🌷شهید نظرزاده 🌷
با #خنده میگفت: الان انگار یه عالمه چیز خوردم، دلم پر از غذاست #غذای_روح که آماده باشه غذای جسمم #
توی همون سفر اول به #سوریه، در #خانعسل شیمیایی☠ شد،
وضع سینه اش خراب شد و #تاولهای ریزوسیاه تمام پوستشو پر کرده بود اما از #خون_شهدا خجالت میکشید که بخاطر همچین چیزی بره دکتر و برگه #جانبازی بگیره
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
توی همون سفر اول به #سوریه، در #خانعسل شیمیایی☠ شد، وضع سینه اش خراب شد و #تاولهای ریزوسیاه تمام پوس
3⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شنبه 24/آذر/1392(روز شهادتـ🕊)
🔸خط جلو بودیم.نزدیک وقت نماز📿بود. #ابوالفضل گفت برگردیم عقب تا نمازمان را بخوانیم.چون شرایط نماز خواندن توی آن منطقه ای که بودیم،وجود نداشت🚫.
🔹چندمتری برگشتیم↪️ عقب.خیلی عجله داشت #نماز بخوانیم و زود برگردیم سرکار.
🔸قبل از نماز غذا 🍲گرفتیم.من گفتم: بیا #اول غذا بخوریم و بعد بریم نماز
اما او گفت: نه #اول_نماز میخوانیم و بعد ناهار میخوریم🍜.
🔹نماز #عجیبی خواند،آنقدر که من محو او شده بودم.بعد از نماز، ⚡️بلافاصله بدون اینکه من حرفی بزنم گفت:♨️تا انسان خودش نخواد #شهادت قسمتش نمیشود
🔸بعد هم خاطره ای از #شهید_حیدری تعریف کرد و گفت: #منم_دوست_دارم_شهید_بشم😊
یک لحظه به خودم لرزیدم که چرا بدون مقدمه این حرفها را میزند.
🔹پرسیدم:چیزی شده⁉️
گفت:نه!
ساعاتی⌚️ بعد عروج کرد🕊
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ پرســـ❓ــش و پاســـ🖊ــــخ مهــــــدوے 1⃣3⃣ ⭕️اگر ما با امام زمان صحبت کنیم ایشان متوجه میشوند
❣﷽❣
پرســـ❓ــش و پاســـ🖊ــــخ مهــــــدوے 2⃣3⃣
⭕️آیا مسیحیان نیز به حضرت مهدی (ع)ایمان میآورند و مسلمان میشوند⁉️
📖مطابق احادیث بسیاری از شیعه و سنی، حضرت عیسی (ع)وزیر امام زمان خواهد بود. آن پیامبر خدا، به امام عصر اقتدامیکندو پشت سراونمازمیخواند.[۱]
✅حضرت عیسی (ع) از هنگامی که پیغمبر اکرم به رسالت مبعوث شدهاند ـ به فرض اینکه در عالم تکلیف باشند و عبادات و تکالیفی انجام دهند ـ به آیین اسلام و احکام قرآن و روش پیامبر عمل میکنند و اینکه وزارت حضرت مهدی (ع) را نیز بر عهده دارند، این مطلب را تأیید میکند.
👌مسیحیان نیز مانند سایر ملتها هستند که بسیاری از آنها به ندای توحید و عدل منجی موعود، لبیک میگویند و ایمان میآورند. البته اندکی از آنان مانند سایر افراد لجوج، سرسختی نشان خواهند داد.
👥 مفسران طبق روایتی، آیه ۱۵۹ سوره نساء را که میفرماید: «و هیچ کسی از اهل کتاب نیست مگراینکه پیش ازمرگش، به او ایمان میآورد» چنین معنی کردهاند: پیش از روز رستاخیز (در قیام حضرت مهدی (ع)) عیسی مسیح نزول میکند و هیچ کس از یهود و نصاری نمیماندمگر اینکه به اوایمان میآورد.[۲]
👈بنابراین طبق تفسیر فوق از آیه مذکور و به حسب سایراحادیث، در
آخرالزمان و حکومت حضرت حجت، اهل کتاب همگی به او ایمان میآورند.
📚منابع:
۱. منتخبالاثر، آیتالله صافی گلپایگانی، صص ۳۱۷ـ۳۱۶.
۲. کنزالدقائق، میرزا محمد مشهدی، ج۲، ص ۶۷۹.
