلفن (همسر شهید،مهدی خراسانی) ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
♥️ ↲به روایت همسرشهید 6⃣2⃣ 💟یه حسی بهم میگفت: "دیگه زنگ نمیزنه"مدام تو خیالات و دلواپسی بودم سر نمازام گریه میکردم و دور از چشم بقیه میرفتم امامزاده های شهرمون و با گریه و ناله خودم تسکین میدادم.اون روزا دلشوره ی عجیبی افتاده بود به جونم تا اینکه یه روز ساعت ۲ بعدظهر بودکه داداشم گریون و لرزون وارد خونه شدگفتم:"چیه…؟!" هق هق کنان گفت هیچی بخدا ونگاشو ازم دزدید 💟همون روزا پدر شوهرم مریض شده بود و بیمارستان بستری بود ذهنمو به هر جایی میبردم غیر اون وقتی داداشمو با اون حال و روز دیدم با نگرونی پرسیدم:"چیه…؟پدرشوهرم چیزیش شده…؟" "گفت:"نه…نه ..."دیگه مطمئن شدم دلشوره هام بی دلیل نبود بی اختیار از خونه زدم بیرون حالم دست خودم نبود راه میرفتم و با خودم حرف میزدم گفتم :"مهدی میدونستم" نشستم تو ماشین داداشم و گفتم: "بیا بریم...بگو کجاست…؟" مامانم و آبجیم آوردنم تو خونه خواهرم دستمو گرفت تو دستش و گفت: "لباس بپوش آبجی چه خبرته…؟چیزی نیست که..." 💟دست و پام میلرزید بیقرار بودم هی میرفتم تو اتاق و هی میومدم تو پذیرایی نمیتونستم خودمو کنم سوار ماشین شدم وبا مامان و آبجی و داداشم راهی روستا شدیم پرسیدم:"چرا اونجا...؟!" داداشم گفت:"زخمی شده آوردنش خونه مادرش" داشتم دیوونه میشدم خدایا چه سخت بود اون لحظات با یادآوریش حتی بعد چند سال دست و پام سست میشه آخه چجوری با شنیدن این خبر ساکت و آروم بودم…؟! سوال هم نمیکردم فقط نگاه میکردم بهم نگفته بودن چی شده میترسیدم بپرسم 💟تو مسیر فقط می فرستادم راه ۲۰ دقیقه ای قد یه روز برام گذشت نمیدونم چرا نمیرسیدیم دلم میلرزید وارد خونه پدر شوهرم که شدم دیدم همه لباس مشکی پوشیدن و تو حیاط نشستن و گریه میکنن و میزنن به سرشون اونجا بود که فهمیدم فقط دادمیکشیدم نشستم رو زمین و خاک میریختم رو سرم بی حال شده بودم دست و پامو گرفتن و بردنم تو خونه مادر شوهرم در حالی که داشت گریه میکرد،گفت"چیزی نیست دارن میارنش زخمی شده..." داد زدم: "فدای سرش هر چی باشه نفسش بیاد خودم نوکریشو میکنم" 💟همه میدونستن بااون همه احساس محبت و علاقه ای که بینمون بودچی به سرم اومده رفتم تو یه اتاق وفقط نمازمیخوندم و تند تند دولا،راست میشدم تا آروم شم همه وجودم آشوب بودهر چی از حال و وضع اون روزام بگم بازم نمیشه توصیف کنم که چی بهم گذشت تا صبح نخوابیدم حتی قرص خواب هم تاثیری رو بیقراریام نداشت قرار بود فردا بیارنش بچه ها رو خواهرم برده بود خونه یکی از اقوام تا من و بیقراریامو نبینن بعدظهر بود که بجای قامت مهدی عزیزم تابوتشو آوردن گفتن بریم واسه ... (همسرشهید مهدی خراسانی) ... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
پشت پات آب میریزم-شور.mp3
10.42M
🎼 شور 🎤سیدرضا نریمانی پشت پات آب میریزم🥀 دل بی تاب میریزم🥀🍃 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
