eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 مهمان ناخوانده 🍃 آن شب مادرم حال خوشی نداشت و در اتاق استراحت می‌کرد. پدر هم که دیروقت از محلّ کارش به خانه آمده بود، روی کاناپه دراز کشیده بود و تلویزیون تماشا می‌کرد. خلاصه چراغ خانه کم‌نور بود، طوری که شام را از بیرون سفارش دادیم. همه در عین بی‌حوصله‌گی منتظر شام بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد. به خیال رسیدن شام، به سمت آیفون رفتم و گفتم: «بله بفرمایید؟» آقای غلامرضایی با خانواده‌ی شش‌نفره‌اش یاالله‌کنان آمدند به طرف واحد ما. بی‌اختیار گفتم: «ب ب... بفرمایید!» همه شوکه شده بودیم. آخر هیچ کدام‌مان اطّلاعی از آمدن مهمان نداشتیم. خانه به‌هم ریخته و حال بد مادر و بی‌حوصله‌گی من و پدر و یاسمن که فردا امتحان داشت، وضعیت را خراب‌تر کرده بود. لباس‌های نه چندان اتوکشیده، چهره‌های به‌هم ریخته، موهای پدر که حتّی شانه هم نشده بود و... . آقای غلامرضایی امّا شاد و شنگول نشسته بود و چهار کودک شیطان خود را می‌دید و می‌خندید. این صدای خنده با شکستن مجسّمه‌ی کوچک یاسمن که در گوشه‌ی پذیرایی بود، به قهقهه تبدیل شد. مادر، پدر، یاسمن و من که آمادگی این دیدار را نداشتیم، هاج و واج مانده بودیم چه خاکی به سرمان بریزیم. صدای زنگ خانه، حمله‌ی چهار فرزند آقای غلامرضایی به سمت آیفون را به همراه داشت. به‌زور توانستم گوشی را از دست‌شان بگیرم تا پاسخ پیک موتوری که غذا را آورده بود، بدهم. غذا آوردن همانا و نشستن آقای غلامرضایی روی زمین همان؛ مهمان بی‌ملاحظه در برابر چشمان بُهت‌زده‌ی من، شام سه نفره را میان چهار فرزندش تقسیم کرد. بعد از شام، تازه وقت چایی شده بود. خلاصه مهمان‌های ناخوانده ساعت دوازده‌ونیم شب قصد رفتن کردند. دیگر حوصله‌ی بدرقه‌ی آن‌ها را تا در حیاط نداشتم و این اشتباهی بود که هزینه‌اش را فردا صبح بدجور پرداختم. بچّه‌ها تمام کفش‌های همسایه‌ها را از پاگردها به پایین پَرت کرده بودند. صبح زود، صدای غرولند همسایه‌ها بلند بود. تبعات خودخواهی و ‌بی‌ملاحظه‌‌گی آقای غلامرضایی تا یک هفته زندگی ما را مختل کرده بود. شاید او نمی‌دانست که خداوند سبحان حقوق بندگانش را مقدّمه‌ی رسیدن به حقوق خود قرار داده و نخستين وظيفه‌ی انسان براي مهماني رفتن، اين است كه برای حفظ حقوق برادر مؤمن، سرزده و بدون دعوت به خانه‌ی او نرود. اين دستور شرع مقدّس اسلام به منظور حمايت از ميزبان و راحتي و حفظ حقوق اوست. ✅ حقوق صاحب‌خانه ایجاب می‌کند که مؤمن: 1️⃣ با قرار قبلی به منزل مردم مهمان شود. 2️⃣ از رفتاری که باعث زحمت صاحب‌خانه می‌شود، بپرهیزد. 3️⃣ حقوق همسایگانِ صاحب‌خانه را محترم بشمارد. 4️⃣ مدّت زمان مهمان شدن خود را کوتاه کند. 🍃 با حفظ حقوق صاحب‌‌خانه و میزبان، هم حقوق مهمان رعایت می‌شود و هم پیوند میان مؤمنان موجبات رضای خداوند را فراهم می‌کند. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 کوچه‌ی صبوری 🍃 زیر پنجره‌ی اتاق خواب، خیابان کم‌عرضی بود که بهش می‌گفتند کوچه‌ی صبوری. نهایتاً یک ماشین می‌توانست از آن عبور کند و به میدان پیروزی برسد. آن روز برای هواخوری پشت پنجره نشسته بودم و خیابان را سیر می‌کردم. یک زنجیره‌ی بی‌انتها از ماشین دیده می‌شد که ترافیک آن خیلی هم بی‌سابقه نبود. راننده‌ی خودروهای انتهایی نمی‌توانستند ببینند که دلیل این ترافیک چیست و مُدام بوق می‌زدند. یکی از راننده‌ها عصبی شده بود و همین‌طور که از آینه، ماشین عقبی را می‌دید، به راننده‌اش بد و بی‌راه می‌گفت؛ امّا گویا با حرف، کار درست نشد و دوتا راننده دست به یقه شدند. مردم برای جدا کردن این دو آمدند و البتّه ماشین‌های دیگر، هم‌چنان دست‌شان را روی بوق گذاشته بودند. هرج و مرج همه را کلافه کرده بود؛ امّا هیچ‌کس اصل ماجرا را نمی‌دانست. من که از پنجره‌ی طبقه‌ی دوّم از اوّل تا آخر ماجرا را دیده بودم، این ترافیک و آشفتگی برایم حل شده بود. علّت این آشفتگی، پاکت‌های سیب‌زمینی و پیاز پیرزنی بود که می‌خواست از خیابان عبور کند؛ امّا پایش لیز می‌خوَرد می‌افتد وسط خیابان. راننده‌ی ماشین اوّل که خانم جوانی بود، توقّف کرده و پیرزن را کنار خیابان کشیده بود. ماشین دوّم و سوّم که ماجرا را دیده بودند، صبورانه منتظر برطرف شدن ترافیک بودند؛ امّا راننده‌های دیگر، بی‌خبر از همه‌جا، داد و هوار می‌کشیدند یا با بوق زدن، حرف خود را می‌زدند. اگر کم‌صبری، پرخاشگری و بداخلاقی آن یک نفر که دست خود را روی بوق گذاشت نبود، چندین نفر این‌گونه دچار تنشِ عصبی نمی‌شدند. مصداقِ صبرِ آن دو راننده‌ی اوّل، حدیثی از امام علی علیه‌السلام بود که فرمودند: «کسی که بر مرکب صبر و بردباری سوار شد، به میدان پیروزی خواهد رسید.» ✅ صبوری خوب است؛ چراکه: 1️⃣ «صبر در كارها همانند سر در بدن است؛ همان‌طور كه وقتى سر از بدن جدا شود، بدن فاسد مى‌شود، هنـگامى هـم كه صبر از كارها جـدا شود، كـارها تبـاه مى‌شـود.» 2️⃣ «بردبارى، وزير مؤمن و صبر امير سپاهيان اوست.» 3️⃣ «قوی‌ترين دشمن سختي‌ها، صبر و شكيبايى در برابر آن‌هاست.» 4️⃣ «كسى كه صبر نداشـته باشد، دين نخواهـد داشت.» 5️⃣ «عاقبت صبر و شكيبایى خير است؛ بنابراين، صبركنيد تا پيروز شويد.» 🆔 @ShamimeOfoq
💍 لبخند پيامبر 💍 روزی پيامبر اكرم صلی الله عليه و آله، به طرف آسمان نگاه مي كرد، تبسمی نمود. شخصي به حضرت گفت: يا رسول الله ما ديديم به سوي آسمان نگاه كردي و لبخندي بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟ 💠رسول خدا فرمود: - آری! به آسمان نگاه می كردم، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزی بنده با ایمانی را كه هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مي شد، بنويسند؛ ولي او را در محل نماز خود نيافتند. او در بستر بیماری افتاده بود. فرشتگان به سوي آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض كردند: ما طبق معمول براي نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان به محل نماز او رفتيم. ولي او را در محل نمازش نيافتيم، زيرا در بستر بيماري آرميده بود. خداوند به آن فرشتگان فرمود: تا او در بستر بیماری است، پاداشی را كه هر روز برای او هنگامي كه در محل نماز و عبادتش بود، مي نوشتيد، بنويسيد. بر من است كه پاداش اعمال نیک او را تا آن هنگام كه در بستر بیماری است، برايش در نظر بگيرم. 🌺✨🌸✨ دهه وقف گرامی باد ✨🌸✨🌺 🆔 @ShamimeOfoq
❤️ نماز کمک از خدا ❤️ شهید محمد ناصری 🍏 گله را با هم بردیم چرا. یله اش کردیم توی یک علفزار، خودمان مشغول بازی شدیم. گوسفندها کم کم پخش و پلا شدند. یک وقت فهمیدیم چندتاشان نیستند. دلمان ریخت. پاک هول کردیم. 🍏 می دویدیم این طرف، می دویدیم آن طرف. گوسفندها انگار آب شده بودند رفته بودند توی زمین. 🍏 محمد ناصر گفت «این جوری فایده نداره». گفتم «پس میگی چی کار کنیم؟» گفت: « وضو بگیریم دو رکعت نماز بخونیم. خدا کمکمون می کنه». 📚 یادگاران، جلد ۱۳ ، ص ۴ 👌 خداوند می فرماید: در سختی ها از نماز کمک بگیرید «وَاستعینوا بِالصبرِ والصلاةِ» 📚 سوره بقره: آیه ۴۵ 🌺✨🌸✨ دهه وقف گرامی باد ✨🌸✨🌺 🆔 @ShamimeOfoq
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید؛ باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد؛ مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد اماافسوس که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت؛در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ، دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ؛ 🍁پس آنکه به نوشیدن مقداری ازآن اکتفا کردنجات میبابدوآنکه درشیرینی آن غرق شد هلاک میشود؛این است حکایت دنیای منهای بندگی خداوند... 🌺✨🌸✨ دهه وقف گرامی باد ✨🌸✨🌺 🆔 @ShamimeOfoq
🔺 وقتی ميميريم ما را به اسم صدا نميکنند و درباره ما ميگويند: جسد کجاست ؟ و بعد از غسل دادن ميگويند :جنازه کجاست ؟ وبعد از خاک سپاری ميگويند: قبر ميت کجاست ؟ همه لقب ها و پست هايی که در دنيا داشتيم بعد از مرگ فراموش ميشه مدير ، مهندس ، مسؤول ، دکتر، بازرس... پس فروتن و متواضع باشيم...نه مغرور و متکبر. پس به چی مينازيد؟ عارفی گفت : آنچه ازسر گذشت ؛ شد سرگذشت! حيف بی دقت گذشت؛ اما گذشت! تاکه خواستيم يک «دوروزی» فکرکنيم!! بردرخانه نوشتند؛ درگذشت..‌ 🌺✨🌸✨ دهه وقف گرامی باد ✨🌸✨🌺 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 آغاز یک فروپاشی 🍃 خیالِ داشتن یک مجموعه ی کوچک برای انجام کارهای خیر، از دوره ی دبیرستان در ذهن ما بود. ده نفری بودیم که بعدها هم دانشگاهی شدیم و دوستیمان ادامه دار شده بود. خیریّه ی مهرگان، پس از مدتی با هماهنگی علی، سعید، فرهاد و من شکل گرفت و گام اوّل را در یک بازدید از خانه سالمندان گذاشتیم. گامهای بعدی، تهیّه اقلام مصرفی برای نیازمندان و جمع آوری هزینه ی تحصیل و... بود. عملکردمان موفقیّت آمیز بود و در همان روزهای خوب، تعدادی دیگر هم بنا به توصیه و تأیید یکی از ما، به گروه اضافه میشد و کامبیز یکی از آنها بود. کامبیز را نمیشناختیم و به تأیید یکی از اعضای تازه جذب شده، اکتفا کردیم. در یکی از برنامه ها که با هدف جمع آوری هزینه ی درمان یک بیمار سرطانی بود، کامبیز به ما گفت که من میتوانم نیمی از هزینه را تأمین کنم و ما با اعتماد به قول او، هدف گذاریمان را برای نیم دیگر گذاشتیم. روز عمل آن بیمار نزدیک بود و از کامبیز خبری نبود. با او تماس گرفتیم و گفت تا فردا صبح پول را میرساند و صبح آن روز به عصر و آن عصر به صبح دیگر و روز دیگر رسید و خبری نشد. در معذوریت بودیم و او حتّی جواب تماسها را نمیداد. وقت عمل فرارسید و ما نتوانستیم کاری بکنیم. دروغ کامبیز به شدّت ما را عصبی کرده بود؛ امّا قصد نداشتیم او را از جمعمان جدا کنیم. چند هفته بعد کامبیز به جلسه مشترکمان آمد و اتهاماتی را متوجّه سعید کرد و گفت من خبر دارم که شما حقّ السّهم از پولهای مردم را برمیدارید. او دلیل و سندی رو نکرد؛ امّا حسّ اعتماد گروه را از هم پاشید. زمزمه ها آغاز شده بود، مصداق حدیث پیامبر اکرم (ص) که فرمودند: «دروغگويى درى از درهاى نفاق است.» من که از پاکدستی سعید اطّلاع داشتم و میدانستم که این اتّهامات بی پایه است، اعتراض کردم؛ اما دودستگی گروه روزبه روز بیشتر میشد و در زمان کوتاهی مجموعه خیریّه ی کوچک ما را که قطعاً بار کوچکی را از دوش نیازمندان جامعه برمیداشت، با یک دروغ و یک تهمت از هم پاشید و از میان رفت؛ مثل شخصیّت کامبیز که علیرغم باور کردن ادعاهای او در یک لحظه، کسی دیگر مایل به ارتباط و دوستی با او نشد. تجربه ی تلخی که چند درس بزرگ برای ما داشت: 1. «دروغگو بر لبه ی پرتگاه و خوارى است.» 2. «شاه کلید هر دوستی و ارتباط، راستگویی است و اعتماد به فرد دروغگو در هر سطحی، باعث بدبختی و گرفتاری فراوان میشود.» 3. «كم نصيب ترين مردم از مردانگى، كسى است كه دروغگو باشد.» 4. «یک ظنّ بیجا و اتّهام ساده، میتواند خدایی ترین پیوندها را از هم بگسلد. باید از آن پرهیز کرد.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 دو اثاث‌کشی در پانزده روز 🍃 چند روزی هست که به خانه‌ی جدید نقل مکان کرده‌ایم. مستأجری است و همین نقل و انتقالات هر ساله که باید با آن ساخت. قیمت خانه‌های ویلایی، که سر به فلک می‌کشد و پدرجان ما تنها توانایی اجاره‌ی یک واحد آپارتمان را دارد. در این سال‌ها، همسایه‌های زیادی داشته‌ایم که بسیاری از آن‌ها نسبت‌شان با ما از همسایه بودن، به دوستی و روابط خانوادگی تغییر کرده است. مستأجری و تغییر خانه، با همین اتّفاق هم سخت است و هم هیجان‌انگیز؛ سخت از آن جهت که از آن‌ها که به وجودشان عادت کرده‌ایم، دور می‌شویم و هیجان‌انگیز از این جهت است که چشم‌انتظار دوست و همسایه‌ی جدید می‌شویم. خانه جدید گویا برای ما یک اتّفاق تازه است. همسایه‌ی واحد کناری در این چند روز، نه تنها از یک سلام خشک‌وخالی و پاسخ سلامِ ما دریغ می‌ورزد، بلکه کفش‌های یکی از کارگران ما را در همان روز اول به بهانه‌ی رفتن یک لنگه از آن‌ها به روبه‌روی درب آن‌ها، به پایین پرت می‌کند. با خودمان گفتیم که شاید به مرور زمان اوضاع بهتر شود. پدر گفت: «شما از سلام کردن خسته نشوید؛ حتّی اگر جوابی نمی‌شنوید.» در خانه‌ی ما ساعت 11 شب خاموشی است. مادر و پدر کارمند هستند و من هم صبح‌ها به دانشگاه می‌روم؛ امّا ساعت 11 برای همین همسایه، ساعت آغاز فوتبال‌های اروپایی است، آن هم با صدای بلند و گه‌گاه فریاد پدر و پسر به بهانه‌ی گل شدن یا نشدن یک توپ. چند شب اول همین‌طور گذشت؛ امّا دیگر کلافه‌کننده بود. یک شب پدر درِ خانه آن‌ها را زد تا تذکّر بدهد، اما چشم‌تان روز بد نبیند؛ همسایه‌جان با خشم گفت: «مستأجر اندازه‌ی دهان خود باید حرف بزند، من این‌جا صاحب‌خانه‌ام و شما اگر ناراحتید، از این‌جا بروید. تازه کجای کتاب قانون آمده که باید ساعت 11 کَپه مرگ‌مان را بگذاریم؟!» مانده بودیم چه کنیم، به مدیر ساختمان گفتیم و او هم گفت: «ای بابا! چرا این‌قدر زندگی را سخت می‌گیرید» و در آخر، آب پاکی را روی دست‌مان ریخت که کاری از دستش برنمی‌آید. گویا باید از این خانه برویم. پدر به دنبال خانه‌ی جدید، املاکی‌ها را زیرورو می‌کرد. 💠 با خودم فکر می‌کنم که آیا همسایه بغلی می‌داند که به گفته امام علی علیه‌السلام: 🌿 «خانه را بركتى است، بركت خانه به همسايگان خوب آن است» 💠 و پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: 🌿 «رعایت حرمت همسایه، همانند احترام مادر لازم است»؟ نه نمی‌داند. 🌷 کاش او می‌دانست که: 1️⃣ همسایه در آپارتمان‌های فعلی، هم‌چون هم‌خانه‌ی انسان است و باید حقوق او را از این منظر رعایت کرد. 2️⃣ یک سلام و جواب با همسایه، به مهرورزی بیش‌تر در روابط منجر می‌شود. 3️⃣ همسایه‌ی جدید، یک فرصت جدید برای دوستی است، نه یک تهدید برای زندگی. 4️⃣ درک کردن شرایط همسایه، یعنی احترام به سلیقه و آزادی او. 5️⃣ مالک بودن امتیازی برای جفای به همسایه‌ای که مستأجر است، نیست و مطابق قانون، ملکِ در اختیار مستأجر، از جهات بسیاری همچون ملک خود اوست. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 یَسنای تنها 🍃 پر از بی‌قراری است و مُدام تذکّر می‌شنود که: «یسنا! ناخونت رو نخور. یسنا! موهاتو از دهانت دربیار. یسنا ...!» یسنا تک‌دختر خانواده است. این بار چندمی است که معلّم، مادرش را به مدرسه احضار می‌کند. رفتارهای یسنا در مدرسه نشان می‌دهد که او از مشکلی رنج می‌برد. حتّی زنگ ورزش را هم، با هم‌کلاسی‌هایش بازی نمی‌کند. کلّاً دختر گوشه‌گیری است. شاید همین عدم برقراری ارتباط با هم‌کلاسی‌ها و دوری کردن از بازی با بچّه‌ها باعث شده بود یسنا دختر چاق و تنبلی به نظر برسد. دیشب هم که ما مهمانِ خانه آن‌ها بودیم، یسنا به غیر از سلام و علیک ابتدایی، دیگر با ساره و زینب حرفی نزد و حتّی زمانی که ساره و زینب می‌خواستند با اسباب‌بازی‌های او بازی کنند، یسنا به هیچ وجه اجازه نداد به وسایل او دست بزنند. اوضاع مالی پدر یسنا خوب بود. زمانی که من از چرایی تک‌فرزندی آن‌ها پرسیدم، جواب داد: «ای بابا! ما تو همین یکیش مانده‌ایم. ما یسنا رو درست بزرگ کنیم، خدا رو باید شکر کنیم.» من که دلایل پدر یسنا را برای تک‌فرزندی متوجّه نمی‌شدم، از او پرسیدم: «منظورتون محدودیّت‌های مالی است؟» که پاسخ داد: «آره دیگه! خرج بچّه خیلی بالاست.» تعجّب کرده بودم؛ چراکه می‌دانستم آن‌ها برای شادو، گربه خانه‌ی‌شان در ماه حدود دویست هزار تومان خرج غذا و چک‌آپ ماهانه می‌کنند. در همین افکار بودم که او ادامه داد: «شادو مثل برادر یسنا است و با هم بازی می‌کنند.» برای ما که فرزند سوّم‌مان هم در راه بود، این حرف بی‌مبنا می‌آمد. شادو اگرچه حیوان بی‌گناهی بود، اما نمی‌توانست جای فرزند را در خانواده بگیرد و اصلاً جای او در خانه نبود. چند صباحی که از آن شب و مهمانی گذشت، یک روز از همسرم شنیدم که یسنا در مدرسه به خودش آسیب رسانده و او را به بیمارستان برده‌اند. آن‌ها مجبور شدند دخترشان را به جلسات مشاوره ببرند. مشاور هم گویا به خانواده‌ی یسنا گفته بود یسنا از تنهایی رنج می‌برد؛ امّا گویا گوش پدر یسنا به این حرف‌ها بدهکار نبود. با مرگ شادو، این گره کورتر شد. 🔅🔅🔅 یسنا، نمونه‌ای از تک‌فرزندهای بی‌شمار جامعه‌ی ماست و تفکّر پدر او هم نمونه‌ای از دلایل این اشتباه. چنین پدران و مادرانی نمی‌دانند که: 1️⃣ «فرزند در بیان آموزه‌های دینی ما، مايه‌ی روشنى چشم و شادىِ قلب است.» 2️⃣ «خداوند، انسان را در زندگی به کمک فرزند یاری می‌کند.» 3️⃣ «خداوند روزی‌دهنده‌ی بندگانش است و این جای نگرانی ندارد.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 این فروشگاه قابل اعتماد است؟ 🍃 رسانه‌ها، فروشگاه‌هایی هستند که در ویترین‌شان محصولاتی از جنس صدا و تصویر و متن برای ما فراهم می‌کنند. شبکه‌های رادیویی و تلویزیونی، در همه جای دنیا فقط به خواسته مشتریان‌شان می‌اندیشند. اما براستی در این بازار پرمشتری، می‌توان به راحتی به هر محصول و هر رسانه‌ای اعتماد کرد؟ یک فروشگاه بزرگ را در ذهن خود مجسم کنید که انواع محصولات مورد نیاز شما را با تنوع زیاد و در شکل و بسته‌هایی زیباتر و جذاب‌تر از فروشگاه‌های دیگر و با قیمتی نازل‌تر در اختیار مشتریانش قرار می‌دهد. بدون شک چنین فروشگاهی خیلی زود مورد اقبال مردم قرار می‌گیرد و همه شهر پشت درهای آن صف می‌کشند. آوازه این فروشگاه دهان به دهان می‌چرخد. چه بسا افرادی که بسیار دورتر از این فروشگاه زندگی می‌کنند، همه سختی‌ها را بر خود هموار کنند و خودشان را برای خرید به آنجا برسانند. این فروشگاهی است که هیچ‌کس برای خرید از آن، تردید به خود راه نمی‌دهد. حالا فرض کنید درست در یکی از بهترین روزهای این فروشگاه که همه سرگرم خرید از آن هستند، خبر برسد که چندتایی از محصولات این فروشگاه مسموم‌کننده بوده‌اند و مسئولان فروشگاه نیز که از این موضوع خبر داشته‌اند، با بی‌اعتنایی به فروش این محصولات ادامه داده‌اند. چه اتفاقی خواهد افتاد؟! فکر می‌کنید کسی هست که به خرید از این فروشگاه ادامه بدهد؟! حتما چنین افرادی را پیدا خواهید کرد. بعضی از آنها در حالی که به خاطر استفاده از این محصولات فاسد، به شدت مسموم شده‌اند، همچنان معتقدند این بهترین فروشگاهی است که به درد آنها می‌خورد! بعضی‌ها در برابر تعجب شما خواهند گفت: «درست است که برخی محصولات این فروشگاه ممکن است فاسد و مخرب باشند و مسئولان فروشگاه و تولیدکنندگان این محصولات ککشان هم نگزد که مصرف‌کننده‌ها مسموم شوند، اما دلیل نمی‌شود که لحظه‌های جذاب خرید از این فروشگاه را از دست بدهیم. ما خودمان امتحان می‌کنیم و محصولات مضر را نمی‌خریم.» این جواب‌ها از طرف کسانی که همچنان به خرید از فروشگاه‌های مشکوک ادامه می‌دهند، برای شما غیرقابل قبول و احتمالا مضحک است، اما باور کنید، چنین چیزی دور از واقعیت نیست. البته ممکن است در مورد فروشگاه‌ها کمتر چنین اتفاقی بیفتد و اصلا فروشنده‌ای به این جسارت و پُررویی که همچنان به فروش محصولات فاسد ادامه بدهد، وجود نداشته باشد. اما شبیه آن فراوان است و مشتریان خوش‌باور و مسموم، فراوان‌تر! کافی است به رسانه‌هایی که مشغول تولید و پخش محصولات فرهنگی مثل فیلم و سریال و نمایش (شُو)های گوناگون‌اند، نگاهی بیندازید. در بین آنها فروشگاه‌ها و محصولاتی وجود دارد که نه اشتباها، بلکه عمدا و با اهداف خاص فرهنگی، خوراک آلوده به مخاطبان خود تحویل می‌دهند و مخاطبان خوش‌باور با همان استدلال‌های عجیبی که گفته شد، این خوراک را نوش جان می‌کنند. ✅ پس همه می دانیم که: 1️⃣ چیزی که باعث شد بعضی از مشتریان به خرید از فروشگاه‌های بدنام و مشکوک ادامه دهند، این بود که فکر می‌کردند آنها استثنا هستند و می‌توانند به راحتی محصول ناسالم را شناسایی کنند، اما واقعیت این است که آنان باز هم گرفتار مسمومیت شدند. 2️⃣ برای آنکه هیچ‌کس از محصولات فروشگاه‌های نامطمئن استفاده نکند، باید دلبستگی و کشش افراد را نسبت به این مراکز آسیب‌زا کنترل کرد. 3️⃣ عادت کردن به ماهواره، دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد. دلایلی مانند: من حواسم جمع است و به خودم اطمینان دارم، من فقط از خوراکی‌های خوب و پرفایده ماهواره استفاده می‌کنم، آخر برنامه‌های تلویزیون خودمان جذابیت ندارد، یک ساعت نشاط با ماهواره به من انرژی می‌دهد تا کار روزانه‌ام را به خوبی انجام دهم، مراقبم تا فرزندانم از ماهواره آسیب نبینند و... . 4️⃣ می‌توان با یک حساب ساده، هزینه‌های استفاده از این رسانه را بررسی کرد. هزینه وقت و عمری که طلا است، درگیر کردن ذهن و دل فرزندان، درگیر کردن ذهن و دل خود و همسر و... . 💠 امام حسن علیه‌السلام می‌فرماید: 🌿 «عجب دارم از کسی که به غذای جسم خود می‌اندیشد؛ امّا به غذای روح خود نمی‌اندیشد، خوراکِ ناراحت‌کننده از شکم دور می‌دارد؛ امّا قلب خود را با مطالب هلاکت‌زا، آکنده می‌کند.» 🆔 @ShamimeOfoq
🍃 خواب و بیداری! 🔸 پسربچّه لابه‌لای جمعیّت در پارک می‌دود. ریزجثه است و تروفرز. شاید ۴ یا ۵ ساله. با دوستش از اوّل پارک شرط گذاشته‌اند هرکه زودتر به تاب برسد، اوّل سوار شود. آخرهای مسیر است و پسربچّه جلوتر از دوستش با اشتیاق چشم دوخته به تابی که قرار است اوّل به او سواری دهد. دوستش به‌سختی و نفس‌زنان نزدیک می‌شود، شیطنت می‌کند و پشت‌پایی به پسربچّه می‌زند؛ پسر تعادلش را از دست می‌دهد، به زمین می‌خورد و با بُغض دوستش را می‌بیند که خنده‌کنان سوار تاب شده است. دلم می‌سوزد، سمتش می‌روم، از زمین بلندش می‌کنم و گوشه‌ی چشم تَرشده‌اش را پاک می‌کنم. نگاهم می‌کند و با دست به دوستش اشاره می‌کند: «عمو! اون نذاشت اوّل شم، نذاشت به تاب برسم.» هر انسانی در زندگی برای خود «تاب» یا «تاب‌هایی» دارد که مشتاقانه می‌خواهد به آن‌ها برسد. در فکر پسربچّه، دوستش موجود بدی است که نگذاشت او با آن همه تلاشی که کرده بود، به «هدفش» برسد و از «تاب»سواری‌اش کیف کند. 🔸 کسی که عمداً نمی‌گذارد انسان به «تاب» خود برسد، همان دشمن «من» و «تاب» است. «دشمن» چنین تعریفی دارد؛ موجود بدی که از روی عمد، ضرری به دیگری برساند. آدم بدطینت، بدنفس و بددل، مغرض، ضد و معارض. ممکن است «تاب‌»های کسی در زندگی، کسب معرفت و مقامات معنوی، سیر و سلوک عرفانی یا پیشرفت در زندگی شخصی، کسب مدارج علمی بالاتر، رزق حلال بیش‌تر یا در یک نگاه جمعی، افرادی بخواهند ملت و مملکت پیشرفته‌تر و آبادتری داشته باشند یا استقلال سرلوحه‌ی اهداف‌شان باشد؛ در این صورت، باید محکم و مصمّم در مقابل هر نیروی بددل و معارض ایستاد و برای رسیدن به هدف خود کوشید. دشمن ممکن است درونی باشد یا بیرونی، علیه یک فرد باشد یا یک ملّت! دشمن یک ملّت، هر فرد و نظامی است که نخواهد آن ملّت و مملکت به استقلال و پیروزی و آبادانی بیش‌تر برسد؛ مثلاً نظام‌های سلطه‌گر و حاکمی که مانع استقلال و آزادگی بسیاری از ملّت‌ها و کشورها هستند و سرمایه‌ی آن‌ها را به استثمار می‌کشند، دشمن درجه‌ی یک آن کشورها به حساب می‌‌آیند؛ البته همان‌قدر که یک قدرت بیرونی ممکن است برای یک ملّت دشمنی کند، از دشمن درونی یک ملّت که مانع پیشرفت آن‌ها هستند، نباید غافل باشیم. 💠 طبق فرموده‌ی رهبر معظم انقلاب: 🌿 «اگر ملّتی مردمش تنبل باشند، ناامید باشند، اعتماد به نفس نداشته باشند، با هم‌دیگر پیوند نداشته باشند، به هم‌دیگر بدبین باشند، از آینده ناامید باشند، چنین ملّتی پیش نخواهد رفت، این‌ها دشمن درونی یک ملّت‌اند.» امّا اوّلین دشمن برای یک فرد، ممکن است خود او باشد. 💠 به فرموده‌ی اميرالمؤمنين علیه‌السلام: 🌿 «دشمن‌ترين دشمنان، نفس تو است كه در كنار تو است.» 💫 حکیم فردوسی، شاعر بزرگ ایران‌زمین، این موضوع را چنین به نظم درآورده است: ✨ دلت گر به راه خطا مایل است ✨ تو را دشمن اندر جهان خود دل است 🔅🔅🔅 ✅ در گام اول، برای این‌که دشمن خود نباشیم و راه را برای پیشرفت و تعالی خود نبندیم، این عادت‌ها را از خود دور کنیم: 1️⃣ توقّع رضایت همیشگی از زندگی و پیرامون خود نداشته باشیم. 2️⃣ در بررسی خطاهای فردی دیگران وسواس نداشته باشیم. 3️⃣ سبک زندگی ماشینی و بدون تلاش نداشته باشیم. 4️⃣ در برابر ریسک‌پذیری در شرایط مختلف زندگی، مقاومت نداشته باشیم. 5️⃣ انتظار زیادی از دیگران نداشته باشیم. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 فاطمه شبیه فاطمه 🍃 سال‌هاست این‌جا زندگی می‌کنیم. از حدود پنج سالگی من تا الان که 35 ساله هستم می‌شود سی سال. وقتی فکر می‌کنم، می‌بینم که در طول این سال‌ها، هیچ‌گاه نخواسته‌ام شبیه کسی باشم. کوچک که بودم، اگر کسی می‌گفت فاطمه شبیه خاله یا عمه یا فلان بازیگر است، پدرم می‌گفت: «فاطمه فقط شبیه فاطمه است.» منظور او از فاطمه‌ی دوّم، خودِ من بودم؛ امّا این جمله ایهام هم داشت و آن هم علاقه‌مندی پدرم به شباهت هر زن با حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها بود. او همواره به من می‌گفت: «در دنیای امروز، هم‌ترازِ یک زن در همه‌ی ادیان، با دختر پیامبر اسلام تعریف می‌شود.» خلاصه! نوعِ درس خواندن و حضور در اجتماع و شیوه‌ی صحبت کردن و تمام افعال و کردار من، ‌می‌بایست شبیهِ خودم باشد. انتخاب هم با خودم بود، و اعتماد به نفسی که از پدر دریافت می‌کردم، من را از تقلید در این زمینه‌ها بازمی‌داشت. در این میان، داستانِ حجاب هم همین‌گونه بود و من در محجّبه بودن یا نبودن هم شبیه هیچ‌کس نبودم. 💠 به روایت امام علی علیه‌السلام: 🌿 «پیوسته امّت مسلمان به راه خیر قدم می‌نهند، تا زمانی که از فرهنگ و آداب و رسوم (مانند پوشیدن لباس و غذا خوردن) از کافران تقلید نکنند.» 🍃 در مدرسه و تا نُه سالگی که سن تکلیف بود، پوشش معمول را داشتم و به مرور بعد از جشن تکلیف، به روسری عادت کردم. معلّم مدرسه در ابتدا مخالف بود، امّا من و مادرم تمام تلاش‌مان را می‌کردیم تا روسری و پوششم برای معلّم و هم‌کلاسی‌ها ایجاد حسّاسیّت نکند. با محجّبه شدن، ارتباطم را با دیگران بیش‌تر کردم تا بتوانم قدرت پذیرفته شدن فاطمه را بالا ببرم و این‌گونه هم شد. خدای فاطمه باعث شد تا حجاب هم مثل نماز، عامل ارتباط بیش‌تر با جامعه‌ی اطرافم شود. این روند با افزیش سن و نیاز به حضور اجتماعی بیش‌تر، سخت‌تر می‌شد؛ امّا من هم به همین ترتیب تلاشم را برای فاطمه ماندن افزایش می‌دادم. در دبیرستان، دانشگاه، باشگاه، کنفرانس و کتاب‌خانه، من سفیر فاطمه بودم. سخت می‌گذشت؛ امّا این‌ها موانعی برای محجّبه ماندن من نبودند. حجاب برای من تنها پوشش مو نبود. حجاب مسیری بود برای عفاف و من روی تمام افعال و کردارم حجاب انداخته بودم. من تلاشی برای دیده شدن نمی‌کردم. نه با نوعِ پوششم و نه با نوع حرف زدن یا خندیدن و... . ✅ یکی از اساتید دانشگاهم که مصری بود، سال‌ها بعد در پایان دوره دکتری به من گفت: «آنچه زندگی محجّبه‌ها را در دنیای جدید سخت‌تر می‌کند، دو عامل است؛ یکی عدم تطابق حجاب با عفّت زن در سایر افعال زن مسلمان و دیگری حجاب را مساوی محدودیّت اجتماعی گرفتن است. حالا که ازدواج کرده‌ام و محجّبه در دانشگاه تورنتو به درجه استادی رسیده‌ام، اگر بخواهم برای حجاب در عصر جدید حرفی بزنم، می‌نویسم: 1️⃣ حجابی که زن و حتّی مرد را به عفاف نرساند، تنها یک پوشش است و پوشش به تنهایی برای مؤمن آثار حجاب را به همراه نخواهد داشت. 2️⃣ برای رسیدن به موفقیّت‌های اجتماعی، حجاب برای زن میان‌بُر است و او را از حواشی غریزی و مصرف‌گرایی برکنار می‌دارد. 3️⃣ زن مؤمن مسلمان در دامان حضور در جامعه‌ی خود، مرد را پرورش می‌دهد و حجاب بزرگ‌ترین خدمت یک زن به برادران مسلمان خود در جلوگیری از فساد و گناه است و موجب ارتقای اخلاق و امنیت در جامعه می‌شود. 4️⃣ محجّبه بودن یعنی شبیه هیچ‌کس نبودن و چه عامل غرورافزایی است برای یک زن که شبیه هیچ‌کس جز خودش نباشد. 🆔 @ShamimeOfoq