صبح ڪه مے شود
باز ڪبوترِ دلمان پر میڪشد
بہ بامِ یادِ تو اِے #شهیـــد🕊
بہ یادمان باش و دعایمان ڪن ..
#شهید_حسین_معزغلامی
صبحتون_شهدایی🌷🌹🌷
@shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت شصت و شش🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 من وباجناقم خیلی خاطرات بامزه و شیرینی باحسین
پارت شصتوهفت قسم حضرتزینب(س)🌸🌿
#کتاب سرو قمحانه
#شهید حسین معزغلامی🌹
لحظه ای که من برای اولین بار باحسین آقا برخورد کردم،جوانی خوش سیما با چهره ای اسلامی،قدبلند،محاسن بلند،یک چهره آرام و متین که در نگاه اول قطع به یقین هرکسی علاقه مند میشد،بایه کسی مثل حسین آقا هم صحبت بشه،خداتوفیق داد درمدت دوسالی که همکاربودیم،ازوجودایشون بهره ببریم،هم درکارهامون،هم درماموریت هامون ازایشون استفاده کنیم.حسین همیشه دنبال کارکردن بود،حتی یکبارنشدسرمسئله ای بامن چونه بزنه.فقط انجام تکلیف براش مهم بود.تنهاچیزی که حسین درباره اش بامن بحث می کرد،ماموریت رفتنش بود،هرجامن روتنها گیرمی آورد،درباره مأموریت رفتن بامن صحبت می کرد.ولی من چون بهش احتیاج داشتم و معتقدبودم بچه ها بایدبعدازطی کردن یه بازه زمانی خاص برن ماموریت،یادمه یه روزمن توجلسه ای بودم،بعد جلسه حسین اومد پیشم وگفت حاجی من میخوام باهاتون خصوصی حرف بزنم.حدود یک ساعت باهم حرف زدیم و هرچی حسین دلیل می آورد که من رو راضی کنه اجازه بدم دوباره بره ماموریت من طفره رفتم و به بهانههای مختلف قبول نکردم.اما مثل ماهی توبحث کردن ازدستم سر میخورد!تااینکه دید من اجازه بده نیستم،حسین بغض کرد و رسید به مرحله گریه کردن،گفت حاجی قسمت میدم به حضرت زینب (س)مخالفت نکن بزار من برم،حاجی من مال اینجا نیستم.من اونجاراحتم،گفتم برودوره مربیگری بعد،گفت حاجی من دوست دارم برم منطقه،دیدم واقعاً حسین بندنیست روزمین.بعدازبرگشت ازمنطقه روحیاتش خیلی تغییر کرده بود و یه وقت هایی بهش نگاه می کردم،می دیدم توخودشه و ذهنش باخودش درگیره،باخودش کلنجارمی ره.راستش افراد زیادی روواسطه کرده بود که رضایت بدم دوباره بره ماموریت ومن همش مخالفت می کردم،حتی ازفرماندهی زنگ زدن گفتن منطقه اعلام نیاز حسین روفرستادن که من باز اجازه ندادم.چون معتقدبودم باید بچه ها بافاصله زمانی خاصی برن منطقه (سوریه) ولی حسین من رو تویه شرایط خاصی قرار داد،واقعا نتونستم بهش بگم نه،وقتی قسمم داد،یه جورایی شل شل شدم و دل من لرزید،حس خوبی نداشتم،احساس کردم خیلی آسمانی شده.بعداکه رفت منطقه،خبردارشدیم،اول مجروح شده بعدحدودبیست و چهار ساعت مفقود شده بود،بعدپیکرش روطی مراحلی پیدا کردن ومشخص شدشهیدشده.
(فرمانده شهید)
@shahidhosseinmoezgholami
هر انسانی
عطر خاصی دارد
گاهی برخی عجیب بوی خدا میدهند
همانند...
#شهید
#شهید
#شهید
سرداران
#شهید_حسین_معز_غلامی
#شهید_ابراهیم_هادی
@shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت هفتاد و دو مرد میدان🌸🌿 #کتاب_سروقمحانه #شهیدحسین_معزغلامی🌹 حسین واقعاً مرد میدان بود وبرقلب ها
پارت هفتاد و سه همنشین درد🌸🌿
#کتاب سرو قمحانه
#شهید حسین معزغلامی🌹
آستانه تحمل دردش خیلی بالابود.چندبارتوسوریه زخمی شده بود.ازطرفی کتفش هم در خلال فتنه ۸۸اسیب دیده بود،بااینکه درد زیادی می کشید ولی هیچوقت گله نمی کرد.سعی می کرد با دردهاش کنار بیاد باتوجه به اینکه سن کمی داشت،ولی ویژگی های شخصیتی خاصی داشت،بطوریکه دلچسب همه بود،چندبارسعی کردیم،بخاطر آسیب هایی که دیده بود،پیش پزشک متخصص ببریمش.ولی حسین مانع می شدومی گفت ممکنه پرونده پزشکی برام درست بشه و نگذارند به سوریه برم.گفتم باباجان شما الان درد داری بایستی پیش پزشک بری و معالجه بشی اصرار میکرد و میگفت نه،بالاخره بالاجبارپیش پزشک بردیمش.حتی چندروز قبل از شهادتش در سوریه تیری به دستش اصابت میکنه ولی برای معالجه به عقب برنمیگرده و میگه کار زیاده بعداً میرم.بایستی اینجا باشم.به صورت سرپایی دستش رو پانسمان می کنن.وبرمیگرده توخط.
(پدرشهید)
@shahidhosseinmoezgholami
#شهید _حمید_سیاهکالی_مرادی
▪️نکنه پات بلغزه... 🚶♂🚶
@shahidhosseinmoezgholami
🌱و سلام بر شهید سیدحمید طباطبایی مهر که می گفت:
«فقط دم زدن از شهدا افتخار نیست
باید زندگیمان، حرفمان، نگاهمان
لقمه هایمان، رفاقتمان
بوی شهدا را بدهد»
#شهیدانه 🕊
#شهادت
#شهید
@shahidhosseinmoezgholami
"رابطهیسیدهبدرالدینواحمدمشلب"
ایشان می گفتند: با این که#شهید احمد پسرشان بودند، امّا او را دوست دوران جوانی خود می دانستند و با عشق مادرانه اشان در تربیت احمد تلاش می کردند و عاشقانه فرزندشان را راهی #سوریه کردند..♥️🌿
#شهیداحمدمحمدمشلب
#بࢪادرشهیدمـ♡
@shahidhosseinmoezgholami
🥀قسمتی از وصیتنامه #شهید:
گر به فیض #شهادت رسیدم، خدای ناکرده هیچ سازمان یا ارگانی را مقصر ندانید.
هروقت به سر قبرم آمدید یک روضه از حضرت علی اکبر(ع) و یا حضرت زهرا(س) بخوانید و مرا به فیض بالای گریه برسانید.هروقت قصد داشتید خیری به بنده برسانید آنرا به هیئات مذهبی به عنوان کمک بدهید.از خواهران و خانواده آنها طلب حلالیت می کنم اگر نتوانستم نقش برادری خوب را ایفا کنم.در کفنم یک سربند یاحسین(ع) و تربت کربلا قرار بدهید.تا می توانید برای ظهور حضرت حجت(عج) دعا کنید که بهترین دعاهاست.هم به خانواده و هم به دوستانم بگویم که در بدترین شرایط اجتماعی، اقتصادی و… پیرو ولایت فقیه باشید و هیچگاه این سید مظلوم آسید علی آقا را تنها نگذارید.امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نکنید و نگذارید خون شهدا پایمال شود.
این شعر بر روی سنگ قبرم حکاکی شود ان شاالله
مرد غسال به جسم و سر من خورده مگیر
چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم
سر قبرم چو بخوانند دمی روضه شام
سر خود با لبه سنگ لحد میشکنم
اللهم الرزقنا شفاعه الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین ع
#بسیجی_حسین_معزغلامی🌷🌷🌷💔🥀😔🕊🕊
#یادش_باصلوات
@shahidhosseinmoezgholami
☘️میگفت
همهی گلولههای #جنگ_نرم،
مثل خمپاره شصت است
نه سوت دارد نه صدا!
وقتی میفهمیم آمده که میبینیم:
فلانی دیگر #هیئت نمیآید،
فلانی دیگر #چادر سرش نمیکند!
#شهید حجتاللهرحیمی
#من_زهراییم
#حجاب
@shahidhosseinmoezgholami
دلت
ڪه خالے شد از غیر
پُـــر مےشود از خـدا ...
آن وقت #شهید مےشوے!
#شهید_حسین_معز_غلامی 🍃
@shahidhosseinmoezgholami
شهــیدحــسـین معزغـلامي
پارت شصت و شش🌸🌿 #کتاب_سرو_قمحانه #شهید_حسین_معزغلامی🌹 من وباجناقم خیلی خاطرات بامزه و شیرینی باحسین
پارت شصتوهفت قسم حضرتزینب(س)🌸🌿
#کتاب سرو قمحانه
#شهید حسین معزغلامی🌹
لحظه ای که من برای اولین بار باحسین آقا برخورد کردم،جوانی خوش سیما با چهره ای اسلامی،قدبلند،محاسن بلند،یک چهره آرام و متین که در نگاه اول قطع به یقین هرکسی علاقه مند میشد،بایه کسی مثل حسین آقا هم صحبت بشه،خداتوفیق داد درمدت دوسالی که همکاربودیم،ازوجودایشون بهره ببریم،هم درکارهامون،هم درماموریت هامون ازایشون استفاده کنیم.حسین همیشه دنبال کارکردن بود،حتی یکبارنشدسرمسئله ای بامن چونه بزنه.فقط انجام تکلیف براش مهم بود.تنهاچیزی که حسین درباره اش بامن بحث می کرد،ماموریت رفتنش بود،هرجامن روتنها گیرمی آورد،درباره مأموریت رفتن بامن صحبت می کرد.ولی من چون بهش احتیاج داشتم و معتقدبودم بچه ها بایدبعدازطی کردن یه بازه زمانی خاص برن ماموریت،یادمه یه روزمن توجلسه ای بودم،بعد جلسه حسین اومد پیشم وگفت حاجی من میخوام باهاتون خصوصی حرف بزنم.حدود یک ساعت باهم حرف زدیم و هرچی حسین دلیل می آورد که من رو راضی کنه اجازه بدم دوباره بره ماموریت من طفره رفتم و به بهانههای مختلف قبول نکردم.اما مثل ماهی توبحث کردن ازدستم سر میخورد!تااینکه دید من اجازه بده نیستم،حسین بغض کرد و رسید به مرحله گریه کردن،گفت حاجی قسمت میدم به حضرت زینب (س)مخالفت نکن بزار من برم،حاجی من مال اینجا نیستم.من اونجاراحتم،گفتم برودوره مربیگری بعد،گفت حاجی من دوست دارم برم منطقه،دیدم واقعاً حسین بندنیست روزمین.بعدازبرگشت ازمنطقه روحیاتش خیلی تغییر کرده بود و یه وقت هایی بهش نگاه می کردم،می دیدم توخودشه و ذهنش باخودش درگیره،باخودش کلنجارمی ره.راستش افراد زیادی روواسطه کرده بود که رضایت بدم دوباره بره ماموریت ومن همش مخالفت می کردم،حتی ازفرماندهی زنگ زدن گفتن منطقه اعلام نیاز حسین روفرستادن که من باز اجازه ندادم.چون معتقدبودم باید بچه ها بافاصله زمانی خاصی برن منطقه (سوریه) ولی حسین من رو تویه شرایط خاصی قرار داد،واقعا نتونستم بهش بگم نه،وقتی قسمم داد،یه جورایی شل شل شدم و دل من لرزید،حس خوبی نداشتم،احساس کردم خیلی آسمانی شده.بعداکه رفت منطقه،خبردارشدیم،اول مجروح شده بعدحدودبیست و چهار ساعت مفقود شده بود،بعدپیکرش روطی مراحلی پیدا کردن ومشخص شدشهیدشده.
(فرمانده شهید)
@shahidhosseinmoezgholami
حالمعنویعجیبیداشت..
بهمگفت:
«ازامامرضافقطیهچیزیروخواستم
اونهماینکهتوراه #امامحسین
ومثلامامحسین
#شهید بشم.»❤️🩹
بهشگفتممحسنخیلیسختهآدم
مثل #امامحسین
شهیدبشه.خیلیزجرآوره!»
گفت:
«به.خودِ #امامرضا قسمکهمن
حاضرم،
خیلیلذتداره.»🕊
#شهیدمحسنحججی 🌸🍃
ـ ـ ـ ـــــــــ‹❁›ــــــــ ـ ـ ـ
@shahidhosseinmoezgholami