eitaa logo
شمیم افق
1.1هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
7.5هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ ارتباط با ما @mahdiar_14
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 از زاویه‌ای دیگر 🍃 مدتی پیش، نزدیک ظهر از جلوی یکی از مساجد شهر عبور می‌کردم که صدای اذان بلند شد. تصمیم گرفتم در همان مسجد نمازم را بخوانم. مقدّمات نماز را به سرعت فراهم کردم که به ثواب کامل نماز جماعت برسم و خوش‌بختانه به تکبیرةالاحرام امام جماعت هم رسیدم؛ امّا با کمال تعجّب متوجّه شدم عدّه‌ای که ظاهراً اهل همان مسجد بودند، در انتهای شبستان ایستاده بودند به حرف زدن و هیچ عجله‌ای هم برای رسیدن به نماز جماعت نداشتند. سعی کردم به همهمه‌ی آزاردهنده‌ی آن‌ها توجّهی نکنم و حواسم را به کار خودم بسپارم؛ امّا وقتی حمد و سوره تمام شد و امام به رکوع رفت، ناگهان سر و صدای‌شان به هوا بلند شد! دوان‌دوان و درحالی‌که یاالله یالله می‌گفتند، خودشان را به صف نماز رساندند و باعجله نمازشان را بستند. باورم نمی‌شد همان کسانی که بی‌اعتنا به شروع نماز، گرم حرف بودند، این‌قدر رسیدن به ثواب نماز برای‌شان مهم شده باشد! عجیب‌تر این‌که این رفتار و شبیه آن کاملاً معمول شده است و کم‌تر کسی را پیدا می‌کنید که از این دویدن‌ها و «یاالله» گفتن‌ها شکایتی داشته باشد و به‌هم خوردنِ حضور قلب سایر نمازگزاران را مهم بشمارد. عجیب نیست؟! 🍃 اجازه بدهید از زاویه دیگری به این موضوع نگاه کنیم. شاید شما هم افرادی را بشناسید که تازه به اسلام مشرّف شده‌و اعتقادات نادرست خود را کنار گذاشته‌اند؛ حتّی اگر از نزدیک نشناسید، حتماً خبرهایی در این‌باره به گوش شما خورده است. من وقتی به این موضوع فکر می‌کنم، اوّلین چیزی که برایم سؤال‌برانگیز می‌شود، حسّ و حال آن‌ها در نماز است. مطمئنّم که نماز چنین افرادی با نماز خیلی از مسلمان‌ها، که همیشه مسلمان بوده‌اند، متفاوت است! مطمئنّم که آن‌ها قدر این عبادت را بیش‌تر از برخی مسلمانان می‌دانند. حالا تصوّر کنید کسی که مدّت‌ها درباره‌ی اسلام تحقیق کرده و شنیده بوده مسلمان‌ها هر روز چند بار با خدا حرف می‌زنند و مراسم باشکوهی به نام نماز جماعت دارند که به صورت هماهنگ عبادت‌شان را به‌جا می‌آورند، وقتی با نمازخواندن برخی از مسلمانان روبه‌رو می‌شود، چه حالی پیدا می‌کند! البتّه چنین آدمی حتماً به این راحتی از تصمیمش پشیمان نخواهد شد؛ امّا یقیناً این مسئله، ما را بسیار شرمنده خواهد کرد. باید خیلی جدّی از خودمان بپرسیم: این نمازی که ما می‌خوانیم، واقعاً اسمش نماز است؟ یعنی همین چند رکعت دست و پا شکسته که در طول آن به همه جا سفر می‌کنیم و هرچه گمشده داریم پیدا می‌کنیم، همان چیزی است که گفته‌اند «ستون دین» و «وسیله‌ی اوج گرفتن و بالارفتن مؤمن» است؟ گاه آن‌قدر بی‌حالی و بی‌حواسی هنگام نماز برای‌مان عادّی شده است که اگر کسی را پیدا کنیم که موقع نماز خواندن، واقعاً نماز می‌خواند، تعجّب می‌کنیم. واقعاً چرا تعجّب می‌کنیم؟ نماز، سرمایه‌ی بزرگی است و نمی‌توان انکار کرد که اغلب ما در حال هدر دادن این سرمایه‌ایم؛ سرمایه‌ای که از قضا، شدیداً و لحظه‌به‌لحظه به آن احتیاج داریم و هیچ جایگزینی هم برایش وجود ندارد. قدر این سرمایه را کسانی که خسارت محرومیّت از آن را تجربه کرده‌اند و سود نماز کامل و باکیفیّت را چشیده‌اند، بهتر می‌دانند! 🔅🔅🔅 ✅ چند نکته: 1️⃣ به یکدیگر سفارش کنیم که حواس‌مان به نماز خودمان و دیگران باشد و اجازه ندهیم چیزی حواس ما و دیگران را هنگام نماز پَرت کند. 2️⃣ با آرامش به نماز بایستیم و وقتی به نماز می‌ایستیم، اجازه ندهیم لذّت و زیبایی نماز با افکار پراکنده و بی‌نتیجه جایگزین شود. شاید بهتر باشد گاه از چشم کسی که تازه با نماز و ارزش این عبادت آشنا شده است به آن نگاه کنیم! 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 داستانِ آب 🍃 در آن اداره سرباز بودم. به قول معروف امریّه گرفته بودم. ساعت کار هر روز هفت و نیم بود تا دوی بعد از ظهر و به دلیل موقعیت سرباز بودن، من اوّلین نفر بودم که وارد اداره می‌شدم. آقای کریمی -مستخدم اداره- حدود پنجاه سال داشت. او آدم خوش‌اخلاقی به حساب نمی‌آمد. وظایفش را با وسواس خاصّی انجام می‌داد و به صحّت عملکردش ایمان داشت؛ همین هم باعث می‌شد انتقاد از او بسیار سخت باشد. در همان روزهای اوّل، متوجّه شدم که او طبق عادت هر روز صبح، حیاط اداره را با آب می‌شوید و شاید 100 تا 200 لیتر را این‌گونه هدر می‌دهد. در طول سال‌های خشک‌سالی، چنین اتلاف آبی غیرقابل تحمّل بود و گفتن چنین انتقادی به آقای کریمی به دلیل حسّاسیّت‌هایش، بسیار سخت می‌نمود. بارها در همان روزها از زبان مسئولین اداره می‌شنیدم که از پاکیزگی او راضی هستند و عملاً چنین تأییداتی به گوش آقای کریمی می‌رسید و پذیرش انتقاد را برای او سخت‌تر می‌کرد. حفظ ذخایر آبی، «معروفی» بود که با «منکرِ» هدر دادن آب نمی‌ساخت. من هم سرباز بودم و شرایط امر به معروف و نهی از منکر، آن هم از آقای کریمی را نداشتم. با این حال دل را به دریا زدم و با دکتر ستّاری -رییس اداره- در یک برخورد ناگهانی در آسانسور این موضوع را مطرح کردم. دکتر از من راه‌حل خواست و من جسورانه راه‌حلّم را دادم. صبح روز بعد، کمی زودتر از آقای کریمی به اداره آمدم و با دو سه لیتر آب به همراه جارو و تی به جان حیاط اداره افتادم و از این کار با تلفن همراهم فیلم گرفتم. آقای کریمی به اداره آمد. با دیدن حیاطِ تمیز، جا خورد و از من پرسید: «چه کسی حیاط را تمیز کرده؟» گفتم: «دکتر بهتر می‌داند!» به دفتر دکتر رفت و بعد از چند دقیقه، دکتر با من تماس گرفت و من را احضار کرد. دکتر ستّاری یک مستند چنددقیقه‌ای از خشک‌سالی و کمبود آب، به همراه فیلم شستن حیاط از طریق گوشی را روی مانیتور پخش کرد. کریمی که ساکت بود، برخاست و روی ما را بوسید و گفت: «من نمی‌دانستم که آب چقدر باارزش است و چگونه می‌توانستم حیاط را با دو لیتر آب بشویم. ممنون که آگاهم کردید!» 🔅🔅🔅 💠 امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌فرمایند: 🌿 «تمام كارهاى نيك و حتّى جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون نَمی است در برابر درياى پهناور.» ✅ امر به معروف با شرایط زیر، می‌تواند همین حس را برای هر دغدغه‌مندی در جامعه داشته باشد: 1️⃣ آنچه قصد داریم آن را به عنوان معروف، توصیه یا پیشنهاد کنیم (کنترل مصرف آب) ‌بایست به‌طور کامل بشناسیم. در مواردی که شناخت‌مان از امری کامل نیست، امر به معروف برای ما جایز نیست. 2️⃣ اگر کسی که امر به معروف می‌کند بداند این کارش تأثیری بر مخاطب ندارد، امر به معروف برایش واجب نیست؛ چراکه عملی بی‌فایده است. 3️⃣ تنها زمانی باید امر به معروف و نهی از منکر کرد که شخص مخاطب بر عمل اشتباه خود اصرار داشته باشد (مثل اصرار هر روزه آقای کریمی). 4️⃣ ادبیات و رفتار کسی که امر به معروف و نهی از منکر می‌کند، باید مناسب و با رعایت کرامت انسانی باشد؛ زیرا رفتاری غیر از این، خودش یک منکر است که انجامش درست نیست. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 طلایی از جنس روزه 🍃 آن سال مسابقات قهرمانی در کره‌ی جنوبی بود. تیم ما با تمام قهرمانانش در آن مسابقات شرکت داشت. با آن مربّی کره‌ای و آن بازیکنان، گرفتن سکّوی نخست چندان دور از دسترس نبود؛ امّا به گمان سرپرست تیم، یک مانع بزرگ امکان داشت ورزشکاران را ضعیف کند و آن تقارن ماه رمضان با زمان برگزاری مسابقات بود. کیانوش، قهرمان دو دوره‌ی گذشته‌ی مسابقات، حاضر نبود تحت هیچ عنوان بدون روزه روی تشک تاتمی (تشک کاراته) حاضر شود و با توجّه به این‌که او اوّلین رزمی‌کاری بود که روی تشک می‌رفت، شکستش می‌توانست روحیّه‌ی تمام تیم را تحت تأثیر قرار بدهد. چند روز پیش از حرکت تیم، مربّی کره‌ای با کیانوش وارد مذاکره شد تا با او برای عدم روزه‌داری به توافق برسد؛ امّا کیانوش خیلی محکم گفته بود که رضایت خدا از آن جام برایش اهمیّت بیش‌تری دارد و همین اعتقاد هم باعث می‌شود تا او بتواند رقیبان خود را شکست دهد. او به مربّی قول داد این کار را بکند. تیم به سئول رسید و تغییر ساعت خواب و تغذیه‌ی ناسازگار کره‌ای‌ها، چهره‌ی بچّه‌ها را درهم و بی‌حال کرده بود، مخصوصاً کیانوش که روزه‌اش را افطار نکرده بود. صبح روز مسابقه، کیانوش سعی می‌کرد خود را خندان نشان دهد و تیم را نگران نکند؛ امّا چهره‌اش به زردی می‌زد. فاصله‌ی هتل تا سالن مسابقات را با ذکر گفتن کوتاه کرد. در سالن آن‌قدر چهره‌اش بی‌حال بود که مربّی‌های تیم‌های دیگر، می‌خندیدند. اوّلین مبارزه و در همان دقایق ابتدایی بدنش خالی کرد و شش امتیاز عقب افتاد؛ امّا تماشاگران به شدّت تشویقش می‌کردند، دو امتیاز بعدی کار را سخت‌تر کرد، تماشاگران دیگر سکوت کرده بودند و صدای نفس‌های کیانوش می‌آمد. در همین لحظات پُر از یأس و اضطراب که کیانوش نای بلند شدن نداشت، ناگهان مربّی کره‌ای با صدای فارسی نصفه و نیمه گفت: «کیانوش! خدا با تو است.» کیانوش دستش را روی زمین گذاشت و تلاش کرد که برخیزد. همه اعضای تیم با هم یاعلی گفتند. کیانوش جان تازه‌ای گرفت و به طرف حریف حمله‌ور شد. او حریفش را با اختلاف کمی شکست داد. 💠 شکست حریف ما را یاد جمله‌ای از امام صادق علیه‌السلام انداخت که فرمود: 🌿 «همانا خداوند تبارک و تعالی باغيرت است و مردان غيور را دوست دارد.» 🍃 مبارزه که تمام شد، مربّی‌ها کنار زمین به دستش آب دادند و او از آن ننوشید. عصر که شد، به بازی نهایی رسید؛ امّا در آن‌جا به حریف میزبان باخت و مدال نقره گرفت. مراسم اهدای مدال بعد از افطار بود. سر میز افطاری که سرپرست تیم برایش در سالن ترتیب داده بود، گفت: «روزه‌ی امروز به طلا می‌اَرزید.» چند ماه بعد، دوپینگ ورزشکار کره‌ای اثبات شد و کیانوش بار دیگر قهرمان جهان گردید؛ طلایی به طعم غیرت، طلایی از جنس روزه. 🔅🔅🔅 ✅ چند نکته: 1️⃣ «غيرت مؤمن به خاطر خداوند سبحان است.» 2️⃣ «غيرت قسمتی از ايمان است.» 3️⃣ «غيرت، ميوه‌ی شجاعت است.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 سخت و آسان 🍃 بعد از دو ماه، از پادگان 05 کرمان به خانه بازمی‌گشتم. در تمام طول مسیر، بُغض گلویم را گرفته بود. باورم نمی‌شد که بعد از آن آموزشی وحشتناک، محلّ خدمتم هم در همان پادگان بیفتم. با خودم عهد کرده بودم به کرمان برنگردم. کارت پایان خدمت را هم بی‌خیال شده بودم. از سرِ کوچه‌ی اصلی متوجّه شدم بلندگوی شیپوری مسجد محل با صدای خش‌داری قرائت قرآن عبدالباسط را پخش می‌کند. همان قرائت معروف سوره‌ی حمد. یقین داشتم که کسی در محل از دنیا رفته که مراسم ختمش در مسجد برقرار شده است و قرآن پخش می‌شود. گویا صدای قرآن، با احتمال برگزاری یک مراسم ختم در من شرطی شده بود. این بدترین احساس ممکن در لحظاتی بود که به شدّت احساس ضعف می‌کردم. اصلاً احساس نشاط و امید به زندگی نداشتم؛ صدای عبدالباسط، همین رمق باقی‌مانده را هم گرفته بود؛ امّا جز خانه، جایی نداشتم که بروم. برای مش‌قاسم، پیرمرد محل، خدا بیامرزی فرستادم و از کنار مسجد گذشتم و به خانه رسیدم. زنگ را زدم. مادرم بود. با کلّی سلام و صلوات، درِ خانه را برایم باز کرد. صبر نداشتم. می‌خواستم تکلیفم را روشن کنم، بعد از آمدن پدر، از قصدم برای فرار از خدمت گفتم. مادرم گریه کرد؛ امّا پدرم سکوت کرد. سکوت پدر در آن روزها حالم را خوب نمی‌کرد. فکر نرفتن به کرمان هم به قدر رفتنش آزاردهنده بود. دو روز به پایان مرخصی مانده بود و من سرگردان میان رفتن و نرفتن، باز به سراغ پدر رفتم و گفتم: «پدر! چه کنم؟!» پدر گفت: «چند روزه‌ی آموزشی خیلی سخت بود؟!» گفتم: «خیلی!» و برایش از سختی‌های آن دوران گفتم. آخرش گفت: سختی‌هایی را که کشیدی می‌فهمم؛ امّا تو از آینده خبر نداری؛ ولی خدا از آینده‌ی تو خبر دارد، پس به قول خدا اعتماد کن! خدا با این آیه‌ی قرآن بهترین امیدها را به ما هدیه می‌دهد: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْراً؛ بعد از هر سختی، آسانی است.» سه سال از آن روزها گذشته است و من تجربیات خوبی از پادگان 05 کرمان با خود به خانه آورده‌ام. قرآن تفسیر امید و زندگی بود و وعده‌ی خدا مثل همیشه تحقّق‌پذیر. 💠 به روایت پیامبر اکرم صلّی‌الله‌علیه‌وآله: 🌿 «بر شما باد (تمسک) به قرآن؛ چون قرآن، شفاى سودمند و داروى پربركت است و نگهبان كسى است كه به آن چنگ مى‌زند و نجات‌بخش كسى است كه از آن پيروى كند.» 🔅🔅🔅 ✅چند سخن از پیامبرصلّی‌الله‌علیه‌وآله و ائمه‌ی اطهار، درباره قرآن: 1️⃣ «قرآن بخوان! خانه‌اى كه در آن قرآن خوانده شود، از بدی‌ها و آفات آن كاسته مى‌شود.» 2️⃣ «قرآن را بياموزيد كه نيكوترين گفتار و مفيدترين قصّه‌هاست.» 3️⃣ «هنگامى كه به آيه‌اى كه ياد بهشت است رسيدى، از خدا بهشت بطلب.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 آفتاب امید 🍃 سر ظهر بود و آفتاب تا وسط دفتر می‌تابید. مرد، گوشی تلفن همراهش را با عصبانيّت روی ميز پرتاب كرد. زیر لب غُرغُر می‌کرد که: «ای بابا، خب یه کم صبور باش! مرد ناحسابی! تو که از اعتبار کارخونه با خبری، این سر تا اون سر بازار تجریش، رو سر حاج‌نصرت قسم می‌خورند.» مخاطب آن سوی خط صحبت‌هايی كرده بود كه پسر حاج‌نصرت برافروخته شده بود و صورت سفيد او مانند لبو سرخ شده بود. زنگِ حضور منشی را زد و به او گفت: «یک پارچ آب بیار برام خانوم شهیدی.» ليوان آبی ريخت و يك نفس سركشيد. حركت آب سرد را در بدن خود تا رسيدن به معده حس كرد. سرش به‌شدّت درد می‌كرد. وضعيّت مالی شركت به‌هم ريخته بود و اميدش برای سامان دادن به اين وضعيّت، هر روز كم‌تر می‌شد. بعد از فوت پدرش، این اوّلین بار بود که شرکت در آستانه‌ی ورشکستگی قرار داشت. با خودش فکر می‌کرد که چقدر جای پدر این روزها خالی است. روی همان صندلی به حاج‌نصرت فکر می‌کرد. پدرش یک معتقد واقعی بود. اهل وقف و خمس و دست‌گیری آدم‌های ضعیف بود؛ چراکه خودش از پادویی آغاز کرده بود و یک بازاریِ مسلمان زیر پر و بالش را گرفته بود و به این‌جا رسانده بود. عكس روبه‌روی ميزش، خيره به او نگاه می‌كرد. او هم چند دقیقه‌ای به عكس خيره شد. 🌺 «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبی؛‏ ای پیامبر! بگو در مقابل تبلیغ رسالت، مزدی از شما نمی‌خواهم، به‌جز دوست داشتن نزدیکانم.» از نگاه عكس شرم كرد. با تصميمات اشتباه خود، داشت دسترنج سال‌ها زحمت حاج‌نصرت را بر باد می‌داد. به ياد پدرش افتاد كه هميشه می‌گفت: «اين كارخانه را با زحمت زياد و به بركت توسّل به امامزاده صالح‌بن موسی الکاظم علیه‌السلام به اين‌جا رسانده‌ام.» صدای اذان می‌آمد: «حی علی خیر العمل». با سرعت کتش را برداشت و به سمت صحن امامزاده رفت... 🔅🔅🔅 آری! خاندان پیامبر صلّی‌الله‌علیه‌وآله آفتاب امید هستند و برکات پیدا و پنهان آن‌ها در زندگی همه‌ی ما جاری است. ✅ برخی از برکات تکریم ائمه اطهار علیهم‌السلام و فرزندان آنان عبارتنداز: 1️⃣ حشر با اهل‌بیت علیهم‌السلام در روز قیامت 💠 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: 🌿 «هرکس ما را دوست بدارد، در روز قیامت با ما خواهد بود و اگر کسی سنگی را دوست داشته باشد، خداوند او را با آن محشور خواهد کرد.» 2️⃣ کمک کردن در سخت‌ترین لحظات 💠 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: 🌿 «دوستی و محبّت ما اهل‌بیت علیهم‌السلام در سه جای مهم و سرنوشت‌ساز برای تو سود خواهد داشت: 1. هنگام نازل شدن فرشته مرگ؛ 2. زمانی که در قبر مورد سؤال و بازخواست قرار می‌گیری؛ 3. زمانی که در روز قیامت در مقابل پروردگار ایستاده باشی.» 3️⃣ قبولی کارهای نیک 💠 امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: 🌿 «هرکس ما اهل‌بیت علیهم‌السلام را دوست داشته باشد، ایمان او مفید بوده و اعمالش مورد قبول قرار خواهد گرفت؛ امّا اگر کسی محبّت ما اهل‌بیت علیهم‌السلام را در دل نداشته باشد، از ایمان خویش بی‌بهره بوده و کارهای نیک و اعمال دینی او مقبول نخواهد بود، گرچه روزها را روزه بگیرد و شب‌ها را به عبادت بپردازد.» 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 من، ما 🌸 عروسک‌های باارزش: 🍃ورودی مترو، پنج شش تا پسر بچّه‌ی قدونیم‌قد به استقبال متروسواران می‌روند تا بین‌شان بروشور و کتاب پخش کنند. پسر بچّه‌ها از مسافران مترو می‌خواهند تا با خرید اسباب‌بازی‌ها در کمک به کودکان زلزله‌زده‌ی کرمانشاه سهیم‌شوند. گرچه مسافران اغلب عجله دارند، امّا بادکنک‌ها و قلّک‌های رنگی و بنر بچّه‌های کرمانشاه نظرشان را جلب می‌کند. روی یکی از بنرها نوشته شده: «اسباب‌بازی‌ام را می‌فروشم تا بتوانم به قلب لرزیده‌ات اندکی آرامش هدیه کنم.» آن طرف‌تر نوید، یکی از نیکوکاران کوچک، پشت میز می‌ایستد و فریاد می‌زند: «اسباب‌بازی‌های‌مان را برای کمک به بچّه‌های کرمانشاه می‌فروشیم!‌» میز‌ها پُر از اسباب‌بازی‌هایی است که بچّه‌های نیکوکار آورده‌اند. از عروسک تا نوشت‌افزار، از کفش‌های کوچکی که نو مانده‌اند تا دستبندهای کشی که خودشان بافته‌اند. سود حاصل از فروش همه‌ی وسایل، قرار است به بچّه‌های زلزله‌زده‌ی کرمانشاه برسد. چه پُربرکت است این اسباب‌بازی‌های کوچک و در ظاهر بی‌ارزش، در دستان پُرخیر بچّه‌ها. دل‌های داغ‌دیده را شاد و لب‌های آویخته را خندان می‌کند. 🌸 کتاب ماندگار: 🍃کتاب مفاتیح‌الجنان، روی پیشخوان بیش‌تر خانه‌های ایرانی دیده می‌شود. نویسنده‌ی مفاتیح‌الجنان مرحوم شیخ عباس قمی، حدود صد کتاب مهم تألیف کرده؛ اما بابرکت‌ترین آن‌ها مفاتیح‌الجنان است. این کتاب ارزشمند در سال بارها تجدید چاپ می‌شود؛ مانند مفاتیح‌الجنان کتاب‌هایی با دعاهای جامع‌تر و بیش‌تر وجود دارد؛ ولی خدا به خاطر اخلاص شیخ عباس قمی، برکت ویژه‌ای در مفاتیح‌الجنان قرار داده است. شیخ عباس قمی در ثواب تمام کسانی که دعاهای این کتاب را می‌خوانند و گرهی از مشکلات معنوی و مادّی‌شان باز می‌شود، شریک است. او ابتدا سعی کرد خودش به مطالب مفاتیح‌الجنان عمل کند و بعد از آن مفاتیح‌الجنان را به محضر حضرت فاطمه سلام‌الله‌علیها هدیه کرد. مفاتیح‌الجنان، سال‌ها است مانند چشمه‌ای پُرخیر و برکت به قلب‌ها صفا و نورانیّت هدیه می‌دهد. 💫 برکت، نمکی است که خداوند در زندگی انسان می‌پاشد. شاید انجام کاری در ظاهر و از نظر مقدار و ارزش کم باشد، ولی به لطف خداوند، برکتش همیشگی و اثرش دائمی خواهد بود. حساب برکت با حساب‌های مادّی و دنیوی قابل قیاس نیست. در دعا می‌خوانیم: «بارالها! زندگی را برای من مایه‌ی برکت و نیکوبختی قرار بده.» 💫 «کار پُرخیر و برکت مانند یک بذر گندم است كه از آن هفت خوشه روییده می‌شود كه در هر خوشه، یكصد دانه است و خداوند آن را براى کسی که شایستگى داشته باشد، چند برابر مى‏كند.» 💫 وقف، از جمله کارهایی است که آدمی از شعاع برکتش، بعد از مرگ و تا قیامت بهره می‌برد. وقف، انسان و اموال انسان را تا قیامت جاودانه می‌کند. 