حُسنِ یوسف
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونینکفن برگشتهای؟
از کجا میآیی ای عطر دلانگیز بهشت!
از کنار چند آهوی ختن برگشتهای؟
تو همان نوزاد در گهوارۀ من نیستی؟
خفته در تابوت حالا سوی من برگشتهای
با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت
با کمان آرش از مرز وطن برگشتهای
خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاب
با تو؛ ای شمعی که بعد از سوختن برگشتهای!
سرد گشته آتش اما شعلهور مانده غمت
باز پیروز از نبردی تن به تن برگشتهای
✍🏻 #طیبه_عباسی
🏷 #مادران_شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab
در راه خدا...
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
آن شیرزنی که شوهرش گشت شهید
میگفت در این راه پسر باید داد
✍🏻 #سیدحسن_حسینی
🏷 #مادران_شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab
چشمان صبور
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
با هر صدای کوبۀ در بعد سی سال
جان و دلت با شوق، پشت در میآید
گفتی پس از صد سال هم من مطمئنم
تنها چراغ خانهام آخر میآید!
گفتی خودش دیشب به خوابم آمد و گفت
«دارد زمان انتظارت سر میآید...»
سی سال پای قاب عکسی صبر کردن
این عشقها تنها به یک مادر میآید
صبح است؛ پشت گوشی از بخش تفحص
گفتند دارد باز هم پیکر میآید
عصر است؛ در بخش شناسایی جوانی
با برگهای و چشمهایی تر میآید
از سرو رعنای تو حالا بعد سی سال
یک پیکر از قنداقه کوچکتر میآید
آه از صدای روضهخوان ظهر تشییع:
«اکبر به میدان میرود اصغر میآید...»
بخش شهیدان حرم؛ فردای آن روز
با چشم تر دارد زنی دیگر میآید...
✍🏻 #سعید_تاجمحمدی
🏷 #مادران_شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab
صدای مانای روزگاران
روایتی نو بخوان دوباره صدای مانای روزگاران
بخوان و طوفان به پا کن آری به لهجۀ باد و لحن باران
حماسه است این تغزل است این حکایت کوهی از گل است این
بخوان از ایمان کوهساران بگو از احساس لالهزاران
بخوان از آنان که بین میدان وقارشان ذوالفقارشان شد
شکوهشان داده سربه زیری چنان بلندای آبشاران
اگر ابوجهل اگر اُمَیّه تو را به خاک شکنجه بستند
«سمیه» باش و «حمامه»، نشکن میان غوغای سنگباران
«نسیبه» باش آن دلاوری که به یاد کوه احد بمانَد
خروش تو بر هجوم دشمن نهیب تو بر فرار یاران
بگو که «اُمّ وهب» چگونه سر پسر را گرفته بر دست
رجز رجز آتش است و طوفان مقابل بهت نیزهداران
به قامت مادران ایمان به هیئت دختران غیرت
ادامه دارد ادامه دارد حماسۀ فاطمیتباران
به نام «دا» قصهها بخوان و بگو که «من زندهام» همیشه
بگو از آن قوم سرفرازی که پای دارند و پایداران
بگو از آن مادری که بعد از شهادت سومین جوانش
قدم زده در میان باران به سمت آرامش جماران
صدای مانای روزگاران روایتی نو بخوان دوباره
بگو بگو که هر آنچه گفتم نبوده الا یک از هزاران
✍🏻 #سیدمحمدجواد_شرافت
🏷 #مادران_شهدا | #بانوان_شهید
🇮🇷 @Shere_Enghelab
عید آوردند
خبر رسیده دوباره شهید آوردند
چقدر لالۀ سرخ و سپید آوردند
کنار این همه قحطی، میان این همه غم
خبر رسیده که موج امید آوردند
پر از شکوفه شده این جهان خالی باز
که بعد از آن همه اسفند، عید آوردند
قسم به دامن پاک زنان این صحرا
قسم به عشق که نسلی جدید آوردند
اگرچه خود غزلی عاشقانه و نابند
ولی حماسه و قدرت پدید آوردند
زنان خون جگر خورده پای این بستان
که میوۀ دل خود را نوید آوردند
به رغم آن همه آفت که باغمان دیده است
چقدر خوب که نسلی شهید آوردند
✍🏻 #عاطفه_خرمی
🏷 #تشییع_شهدا | #مادران_شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab
حُسنِ یوسف
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونینکفن برگشتهای؟
از کجا میآیی ای عطر دلانگیز بهشت!
از کنار چند آهوی ختن برگشتهای؟
تو همان نوزاد در گهوارۀ من نیستی؟
خفته در تابوت حالا سوی من برگشتهای
با تفنگ و چفیه و سربند راهی کردمت
با کمان آرش از مرز وطن برگشتهای
خواستی روشن بماند چلچراغ انقلاب
با تو؛ ای شمعی که بعد از سوختن برگشتهای!
سرد گشته آتش اما شعلهور مانده غمت
باز پیروز از نبردی تن به تن برگشتهای
✍🏻 #طیبه_عباسی
🏷 #شهدای_مرزبان | #مادران_شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab
ساحل امن شهادت
قلم! از جای خود برخیز اگر داری توانش را
وضو از خون کن و بنویس شرح داستانش را..
اگر داغیست بر دل یوسف و داود را، این است:
که رویش را ندید آن و که نشنید این اذانش را
امام کعبه وقتی دید، دشت از دشنه لبریز است
به قربانگاه خواند اول، رسول مهربانش را
چه آغوش است یا رب! ساحل امن شهادت را
که در این موجۀ خون، داده است از کف عنانش را
چنان از یاد برده هستی خود را که میبخشد
به هر تیغی که سمت او میآید باز جانش را!
بریزد خاک بر فرق سر دنیا... که حق دارد،
هر آن پیری که در خون خفته میبیند جوانش را
عبایی که جهان را زیر بال خویش میگیرد
به تنگ آمد که باز آرد به خیمه دودمانش را
::
در این اقلیم میخوانند لیلاهای دلداده
به گوش گاهواره عاشقانه داستانش را
به جبهه میفرستد شیرمردش را همان مادر
که در تابوت خواهد دید مشتی استخوانش را...
✍🏻 #سیدمحمدجواد_میرصفی
🏷 #شعر_عاشورایی | #مادران_شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab
چهار رکعت دلواپسی
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
چهار پارۀ تن، نه چهار پارۀ دل
چهار ماه شب بیکسی ولی کامل
چهار ابر به باران رسیده در ساحل
چهار رود به پایان رسیده، دریادل
چهار فصل طلایی ولی میان خزان
چهار بغض غمانگیز و مادری نگران
چهار مرتبه وقتی به غم دچار شوی
برای دشمن خود نیز گریهدار شوی
مدینه، حسرت دیرینۀ دو چشم ترش
چهار قبر غریب است باز در نظرش
چقدر خاطره ماندهست در مفاتیحش
و دانه دانۀ اشکی که بوده تسبیحش
نشسته بود شب جمعهای کنار بقیع
کمیل زمزمه میکرد در جوار بقیع
غروب، لحظۀ تنهاییاش دوباره رسید
غروبها دل او خونتر است از خورشید
به غصههای جگرسوز میزند پهلو
دوباره شعله کشیدهست آب وقت وضو
شروع میکند او لیلة المصائب را
همین که دست به پهلو نماز مغرب را…
چهار رکعت دلواپسی پس از مغرب
چهار نافله در بیکسی پس از مغرب
در آسمان نگاهش که بیستاره شده
چهار آینه مانده، هزار پاره شده
شکست آینههایش میان گرد و غبار
شلمچه، ترکش و خمپاره، کربلای چهار
از آن زمان که پسرهای او شهید شدند
یکی یکی همه موهای او سفید شدند
و همسری که به دل غصهای گذاشت، وَ رفت
نماز صبح سر از سجده برنداشت، وَ رفت
اگرچه بین غم و غصههای خود تنهاست
ولی چهارم هر ماه روضهاش برپاست
طراوتی که نرفتهست سالها از دست
بهشت خانۀ او سفرۀ اباالفضل است
صدای گریه بلند است بین مرثیهها
چه دلنواز شده یا حسین مرثیهها
نشسته گوشۀ ایوان کنار گلدانها
برای بدرقه با اشک خود به مهمانها -
- در التماس دعایش چه حرفها گفتهست
به لطف آن کمر خسته کفشها جفت است...
یکی یکی
همه رفتند و
باز هم تنهاست...
✍🏻 #رضا_خورشیدیفرد
🏷 #حضرت_ام_البنین علیهاالسلام | #مادران_شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab
چشمان صبور
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
با هر صدای کوبۀ در بعد سی سال
جان و دلت با شوق، پشت در میآید
گفتی پس از صد سال هم من مطمئنم
تنها چراغ خانهام آخر میآید!
گفتی خودش دیشب به خوابم آمد و گفت
«دارد زمان انتظارت سر میآید...»
سی سال پای قاب عکسی صبر کردن
این عشقها تنها به یک مادر میآید
صبح است؛ پشت گوشی از بخش تفحص
گفتند دارد باز هم پیکر میآید
عصر است؛ در بخش شناسایی جوانی
با برگهای و چشمهایی تر میآید
از سرو رعنای تو حالا بعد سی سال
یک پیکر از قنداقه کوچکتر میآید
آه از صدای روضهخوان ظهر تشییع:
«اکبر به میدان میرود اصغر میآید...»
بخش شهیدان حرم؛ فردای آن روز
با چشم تر دارد زنی دیگر میآید...
✍🏻 #سعید_تاجمحمدی
🏷 #مادران_شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab
تنها گریه کن
...بخوان به نام خدا داستان ایمان را
حدیث زینبی مادران ایران را
بخوان به نام خدا از شکوه بتشکنان
که روح تازه دمیدند باغ و بستان را
پس از حماسۀ گردآفرین دوباره بخوان
غرور صفشکن این زن مسلمان را
به سمت لشکر طاغوت بیسلاح دوید
که جاودانه کند شوکت سلیمان را
اگر چه مادر و همسر ولی به راه «ولی»
گرفته در کف اخلاص گوهر جان را
بخوان حکایتی از صبر «اشرفالسادات»
که یادگار بماند زنان دوران را
شکوه شیرزنی، مادری صبور و شکور
نماد عشق و بصیرت، غرورِ شعر و شعور...
::
نهال سرزده را گرمِ آبیاری شد
ستون خانۀ او پایگاه یاری شد
کمی گذشت و کلاغان هجوم آوردند
زمان یاوری دین و پاسداری شد
اگر چه سنگر او پشت جبهه بود ولی
برای جبهه نشان امیدواری شد
بسیج کرد زنان را به نام حضرت عشق
به نام حضرت زهرا سلام جاری شد..
چه کار بهتر از آیینهداری خورشید
که افتخار دلش بود یاری خورشید
::
رسید نوبت دردانۀ دلش، پسرش
گل محمدیاش، شاخسار پر ثمرش
نگاه کرد به مادر: «اجازه میخواهم»
کشید دست نوازش به گوشۀ جگرش
بلند گفت: «که من راضیام، برو پسرم»
گرفت مصحف و پاشید آب پشت سرش
«خوشا به حال شماها که مرد مِیدانید»
به یاد خونِ خدا، خون فشاند چشم ترش
خدا قبول کند از من این امانت را
فدای اصغر و اکبر، فدایی قمرش
فدای شاه شهیدان، برو برو پسرم
مباد باز بمانی ز یاری پسرش
به راه لشکر اسلام جان و دل دادم
چه غم اگر که نماند ز خادمی اثرش
شکوه مادری و ذکر یا رب و یا رب
به جان و دل همه در راه حضرت زینب
::
محمّد آن گل باغ محمدی بالید
همین که صبر و تولّای مادرش را دید
نگاه کرد به دستان زخمی مادر
کنار چادر و دستان خسته را بوسید
به شرم گفت به فکر لباس آخرتم
و شال سبز... اگر پیکرم به خانه رسید
مرا به دست خودت خاک کن، دعایم کن
به صبر زینبی و اجر مادران شهید
مباد اشک بریزی و خم شود کمرت
بایست محکم، من زندهام مکن تردید
فقط به خلوت خود گریه کن به یاد حسین
به شکر آنکه نگاهش به جان ما تابید
گذشت چندی و از گل خبر نیاوردند
خبر از آن گل خونینجگر نیاوردند
::
گواه میدهد این دل که یار میآید
گل محمّدیام نامدار میآید
دلِ شکسته مبادا که آه و ناله کنی!
که با رسیدن یارت قرار میآید
خبر رسیده به قلبم ز کاروان شهید
که سرفراز از آن کارزار میآید
خبر رسیده به جانم علیاکبر من
هزار زخم به جان، استوار میآید
به سر شتافته این جان و دل خوشآمدگوی
به پیشواز تو ای غمگسار میآید
خوش آمدی ز سفر، مادرت فدایت باد
به خانه آمدهای، خانۀ دلت آباد
::
حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که بر سر شهدا، دست حضرت زهراست
چو کوه در وسط قبر نوجوان شهید...
اگر چه در جگرش داغ عصر عاشوراست
چو کوه چادر خاکی به سر، دل مادر
به جستجوی نشانی ز خاک کربوبلاست
چنان شکوه دماوند در غم فرزند
چنین صلابت نستوه، ناب و بیهمتاست
گذاشت صورت فرزند را به سینۀ قبر
به خاک گفت که این نوجوان حبیب خداست
کنون که بار امانت به خاک میسِپُرَد
به سربلندی دردانهاش، سرش بالاست
چه شیرکوه زنی، مثل مادرش زهرا
صبور و شکرگزار است و در دلش غوغاست
شکوه زینبی و صبر «اشرفالسّادات»
نماد و جلوۀ ایثار مادر شهداست
گلم رسید، سرافراز و روسپیدم کرد
به شانزده غزلش مادرِ شهیدم کرد
::
اگر چه در غم روی تو نیستم تنها
چنان که خواسته بودی گریستم تنها
تو در کنار منی هر نفس، خدا اینجاست
نه، صادقانه بگویم که نیستم تنها
گرفته دست مرا هر زمان به مرحمتی
هر آن زمان که به یادت گریستم تنها
تو خواستی که نبیند غم مرا دشمن
تو خواستی که چو زینب بایستم تنها
تو خواستی که ببینی که من سرافرازم
که یاد اوست همه هست و نیستم تنها
بخوان دوباره بخوان روضهخوان، هلاک شدم
به یاد حضرت ارباب زیستم تنها
شکسته پا و زمینگیر و خستهام مادر
مُحَرّم است ببین دلشکستهام مادر
::
صدای نوحه مرا برد تا کجا آن شب
صدای نوحه و بال فرشتهها آن شب
صدای نوحه و عطر شهید و دیدن تو
مرا رساند به دیدار کربلا آن شب
نگاه کردی و گفتی چرا شکسته دلت
گرفت دست تو دلتنگی مرا آن شب
نه درد ماند به پایم نه غم میان دلم
گرفتم از نفس آشنا شفا آن شب
علی اکبر من از زیارت ارباب
رساند هدیه سبزی به مبتلا آن شب
نشان ماست همان شال سبز کربوبلا
که عطر دوست مرا برد تا خدا آن شب
«منم که دیده به دیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بندهنواز»..
✍🏻 #نغمه_مستشارنظامی
🏷 #شهدا |#مادران_شهدا |#شهید_معماریان |#اشرفسادات_منتظری
🇮🇷 @Shere_Enghelab
ساحل امن شهادت
قلم! از جای خود برخیز اگر داری توانش را
وضو از خون کن و بنویس شرح داستانش را..
اگر داغیست بر دل یوسف و داود را، این است:
که رویش را ندید آن و که نشنید این اذانش را
امام کعبه وقتی دید، دشت از دشنه لبریز است
به قربانگاه خواند اول، رسول مهربانش را
چه آغوش است یا رب! ساحل امن شهادت را
که در این موجۀ خون، داده است از کف عنانش را
چنان از یاد برده هستی خود را که میبخشد
به هر تیغی که سمت او میآید باز جانش را!
بریزد خاک بر فرق سر دنیا... که حق دارد،
هر آن پیری که در خون خفته میبیند جوانش را
عبایی که جهان را زیر بال خویش میگیرد
به تنگ آمد که باز آرد به خیمه دودمانش را
::
در این اقلیم میخوانند لیلاهای دلداده
به گوش گاهواره عاشقانه داستانش را
به جبهه میفرستد شیرمردش را همان مادر
که در تابوت خواهد دید مشتی استخوانش را...
✍🏻 #سیدمحمدجواد_میرصفی
🏷 #شعر_عاشورایی | #مادران_شهدا
🇮🇷 @Shere_Enghelab