#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#همسایه
#آداب_معاشرت
🌸 دو اثاثکشی در پانزده روز
🍃 چند روزی هست که به خانهی جدید نقل مکان کردهایم. مستأجری است و همین نقل و انتقالات هر ساله که باید با آن ساخت. قیمت خانههای ویلایی، که سر به فلک میکشد و پدرجان ما تنها توانایی اجارهی یک واحد آپارتمان را دارد. در این سالها، همسایههای زیادی داشتهایم که بسیاری از آنها نسبتشان با ما از همسایه بودن، به دوستی و روابط خانوادگی تغییر کرده است. مستأجری و تغییر خانه، با همین اتّفاق هم سخت است و هم هیجانانگیز؛ سخت از آن جهت که از آنها که به وجودشان عادت کردهایم، دور میشویم و هیجانانگیز از این جهت است که چشمانتظار دوست و همسایهی جدید میشویم. خانه جدید گویا برای ما یک اتّفاق تازه است. همسایهی واحد کناری در این چند روز، نه تنها از یک سلام خشکوخالی و پاسخ سلامِ ما دریغ میورزد، بلکه کفشهای یکی از کارگران ما را در همان روز اول به بهانهی رفتن یک لنگه از آنها به روبهروی درب آنها، به پایین پرت میکند. با خودمان گفتیم که شاید به مرور زمان اوضاع بهتر شود. پدر گفت: «شما از سلام کردن خسته نشوید؛ حتّی اگر جوابی نمیشنوید.» در خانهی ما ساعت 11 شب خاموشی است. مادر و پدر کارمند هستند و من هم صبحها به دانشگاه میروم؛ امّا ساعت 11 برای همین همسایه، ساعت آغاز فوتبالهای اروپایی است، آن هم با صدای بلند و گهگاه فریاد پدر و پسر به بهانهی گل شدن یا نشدن یک توپ. چند شب اول همینطور گذشت؛ امّا دیگر کلافهکننده بود.
یک شب پدر درِ خانه آنها را زد تا تذکّر بدهد، اما چشمتان روز بد نبیند؛ همسایهجان با خشم گفت: «مستأجر اندازهی دهان خود باید حرف بزند، من اینجا صاحبخانهام و شما اگر ناراحتید، از اینجا بروید. تازه کجای کتاب قانون آمده که باید ساعت 11 کَپه مرگمان را بگذاریم؟!» مانده بودیم چه کنیم، به مدیر ساختمان گفتیم و او هم گفت: «ای بابا! چرا اینقدر زندگی را سخت میگیرید» و در آخر، آب پاکی را روی دستمان ریخت که کاری از دستش برنمیآید.
گویا باید از این خانه برویم. پدر به دنبال خانهی جدید، املاکیها را زیرورو میکرد.
💠 با خودم فکر میکنم که آیا همسایه بغلی میداند که به گفته امام علی علیهالسلام:
🌿 «خانه را بركتى است، بركت خانه به همسايگان خوب آن است»
💠 و پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله فرمود:
🌿 «رعایت حرمت همسایه، همانند احترام مادر لازم است»؟ نه نمیداند.
🌷 کاش او میدانست که:
1️⃣ همسایه در آپارتمانهای فعلی، همچون همخانهی انسان است و باید حقوق او را از این منظر رعایت کرد.
2️⃣ یک سلام و جواب با همسایه، به مهرورزی بیشتر در روابط منجر میشود.
3️⃣ همسایهی جدید، یک فرصت جدید برای دوستی است، نه یک تهدید برای زندگی.
4️⃣ درک کردن شرایط همسایه، یعنی احترام به سلیقه و آزادی او.
5️⃣ مالک بودن امتیازی برای جفای به همسایهای که مستأجر است، نیست و مطابق قانون، ملکِ در اختیار مستأجر، از جهات بسیاری همچون ملک خود اوست.
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#فرزند_آوری
#رشد_جمعیت
🌸 یَسنای تنها
🍃 پر از بیقراری است و مُدام تذکّر میشنود که: «یسنا! ناخونت رو نخور. یسنا! موهاتو از دهانت دربیار. یسنا ...!» یسنا تکدختر خانواده است. این بار چندمی است که معلّم، مادرش را به مدرسه احضار میکند. رفتارهای یسنا در مدرسه نشان میدهد که او از مشکلی رنج میبرد. حتّی زنگ ورزش را هم، با همکلاسیهایش بازی نمیکند. کلّاً دختر گوشهگیری است. شاید همین عدم برقراری ارتباط با همکلاسیها و دوری کردن از بازی با بچّهها باعث شده بود یسنا دختر چاق و تنبلی به نظر برسد. دیشب هم که ما مهمانِ خانه آنها بودیم، یسنا به غیر از سلام و علیک ابتدایی، دیگر با ساره و زینب حرفی نزد و حتّی زمانی که ساره و زینب میخواستند با اسباببازیهای او بازی کنند، یسنا به هیچ وجه اجازه نداد به وسایل او دست بزنند.
اوضاع مالی پدر یسنا خوب بود. زمانی که من از چرایی تکفرزندی آنها پرسیدم، جواب داد: «ای بابا! ما تو همین یکیش ماندهایم. ما یسنا رو درست بزرگ کنیم، خدا رو باید شکر کنیم.» من که دلایل پدر یسنا را برای تکفرزندی متوجّه نمیشدم، از او پرسیدم: «منظورتون محدودیّتهای مالی است؟» که پاسخ داد: «آره دیگه! خرج بچّه خیلی بالاست.» تعجّب کرده بودم؛ چراکه میدانستم آنها برای شادو، گربه خانهیشان در ماه حدود دویست هزار تومان خرج غذا و چکآپ ماهانه میکنند. در همین افکار بودم که او ادامه داد: «شادو مثل برادر یسنا است و با هم بازی میکنند.» برای ما که فرزند سوّممان هم در راه بود، این حرف بیمبنا میآمد. شادو اگرچه حیوان بیگناهی بود، اما نمیتوانست جای فرزند را در خانواده بگیرد و اصلاً جای او در خانه نبود. چند صباحی که از آن شب و مهمانی گذشت، یک روز از همسرم شنیدم که یسنا در مدرسه به خودش آسیب رسانده و او را به بیمارستان بردهاند. آنها مجبور شدند دخترشان را به جلسات مشاوره ببرند. مشاور هم گویا به خانوادهی یسنا گفته بود یسنا از تنهایی رنج میبرد؛ امّا گویا گوش پدر یسنا به این حرفها بدهکار نبود. با مرگ شادو، این گره کورتر شد.
