همهچیز سر جای خودش قرار دارد. اما انگار هیچ چیز سر جای خودش نیست. باید مادری باشد تا معنا ببخشد به خانه و خانواده. باید مادری باشد تا التیام بخشِ دردهای قلب و جانِ اعضای یک خانه باشد. مادر که نباشد دنیا تک رنگ و بهم ریختهست. شلخته و وهم انگیز به نظر میرسد.
پ.ن : اتاقی که به مادر شهید تعلق داشت.
قدیمترها بهتر مینوشتم .
همان قدیمترهایی که نوشتههایم را با صدای بلند برای دیگران میخواندم. یا هرچه پیش میآمد را روزانه به بند اسارت کاغذ های دفترم در میآوردم و خاطره نگاری میکردم. اما این روزها انگار هرچه تا لبهی پرتگاهِ قلمم میرسد را نمیتوانم بر روی کاغذ پرتاب کنم. یا گرفتارِ تجملاتِ فکری در رابطه با ردیف کردن کلماتم در کنار هم هستم و یا اشتیاقم کم شده است. نمیدانم. به هر حال این ننوشتن های متوالی، برای یک نویسنده زجرآور و خانمان سوز است.
حتما که نباید بگه دوستت دارم :) به جاش یه روزی وسط همهی شلوغیهای زندگی برات گل میچینه. چی از این قشنگتر؟
یکی بیاد دستمونو بگیره
مارو ببره بزاره کنار آرزوهامون.
با خوندن این جمله از ته قلبت گفتی آمین؟ میدونستی لذت تلاش کردن برای رسیدن به اهدافی که داریم خیلی بیشتر از لذتِ بی دردسر رسیدن به خواستههامونه؟ اینکه هر روز صبح به عشق یه آرمان و هدفی از خواب بیدار بشی و شبانه روز در حال دویدن باشی تا بهشون برسی؛ قشنگ ترین اتفاق و تجربهی زندگیِ :)
آقای مخبر شد مشاور رهبری.
از همینجا به این مردِ پرتلاش
و انقلابی تبریک میگم.❤️
برای کاری، وارد مجموعهای شدم و فرمی را تکمیل کردم. در انتها لازم بود تاریخ آن روز را بنویسم، من نمیدانستم که در چه ماه و روزی هستیم. از اطرافیان جویا شدم و دریافتم که دوم مهر ماه است. بی توجه به تاریخی که روی برگه ثبت کردم از آن ساختمان خارج شدم و ناگهان انگار که پتکی به سرم خورده باشد به خودم آمدم. پائیز آمده بود و من آنچنان غرق در روزمرگیها شده بودم که یادم رفته بود برایش ذوق کنم. فراموش کرده بودم که باید لبخند بزنم و با آغوش باز به استقبال این فصل بی همتا بروم. من عجیب شده ام این روزها، از آن آدمی که قبلترها بودم تقریبا دیگر چیزی باقینماندهاست.
از همینجا، بابت بیتوجهیام عذرخواهی میکنم پائیزِ عزیزم :)
خواهرِ شهید
از دو برادر مجاهدش روایت میکرد :)
از شیر مردانی که عاشقانه پای آرمانهای انقلاب اسلامی ایستادند و جان فدایِ راهِ حق و حقیقت شدند. مردانِ بزرگی که امینت و آسایش و حیاتِ امروزمان را مدیون وجود پربرکتشان هستیم. چه سخت میگذرد زندگی برای آنهایی که پارههای تنشان را از دست دادهاند. و ما این روزها چه مسئولیت سنگینی داریم ...
شِیخ .
پائیز ...
از بس که خدا عاشق نقاشی بود
هر فصل به روی بوم، یک چیز کشید
یک بار ولی گمان کنم شاعر شد
یک گوشه ی دنج رفت و پاییز کشید
پاییزتون مبارک :)🌿
گاهی جنگ در میدان است و گاهی در دل! آنها که در میانهی میدانند و میجنگند، امروز در قلب فلسطین و لبناناند و فریاد استقامت سر میدهند. و خدا یقینا هوایشان را دارد.
و آنها که با جنگِ در قلب رو به رو هستند، کنجِ اتاقی نشسته و زانوی غم بغل گرفتهاند. زیرا که روحشان در پرواز است و جسمشان محدود. همان هایی که بزرگترین آرزویشان دفاع از حق است و دوست دارند در راه حق و حقیقت، فدا شوند. اما فاصلههای جغرافیایی این امکان را از آنها سلب کردهاست. نه آنکه نخواهند بلکه نمیتوانند. دست هایشان بسته است برای آنکه خودشان را به برادرانشان در لبنان و فلسطین برسانند. تنها کاری که میتوانند انجام دهند تبیین و دفاع از مظلومیت آنهاست..
انشاالله به زودیهای زود، جنگ در میدان و دل به اتمام برسد. و تمام مستکبران جهان به مرگ ابدی برسند. که این بزرگ ترین آرزوی اینروزهای من است :)
#لبنان | #فلسطین | #اسلام
شِیخ .
📪 پیام جدید چطوری به فکرتون این کلمات این جملات قشنگ و ادبی میرسه که مینویسید؟!🕊️🥹 چطوری اخه #دایگ
از من نپرس ادبیات را از کجا آموخته و کلماتم را از کجا آورده ام ؟ که من مسلمانِ محمدم ص . همان مردِ بی نظیری که به ما آموخت با خدا بودن به کلامِ آدمی فصاحت و بلاغت میبخشد. و من اگر از دیدگاهِ شما خوب مینویسم، از استعداد درخشانِ درونیام نیست که من هیچ چیز از خود ندارم. هرچه دارم از لطف خداوند است و اهل بیتِ او :)
پ.ن: راستی این پیام فرستادن هاتون انرژی مضاعفی به من میده و خیلی خوشحالم که پستهایی که میفرستم رو میخونید و دوست دارید
محفلی بود آسمانی.
همسر شهید توسلی میهمان برنامه بود و نویسندهی کتاب. کتابِ خاتون و قوماندان. همان صحیفهای که نخواندهام. اما تعریف و تمجیدش را بسیار شنیدهام و دیده ام آنان که این کتاب را خواندهاند چه انقلابی در میانهی قلب و جانشان برپا شده است.
آنچه در طول برنامه توجهم را جلب کرده بود؛ نگاهِ محزونِ همسر شهید با همراهیِ لبخندی نازک بود. لبخندی که نشان از صبری زینبی و روحی به بلندای آسمان داشت.
مدتهاست میخواهم بنویسم. از شهدا، از خانوادههایشان، از فرزندانِ خردسالشان که پدر از دست دادهاند و حالا باید یک عمر از لذتِ نگاه کردن در چشمانِ امید آفرینِ پدر و تکیه بر بازوان مردانهی او محروم بمانند.
مدتهاست که میخواهم بنویسم. از همسرانِ شهدا، همان زنانِ قهرمانِ بینظیری که معنا میبخشند به واژهی استقامت. که حیات میبخشند به دلهای مردهای که روزمرگی آزارشان میدهد.
مدتهاست که میخواهم بنویسم. از دلهای تنگ و نفس های حبس شده در سینه. از بغضهای فروخورده. از دستانِ یخ کرده و چشمانِ امیدوار. از نگاه های منتظر، از اشتیاق های مداوم.
میخواهم بنویسم. برای آنکه قصهی قهرمانان این سرزمین تا همیشه بماند. برای آنکه هزاران کتاب دیگر باید نوشته شود تا آدمیزادانِ دیگر بشناسند امثالِ شهید توسلی را. الگو بگیرند و بر خود ببالند و به وجود چنین مردانِ غیوری افتخار کنند.
این سرزمین پهناور، در تاریخِ با اصالت خود، شاهد حیاتِ انسانهایی بودهاست که باید روایتِ زندگیشان به گوش همگان برسد.
و من مینویسم. شاید رسالت من این باشید.
#روز_نوشتهای_دلی
#حوزه_هنری_انقلاب_اسلامی
ببخشید که هنوز برات دست به قلم نشدم. تو خیلی بزرگی و من خیلی نحیف در برابر غم از دست دادنت...
#سید_حسن_نصرالله
میگفت هر اتفاقی یه حکمتی داره و ما زیادی برای درک این مساله کوچک هستیم. زمان جنگ، وسط بمب بارون ها و عملیات ها و به شهادت رسیدن ها، پیکر خیلی از جوونها برنگشت. جنازه خیلی هاشون پیدا نشد. بدن خیلی هاشون مفقود شد. رفت تا بیست سال بعد، سی سال بعد. یهو بدن ها، استخوان ها پیدا شدن. برگشتن. شدن نور و هدایتگر.
انگار رسالت اون استخوان این بود که تو بیابونهای جنوب سالهای سال زیر آفتاب بمونن و به وقتش پیدا بشن.
شدن همین شهدای تازه تفحص شده ای که تشییع پیکرشون یه ملت رو بیدار و هوشیار و امیدوار میکنه.
شهادت سید حسن نصرالله هم خیر و برکتِ. خیلی ها رفتن و با رفتنشون مسیرو برای ما روشنتر کردن. مثل حاج قاسم. مثل سید حسن. نشنوه صدای اشک و گریهمون رو دشمنی که با ناامیدی ما خوشحال میشه.
جبهه مقاومت ایستاده و صدای فریادِ آزادیخواهانهی انقلاب اسلامی در تمام جهان پیچیده.
به قول حاج مهدی رسولی: عصر، عصرِ حیرت نیست. عصرِ حرکتِ. نکنه جا بمونی ...
#سید_حسن_نصرالله
در آستانه طلوعِ خورشید
ستارگان یک به یک غروب میکنند.
سوره طور آیه ۴۹
#سید_حسن_نصرالله | #لبنان