✿شـ⭐️ـبــ هنگام نفس پشتِ نفس هایت برایم تڪرار مےشود😔 ✿از اینکہ برایم چه کردے و برایتـــ چہ⁉️ 💔🍃 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 💚 ای دل می‌دهم خوش روزگارے می‌رسد 🦋هم درد و غم طی می‌شود هم می‌رسد 💚 گر ڪارگردانِ جهان باشد مهربان 🦋این ڪشتیِ طوفان زده هم بر می‌رسد 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💔 نقطہ ے پایان خوشے هایم بود..😔 دلم از هر چہ و هرڪس ڪہ بگویے سیر است... 💔 🌸 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - انواع خوف - آیت الله توکل.mp3
3.33M
♨️انواع خوف 👌 بسیار شنیدنی 🎤آیت الله 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#لبیک_یا_زینب✊ ‌ هیچ گاه دعای #پیر ‌شَوی جوان برایشان دوست داشتنی نبود❌ آنچه که دوست داشتنی است پری
•|💌🔗|• 🌸✨ ↜مادرشهید: بابڪ جوان امروزی بود اما داشت. همین‌غیرت‌دینی بودڪه او رابه زینبیه‌وڪربلای‌امام‌حسینی ازآن‌دست‌جوانان‌های امروزی‌ڪه غیرت دینیدارند. می‌گفت: خانم‌حضرت زینب(س)من را ، باید بروم، تاب ماندن‌ندارم. بله،بابڪم‌تیپ امروزی داشت. پسرم‌همیشه‌می‌خندید،خوش‌تیپ بودوزیبا...بابڪ پرازشادی بودوپرازشور زندگی امافرزندم‌به‌خاطراعتقاداتش وبرای پیوستن به‌خداازهمه اینها گذشت‌و پرڪشید.🕊 بابڪ فرزندنسل‌سوم وچهارم‌این‌ بود. دلبستگی‌های‌زیادی به زندگی‌داشت،امروزی‌بود وتمامی‌اینها رابه خاطردفاع‌ازحریم آل‌الله و خانم زینب(س)رهاڪرد. 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
| | یادماݩ بآشد ↴ گناه ڪه‌ڪردیم آݩ را به حساب جوانی ݩگذاریمـ× میشودهم↷ 🍃°•جوانی ڪرد به عشق مهدے(عج) به شهادت رسید فدای مهدے(عج)🥀•°• 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
گُـمشـدگان •|خاکــ" اگر مےفہمٻدند کـہ تا"افلاک🌙 راۿۍ نیست؛ این همه سرگـردانے‌نمیڪشیدند! +🙃💔ـ ـ ـ | | 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Page251.mp3
1.11M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه رعد✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺 #کلام_شهید برای فرج امام زمان(عج) بسیار #دعا کنید که #فرجمان در فرج آقا و #مولایمان صاحب الزمان(
8⃣6⃣2⃣1⃣ 🌷 💠سوغاتی 🔰خیلی خوش سلیقه‌ بود👌 هر چیزی را که به نظرش میامد میگرفت و هزینه💰 و مقدار برای ایشون مهم نبود. 🔰همیشه به ایشون میگفتم: بابا میخوای خیلی بگیری دو یا سه تکه ولی فایده نداشت❌ یک سفر که برای اباعبدالله رفته بودن کربلا، برای من کت چرم🧥 خریده بودن و وقتی به بقیه ی همسفران نشان داده بودن همه ی برای خانم هاشون یکی یک کت از همان ها گرفته بودن☺️ 🔰یک روز قبل از اینکه بیان تلفن زد☎️ و گفت: خانم یک چیز از شما میپرسم فقط جواب منو بده. از بین این رنگ هایی که میگم کدام یک را دوست داری. "سبز . قهوه ای . آبی یا زرد". گفتم زرد چه طور⁉️ 🔰گفت: از یک چیزی را برای شما خریدم و یکی از همسفران چیزی برای خانمش نخریده🙁 و حالا که از مرز رد شدیم چسبیده تو که گرفتی یکیش را بده به من و من تو رودرواسی گیر کردم مجبورم یکی از این کت ها را بدم به ایشون. 