🔅🔅🔅
یسنا، نمونهای از تکفرزندهای بیشمار جامعهی ماست و تفکّر پدر او هم نمونهای از دلایل این اشتباه. چنین پدران و مادرانی نمیدانند که:
1️⃣ «فرزند در بیان آموزههای دینی ما، مايهی روشنى چشم و شادىِ قلب است.»
2️⃣ «خداوند، انسان را در زندگی به کمک فرزند یاری میکند.»
3️⃣ «خداوند روزیدهندهی بندگانش است و این جای نگرانی ندارد.»
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#کالای_ایرانی
#تولید_ملی
🌸 این فروشگاه قابل اعتماد است؟
🍃 رسانهها، فروشگاههایی هستند که در ویترینشان محصولاتی از جنس صدا و تصویر و متن برای ما فراهم میکنند. شبکههای رادیویی و تلویزیونی، در همه جای دنیا فقط به خواسته مشتریانشان میاندیشند. اما براستی در این بازار پرمشتری، میتوان به راحتی به هر محصول و هر رسانهای اعتماد کرد؟
یک فروشگاه بزرگ را در ذهن خود مجسم کنید که انواع محصولات مورد نیاز شما را با تنوع زیاد و در شکل و بستههایی زیباتر و جذابتر از فروشگاههای دیگر و با قیمتی نازلتر در اختیار مشتریانش قرار میدهد. بدون شک چنین فروشگاهی خیلی زود مورد اقبال مردم قرار میگیرد و همه شهر پشت درهای آن صف میکشند. آوازه این فروشگاه دهان به دهان میچرخد. چه بسا افرادی که بسیار دورتر از این فروشگاه زندگی میکنند، همه سختیها را بر خود هموار کنند و خودشان را برای خرید به آنجا برسانند. این فروشگاهی است که هیچکس برای خرید از آن، تردید به خود راه نمیدهد.
حالا فرض کنید درست در یکی از بهترین روزهای این فروشگاه که همه سرگرم خرید از آن هستند، خبر برسد که چندتایی از محصولات این فروشگاه مسمومکننده بودهاند و مسئولان فروشگاه نیز که از این موضوع خبر داشتهاند، با بیاعتنایی به فروش این محصولات ادامه دادهاند. چه اتفاقی خواهد افتاد؟! فکر میکنید کسی هست که به خرید از این فروشگاه ادامه بدهد؟!
حتما چنین افرادی را پیدا خواهید کرد. بعضی از آنها در حالی که به خاطر استفاده از این محصولات فاسد، به شدت مسموم شدهاند، همچنان معتقدند این بهترین فروشگاهی است که به درد آنها میخورد! بعضیها در برابر تعجب شما خواهند گفت: «درست است که برخی محصولات این فروشگاه ممکن است فاسد و مخرب باشند و مسئولان فروشگاه و تولیدکنندگان این محصولات ککشان هم نگزد که مصرفکنندهها مسموم شوند، اما دلیل نمیشود که لحظههای جذاب خرید از این فروشگاه را از دست بدهیم. ما خودمان امتحان میکنیم و محصولات مضر را نمیخریم.»
این جوابها از طرف کسانی که همچنان به خرید از فروشگاههای مشکوک ادامه میدهند، برای شما غیرقابل قبول و احتمالا مضحک است، اما باور کنید، چنین چیزی دور از واقعیت نیست. البته ممکن است در مورد فروشگاهها کمتر چنین اتفاقی بیفتد و اصلا فروشندهای به این جسارت و پُررویی که همچنان به فروش محصولات فاسد ادامه بدهد، وجود نداشته باشد. اما شبیه آن فراوان است و مشتریان خوشباور و مسموم، فراوانتر! کافی است به رسانههایی که مشغول تولید و پخش محصولات فرهنگی مثل فیلم و سریال و نمایش (شُو)های گوناگوناند، نگاهی بیندازید. در بین آنها فروشگاهها و محصولاتی وجود دارد که نه اشتباها، بلکه عمدا و با اهداف خاص فرهنگی، خوراک آلوده به مخاطبان خود تحویل میدهند و مخاطبان خوشباور با همان استدلالهای عجیبی که گفته شد، این خوراک را نوش جان میکنند.
✅ پس همه می دانیم که:
1️⃣ چیزی که باعث شد بعضی از مشتریان به خرید از فروشگاههای بدنام و مشکوک ادامه دهند، این بود که فکر میکردند آنها استثنا هستند و میتوانند به راحتی محصول ناسالم را شناسایی کنند، اما واقعیت این است که آنان باز هم گرفتار مسمومیت شدند.
2️⃣ برای آنکه هیچکس از محصولات فروشگاههای نامطمئن استفاده نکند، باید دلبستگی و کشش افراد را نسبت به این مراکز آسیبزا کنترل کرد.
3️⃣ عادت کردن به ماهواره، دلایل مختلفی میتواند داشته باشد. دلایلی مانند: من حواسم جمع است و به خودم اطمینان دارم، من فقط از خوراکیهای خوب و پرفایده ماهواره استفاده میکنم، آخر برنامههای تلویزیون خودمان جذابیت ندارد، یک ساعت نشاط با ماهواره به من انرژی میدهد تا کار روزانهام را به خوبی انجام دهم، مراقبم تا فرزندانم از ماهواره آسیب نبینند و... .
4️⃣ میتوان با یک حساب ساده، هزینههای استفاده از این رسانه را بررسی کرد. هزینه وقت و عمری که طلا است، درگیر کردن ذهن و دل فرزندان، درگیر کردن ذهن و دل خود و همسر و... .
💠 امام حسن علیهالسلام میفرماید:
🌿 «عجب دارم از کسی که به غذای جسم خود میاندیشد؛ امّا به غذای روح خود نمیاندیشد، خوراکِ ناراحتکننده از شکم دور میدارد؛ امّا قلب خود را با مطالب هلاکتزا، آکنده میکند.»
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#دشمن
#دشمن_شناسی
🍃 خواب و بیداری!
🔸 پسربچّه لابهلای جمعیّت در پارک میدود. ریزجثه است و تروفرز. شاید ۴ یا ۵ ساله. با دوستش از اوّل پارک شرط گذاشتهاند هرکه زودتر به تاب برسد، اوّل سوار شود. آخرهای مسیر است و پسربچّه جلوتر از دوستش با اشتیاق چشم دوخته به تابی که قرار است اوّل به او سواری دهد. دوستش بهسختی و نفسزنان نزدیک میشود، شیطنت میکند و پشتپایی به پسربچّه میزند؛ پسر تعادلش را از دست میدهد، به زمین میخورد و با بُغض دوستش را میبیند که خندهکنان سوار تاب شده است. دلم میسوزد، سمتش میروم، از زمین بلندش میکنم و گوشهی چشم تَرشدهاش را پاک میکنم. نگاهم میکند و با دست به دوستش اشاره میکند: «عمو! اون نذاشت اوّل شم، نذاشت به تاب برسم.»
هر انسانی در زندگی برای خود «تاب» یا «تابهایی» دارد که مشتاقانه میخواهد به آنها برسد. در فکر پسربچّه، دوستش موجود بدی است که نگذاشت او با آن همه تلاشی که کرده بود، به «هدفش» برسد و از «تاب»سواریاش کیف کند.
🔸 کسی که عمداً نمیگذارد انسان به «تاب» خود برسد، همان دشمن «من» و «تاب» است. «دشمن» چنین تعریفی دارد؛ موجود بدی که از روی عمد، ضرری به دیگری برساند. آدم بدطینت، بدنفس و بددل، مغرض، ضد و معارض.
ممکن است «تاب»های کسی در زندگی، کسب معرفت و مقامات معنوی، سیر و سلوک عرفانی یا پیشرفت در زندگی شخصی، کسب مدارج علمی بالاتر، رزق حلال بیشتر یا در یک نگاه جمعی، افرادی بخواهند ملت و مملکت پیشرفتهتر و آبادتری داشته باشند یا استقلال سرلوحهی اهدافشان باشد؛ در این صورت، باید محکم و مصمّم در مقابل هر نیروی بددل و معارض ایستاد و برای رسیدن به هدف خود کوشید.
دشمن ممکن است درونی باشد یا بیرونی، علیه یک فرد باشد یا یک ملّت!
دشمن یک ملّت، هر فرد و نظامی است که نخواهد آن ملّت و مملکت به استقلال و پیروزی و آبادانی بیشتر برسد؛ مثلاً نظامهای سلطهگر و حاکمی که مانع استقلال و آزادگی بسیاری از ملّتها و کشورها هستند و سرمایهی آنها را به استثمار میکشند، دشمن درجهی یک آن کشورها به حساب میآیند؛ البته همانقدر که یک قدرت بیرونی ممکن است برای یک ملّت دشمنی کند، از دشمن درونی یک ملّت که مانع پیشرفت آنها هستند، نباید غافل باشیم.
💠 طبق فرمودهی رهبر معظم انقلاب:
🌿 «اگر ملّتی مردمش تنبل باشند، ناامید باشند، اعتماد به نفس نداشته باشند، با همدیگر پیوند نداشته باشند، به همدیگر بدبین باشند، از آینده ناامید باشند، چنین ملّتی پیش نخواهد رفت، اینها دشمن درونی یک ملّتاند.»
امّا اوّلین دشمن برای یک فرد، ممکن است خود او باشد.
💠 به فرمودهی اميرالمؤمنين علیهالسلام:
🌿 «دشمنترين دشمنان، نفس تو است كه در كنار تو است.»
💫 حکیم فردوسی، شاعر بزرگ ایرانزمین، این موضوع را چنین به نظم درآورده است:
✨ دلت گر به راه خطا مایل است
✨ تو را دشمن اندر جهان خود دل است
🔅🔅🔅
✅ در گام اول، برای اینکه دشمن خود نباشیم و راه را برای پیشرفت و تعالی خود نبندیم، این عادتها را از خود دور کنیم:
1️⃣ توقّع رضایت همیشگی از زندگی و پیرامون خود نداشته باشیم.
2️⃣ در بررسی خطاهای فردی دیگران وسواس نداشته باشیم.
3️⃣ سبک زندگی ماشینی و بدون تلاش نداشته باشیم.
4️⃣ در برابر ریسکپذیری در شرایط مختلف زندگی، مقاومت نداشته باشیم.
5️⃣ انتظار زیادی از دیگران نداشته باشیم.
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#حیا
#حجاب_عفاف
🌸 فاطمه شبیه فاطمه
🍃 سالهاست اینجا زندگی میکنیم. از حدود پنج سالگی من تا الان که 35 ساله هستم میشود سی سال. وقتی فکر میکنم، میبینم که در طول این سالها، هیچگاه نخواستهام شبیه کسی باشم.
کوچک که بودم، اگر کسی میگفت فاطمه شبیه خاله یا عمه یا فلان بازیگر است، پدرم میگفت: «فاطمه فقط شبیه فاطمه است.» منظور او از فاطمهی دوّم، خودِ من بودم؛ امّا این جمله ایهام هم داشت و آن هم علاقهمندی پدرم به شباهت هر زن با حضرت فاطمه سلاماللهعلیها بود. او همواره به من میگفت: «در دنیای امروز، همترازِ یک زن در همهی ادیان، با دختر پیامبر اسلام تعریف میشود.»
خلاصه! نوعِ درس خواندن و حضور در اجتماع و شیوهی صحبت کردن و تمام افعال و کردار من، میبایست شبیهِ خودم باشد. انتخاب هم با خودم بود، و اعتماد به نفسی که از پدر دریافت میکردم، من را از تقلید در این زمینهها بازمیداشت. در این میان، داستانِ حجاب هم همینگونه بود و من در محجّبه بودن یا نبودن هم شبیه هیچکس نبودم.
💠 به روایت امام علی علیهالسلام:
🌿 «پیوسته امّت مسلمان به راه خیر قدم مینهند، تا زمانی که از فرهنگ و آداب و رسوم (مانند پوشیدن لباس و غذا خوردن) از کافران تقلید نکنند.»
🍃 در مدرسه و تا نُه سالگی که سن تکلیف بود، پوشش معمول را داشتم و به مرور بعد از جشن تکلیف، به روسری عادت کردم. معلّم مدرسه در ابتدا مخالف بود، امّا من و مادرم تمام تلاشمان را میکردیم تا روسری و پوششم برای معلّم و همکلاسیها ایجاد حسّاسیّت نکند. با محجّبه شدن، ارتباطم را با دیگران بیشتر کردم تا بتوانم قدرت پذیرفته شدن فاطمه را بالا ببرم و اینگونه هم شد. خدای فاطمه باعث شد تا حجاب هم مثل نماز، عامل ارتباط بیشتر با جامعهی اطرافم شود. این روند با افزیش سن و نیاز به حضور اجتماعی بیشتر، سختتر میشد؛ امّا من هم به همین ترتیب تلاشم را برای فاطمه ماندن افزایش میدادم.
در دبیرستان، دانشگاه، باشگاه، کنفرانس و کتابخانه، من سفیر فاطمه بودم. سخت میگذشت؛ امّا اینها موانعی برای محجّبه ماندن من نبودند. حجاب برای من تنها پوشش مو نبود. حجاب مسیری بود برای عفاف و من روی تمام افعال و کردارم حجاب انداخته بودم. من تلاشی برای دیده شدن نمیکردم. نه با نوعِ پوششم و نه با نوع حرف زدن یا خندیدن و... .
✅ یکی از اساتید دانشگاهم که مصری بود، سالها بعد در پایان دوره دکتری به من گفت: «آنچه زندگی محجّبهها را در دنیای جدید سختتر میکند، دو عامل است؛ یکی عدم تطابق حجاب با عفّت زن در سایر افعال زن مسلمان و دیگری حجاب را مساوی محدودیّت اجتماعی گرفتن است. حالا که ازدواج کردهام و محجّبه در دانشگاه تورنتو به درجه استادی رسیدهام، اگر بخواهم برای حجاب در عصر جدید حرفی بزنم، مینویسم:
1️⃣ حجابی که زن و حتّی مرد را به عفاف نرساند، تنها یک پوشش است و پوشش به تنهایی برای مؤمن آثار حجاب را به همراه نخواهد داشت.
2️⃣ برای رسیدن به موفقیّتهای اجتماعی، حجاب برای زن میانبُر است و او را از حواشی غریزی و مصرفگرایی برکنار میدارد.
3️⃣ زن مؤمن مسلمان در دامان حضور در جامعهی خود، مرد را پرورش میدهد و حجاب بزرگترین خدمت یک زن به برادران مسلمان خود در جلوگیری از فساد و گناه است و موجب ارتقای اخلاق و امنیت در جامعه میشود.
4️⃣ محجّبه بودن یعنی شبیه هیچکس نبودن و چه عامل غرورافزایی است برای یک زن که شبیه هیچکس جز خودش نباشد.
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#نماز
🌸 از زاویهای دیگر
🍃 مدتی پیش، نزدیک ظهر از جلوی یکی از مساجد شهر عبور میکردم که صدای اذان بلند شد. تصمیم گرفتم در همان مسجد نمازم را بخوانم. مقدّمات نماز را به سرعت فراهم کردم که به ثواب کامل نماز جماعت برسم و خوشبختانه به تکبیرةالاحرام امام جماعت هم رسیدم؛ امّا با کمال تعجّب متوجّه شدم عدّهای که ظاهراً اهل همان مسجد بودند، در انتهای شبستان ایستاده بودند به حرف زدن و هیچ عجلهای هم برای رسیدن به نماز جماعت نداشتند. سعی کردم به همهمهی آزاردهندهی آنها توجّهی نکنم و حواسم را به کار خودم بسپارم؛ امّا وقتی حمد و سوره تمام شد و امام به رکوع رفت، ناگهان سر و صدایشان به هوا بلند شد! دواندوان و درحالیکه یاالله یالله میگفتند، خودشان را به صف نماز رساندند و باعجله نمازشان را بستند. باورم نمیشد همان کسانی که بیاعتنا به شروع نماز، گرم حرف بودند، اینقدر رسیدن به ثواب نماز برایشان مهم شده باشد! عجیبتر اینکه این رفتار و شبیه آن کاملاً معمول شده است و کمتر کسی را پیدا میکنید که از این دویدنها و «یاالله» گفتنها شکایتی داشته باشد و بههم خوردنِ حضور قلب سایر نمازگزاران را مهم بشمارد. عجیب نیست؟!
🍃 اجازه بدهید از زاویه دیگری به این موضوع نگاه کنیم. شاید شما هم افرادی را بشناسید که تازه به اسلام مشرّف شدهو اعتقادات نادرست خود را کنار گذاشتهاند؛ حتّی اگر از نزدیک نشناسید، حتماً خبرهایی در اینباره به گوش شما خورده است. من وقتی به این موضوع فکر میکنم، اوّلین چیزی که برایم سؤالبرانگیز میشود، حسّ و حال آنها در نماز است. مطمئنّم که نماز چنین افرادی با نماز خیلی از مسلمانها، که همیشه مسلمان بودهاند، متفاوت است! مطمئنّم که آنها قدر این عبادت را بیشتر از برخی مسلمانان میدانند. حالا تصوّر کنید کسی که مدّتها دربارهی اسلام تحقیق کرده و شنیده بوده مسلمانها هر روز چند بار با خدا حرف میزنند و مراسم باشکوهی به نام نماز جماعت دارند که به صورت هماهنگ عبادتشان را بهجا میآورند، وقتی با نمازخواندن برخی از مسلمانان روبهرو میشود، چه حالی پیدا میکند!
البتّه چنین آدمی حتماً به این راحتی از تصمیمش پشیمان نخواهد شد؛ امّا یقیناً این مسئله، ما را بسیار شرمنده خواهد کرد. باید خیلی جدّی از خودمان بپرسیم: این نمازی که ما میخوانیم، واقعاً اسمش نماز است؟ یعنی همین چند رکعت دست و پا شکسته که در طول آن به همه جا سفر میکنیم و هرچه گمشده داریم پیدا میکنیم، همان چیزی است که گفتهاند «ستون دین» و «وسیلهی اوج گرفتن و بالارفتن مؤمن» است؟ گاه آنقدر بیحالی و بیحواسی هنگام نماز برایمان عادّی شده است که اگر کسی را پیدا کنیم که موقع نماز خواندن، واقعاً نماز میخواند، تعجّب میکنیم. واقعاً چرا تعجّب میکنیم؟
نماز، سرمایهی بزرگی است و نمیتوان انکار کرد که اغلب ما در حال هدر دادن این سرمایهایم؛ سرمایهای که از قضا، شدیداً و لحظهبهلحظه به آن احتیاج داریم و هیچ جایگزینی هم برایش وجود ندارد. قدر این سرمایه را کسانی که خسارت محرومیّت از آن را تجربه کردهاند و سود نماز کامل و باکیفیّت را چشیدهاند، بهتر میدانند!
🔅🔅🔅
✅ چند نکته:
1️⃣ به یکدیگر سفارش کنیم که حواسمان به نماز خودمان و دیگران باشد و اجازه ندهیم چیزی حواس ما و دیگران را هنگام نماز پَرت کند.
2️⃣ با آرامش به نماز بایستیم و وقتی به نماز میایستیم، اجازه ندهیم لذّت و زیبایی نماز با افکار پراکنده و بینتیجه جایگزین شود. شاید بهتر باشد گاه از چشم کسی که تازه با نماز و ارزش این عبادت آشنا شده است به آن نگاه کنیم!
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#اسراف
#مصرف_گرایی
🌸 داستانِ آب
🍃 در آن اداره سرباز بودم. به قول معروف امریّه گرفته بودم. ساعت کار هر روز هفت و نیم بود تا دوی بعد از ظهر و به دلیل موقعیت سرباز بودن، من اوّلین نفر بودم که وارد اداره میشدم.
آقای کریمی -مستخدم اداره- حدود پنجاه سال داشت. او آدم خوشاخلاقی به حساب نمیآمد. وظایفش را با وسواس خاصّی انجام میداد و به صحّت عملکردش ایمان داشت؛ همین هم باعث میشد انتقاد از او بسیار سخت باشد.
در همان روزهای اوّل، متوجّه شدم که او طبق عادت هر روز صبح، حیاط اداره را با آب میشوید و شاید 100 تا 200 لیتر را اینگونه هدر میدهد. در طول سالهای خشکسالی، چنین اتلاف آبی غیرقابل تحمّل بود و گفتن چنین انتقادی به آقای کریمی به دلیل حسّاسیّتهایش، بسیار سخت مینمود.
بارها در همان روزها از زبان مسئولین اداره میشنیدم که از پاکیزگی او راضی هستند و عملاً چنین تأییداتی به گوش آقای کریمی میرسید و پذیرش انتقاد را برای او سختتر میکرد. حفظ ذخایر آبی، «معروفی» بود که با «منکرِ» هدر دادن آب نمیساخت. من هم سرباز بودم و شرایط امر به معروف و نهی از منکر، آن هم از آقای کریمی را نداشتم. با این حال دل را به دریا زدم و با دکتر ستّاری -رییس اداره- در یک برخورد ناگهانی در آسانسور این موضوع را مطرح کردم. دکتر از من راهحل خواست و من جسورانه راهحلّم را دادم.
صبح روز بعد، کمی زودتر از آقای کریمی به اداره آمدم و با دو سه لیتر آب به همراه جارو و تی به جان حیاط اداره افتادم و از این کار با تلفن همراهم فیلم گرفتم.
آقای کریمی به اداره آمد. با دیدن حیاطِ تمیز، جا خورد و از من پرسید: «چه کسی حیاط را تمیز کرده؟» گفتم: «دکتر بهتر میداند!» به دفتر دکتر رفت و بعد از چند دقیقه، دکتر با من تماس گرفت و من را احضار کرد. دکتر ستّاری یک مستند چنددقیقهای از خشکسالی و کمبود آب، به همراه فیلم شستن حیاط از طریق گوشی را روی مانیتور پخش کرد. کریمی که ساکت بود، برخاست و روی ما را بوسید و گفت: «من نمیدانستم که آب چقدر باارزش است و چگونه میتوانستم حیاط را با دو لیتر آب بشویم. ممنون که آگاهم کردید!»
🔅🔅🔅
💠 امیرالمؤمنین علیهالسلام میفرمایند:
🌿 «تمام كارهاى نيك و حتّى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون نَمی است در برابر درياى پهناور.»
✅ امر به معروف با شرایط زیر، میتواند همین حس را برای هر دغدغهمندی در جامعه داشته باشد:
1️⃣ آنچه قصد داریم آن را به عنوان معروف، توصیه یا پیشنهاد کنیم (کنترل مصرف آب) بایست بهطور کامل بشناسیم. در مواردی که شناختمان از امری کامل نیست، امر به معروف برای ما جایز نیست.
2️⃣ اگر کسی که امر به معروف میکند بداند این کارش تأثیری بر مخاطب ندارد، امر به معروف برایش واجب نیست؛ چراکه عملی بیفایده است.
3️⃣ تنها زمانی باید امر به معروف و نهی از منکر کرد که شخص مخاطب بر عمل اشتباه خود اصرار داشته باشد (مثل اصرار هر روزه آقای کریمی).
4️⃣ ادبیات و رفتار کسی که امر به معروف و نهی از منکر میکند، باید مناسب و با رعایت کرامت انسانی باشد؛ زیرا رفتاری غیر از این، خودش یک منکر است که انجامش درست نیست.
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#غیرت
#غیرت_دینی
🌸 طلایی از جنس روزه
🍃 آن سال مسابقات قهرمانی در کرهی جنوبی بود. تیم ما با تمام قهرمانانش در آن مسابقات شرکت داشت. با آن مربّی کرهای و آن بازیکنان، گرفتن سکّوی نخست چندان دور از دسترس نبود؛ امّا به گمان سرپرست تیم، یک مانع بزرگ امکان داشت ورزشکاران را ضعیف کند و آن تقارن ماه رمضان با زمان برگزاری مسابقات بود. کیانوش، قهرمان دو دورهی گذشتهی مسابقات، حاضر نبود تحت هیچ عنوان بدون روزه روی تشک تاتمی (تشک کاراته) حاضر شود و با توجّه به اینکه او اوّلین رزمیکاری بود که روی تشک میرفت، شکستش میتوانست روحیّهی تمام تیم را تحت تأثیر قرار بدهد. چند روز پیش از حرکت تیم، مربّی کرهای با کیانوش وارد مذاکره شد تا با او برای عدم روزهداری به توافق برسد؛ امّا کیانوش خیلی محکم گفته بود که رضایت خدا از آن جام برایش اهمیّت بیشتری دارد و همین اعتقاد هم باعث میشود تا او بتواند رقیبان خود را شکست دهد. او به مربّی قول داد این کار را بکند.