#پرسش_پاسخ_مهدوی
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجموعه_ایمان
#موشن_گرافیک 32
آيا #خدا از چند جزء #تركيب شده؛ و يا اينكه #خدا وجودي #بسيط دارد؟
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
من داخل قبر مسعودم رفتم و زیارت #عاشورا خوندم آرامش خیلی خاصی داشتم بعدِ معراج همه #تسلیت گفتن گفتم
🇮🇷 ... و تو ای #خواهرم،
آنچه که بیش از سرخی #خون من، #استعمار را می ترساند؛
سیاهی #چادر توست.
👈پس در حفظ #حجابت زینب گونه باش ...
🇮🇷 برگی از وصیتنامه شهید:
مسعود عسگری🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🇮🇷 ... و تو ای #خواهرم، آنچه که بیش از سرخی #خون من، #استعمار را می ترساند؛ سیاهی #چادر توست. 👈پس
4⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠دلتنگی های مادر شهید
🔰شهيد مسعود عسگري سه ماه آموزشي سربازيش👮 رو در #اردكان يزد گذروند. توي اين سه ماه #فقط يك بار اجازه داشت تا به مرخصي بياد.
🔰مسعود پسر با اراده و #محكمي بود.اگر ناراحتي يا دلتنگی💔 داشت #هيچ_وقت به روي خودش نمي آورد🚫.
🔰از #پادگان زود به زود به خونه زنگ ميزد☎️ ، هر بار كه زنگ ميزد ازش مي پرسيدم ،دلت تنگ شده⁉️مي گفت: نه از ترسم زنگ ميزنم، مي دونست من #طاقت دوري بچه هام رو ندارم .
🔰وقتي برادرش سرباز بود #مسعود شاهد بيتابي هاي من بود و مي دونست بايد صداش رو بشنوم🎧 تا #آروم بشم .
🔰با اينكه به گفته خودش دلش تنگ نشده بود☺️ بخاطر# دل_من ، كلي توي صف ميموند تا زنگ بزنه📞 و با شنيدن صداش🗣 منو از دلتنگي در بياره.
🔰مسعود عزيزم🌷 من همون #مادرم ، با من چكار كردي كه بيشتر از پنج ماهه كه دارم #با_افتخار دوريت رو تحمل مي كنم "
#نقل_از_مادرشهید
#شهید_مسعود_عسگری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
نگاهت اُفق را به زندگیَم نشان میدهد... زندگے ڪه نهایتش #خداوندست نگاهت آنقدر #مطمئن هست که دلم با
#خاکریز_سرنوشت_ســاز
💠گوشه ای از رشادت های رزمندگان در دوران جنگ
🔹در عملیات رمضان #احمد_کاظمی فرمانده تیپ ۸ نجف که شب🌖 سخت و طاقت فرسایی را پشت سر گذاشته بود، همچنان در تلاش بود که این صد متر #خاکریز را به هم وصل کند.
🔸«کاظمی» چند راننده نفربر🚁، لودر و بولدوزر #داوطلب_شهادت از میان بچه های تیپ انتخاب کرد.
🔹او به راننده #نفربرها مأموریت داده بود تا در حد فاصل یک صد متر باقی مانده خاکریز، در مقابل دید👀 دشمن به چپ و راست 🔁حرکت کنند و گرد و خاک🌫 به پا کنند
🔸تا #دشمن نتواند این رخنه را به خوبی تشخیص داده ودستگاههای #مهندسی را هدف🎯 قرار دهد.
خودش هم بلندگویی📣 دست گرفته و بدون ترس در #وسط این یک صد متر به چپ و راست میدوید
🔹در حالی که گاهی #دعای_فرج میخواند گاهی به دستگاهها دستور میداد گرد و خاک🌪 کنند. او علی الدوام میدوید🏃 و دعا میخواند
🔸میگفت: «نفربر گرد و خاک کن، لودر بیل بزن🚜، بیلت را بالا بیاور، بالاتر، بارکالله لودر! آفرین #لودرچی! نفربر خاک کن خاک کن. #اللهم_کن_لولیک الحجه بن الحسن العسگری».
🔹تمامی این کارها در جلو دید #دشمن انجام میگرفت. همه سینه به سینه ی #تانکهای دشمن، جسورانه✊ در فکر ادامه کار و #تکمیل خاکریز بودند، صحنه ی غریبی بود، تصویر کاملی از شوق و خدمت😍 به اسلام و ایثار و فداکاری.
🔸در این حین راننده یک لودر از فرط خستگی😓 از #حال_رفت و به پایین افتاد. بچهها فورا دور و برش را گرفتند، آبی💧 به صورتش زدند. #ردانی_پور نیز که در آنجا حضور داشت سریعا به بالینش رفت و او را تشویق کرد 👏و از زحمات او قدردانی نمود
🔸اما کس دیگری برای جایگزینی وی نبود ❌ناچار دوباره برخاست و کار را #ادامه داد. چند دقیقه بعد گلوله توپ💥 به کنار لودر خورد و آن را به آتش🔥 کشید.
🔹راننده لودر نیز #زخمی شد و به عقب منتقل گردید. در همین لحظات چند #دستگاه_مهندسی با راننده از راه رسیدند. با تلاش بی وقفه اینها خاکریزها به هم وصل شد✅ و نزدیک ظهر کار تمام شد. هر چند چندین تن از رانندگان این وسایل و مدافعان آنها به #شهادت رسیدند🕊.
📚منبعــ/عملیات رمضان / خاکریز سرنوشت ساز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
لحظه آخر برگشت بهم گفت:
شاید تو این #عملیات شهید بشم اگه برنگشتم،
#توکل به خدا رو فراموش نکن،
مواظب #حجابت باش،
محمد طاها روخوب #تربیت کن!
#شهید_محمد_منتظر_قائم
شهدای مظلوم صابرین ...🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در #عملیات کربلای دو محمود کاوه، #فرمانده لشکر،کار عجیبی کرد! نیروهای خط شکن رو که جلو فرستاد، اومد
#امام_خامنہای:
این #جوان، جزء عناصر کم نظیری بود
ڪہ او را درصدد #خودسازی یافتم
#حقیقتا اهـل خودسازی بود
هم خودسازی معنوی و #اخلاقی
و هـم خودسازی #رزمی
#شهید_محمود_ڪاوه🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#دلنـوشتــــــــه📝
💠من اشتباهیام!
💢نباید این سال ها و این روزها روی کره زمینـ🌍 باشم!
💢نباید #جوانی_ام این روزها رقم بخورد!
من اشتباهی ام!...
💢همه ام دارد فریاد میزند🗣 که من برای این تاریخ🗓 نیستم! این سال های آرام و بی صدا #قاتل جان من است!
💢من باید جایی میان دشت های #سوسنگرد یا رمل های #فکه به خاک بیفتم، یا میان کوچه های تنگ #خرمشهر، به خون!
💢شاید میان بزم تیرها💥 برقصم و سرنقطه رهایی، پرواز کنمـ🕊!
باید #تیرها مرا دریابند!
سینه ای که تنگ شده فراخ بشود!
گلویم تیغ ها را بدَرَد!
💢 #خونی که در رگ ها زیادی است زمین را آبیاری کند و این تن👤، زمان را به هم بریزد!
💢باید بشود آنچه #تقدیر است،
باید بشود آنچه را که برایش دویده ام!
💢می ترسم به این پاهای👣 زخم خورده بگویم #راهی که آمده اید به مقصد ختم نمی شود🚫،
می ترسم بگویم که نمی رسیم!
💢می ترسم از حسرت خوردن!
دلم شور میزند، نکند میان راه، یک قدم مانده به #شهادت، دلم بلرزد💓! نگاهم از نور برگردد😭، به پشت سر نگاه کنم!
💢نکند
●بترسم
●بلرزم،
●بمیرم...
♨️نکند #شهید نشوم😭!
💢 #شهادت نعمت است!
نه، شهادت #حق است!
نکند از حقمان محروم شویم!
💢ما چقدر نعمت ها که نداشته ایم!
که نه دست نوازش #پیرجماران را به سرمان دیدیم و نه آغوش #سیدعلی را !
💢که لباس #خاکی به تنمان نیامد! که سیاه پوش 🏴امام و کفن پوشِ #ولی بودیم!
💢که خاکریزمان #خط_مقدم و عقبه نداشت!
که هرجا رسیدیم جنگیدیم👊
که هر کوچه برای ما #خرمشهر بود!
و برای فتحش چقدر خون دل خوردیم!
💢ما از شب های🌙 این خیابان ها چه #خاطره ها داریم! هرکجایش #شهادت می دهد به بودنمان! به نترسیدن هایمان✌️! #سینه_سپر کردن هایمان...
💢اما خب این خیابان های آرام ، این آدم های ساکت🔇 و بی دغدغه دارند مرا #میکشند!
عذابِ تدریجی شده است بودنم! ماندنم😞!
💢می دانی تقصیر آن هاست که اسم کوچه ها را به اسم #شهدا گذاشتند! که از هر پایگاه و منطقه ای که رد شدیم، #حسرت بخوریم😓!
💢من باید #جوانی ام سال های جنگ میشد، سال های قبل از قطعنامه! آن زمان که جماران رنگ و بوی #خمینی میداد و کوچه پس کوچه هایش از صدای پوتین #پاسدارها و شعار بسیجی ها✊ لبریز بود
💢همان زمان که از مسجدها🕌 صدای #تکبیر نمازگزارهایش به گوش می رسید و تا خود #بغداد لرزه به دشمن می انداخت! روز هایی که میان بوی دود🌫 و اسپند، دسته گلـ🌸🍃 مادرها میرفتند، میان میدان به خاک و خون پرپر میشدند🕊
💢و سر دست همان ها که پشت سرشان آب ریخته بودند💦 کنار #رفیق_هایشان آرام میگرفتند، من باید جوانی ام سال های جنگ میشد😔...
💢یک شب🌝، دو خط می نوشتم📝 و لای #قرآنِ روی تاقچه میگذاشتم، کوله بارم را برمیداشتم، یک روز هم با آن اتوبوس های خاکی🚌 میرفتم و دیگر #برنمیگشتم ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
توی همون سفر اول به #سوریه، در #خانعسل شیمیایی☠ شد، وضع سینه اش خراب شد و #تاولهای ریزوسیاه تمام پوس
هوالمحبوب
#دست مرا بگیر با خودت ببر به قبر
این #شهر بدون تو بهشتش جهنم ست
#پیکر_شهیدابوالفضل_شیروانیان
#همسرانه
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هوالمحبوب #دست مرا بگیر با خودت ببر به قبر این #شهر بدون تو بهشتش جهنم ست #پیکر_شهیدابوالفضل_شیروا
5⃣5⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰با جدیت و جان و دل در #سپاه کار میکرد...سریع و خیلی غیرتی...حتی گاهی عرق از سر و صورتش چکه میکرد😪 رو قطعات، اما دست بردار نبود و کار رو به نحو #احسن انجام میداد👌
🔰به مرکز آموزشی مهندسی مجتمع #دانشگاهی حضرت امیرالمومنین(ع)منتقل شده بود،دید چند تا #دستگاه رو گذاشتن برای فروش.یه نگاه بهشون انداخت👀 و گفتم اینها تعمیر میشن و مسئولین رو قانع کرد😊
🔰تعمیر اونها دویست سیصد میلیون تومان💵 آن موقع،به نفع سپاه بود👌تقریبا #هرماه با انجام تعمیرات ابزارهای مختلف زرهی و ... بیست سی میلیون تومان به #نفع سپاه کار میکرد
#شهید_ابوالفضل_شیروانیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷سردار شهیدحاج احمد کاظمی
می گفت:
اگه توی پادگانت، دو تا #سرباز رو
نماز خون و قرآن خون کردی، این برات می مونه، از این #پست_ها و #درجه_ها چیزی در نمیاد...
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 4⃣9⃣ 💠 یه دور تسبيحی📿😅 🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل میكرديم. هر كی #تسبيح د
🌷 #طنز_جبهه 5⃣9⃣
💠صبحانه خطری
🔸با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای #صبحانه_ای با کلاس مرا به #سنگر خود در پدافند فاو دعوت کرد.
🔹لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد #سنگر شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، #حسابی جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از #مرمی تیرهای کلاش.
🔸به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، #همسنگر او که تازه از #پست شبانه آمده بود هم به #خوابی خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند.
🔹حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در #صندوق ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت #شهرداریش بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند.
🔸بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً #صبحانه می خورم".
🔹حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش #پذیرایی کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان #متعجب و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت:"می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟"
🔸از ترس در حال #سکته بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را #خالی کرد. بوی #باروت فضای سنگر را پر کرد و .....
🔹در حالی که در گوشه ای #پناه گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب #جنگ تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال #فرار بودم که حسین بسیار آرام و #خونسرد صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد.
در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، #خوشحال میشم 😂👋
رضا بهزادی،گردان کربلا
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh