eitaa logo
شِیخ .
10.8هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
132 ویدیو
5 فایل
‌الله ‌ - طلبه - نویسنده - فعال رسانه #طلبه‌ی‌جوان‌حزب‌اللهی . مدیر - @Modir_sheikh تبلیغات - @O_o_tab_o_O ناشناس : https://daigo.ir/secret/84750920
مشاهده در ایتا
دانلود
خطِ خون . . . نقطه‌ی پایانِ سلیمانی نیست !
شِیخ .
خطِ خون . . . نقطه‌ی پایانِ سلیمانی نیست !
صنما با غمِ عشق تو چه تدبیر کنم -؟
اگر تن به ولایتِ شیطان دادی ، شیطان بر تمامِ انرژی‌هایِ سازنده‌ی خلاقِ آفریننده‌ی ثمربخشِ وجود تو مسلط خواهد شد . - طرح کلی اندیشه اسلامی
امروز عصر مطالعه ی کتابِ طرحِ کلی اندیشه اسلامی در قرآن ، به پایان رسید - حالا دیگه من بعد از مطالعه این کتابِ ارزشمند شبیه آدمِ قبل نیستم‌ . . و هزاران بار خداروشکر میکنم که چهار ماه پیش این تصمیم رو گرفتم و هر روز تلاش کردم برای مطالعه ، فهمیدن و لمس کلمه به کلمه‌ی این کتاب . الحمدالله .. خدایا شکرت 🧡 .
- پیچکِ سبز -
دهه هشتادی ها همان هایی هستند که در دوران دبستان به حالِ حسین فهمیده‌ی سیزده ساله غبطه می‌خوردند و می‌گفتند کاش ماهم آنجا و به جای او بودیم . کاش ما آن روز آنجا بودیم ونارنجک به کمر می‌بستیم تا با رشادت ، جانِ دیگر رزمندگان را نجات بدهیم . . حالا همان دهه هشتادی های جامانده از میدانِ جنگ و جبهه ، امروز رزمندگانِ میدانِ جنگ ترکیبی هستند . رزمندگانی که به مراتب وظیفه‌ی بسیار دشوار تر و جان فرسا تری نسبت به رزمندگانِ دوران دفاع مقدس دارند . دهه هشتادی هایی که متفاوت زندگی کردند ، در میان انبوهی از کتاب ها و استدلال ها و منطق ها قد کشیدند و امروز هر کدامشان ، حرفی برای گفتند دارند . دهه هشتادی هایی که خیلی بزرگ تر از سن های درج شده در شناسنامه هایشان می‌فهمند ... دهه هشتادی هایی که در هجده سالگی می‌شوند همسر شهید . دهه هشتادی هایی که در بیست و یک سالگی می‌شوند آرمان علی وردی !!!
هرکس مُحِب فاطمه شد ، قوم و خویش ماست .
خورشید . . . به اندازه‌یِ تو جلوه نَدارد ! تا بُوده به دنبال تو بوده‌ست نگاهم (: پ.ن : از ته قلبم برای همه‌تون دعا کردم - دیشب در کنارِ شهیدِ گمنامِ شانزده ساله ...
نمی‌دانم دقیقا چند نفر بودند . . ؟ به او رسیدند ... با هرچه دستشان آمد بر سر و صورتش زدند . عده ای آن گوشه محتویاتِ کیفش را زیر و رو کردند . وقتی چشمشان به عمامه و کتاب های حوزه‌ی علمیه افتاد با خشم بیشتری به سمتِ او آمدند . . پیراهنش را در آوردند - یکی با لگد به پهلوی او ضربه می‌زد . آن یکی فحش های رکیک می‌داد و او را تهدید میکرد تا به مقدساتش‌ توهین کند . ثانیه ها عبور می‌کردند . تنها و غریب در میانِ جمعی خدا نَشناس و بی غیرت گیر افتاده بود . . رفته رفته جمعیتشان بیشتر می‌شد . یکی فیلم می‌گرفت و دیگری با شدتِ بیشتری پایش را بالا می آورد و محکم بر پهلوی او می‌کوبید ‌. دیگری با مُشت بر سر و صورتش می‌زد . آن یکی با قمه بر بدنش ضربه وارد می‌کرد . دیگری از راه نرسیده تکه سنگِ سنگینِ ساختمانی را بر گونه ی او می‌کوبید . . کار به اینجا ختم نشد . او را گرفتند و کِشان کِشان از پله ها پایین آوردند و کنجِ دیوار پرت کردند . چاقو بر بدنش فرو کردند . وحشیانه تر از قبل بدنِ کم جانش را زدند . دختری در میان جمع با تمسخر داد می‌زند که این به بازویش دعا بسته است .. بزنیدش . و باز ...! بمیرم برای دل مادرِ جوانت . قدیم تر ها که کنج هیئت می‌نشستیم ‌.‌‌.. مداح برایمان روضه‌ی مادر هجده ساله ای را میخواند که برای دفاع از ولایت ، آنطور مظلومانه به شهادت رسید و ما این روزها به چَشم خود دیدیم ... روضه برایمان مجسم شد . بمیرم برای دل مادرت آرمان ... بمیرم برای دل مادرت که جوانش را با شکنجه به شهادت رساندند ‌. و خوشا به حال تو که با افتخار پر کشیدی و میهمانِ حضرت زهرا سلام الله علیها شدی . برای دل های مرده‌ی ما هم دعا کن :) |
چگونه دوستت نداشته باشم ؟
حاج قاسم هوایِ رویِ تو دارم ، نمی گذارندم‌ مگر به کوی تو این ابر ها ببارندم‌
و عمق عشق . . . هیچگاه شناخته نمی‌شود مگر در زمان فراق
نمی‌دانم نامَش چیست !؟ غالبا مردم به آن غرور می‌گویند . آدمِ گوشه نشینِ انزواجویی نیستم ؛ اما در برابرِ هر غمِ با عظمتی ، سکوت می‌کنم ! اطرافیان این برخوردِ تعجب برانگیزِ من را از روی غرور می‌دانند . . نمی‌دانم ! شاید هم واقعا مغرور باشم . به هر حال بنده اعتقاد دارم هر غمی برایِ صاحب آن عزیز است و نباید در جمعِ مردمان بیان بشود . گاهی آنقدر دوست داشتن ها و احساساتم را در درونِ خودم حفظ می‌کنم که دیگران خیال می‌کنند انسانِ خالی از احساسی هستم . ماجرای دوست داشتنِ شما اما آنقدر در دلم زبانه کشیده است که هرگاه کسی ، چند ثانیه ای را به چشمانِ قهوه‌ای ام خیره بماند می‌تواند تصویرِتان را در آن پیدا کند . . مقاومت بی فایده است . دیگر سعی در پنهان کردنِ احساسم نسبت به شما ندارم . .خواستم بگویم شما تنها کَسی هستید که بارها و بارها و بارها به خاطرش در میانِ جمع اشک ریخته ام . و حالا پس از گذشتِ چندین سال ، درست از آغازِ همان صبح جمعه‌ای که رفتید تا به امروز ، دریافتم که محبتِ حقیقی را نمی‌شود در دل نگه داشت . آنچنان در قلب و فکر و جانِ آدمیزاد چنان گیاهِ رونده ، رشد می‌کند که در نهایت ظاهر می‌شود و به دیده‌ی همگان می‌رسد . عمو جان ، نور چشمانِ عاشقم ... حالا که در قلب تاریخ پرافتخار سرزمینِ عزیزم ایران جامانده اید . خواستم بگویم ما برای حفظ آرمان‌های انقلابِ خمینی ، چون شما عمل خواهیم کرد . حالِ این دخترکِ عاشق دهه هشتادی را چه کسی جز شما که قهرمانِ یک امت بودید می‌فهمد ؟ دل تنگی هایِ شاعرانه ام را هرشب با آسمان و ستارگان و ماهِ نجیبِ مهربان در میان می‌گذارم تا به گوش شما برسانند . از طرفِ دخترِ هجده‌ ساله‌ای که جز قلم سرمایه ی دیگری ندارد
کجا ببرم این همه زیبایی رو ؟ تجمعِ کلمات در یک قاب !
(:
دقت کردید با رفاقت هایِ خوب و آسمونی میشه به شهادت رسید ؟ درست شبیه دانیال و حسین . یا شبیه حاج قاسم و ابومهدی !(:
باید در کلمات حَل شد . خواندن ها و نوشتن ها و مدرک گرفتن ها ، اگر مملوِ از عشق نباشد بی فایده است - به دلیل آن که عشق ، زاینده است . زمانی انسانی در جایی می‌تواند به آنچه خوانده است عمل کند که با محبت نگاهش را معطوف به آن مرکز کرده باشد. و اِلا تمامِ دانسته هایش بی ارزش‌اند . کلمات و قافیه ها و نثر ها و غزل ها ، به تنهایی نه جانی دارند و نه شان و منزلتی ... بلکه این مفاهیم و مصادیق هستند که به آنان جان می‌بخشند . مردمانِ این روزگار اما ، نهایتِ خواسته هایی که از کلمات و ادبیات دارند ، خلاصه می‌شود در چند پیامِ محدود روزانه ، که با اطرافیان‌شان به اشتراک می‌گذارند . بدون آنکه در آن مطالب حل شده باشند . من فکر میکنم باید در بیابانی از کلمات گُم شد - باید در اقیانوسی از جملات غرق شد و بعد کلامی بر زبان جاری کرد . چرا که دِل اگر موافقت خود را با مساله‌ای ابراز کند ناخودآگاه همه‌ی شئونِ ادبی در کلام‌ و لحنِ بیان انسان ،‌ خود به خود جاری می‌شود - آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند های زندگی‌مان را جدی‌تر بگیریم و برای کلمات ارزش قائل باشیم -🌿