تیم به سئول رسید و تغییر ساعت خواب و تغذیهی ناسازگار کرهایها، چهرهی بچّهها را درهم و بیحال کرده بود، مخصوصاً کیانوش که روزهاش را افطار نکرده بود. صبح روز مسابقه، کیانوش سعی میکرد خود را خندان نشان دهد و تیم را نگران نکند؛ امّا چهرهاش به زردی میزد. فاصلهی هتل تا سالن مسابقات را با ذکر گفتن کوتاه کرد. در سالن آنقدر چهرهاش بیحال بود که مربّیهای تیمهای دیگر، میخندیدند. اوّلین مبارزه و در همان دقایق ابتدایی بدنش خالی کرد و شش امتیاز عقب افتاد؛ امّا تماشاگران به شدّت تشویقش میکردند، دو امتیاز بعدی کار را سختتر کرد، تماشاگران دیگر سکوت کرده بودند و صدای نفسهای کیانوش میآمد. در همین لحظات پُر از یأس و اضطراب که کیانوش نای بلند شدن نداشت، ناگهان مربّی کرهای با صدای فارسی نصفه و نیمه گفت: «کیانوش! خدا با تو است.» کیانوش دستش را روی زمین گذاشت و تلاش کرد که برخیزد. همه اعضای تیم با هم یاعلی گفتند. کیانوش جان تازهای گرفت و به طرف حریف حملهور شد. او حریفش را با اختلاف کمی شکست داد.
💠 شکست حریف ما را یاد جملهای از امام صادق علیهالسلام انداخت که فرمود:
🌿 «همانا خداوند تبارک و تعالی باغيرت است و مردان غيور را دوست دارد.»
🍃 مبارزه که تمام شد، مربّیها کنار زمین به دستش آب دادند و او از آن ننوشید. عصر که شد، به بازی نهایی رسید؛ امّا در آنجا به حریف میزبان باخت و مدال نقره گرفت. مراسم اهدای مدال بعد از افطار بود. سر میز افطاری که سرپرست تیم برایش در سالن ترتیب داده بود، گفت: «روزهی امروز به طلا میاَرزید.»
چند ماه بعد، دوپینگ ورزشکار کرهای اثبات شد و کیانوش بار دیگر قهرمان جهان گردید؛ طلایی به طعم غیرت، طلایی از جنس روزه.
🔅🔅🔅
✅ چند نکته:
1️⃣ «غيرت مؤمن به خاطر خداوند سبحان است.»
2️⃣ «غيرت قسمتی از ايمان است.»
3️⃣ «غيرت، ميوهی شجاعت است.»
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#قرآن
#انس_با_قرآن
🌸 سخت و آسان
🍃 بعد از دو ماه، از پادگان 05 کرمان به خانه بازمیگشتم. در تمام طول مسیر، بُغض گلویم را گرفته بود. باورم نمیشد که بعد از آن آموزشی وحشتناک، محلّ خدمتم هم در همان پادگان بیفتم. با خودم عهد کرده بودم به کرمان برنگردم. کارت پایان خدمت را هم بیخیال شده بودم.
از سرِ کوچهی اصلی متوجّه شدم بلندگوی شیپوری مسجد محل با صدای خشداری قرائت قرآن عبدالباسط را پخش میکند. همان قرائت معروف سورهی حمد. یقین داشتم که کسی در محل از دنیا رفته که مراسم ختمش در مسجد برقرار شده است و قرآن پخش میشود. گویا صدای قرآن، با احتمال برگزاری یک مراسم ختم در من شرطی شده بود. این بدترین احساس ممکن در لحظاتی بود که به شدّت احساس ضعف میکردم. اصلاً احساس نشاط و امید به زندگی نداشتم؛ صدای عبدالباسط، همین رمق باقیمانده را هم گرفته بود؛ امّا جز خانه، جایی نداشتم که بروم. برای مشقاسم، پیرمرد محل، خدا بیامرزی فرستادم و از کنار مسجد گذشتم و به خانه رسیدم. زنگ را زدم. مادرم بود. با کلّی سلام و صلوات، درِ خانه را برایم باز کرد.
صبر نداشتم. میخواستم تکلیفم را روشن کنم، بعد از آمدن پدر، از قصدم برای فرار از خدمت گفتم. مادرم گریه کرد؛ امّا پدرم سکوت کرد. سکوت پدر در آن روزها حالم را خوب نمیکرد. فکر نرفتن به کرمان هم به قدر رفتنش آزاردهنده بود. دو روز به پایان مرخصی مانده بود و من سرگردان میان رفتن و نرفتن، باز به سراغ پدر رفتم و گفتم: «پدر! چه کنم؟!» پدر گفت: «چند روزهی آموزشی خیلی سخت بود؟!»
گفتم: «خیلی!» و برایش از سختیهای آن دوران گفتم.
آخرش گفت: سختیهایی را که کشیدی میفهمم؛ امّا تو از آینده خبر نداری؛ ولی خدا از آیندهی تو خبر دارد، پس به قول خدا اعتماد کن! خدا با این آیهی قرآن بهترین امیدها را به ما هدیه میدهد: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً؛ بعد از هر سختی، آسانی است.»
سه سال از آن روزها گذشته است و من تجربیات خوبی از پادگان 05 کرمان با خود به خانه آوردهام. قرآن تفسیر امید و زندگی بود و وعدهی خدا مثل همیشه تحقّقپذیر.
💠 به روایت پیامبر اکرم صلّیاللهعلیهوآله:
🌿 «بر شما باد (تمسک) به قرآن؛ چون قرآن، شفاى سودمند و داروى پربركت است و نگهبان كسى است كه به آن چنگ مىزند و نجاتبخش كسى است كه از آن پيروى كند.»
🔅🔅🔅
✅چند سخن از پیامبرصلّیاللهعلیهوآله و ائمهی اطهار، درباره قرآن:
1️⃣ «قرآن بخوان! خانهاى كه در آن قرآن خوانده شود، از بدیها و آفات آن كاسته مىشود.»
2️⃣ «قرآن را بياموزيد كه نيكوترين گفتار و مفيدترين قصّههاست.»
3️⃣ «هنگامى كه به آيهاى كه ياد بهشت است رسيدى، از خدا بهشت بطلب.»
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#زیارت
#امامزاده
🌸 آفتاب امید
🍃 سر ظهر بود و آفتاب تا وسط دفتر میتابید. مرد، گوشی تلفن همراهش را با عصبانيّت روی ميز پرتاب كرد. زیر لب غُرغُر میکرد که: «ای بابا، خب یه کم صبور باش! مرد ناحسابی! تو که از اعتبار کارخونه با خبری، این سر تا اون سر بازار تجریش، رو سر حاجنصرت قسم میخورند.»