💫 در وقف، کمیّت و مقدار اهمیّت چندانی ندارد، بلکه نیّت و اقدام مهم است. وقفِ چند آجر در ساخت مدرسه، وقف یک ویلچر به بیمارستان، وقف چند کتاب به کتاب‌خانه، وقف یک قالیچه به مسجد، وقف چند وسیله‌ی بازی و سرگرمی به بهزیستی، وقف آب‌سردکن برای حسینیه، وقف محصول چند درخت برای نیازمندان، وقف مکانی برای ازدواج جوانان و... . 💫 وقف، راهکاری برای گردش ثروت در جامعه است. 💫 وقف، «من» را «ما» می‌کند و اموال من را در خدمت‌رسانی به جامعه قرار می‌دهد. 💫 واقف، لحظه‌به‌لحظه پاداش می‌گیرد. 💫 وقف، سرمایه و دارایی انسان را زنده و جاوید می‌کند. 💫 وقف، نام انسان را در زمین و آسمان جاوید می‌کند. 💫 وقف، جلوی فخرفروشی را می‌گیرد. 💫 وقف، از بیماری حرص به مال دنیا جلوگیری می‌کند. 🆔 @ShamimeOfoq
🌸 مغز اقتصادی - آقا! شنیده‌اید که قیمت نفت رفته بالا؟ - بله، شنیده‌ام! - پس دیگه ریاضت اقتصادی تمومه دیگه؟ - مگه ما مشغول ریاضت اقتصادی بودیم؟ - آره دیگه! همین چی‌چی بود، آهان... اقتصاد مقاومتی. چند سال بود که ما تو این وضع بودیم. - طرح اقتصاد مقاومتی با ریاضت اقتصادی فرق داره. - چه فرقی آقا؟ - اقتصاد مقاومتی یک برنامه‌ی معقول فرهنگی-اقتصادی برای استحکام جامعه است و به قیمت نفت و غیره هم ربطی نداره. به خشک‌سالی و تحریم هم همین‌طور. در اقتصاد مقاومتی، همه‌ی مردم یک فعّال اقتصادی هستند، حتّی شما و من. - استاد! اگر شما سرمایه دارید، ما آهی در بساط نداریم. - من که یک معلّمم و بس؛ امّا جدای از این فرقی نداره، اقتصاد مقاومتی برای همه برنامه داره، حتّی برای تو که آهی در بساط نداری و در شانزده سالگی نبایدم داشته باشی. - آره آقا! برنامه نخور و نپوش و نخر و نگرد. - نه این‌طور نیست! اقتصاد مقاومتی برنامه‌ی مصرف داره برای تو. با هر سطح درآمدی که داری. - میشه یه‌کم از این برنامه‌ی مصرف بگید آقا؟ - بله، حتما! ببینید باید برگردیم به هدف برنامه‌ی اقتصاد مقاومتی. درحقیقت هدف از اقتصاد مقاومتی، استحکام پایه‌های استقلال اقتصادی جامعه است. ببینید بچّه‌ها! وقتی یک جامعه مسیر مستقلّی رو برای حیات در جهان امروز انتخاب می‌کنه، در برابرش مقاومت‌هایی صورت می‌پذیره. دلیل این مقاومت‌ها هم وابسته‌سازی اقتصادی جامعه به شرکت‌های بین‌المللی است؛ یعنی چه؟ یعنی این‌که ما یک جامعه‌ی مصرف 80 میلیونی داریم و این جمعیتی نیست که سرمایه‌داری جهانی از آن بگذره. آن‌ها می‌خواهند از سوزن خیاطی تا چوب‌بستنی، دوچرخه، ماشین، شامپو، لباس، لودر و حتّی هویج را به ما بفروشند؛ یعنی ما از پول فروش نفتی که میراث ما برای آینده است، این اقلام را بخریم و کارخانه‌ای برای تولید این‌ها هم نداشته باشیم. - آقا! چطور این کار رو می‌کنند؟ یعنی مشکل ایجاد می‌کنند بر سر راه کارخانه‌ی وطنی؟ - یکی از مهم‌ترین فعالیّت‌های آن‌ها تحریمه. وقتی موادّ خام مورد نیاز یک کارخانه تحریم می‌شه، کارخانه می‌خوابه. یا جذب نخبه‌ها! تا زمانی که شما نخبه‌ای برای اختراع یک محصول نداشته باشید، کارخانه‌ای هم نخواهید داشت. به هر صورت، آن‌ها با از کار نداختن کارخانه‌ها، به سراغ بازار نفت می‌روند و قیمت نفت را پایین می‌کشند. قبل از این‌که شما بپرسید چگونه، خودم برای‌تان خیلی ساده می‌گویم. آن‌ها با یکی از شُرکای‌شان مثل عربستان تبانی می‌کنند و تولید نفت بالا می‌ره و قیمت نفت پایین میاد. وقتی قیمت نفت پایین آمد و شما کارخانه‌ای هم نداشتید برای رفع نیاز داخلی، در یک فرایند ساده، باج می‌دهی و جنس وارد می‌کنی و به مرور زمان ورشکسته‌ی اقتصادی که شدی، ساختار سیاسی مستقلّ شما هم فرومی‌ریزه و می‌شوی مستعمره؛ البتّه مستعمره‌ی مُدرن، بدون حضور نظامی. 🔅🔅🔅 ✅بنابراین، شما در برنامه اقتصاد مقاومتی: 1️⃣ با خرید کالای وطنی، اقتصاد داخلی را تقویت می‌کنید. 2️⃣ با کنترل مصرف در موادّ اولیه، به پایداری کشور برای نسل‌های آینده کمک می‌کنید. 3️⃣ با اشتغال به فعالیّت‌های تولیدی به جای دلّالی، به افزایش میزان تولید ناخالص و خالص ملّی می‌افزایید. 4️⃣ با فرهنگ‌سازی و انتقال مفاهیم اقتصاد مقاومتی به سایر افراد، آن‌ها را از هدف این برنامه آگاه می‌کنید. 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 پناهگاه دل‌شکستگان 🍃 پدرم در روزهای آخر عمرش وصیت نامه‌ای نوشت. او از بازاری‌های بزرگ شهر بود و با همان حال خواست که قبل از مراسم خاکسپاری‌اش، این وصیت‌نامه باز شود. شبی که دنیا را به شوق آسمان ترک گفت، نامه را باز کردیم. بخش زیادی از اموالش را وقف همان امامزاده‌ای کرد که تا همین اواخر و با وجود همه مشغله‌ها و حال نه چندان خوب، خادم آنجا بود. از سال‌های بسیار دور و در جوانی، قبری درست در ورودی آستان و ضریح برای خود خریده بود. وقتی مراسم خاکسپاری به پایان رسید و به خانه آمدیم به سراغ دفتر یادداشت‌های پدر رفتم. فکر می‌کردم در این روزها، تنها چیزی است که تسکینم می‌دهد. روزهای آخر انگار پدرم خودش هم می‌دانست که زمان رفتن است. اما نکته جالب تمام روزها و تمام راز و نیازها برمی‌گردد به نام مبارک امامزاده‌ای که حالا در همان جا دفن بود. پدر پس از خطاهای جوانی و کاهلی‌هایش روزی به امامزاده پناه می‌برد و از آن بزرگوار آبرو و عزت می‌خواهد. آن مرد بزرگ چنان نور هدایتی از جانب خدا بر پدر ارزانی می‌کند که نام بلند و آوازه جوانمردی‌هایش تمام شهر را پر کرده است. بخش عظیمی از سرمایه‌اش که همگی را مدیون لطف و عنایت آن بزرگوار می‌دانسته وقف آستان کردیم تا این قطعه از بهشت تا ابد پناهگاه دل‌شکستگان و گناهکاران باشد که خسته و پشیمان به ایشان پناه می‌برند. حالا هر روز که به دیدار پدرم می‌روم بهتر از قبل می‌دانم که در چه جایی آرام گرفته است. 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 برکت همجواری امامزاده 🍃 با ۱۲ سال سابقه کار، از کارخانه‌ای که هر روز تولیداتش کم و کارگرانش کمتر می‌شد، اخراج شدم. خدا را شکر که هیچ وقت، حرص مال دنیا را نداشتم، اما انگار دنیا روی سرم خراب شد، چراکه شرمندگی از زن و بچه‌ام برایم عذاب‌آور بود. وقتی به خانه آمدم، بچه‌ها و زنم حالم را فهمیدند و همان شب، همگی برای نماز مغرب به امامزاده نزدیک خانه‌مان رفتیم. دل شکسته بودم که ناگهان پسر کوچکم گفت: بابا ناراحت نباش، من می‌دونم که این آقا کمکت می‌کنه. نگاهی به او انداختم و از همان‌جا نگاهم به سمت ضریح رفت. کوچک بود و ساده، اما هرکه نمی‌دانست، من که خوب می‌دانستم چه گره‌ها و دردهای بزرگی به واسطه وجود همین بزرگوار باز شده است. دلم را به او سپردم از ته دل یاری خواستم. آن شب همگی دعا کرده بودیم و یک چیز خواسته بودیم. از همان فردا، با بساط کوچکی کنار درب امامزاده نشستم، تا دستم را به زانو گرفته باشم و برای کسب روزی حلال برای زن و سه فرزند تلاش کرده باشم. غروب که شد بسته‌ای گندم برای کبوتران صحن زیبای امامزاده بردم و نیتم را در جوار ایشان محکم‌تر کردم. حالا سال‌هاست که کبوتران صحن سرای آن، مرا می‌شناسند و با هر پر گشودن و بالا رفتن، به من امید را یادآوری می‌کنند. آقای بزرگواری که من سال‌هاست مجاور صحن ایشانم، نگاهی عجیب به رزق و روزی‌ام دارند و در پایان هر روز، با عشق و امید به فردا به خانه برمی‌گردم. 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 استجابت آرزوی دیرینه 🍃 هیچ چیز به اندازه شنیدن خبر کربلا رفتن اقوام و آشنایانم، حال مرا خوب نمی‌کرد. دیوانه و مجنون اباعبدالله بودم و با تمام عشق و ارادت هم به آن حضرت، هنوز لیاقت تشرف به کربلا نصیبم نشده بود. بنرهای قبولی زیارت، قند در دلم آب می‌کرد و به بسم الله روضه امام حسین علیه السلام، مرا از زمین جدا می‌کرد. غروب یک جمعه که دلم بسیار گرفته بود، به همراه همسرم به امامزاده‌ای رفتیم. بزرگ‌ترین آرزویم خواندن یک دعای کمیل