برایش روشن شد ؛ آدمی می‌تواند حتی دلتنگ کسی شود که او را فقط در خیال خود دیده است :))
نخستین زمستانِ سردی که در جهان اتفاق افتاد مربوط به کدام سال و برای چند صد سالِ گذشته بود !؟ ...‌‌ آدم‌های آن ایام شاید در اوج ناامیدی روزگار را سپری می‌کردند - فصلی را به چشم می‌دیدند که محبتی را عیان نمی‌دارد . مدام سوز و سرما و برف و باران است . ترس شاید در دلهایشان ملموس ترینِ احساسات بود ..‌ اما زمستان ذره ذره بر جانِ طبیعتِ خالی از برگ و گل و گیاه و سبزینه ، جان تازه ای بخشید . آلودگی هارا به رنگ سفید درآورد و کم کم در زمین فرو رفت ! مردمانِ آن زمان می‌دانستند که بلافاصله پس از پایانِ زمستان ، بهار از راه می‌رسد ؟ یا بهتر است بگویم : بشر در آن موقعیتِ نا امید کننده خیالِ دریافتِ ارمغانی زیبا از سوزناک ترین فصلِ سال را داشت ؟ خاصیتِ مشقت های زندگی همین است ! به دنبال تلخی ها و سختی ها و از دست دادن ها و ناامیدی ها ، بهاری از راه می‌رسد تا بگوید در حیاتِ آدمی ، همه‌چیز موقتی است . بعد از ریزش ، رویش اتفاق می‌افتد‌🌱! نا‌امیدی -؟‌‌ هرگز
حاجی‌ . . . کم‌ کم‌ داریم‌ به‌ روزی‌ که‌ تو‌ زنده‌تر‌ شدی‌ نزدیک می‌شیم ! #جان‌_فدا
بسم الله الرحمن الرحیم .. نگارنده‌ی عاشقانه‌های قلب‌های بشریت ، خداوند عزوجل می‌باشد . لذا با توکل بر یگانه معبودِ بی همتا که خود سرچشمه‌ی محبت های عالم است و با توسل و پیوند با فرستادگانِ بر حقِ او ، این نامه را آغاز میکنم . حاج قاسمِ عزیزم سلام .. صدایِ نازکِ دخترانه ام ، هنگامِ وصف خوبی های شما در گلو می‌شکند و اشک‌های لطیفم از چشم‌هایم جاری می‌شوند ! مقاومت ، ریشه در گذشته ی فرزندانِ این انقلاب دارد . نمی‌خواهم با بیانِ درد دل هایم بگویم که در هم شکسته ام و کمر خم کرده ام ... من هم یک مبارزم‌ و برای دفاع از آرمان‌های امام و انقلاب از تمامِ دل‌بستگی هایم می‌گذرم . نامه ای که برای شما بر روی صفحه ی کاغذ روانه کرده ام ، حرفهایی‌ست که کاملا دخترانه میخواهم به پدرِ قهرمانِ جان فدایم‌ بگویم . . عزیزِ دل ملتِ غیور ایران - آن هنگام که خبر رسید جانِ پر تشویش‌ شما در آتشِ کینه‌ی شمر‌هایِ زمانه سوخته است ، قلبم را بیتاب و حیران و آشفته یافتم .. قلبی که نمی‌دانم چگونه به تپیدن ادامه داد ؟ شاید برای به اتمام رساندن رسالتی بود که شما بر روی دوشِ جوانان این سرزمین گذاشته بودید ... آن روز در بامداد سیزدهمین روز از دی ماه همان سالِ غم‌انگیز ؛ آن کسی که در میان شعله ها سوخت شما نبودید ، بلکه ملت صبورِ ایران بودند ‌. شما به آرزوی دیرینه‌ی خود پس از سالها ایثار و مجاهدت دست یافتید و این ما بودیم که باید جهانِ بی قاسم را تماشا می‌کردیم ! راستش را بخواهید بدانید ، تحمل این غمِ عجیبِ سنگینِ ناگهانی ، برایِ قلبِ عاشق این مردمِ جان برکف ، بسیار سنگین بود ! اما امام در آن روزهای پر از درد فرمودند : بکشید ما را ملت ما بیدارتر می‌شوند . و ما در آن جمعه‌‌ی غمزده‌ای که نشان از یتیمی یک امت می‌داد با توجه به همان جملاتِ کوبنده و بر حق امام ، ایستادگی کردیم . . بگذریم . وصف حال ، در این مختصر نامه نمیگنجد . میخواستم بگویم دوست داشتن شما ، نقطه‌ی اشتراکِ ملت استکبار ستیز کشور عزیزمان ایران اسلامی است ! رنگ اتحادِ ما به رنگِ سرخیِ خونِ شما علمدار انقلاب است . یتیمی ، سخت است ! مخصوصا اگر پدر نامش قاسم و جانش فدایی و راهش خدایی باشد ! با افتخار می‌گویم که من دوستتان دارم . حتی اگر لازم باشد هزینه ی این دوست داشتن را با جان بپردازم . از طرفِ سربازِ دهه هشتادی ! دختری که با تصور ابهتِ وصف ناشدنی چشمانِ شما روزگار می‌گذارند . |