🔰با وجود اینکه من گفتم رنگ را بده به ایشون ولی گفت: آخه همه ی رنگ هاش خیلی قشنگه😍 و دوست داشتم از تمام رنگ ها و مدل ها داشته باشی👌 چهار مدل در و از هر مدلی یک رنگش را انتخاب کردم. 🔰باز هم فکرت💭 را بکن و خبرش را بده. خلاصه همان را داده بودن به اون آقا. وقتی از سفر برگشتن🚌 دیدم چه کت های قشنگی. گفتم: خوب یکی کافی بود. گفت: دلم میخواست از همه ی رنگ ها و مدل هاش داشته باشی♥️ 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✅ شهید محمد بلباسی یکی از شهدای خانطومان سوریه در بخشی از وصیت نامه اش می گوید: سپاه یک نهاد انقلا
💠 اوایل که شدیم به سوریه، هر فردی را کاری کرده بودند. یکی از های آقا " " رسوندن به خط بود..🌴 پیش خودم گفتم این همه راه اومدیم سوریه، بعد این بنده خدا، راضی شده که با اون که در داشت فقط برسونه؟؟🙁 بعد که ،بعد اون همه شجاعت و دلاوری هایی که اونجا خلق کرد به رسید🕊 پیش خودم گفتم، چقدر من ظاهر بین بودم... (ع) هم ‌ , بود...💔 راوی: همرزم شهید 🌺 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊 #افلاکیان_خاکی 12 📖 گفتند: چند دقیقه دیگه امتحان شروع میشه. صدای اذان از مسجد محل بلند شد. احمد ح
🕊 13 📖 خیلی گرفته و ناراحت بود و با کسی حرف نمی زد. و با تعجب سوال کردم: داش ابرام چیزی شده؟ گفت: نه چیزی نیست. گفتم اگه چیزی شده بگو شاید بتونم کمکت کنم. گفت: چند وقتیه یه دختر... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸آقا مهدی به تبعیت از #ولایت_فقیه خیلی تأکید داشت و چون حضرت آقا♥️ به دفاع از مردم #سوریه، یمن و عرا
💞 🔹شهدا واسطه ازدواج ما شدند.... ▫️ عضو گروه طرح بشارت بود. در این طرح کارش این بود که به دیدار خانواده می‌رفت و و شهدا را جمع‌آوری می‌کرد🌸 تا بتواند به صورت دربیاورد (ولی خاطرات خودش هم جزو متن آن کتاب شد!) ▫️چون ما هستیم و پدرم سردار محمد‌باقر مداح از شهدای دفاع مقدس است، یک روز آمده بود منزل‌مان تا مطالب را جمع‌آوری کند.👌 ▫️وقتی مامانم می‌گوید شهید محمد باقر مداح دو دختر دارد، همان لحظه به خودش می‌گوید: «خدایا یعنی می‌شود این خانواده شهید من را به عنوان قبول کنند»😢 به این صورت شد که قضیه پیش آمد. در واقع شهدا واسطه ما شدند. راوی: همسر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #سه_دقیقه_در_قیامت 1⃣ #قسمت_اول 📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک #جانباز_مدافع_حرم ه
📚 2⃣ 💢حتما حتما داستان رو بخونید و از دست ندید. واقعا رزق معنویتونه و فوق العاده تاثیر گذار و زیباست. 💢البته آن زمان سن من کم بود و فکر میکردم کارخوبی می کنم که برای مردنم دعا می‌کنم. نمی‌دانستم که اهل بیت ما هیچ گاه چنین ادعایی نکرده اند. آنها دنیا را پلی برای رسیدن به مقامات عالیه می دانستند. خسته بودم و سریع خوابم برد.. 💢نیمه های شب بیدار شدم و نماز شب خواندم و خوابیدم. بلافاصله دیدم جوانی بسیار زیبا بالای سرم ایستاده.. از هیبت و زیبایی او از جا بلند شدم و با ادب سلام کردم. 💢ایشان فرمود: با من چه کار داری؟چرا انقدر طلب مرگ می کنی !هنوز نوبت شما نرسیده. فهمیدم ایشان حضرت عزرائیل است ترسیده بودم. اما با خودم گفتم: اگر ایشان انقدر زیبا و دوست داشتنی است، پس چرا مردم از او می‌ترسند؟ 💢می خواستند بروند که با التماس جلو رفتم و خواهش کردم من را ببرند. التماسهای من بی فایده بود. با اشاره حضرت عزرائیل برگشتم به سر جای و گویی محکم به زمین خوردم.. 💢 در همان عالم خواب ساعتم را نگاه کردم،راس ساعت ۱۲ ظهر بود! هوا هم روشن بود، موقع زمین خوردن نیمه چپ بدن من به شدت درد گرفت. در همان لحظات از خواب پریدم؛ نیمه شب بود.می خواستم بلند شوم اما نیمه چپ بدن من شدیداً درد میکرد! 💢روز بعد روز بعد دنبال کار سفر مشهد بودم. همه سوار اتوبوس‌ها بودند که متوجه شدم رفقای من حکم سفر را از سپاه شهرستان نگرفتند. 💢 سریع موتور پایگاه را روشن کردم و با سرعت به سمت سپاه رفتم. در مسیر برگشت در یک چهارراه راننده پیکان بدون توجه به چراغ قرمز جلو آمد ... 💢از سمت چپ با من برخورد کرد! آنقدر حادثه شدید بود که من پرت شدم روی کاپوت و سقف ماشین و روی زمین افتادم. راننده پیاده شد و می لرزید‌. با خودم گفتم:پس جناب عزرائیل بالاخره به سراغم آمد! 💢به ساعت مچی روی دستم نگاه کردم ساعت دقیقا ۱۲ ظهر بود و نیمه چپ بدنم خیلی درد میکرد...! .... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چگونه عبادت کنم_28.mp3
14.26M
؟ 28 🤲 💢قلبِ غنی، قلبی که محتاج محبّت و گدای عاطفه‌ی هیچ کس نیست، قلبی که تواناییِ مهرورزی بدون توقع دارد، فقــط و فقــط قلبی است که؛ در خلوت، از خُدا پر شده است! 💢اگر عبادات شما، بندهایِ اضراب آور قلبتان را یکی یکی نگشود، عبادت اثرگذاری نبوده است. 👆 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سردار_بی_مرز ♥️ 🦋سال هفتاد و هفت به عنوان رایزن فرهنگی در کشور بوسنی و هرزگوین مشغول خدمت بودیم. ب
🔸در حاشیه "خور عبدالله" مشغول صرف شام🍜 بودیم. حاج قاسم به اتفاق برادر تشریف اوردند. از قرارگاه خبر آوردن نیروها را برای فردا تجهیز کنیم؛ دشمنان قصد دارند منطقه را بمباران شیمیایی☠ کند. 🔹 تذکرات لازم رو دادن. به بچه ها گفتن حالا برای نزول باران دعا برگزار کنید، فردا هوا بارانی🌧 شود وهواپیماهای دشمن نتوانند پرواز کنند. ساعتی بعد صدای مناجات🤲 بچه ها خط را نورانی کرد. 🔸هنوز دعا به پایان نرسیده بود که قطراه های شفاف باران را رو چهره های خود حس می کردیم😍حاج قاسم در حالی که شبنم مژه هایش با نم نم باران در هم آمیخته بودبا خود می گفت: خدایا این دعای کدام بود که مستجاب شد⁉️ 📚منبع: کتاب اقتدا به عاشوراییان 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا