eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 مثل همه 🌿 بارها اتفاق‌‌‌‌ می‌‌افتاد وقتی که در تهران بود، ظهرها بعد از نماز‌‌‌‌ می‌‌آمد به سالن غذاخوری کوچکی که در دفتر نمایندگی بود، بین بچّه‌‌‌‌ها‌‌‌‌ می‌‌نشست و با آنها ناهار‌‌‌‌ می‌‌خورد و از خاطراتش با امام رحمة الله علیه و انقلاب تعریف‌‌‌‌ می‌‌کرد. وقتی بعضی از دوستان اصرار‌‌‌‌ می‌‌کردند که برای ایشان غذا جداگانه تهیه شود،‌‌‌‌ می‌‌گفت: «نه، از همین غذایی که برای همه‌‌‌‌ می‌‌آورید،‌‌‌‌ می‌‌خورم.» 🌸✨ یاد و خاطره عالِم مبارز، شهید حجت الاسلام فضل الله محلاتی را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 مرحبا به این بینش 🌿 فرزند شهید:‌‌‌‌ می‌‌خواستم برای تحصیل بروم خارج که جنگ شروع شد. ایشان‌‌‌‌ می‌‌گفت: «در موقعیتی که بچه‌‌های مردم توی جبهه دارند شهید‌‌‌‌ می‌‌شوند درست نیست که بگویند نماینده‌‌ی امام در سپاه، بچه‌‌‌‌‌‌اش را فرستاده خارج تحصیل کند.» 🌸✨ یاد و خاطره عالِم مبارز، شهید حجت الاسلام فضل الله محلاتی را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfo
🌺 ردّ امتیاز ویژه 🍀 زمانی که ضریح مطهّر حضرت امام رضا علیه السلام در حال تعویض بود، در خدمت مقام معظّم رهبری به پابوسی امام هشتم مشرف شدیم. مقام معظّم رهبری برای زیارت در کنار مرقد آن امام همام، مشغول راز و نیاز بودند. چون ضریح را برداشته بودند، حضور در کنار قبر، رنگ و بوی دیگری داشت. بعد از پایان راز و نیازِ حضرت آیت الله ‌خامنه‌ای، آقای واعظ طبسی به ایشان عرض کرد، آقازاده‌‌ها هم بیایند نزدیک تر تا از نزدیک امام را زیارت کنند معظم له فرمودند: «پس بقیه چی؟!» این دقّت را همواره حضرت آقا دارند. ایشان امتیاز ویژه و خاصی را برای فرزندانشان قایل نیستند. در آن روز هم فرمودند: «اگر بقیه افراد می‌توانند از نزدیک قبر امام هشتم علیه السلام را زیارت کنند، فرزندان من هم بیایند.» پس از بیان آقا همه توفیق حضور یافتند. عجب روز به یادماندنی بود! بعضی از دل شکستگان، سر از پا‌ نمی‌شناختند. ✍️ ‌‌حجت‌الاسلام محمد علی حقانی، از اعضای بیت، تهران 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 خاک نشینِ افلاکی 🌿 زمستان بود. یک روز به خانه آمد، در حالی که صورتش از سرما کبود شده بود و پاهاش حس نداشت. گفتم: «پسرم! چرا به خودت‌‌‌‌ نمی‌‌رسی؟ ممکنه مریض بشی. لباس گرم بپوش، یک جفت کفش خوب به پاکن که پاهات از سرما یخ نکنه.» گفت: «نه مادر! باید پاهام یخ کنه تا بتونم درد بچه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی رو که الان توی جبهه و توی کوهستان‌‌های پر برف کردستان، در میون برف و سرما زجر‌‌‌‌ می‌‌کشن، حس کنم. این انصاف نیست که اونها اونجا توی سرما بلرزن و من کنار بخاری گرم باشم!» 🌸✨ فرمانده‌‌ی کم حرف و پرکار، شهید محمد بروجردی را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 مثل زیردستان 1️⃣ مثل بقیه بود؛ خورد و خوراکش، لباس پوشیدنش، خوابش، کارش، جنگیدنش. اصلاً احساس‌‌‌‌ نمی‌‌کردی که او فرمانده است و تو زیر دستش هستی.‌‌‌‌می‌‌گفت: «من یه خدمتگزار کوچکم، بین خدمت گزارهای بزرگ تر.» خودش را از همه کمتر‌‌‌‌ می‌‌دانست. فیلم در‌‌‌‌ نمی‌‌آورد، واقعاً این جوری بود. 2️⃣ هرگز دیده نشد وقتی که در موقع صبحگاه نیروها را‌‌‌‌ می‌‌دواند، خودش در یک گوشه بنشیند و تنها دستور بدهد؛ بلکه مثل همه‌‌ی آنها، پا به پای دیگران، بلکه جلوتر از بقیه،‌‌‌‌ می‌‌دوید. 🌸✨ فرمانده‌‌ی کم حرف و پرکار، شهید محمد بروجردی را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 یاد باد آن روزگاران، یاد باد 1️⃣ با موتور گازی‌‌‌‌ می‌‌آمد کمیته. سر و کله‌‌‌‌‌‌اش که پیدا‌‌‌‌ می‌‌شد، تیکه بود که بارش‌‌‌‌ می‌‌کردند. 2️⃣ درآمد خوبی داشت، امّا باز هم برای خرج روزانه‌‌‌‌‌‌اش محتاج بود. علت آن هم این بود که همه‌‌ی پول‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایی را که در‌‌‌‌ می‌‌آورد، در راه خیر و مبارزه‌‌ی با شاه به مصرف‌‌‌‌ می‌‌رساند. همه‌‌ی دارایی اش، یک تخته فرش بود که آن را هم فروخت.‌‌‌‌می‌‌گفت: « چون احساس کردم یک چیز اضافیه و من هم به اون نیاز ندارم. اگر هم نیاز داشته باشم کسانی هستند که بیشتر از من به این فرش نیاز دارن.» 🌸✨ فرمانده‌‌ی کم حرف و پرکار، شهید محمد بروجردی را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 دیدند دام پنهان، از دانه دل بریدند ... 1️⃣ وقتی با خانواده‌‌ی بروجردی برای دیدن خانه رفتیم، بروجردی گفت: «صلاح نیست ما در این نقطه از شهر زندگی کنیم، ما باید به جایی بریم که مناسب حال ما باشه. بالای شهر هم بمونه برای بالاشهرنشینها!» 2️⃣ بروجردی توی یک اتاق به همراه زن و بچه هاش زندگی‌‌‌‌ می‌‌کرد. چهار انسان؛ بدون هیچ گونه امکاناتی! تا جایی که حتی زیر انداز درست و حسابی هم نداشتند که زیرشان بندازند. 🌸✨ فرمانده‌‌ی کم حرف و پرکار، شهید محمد بروجردی را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 مدیری از جنس مردم 1️⃣ می‌‌گویم: «کسی نیست بیاید سر پست؟»‌‌‌‌ می‌‌گوید: «کجا؟» توی تاریکی برگه‌‌ی نگهبانی را پر‌‌‌‌ می‌‌کنم؛ «اسمت چیه؟»‌‌‌‌ می‌‌گوید: «بنویس محمّد!» 2️⃣ نیروها در محاصره افتاده بودند. حاجی دستور داد که فوراً چند نفر، امکانات لازم را به بچه‌‌‌‌ها برسانند. کار مشکل بود و راه سخت. «حاجی» خودش هم با اینکه چند بار تصادف کرده بود اما یک ظرف آب دست گرفته بود و به سرعت‌‌‌‌ می‌‌آمد. 3️⃣ کنارشان نشست و با آنها غذا خورد و مدتی هم با آنها گپ زد. وقتی رفت همه شیفته‌‌ی او شده بودند. از یکدیگر‌‌‌‌ می‌‌پرسیدند: «این آقا کی بود؟» وقتی که شنیدند فرمانده‌‌ی سپاه غرب کشور، آقای بروجردی است، همه تعجب کرده بودند. 🌸✨ فرمانده‌‌ی کم حرف و پرکار، شهید محمد بروجردی را با ذکر صلواتی یاد کنیم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌺 عدم تبعیض در برخورد با متخلف 🍀 یکی از مسئولان نظامی دستور تصرّف مکانی را صادر کرده بود. گر چه حق با او بود؛ امّا شیوه اقدام، قانونی نبود. سازمان قضایی نیروهای مسلح گزارش حادثه را تنظیم و خدمت مقام معظم رهبری ارسال کرد. ایشان در زیر آن گزارش فرمودند: «با متخلّف برخورد کنید و لو پسر من باشد.» ✍️ حجت‌الاسلام نیازی 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 دو صد گفته چون نیم کردار نیست... 🌿 حاجی داشت حرف‌‌‌‌ می‌‌زد و سبزی پلو را با تن ماهی قاطی‌‌‌‌ می‌‌کرد. هنوز قاشق اول را نخورده، رو کرد به عبادیان و گفت: «عبادیان! بچه‌‌‌‌ها شام چی داشتن؟» - همینو. - واقعاً؟ جون حاجی؟ - نگاهش را دزدید و گفت: تن ماهی را فردا ظهر‌‌‌‌ می‌‌دیم. حاجی قاشق را برگرداند. غذا تو گلوم گیر کرد. - حاجی جون به خدا فردا ظهر بهشون‌‌‌‌ می‌‌دیم. حاجی همین طور که عقب‌‌‌‌ می‌‌کشید گفت: «به خدا منم فردا ظهر‌‌‌‌ می‌‌خورم.» 🌸✨ یاد و خاطره فرمانده‌‌ی محبوب، شهید محمدابراهیم همت را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 اوج عدالت خواهی 🌿 حاجی همت شنیده که بچه‌‌‌‌ها برای مأموریت در هوای سرد فقط با یک پتو رفته اند. ناراحت شد. یک پتو را برداشت و شب را در محوطه‌‌ی باز اردوگاه به سر برد. 🌸✨ یاد و خاطره فرمانده‌‌ی محبوب، شهید محمدابراهیم همت را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 قابل توجه مدیران خودشیفته! 🌿 ظهر تابستان بود و دمای هوا 45 درجه، یکی از بچه‌‌‌‌ها پنکه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای را آورد، حاج همت با ناراحتی گفت: «برای چه پنکه آوردید؟» گفتم: «خب هوا گرم است.» گفت: «نه، فرقی‌‌‌‌ نمی‌‌کند بسیجی‌‌های دیگر هم همین وضعیت را دارند.» پنکه را رد کرد و گرفت خوابید. 🌸✨ یاد و خاطره فرمانده‌‌ی محبوب، شهید محمدابراهیم همت را با ذکر صلواتی گرامی‌‌‌‌ می‌‌داریم ✨🌸 🆔 @ShamimeOfoq