شِیخ .
استاد با زبانِ شیرین میگفت :
حیاتِ برگ به اتصالِ او به ریشه است. زمانی که رابطه اش با ریشه قطع شود برگ به مرور زمان رنگ عوض میکند و بعد میخشکد. یعنی برای ترمیم خود و قد کشیدن و گل دادن محتاجِ ریشه است و بدونِ آن وجودش طراوتی نخواهد داشت.
مثَل آدمی هم همین است. تا زمانی که دل و جان و قلب و روحش متصل به امام باشد. حیاتش هدفمند و رشد دهنده است. اما درست از زمانی که رابطهی امام و انسان قطع بشود، آدمی در دام بلایا و مشکلاتِ عمیقی میافتد که به مرور چنان برگی زرد بیجان و بیفایده در گوشهای از این دنیا میافتد.
خواندن زیارت آل یاسین در هفت روزِ هفته سفارش استاد بود برای آنکه رابطه قلبی و دلیِ با امام عصر ایجاد بشود.
علی علیه السلام :
ما ریشهی درختیم و
شیعیانِ ما شاخههای آن هستند .
پ.ن: با دیدن گل و گیاههایی که تو خونه دارم، یاد این جملات و نکات ارزنده استاد حسن محمودی میوفتم و ناخودآگاه میگم یاصاحبالزمان :) خودت دستمونو بگیر تا دل و جانمون از محبت تو خالی نشه. که حیاتِ ما متصل به حب شما و خاندانِ شماست.
#طلبهیجوانِحزباللهی
رمق ندارم برای نوشتن..
سردرگمم. نمیدانم در کدام قسمت از تاریخ ایستادهام و نقشم چیست؟ رسالتِ من به عنوان یک جوانِ دهه هشتادی که ادعایش میشود انقلابی است، در این پیچ عظیم تاریخی چقدر مهم است و از چه جنسیست؟
میترسم، از این حیرتی که در قلبم ریشه کرده و توانم بریده هراس دارم...
راستی این چند روز کتاب پریدخت رو میخوندم. با قلم استاد حامد عسگری. یکی از بینظیر ترین کتابهایی بود که این مدت خوندم. اما نه حال و حوصلهی معرفی دارم و نه پیشنهاد میکنم این روزها بخونیدش. الان وسط جنگیم. باید بریم دنبال کتابهایی که انتخاب مسیر درست رو برامون راحتتر کنن.
آدمیزاد اگر عاشق باشد
همهاش را فدای معشوق میکند.
اگر غیر از این بود یا عاشق نیست و یا چیزی از آن سر در نمیآورد.. نمیشود صبح تا به شب قربان صدقهی معشوق بروی و به هنگامِ اثبات آن محبت، شانه خالی کنی! نمیشود به کسی بگویی دوستت دارم اما پشیبان و تکیهگاهِ او نباشی..
مرزِ بین ایمان و کفر هم در همین نوع ابراز و اثبات عشق است! آنان که به حقاند، پای حقیقتشان و اعتقادشان، تا پای جان میایستند. حتی اگر دستشان را، پایشان را قطع کنند. زبان به دروغ یا نفی مبانی فکری و باورشان باز نمیکنند.
میشوند شهدای گرانقدری که در اوایل پیروزی انقلاب اسلامی توسط منافقین به شهادت رسیدند! ما کجا و آنها کجا !؟ ما اگر یک روز خدایی ناکرده واریزِ حقوقمان پس و پیش بشود دیگر حتی خدا را نمیشناسیم چه برسد به راه و منطق و خواستهی او را ...
عاشق اگر شیفتهی محبوب باشد؛ جز او را نمیبیند و غیر را حذف میکند. از همه چیز عبور میکند و چشم میپوشاند تا بلکه زودتر به دلدار برسد. میشود قاسم سلیمانی، مردی که سی سال خواب آسوده نداشت و یک عمر در حال مجاهدت بود. سرداری که ماجرای حیاتش سرمشقیست برای تمام آن آدمهایی که بعد از او ماندهاند و میخواهند عاشقی کنند.
شرح حیاتِ سید حسن نصرالله و ابراهیم هنیه و یحیی سنوار هم بماند برای بعد. خواستم بگویم تکلیف روشن است. مسیر دشوار و پر پیچ و خم و سهمگین است. برای آنان که عاشقند عاقبتی جز شهادت و بخشیدن جان به معشوق وجود ندارد و تکلیف دیگران که بویی از عاشقی نبردهاند مشخص است. بروند و بیایند و به روزمرگیهایشان بچسبند که تکلیف جهاد بر گردنشان نیست.
مجاهدت اختصاص دارد به مجنونهای زمانه تا حبیبانه به پای حسین ع زمانشان بمانند و سربازی کنند. بقیهی آدمها بروند پول روی پول بگذارند و خانهشان را آباد کنند.
✍🏻 طلبهیجوانِحزباللهی
#یحیی_سنوار | #وعده_صادق
انتشار این پست واجب است .
انقلابیگری به مسؤولیتپذیری شبیهتر است تا مطالبهگری. آنها که به هیچ معرکهای پا نمیگذارند که مبادا دامن آلوده اتهام و اعتراضی بشنوند، مطالبهگریشان از سر بزدلی است نه انقلابیگری!