مخاطب آن سوی خط صحبتهايی كرده بود كه پسر حاجنصرت برافروخته شده بود و صورت سفيد او مانند لبو سرخ شده بود. زنگِ حضور منشی را زد و به او گفت: «یک پارچ آب بیار برام خانوم شهیدی.»
ليوان آبی ريخت و يك نفس سركشيد. حركت آب سرد را در بدن خود تا رسيدن به معده حس كرد. سرش بهشدّت درد میكرد. وضعيّت مالی شركت بههم ريخته بود و اميدش برای سامان دادن به اين وضعيّت، هر روز كمتر میشد. بعد از فوت پدرش، این اوّلین بار بود که شرکت در آستانهی ورشکستگی قرار داشت. با خودش فکر میکرد که چقدر جای پدر این روزها خالی است.
روی همان صندلی به حاجنصرت فکر میکرد. پدرش یک معتقد واقعی بود. اهل وقف و خمس و دستگیری آدمهای ضعیف بود؛ چراکه خودش از پادویی آغاز کرده بود و یک بازاریِ مسلمان زیر پر و بالش را گرفته بود و به اینجا رسانده بود.
عكس روبهروی ميزش، خيره به او نگاه میكرد. او هم چند دقیقهای به عكس خيره شد.
🌺 «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبی؛ ای پیامبر! بگو در مقابل تبلیغ رسالت، مزدی از شما نمیخواهم، بهجز دوست داشتن نزدیکانم.»
از نگاه عكس شرم كرد. با تصميمات اشتباه خود، داشت دسترنج سالها زحمت حاجنصرت را بر باد میداد. به ياد پدرش افتاد كه هميشه میگفت: «اين كارخانه را با زحمت زياد و به بركت توسّل به امامزاده صالحبن موسی الکاظم علیهالسلام به اينجا رساندهام.»
صدای اذان میآمد: «حی علی خیر العمل». با سرعت کتش را برداشت و به سمت صحن امامزاده رفت...
🔅🔅🔅
آری! خاندان پیامبر صلّیاللهعلیهوآله آفتاب امید هستند و برکات پیدا و پنهان آنها در زندگی همهی ما جاری است.
✅ برخی از برکات تکریم ائمه اطهار علیهمالسلام و فرزندان آنان عبارتنداز:
1️⃣ حشر با اهلبیت علیهمالسلام در روز قیامت
💠 امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
🌿 «هرکس ما را دوست بدارد، در روز قیامت با ما خواهد بود و اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد، خداوند او را با آن محشور خواهد کرد.»
2️⃣ کمک کردن در سختترین لحظات
💠 امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
🌿 «دوستی و محبّت ما اهلبیت علیهمالسلام در سه جای مهم و سرنوشتساز برای تو سود خواهد داشت:
1. هنگام نازل شدن فرشته مرگ؛
2. زمانی که در قبر مورد سؤال و بازخواست قرار میگیری؛
3. زمانی که در روز قیامت در مقابل پروردگار ایستاده باشی.»
3️⃣ قبولی کارهای نیک
💠 امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
🌿 «هرکس ما اهلبیت علیهمالسلام را دوست داشته باشد، ایمان او مفید بوده و اعمالش مورد قبول قرار خواهد گرفت؛ امّا اگر کسی محبّت ما اهلبیت علیهمالسلام را در دل نداشته باشد، از ایمان خویش بیبهره بوده و کارهای نیک و اعمال دینی او مقبول نخواهد بود، گرچه روزها را روزه بگیرد و شبها را به عبادت بپردازد.»
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#وقف
🌷 من، ما
🌸 عروسکهای باارزش:
🍃ورودی مترو، پنج شش تا پسر بچّهی قدونیمقد به استقبال متروسواران میروند تا بینشان بروشور و کتاب پخش کنند. پسر بچّهها از مسافران مترو میخواهند تا با خرید اسباببازیها در کمک به کودکان زلزلهزدهی کرمانشاه سهیمشوند. گرچه مسافران اغلب عجله دارند، امّا بادکنکها و قلّکهای رنگی و بنر بچّههای کرمانشاه نظرشان را جلب میکند. روی یکی از بنرها نوشته شده: «اسباببازیام را میفروشم تا بتوانم به قلب لرزیدهات اندکی آرامش هدیه کنم.» آن طرفتر نوید، یکی از نیکوکاران کوچک، پشت میز میایستد و فریاد میزند: «اسباببازیهایمان را برای کمک به بچّههای کرمانشاه میفروشیم!» میزها پُر از اسباببازیهایی است که بچّههای نیکوکار آوردهاند. از عروسک تا نوشتافزار، از کفشهای کوچکی که نو ماندهاند تا دستبندهای کشی که خودشان بافتهاند. سود حاصل از فروش همهی وسایل، قرار است به بچّههای زلزلهزدهی کرمانشاه برسد. چه پُربرکت است این اسباببازیهای کوچک و در ظاهر بیارزش، در دستان پُرخیر بچّهها. دلهای داغدیده را شاد و لبهای آویخته را خندان میکند.
🌸 کتاب ماندگار:
🍃کتاب مفاتیحالجنان، روی پیشخوان بیشتر خانههای ایرانی دیده میشود. نویسندهی مفاتیحالجنان مرحوم شیخ عباس قمی، حدود صد کتاب مهم تألیف کرده؛ اما بابرکتترین آنها مفاتیحالجنان است. این کتاب ارزشمند در سال بارها تجدید چاپ میشود؛ مانند مفاتیحالجنان کتابهایی با دعاهای جامعتر و بیشتر وجود دارد؛ ولی خدا به خاطر اخلاص شیخ عباس قمی، برکت ویژهای در مفاتیحالجنان قرار داده است. شیخ عباس قمی در ثواب تمام کسانی که دعاهای این کتاب را میخوانند و گرهی از مشکلات معنوی و مادّیشان باز میشود، شریک است. او ابتدا سعی کرد خودش به مطالب مفاتیحالجنان عمل کند و بعد از آن مفاتیحالجنان را به محضر حضرت فاطمه سلاماللهعلیها هدیه کرد. مفاتیحالجنان، سالها است مانند چشمهای پُرخیر و برکت به قلبها صفا و نورانیّت هدیه میدهد.
💫 برکت، نمکی است که خداوند در زندگی انسان میپاشد. شاید انجام کاری در ظاهر و از نظر مقدار و ارزش کم باشد، ولی به لطف خداوند، برکتش همیشگی و اثرش دائمی خواهد بود. حساب برکت با حسابهای مادّی و دنیوی قابل قیاس نیست. در دعا میخوانیم: «بارالها! زندگی را برای من مایهی برکت و نیکوبختی قرار بده.»
💫 «کار پُرخیر و برکت مانند یک بذر گندم است كه از آن هفت خوشه روییده میشود كه در هر خوشه، یكصد دانه است و خداوند آن را براى کسی که شایستگى داشته باشد، چند برابر مىكند.»
💫 وقف، از جمله کارهایی است که آدمی از شعاع برکتش، بعد از مرگ و تا قیامت بهره میبرد. وقف، انسان و اموال انسان را تا قیامت جاودانه میکند.
💫 در وقف، کمیّت و مقدار اهمیّت چندانی ندارد، بلکه نیّت و اقدام مهم است. وقفِ چند آجر در ساخت مدرسه، وقف یک ویلچر به بیمارستان، وقف چند کتاب به کتابخانه، وقف یک قالیچه به مسجد، وقف چند وسیلهی بازی و سرگرمی به بهزیستی، وقف آبسردکن برای حسینیه، وقف محصول چند درخت برای نیازمندان، وقف مکانی برای ازدواج جوانان و... .
💫 وقف، راهکاری برای گردش ثروت در جامعه است.
💫 وقف، «من» را «ما» میکند و اموال من را در خدمترسانی به جامعه قرار میدهد.
💫 واقف، لحظهبهلحظه پاداش میگیرد.
💫 وقف، سرمایه و دارایی انسان را زنده و جاوید میکند.
💫 وقف، نام انسان را در زمین و آسمان جاوید میکند.
💫 وقف، جلوی فخرفروشی را میگیرد.
💫 وقف، از بیماری حرص به مال دنیا جلوگیری میکند.
🆔 @ShamimeOfoq
#سبک_زندگی
#داستانک_سبک_زندگی
#داستان_کوتاه
#اقتصاد_مقاومتی
#تولید_ملی
🌸 مغز اقتصادی
- آقا! شنیدهاید که قیمت نفت رفته بالا؟
- بله، شنیدهام!
- پس دیگه ریاضت اقتصادی تمومه دیگه؟
- مگه ما مشغول ریاضت اقتصادی بودیم؟
- آره دیگه! همین چیچی بود، آهان... اقتصاد مقاومتی. چند سال بود که ما تو این وضع بودیم.
- طرح اقتصاد مقاومتی با ریاضت اقتصادی فرق داره.
- چه فرقی آقا؟
- اقتصاد مقاومتی یک برنامهی معقول فرهنگی-اقتصادی برای استحکام جامعه است و به قیمت نفت و غیره هم ربطی نداره. به خشکسالی و تحریم هم همینطور. در اقتصاد مقاومتی، همهی مردم یک فعّال اقتصادی هستند، حتّی شما و من.
- استاد! اگر شما سرمایه دارید، ما آهی در بساط نداریم.
- من که یک معلّمم و بس؛ امّا جدای از این فرقی نداره، اقتصاد مقاومتی برای همه برنامه داره، حتّی برای تو که آهی در بساط نداری و در شانزده سالگی نبایدم داشته باشی.
- آره آقا! برنامه نخور و نپوش و نخر و نگرد.
- نه اینطور نیست! اقتصاد مقاومتی برنامهی مصرف داره برای تو. با هر سطح درآمدی که داری.
- میشه یهکم از این برنامهی مصرف بگید آقا؟
- بله، حتما! ببینید باید برگردیم به هدف برنامهی اقتصاد مقاومتی. درحقیقت هدف از اقتصاد مقاومتی، استحکام پایههای استقلال اقتصادی جامعه است. ببینید بچّهها! وقتی یک جامعه مسیر مستقلّی رو برای حیات در جهان امروز انتخاب میکنه، در برابرش مقاومتهایی صورت میپذیره. دلیل این مقاومتها هم وابستهسازی اقتصادی جامعه به شرکتهای بینالمللی است؛ یعنی چه؟ یعنی اینکه ما یک جامعهی مصرف 80 میلیونی داریم و این جمعیتی نیست که سرمایهداری جهانی از آن بگذره. آنها میخواهند از سوزن خیاطی تا چوببستنی، دوچرخه، ماشین، شامپو، لباس، لودر و حتّی هویج را به ما بفروشند؛ یعنی ما از پول فروش نفتی که میراث ما برای آینده است، این اقلام را بخریم و کارخانهای برای تولید اینها هم نداشته باشیم.
- آقا! چطور این کار رو میکنند؟ یعنی مشکل ایجاد میکنند بر سر راه کارخانهی وطنی؟
- یکی از مهمترین فعالیّتهای آنها تحریمه. وقتی موادّ خام مورد نیاز یک کارخانه تحریم میشه، کارخانه میخوابه. یا جذب نخبهها! تا زمانی که شما نخبهای برای اختراع یک محصول نداشته باشید، کارخانهای هم نخواهید داشت. به هر صورت، آنها با از کار نداختن کارخانهها، به سراغ بازار نفت میروند و قیمت نفت را پایین میکشند. قبل از اینکه شما بپرسید چگونه، خودم برایتان خیلی ساده میگویم. آنها با یکی از شُرکایشان مثل عربستان تبانی میکنند و تولید نفت بالا میره و قیمت نفت پایین میاد. وقتی قیمت نفت پایین آمد و شما کارخانهای هم نداشتید برای رفع نیاز داخلی، در یک فرایند ساده، باج میدهی و جنس وارد میکنی و به مرور زمان ورشکستهی اقتصادی که شدی، ساختار سیاسی مستقلّ شما هم فرومیریزه و میشوی مستعمره؛ البتّه مستعمرهی مُدرن، بدون حضور نظامی.
🔅🔅🔅
✅بنابراین، شما در برنامه اقتصاد مقاومتی:
1️⃣ با خرید کالای وطنی، اقتصاد داخلی را تقویت میکنید.
2️⃣ با کنترل مصرف در موادّ اولیه، به پایداری کشور برای نسلهای آینده کمک میکنید.
3️⃣ با اشتغال به فعالیّتهای تولیدی به جای دلّالی، به افزایش میزان تولید ناخالص و خالص ملّی میافزایید.
4️⃣ با فرهنگسازی و انتقال مفاهیم اقتصاد مقاومتی به سایر افراد، آنها را از هدف این برنامه آگاه میکنید.
🆔 @ShamimeOfoq