و ندبه در حرم سالار بود. با همین فکرها به نماز ایستادم. به سجده که رفتم، عکس مهره تربت آقا، چنان مدهوشم کرد که گویی می‌خواستم تا قیامت سر از سجده بر ندارم. همان لحظه نذری به دلم افتاد. نمازم که تمام شد، مهر را بار دیگر بوییدم و در سجده، امام حسین را به خوبی و پاکی همین امامزاده قسم دادم که مرا بطلبد. با حال خوب و دلی آرام از امامزاده که حالا نورهای سبزش، فضای آن را زیباتر کرده بود، خارج شدم. در کمال تعجب، به هیئتی از سفر اولی‌های کربلا معرفی شدم و ماه بعد با بسته‌ای از مهر و تسبیح تربت کربلا، به همان امامزاده آمدم. لیاقت حضور در قطعه‌ای از بهشت، از همین نقطه نصیبم شده بود و حالا که چشمم دیده بود و دلم چشیده بود، به نماز حاجت ایستادم و به سجده رفتم و دوباره و چندباره و صدباره معرفت زیارت امام را خواستم. دلم شکسته بود و بزرگ مدفون در این خاک نورانی، خودش، دل شکسته‌ام را خریدار بود. 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 زیارت با پای دل 🍃 پدرم کارگر بود و وضع مالی خوبی نداشتیم. من کلاس چهارم ابتدایی بودم و هشت خواهر و برادر دیگر هم داشتم. یک روز در مدرسه، معلم‌مان در مورد مسابقه خاطره نویسی با موضوع زیارت صحبت کرد. همه بچه‌ها در مورد این موضوع حرف می‌زدند، اما خوب می‌دانستم که چشم امید خانم معلم به من است، چرا که من در انشا نویسی از بهترین‌ها بودم. اندازه دیگر بچه‌ها خوشحال نشدم، چرا که من تا به حال از شهر کوچک بیرون نرفته بودم و سفر زیارتی داشتم. وقتی به خانه آمدم، موضوع را به مادرم گفتم. او خیلی زود آرامش را به من باز گرداند و از زیارت همان امامزاده‌ای کوچک بیرون شهر گفت که یکی دو باری همگی به آنجا رفته بودیم. او با لحنی مادرانه از زیارت با پای دل گفت و من خوب می‌دانستم که خودش چه ارادتی به فضای آسمانی امامزاده دارد. با آنکه تا آن روز زیارت را فقط پابوسی حرم امام رضا علیه السلام می‌دانستم، با دلی شکسته، خاطره‌ام را که بیشتر به دل‌نوشته شد را نوشتم. خاطره من، اشک معلم‌ها را در آورد و در مدرسه و حتی شهر اول شد. هدیه این دل‌شکستگی و حسرت زیارت، جواز مرا برای زیارت امام غریب امضا کرد و من عازم مشهد شدم. بعدها مادرم گفت: چند شمع نذر ضریح غریب امامزاده کرده تا سلطان طوس را به آرزوی دیرینه‌ام برساند. 🆔 @ShamimeOfoq
🌷 خدمتگذار آستان نور 🍃 به اداره رفتم تا درخواستم را به رئیس بخش ارائه دهد. ارتقای شغلی و پاداش می‌خواستم و فقط می‌خواستم خیابان محل کارم را تغییر دهم. وقتی آن مسئول خواسته‌ام را شنید تعجب کرد اما اصرار مرا که دید قول داد که به این موضوع رسیدگی کند تا کسی را برای جابجایی با من پیدا کند. خودم پیش قدم شده و میان همه همکارانم در آن ناحیه کسی را برای جابجایی پیدا کردم. چند روز بعد دوباره به دفتر رئیس رفتم. پیگیری من برایش جالب بود و دلیل این تصمیم را پرسید. من اما دلیل هم در چند کلمه و جمله نمی‌گنجید و تصمیم دلم بود. صبح روز بعد، زودتر از همیشه بیدار شدم و پس از چند سال، انگار روز اولین روز کاری‌‎ام بود. با درخواست موافقت شده بود و من سر از پا نمی‌شناختم. جلوی امامزاده که رسیدم، جارویم را عاشقانه‎تر روی زمین کشیدم، تا غبار پای زائران آنجا را با عزت و احترام جارو کنم. سلامی از ته دل بر آستان بلندش کردم و همان لحظه، صدای مادر بزرگم در گوش نجوا شد و دلم را لرزاند. همیشه می‌گفت: آدم در هر سن و سالی و در هر شغلی می‌تواند خدمتگذار این آستان باشد، فقط باید بخواهد خودش را ارزانی می‎دهد. هیچ وقت به اندازه آن روز از طلوع آفتاب و کارم لذت نبرده بودم. بر سر مزار مادر بزرگم که مدفون در حیاط امامزاده بود رفتم و از این که پای قول و قرارم با او و آن بزرگوار سراسر کرم و بخشش ایستاده بودم به خودم افتخار کردم. 🆔 @ShamimeOfoq