از رباب نشیندهام
شاید نگفتهاند آنقدر که باید.
من هم ننوشته ام. نه در دفتر خاطراتم، نه در صفحات مجازیام و نه حتی در حاشیه کتابهایم.
اما باید از او گفت؛ از عشقِ بی حد و اندازهاش به امام حسین علیه السلام، از احساس مادری و عجیبی که به علی اصغر داشت. از وجود مبارکش در زمین کربلا... از چگونگی حیاتِ او پس از ماجرای عاشورا، از شخصیتِ عجیب و برجستهاش.
همهاش را هم که رها کنیم و نگوییم. نمیتوانیم غمِ عظیمی را که پس از شهادت علی اصغر بر روی قلب او نشست نادیده بگیریم. و روایت نکنیم. نمیتوانیم به راحتی عبور کنیم. آنها که دریافتند احساسِ مادری چیست و تجربه کردهاند؛ یقینا میتوانند بفهمند که رباب چگونه بر تشنگیِ علی صبوری کرد و چقدر سخت بود که لبهای ترک خوردهی نوزداش را ببیند و کاری از دستش بر نیاید...
دانی که چرا طفل به هنگام تولد در همهمه و زمزمه و آه و فغان است؟ چون قبل تولد ز رباب قصه اصغر بشنیده زین رو به ابد اشک به طفلان روان است.
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
#محرم | #علی_اصغر
@Sheikh_Alii