نسبتِ عشق بهمن نسبتِ جاناست بهتن
تو بگو من به تو مشتاق ترم یا تو به من..؟
زندهام بیتو همین قدر که دارم نفسی
از جدایی نتوان گفت به جز آه سخن...
بعد از این در دلِ من،شوق رهایی همنیست
این هم از عاقبتِ از قفس آزاد شدن...
وای بر منکه در این بازی بیسود و زیان
پیشِ پیمانشکنی چون تو شدم عهدشکن...
باز با گریه به آغوش تو برمی گردم
چونغریبی کهخودش را برساند به وطن...
تو اگر یوسفِ خود را نشناسی عجباست
ایکه بینا شده چشمِ تو ز یک پیراهن...
#فاضل_نظری
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
چند وقتی است که تنها به تو می اندیشم
به تو آری،به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور
به همان زل زدن از فاصله ی دور به هم
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسّم،به تکلّم،به دل آرایی تو
به خموشی، به شکیبا، به تماشایی تو
به نفسهای تو در سینه ی سنگین سکوت
به سخن های تو با لهجه ی شیرین سکوت
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
میشود یک شبه پی برد به دلدادگیش
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
آه ای صاف تر از آئینه یک لحظه بایست
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
اگر این حادثه هرشبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو با آئینه اینقدر یکی است
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
عاشقی جرم قشنگیست به انکار مکوش
آری آن سایه که شب، آفت جانم شده است
آن الفبا که همه ورد زبانم شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه، تویی
عشق من آن شبح تار شبانگاه، تویی
بهروز یاسمی
مرا ببر به همان روزها که میدانی
همان ضریح، همان بوسههای پنهانی
#مجید_تال
صلیاللهعلیکیااباعبدالله
از گردنــه های سخــت کردیم عــبـور
نزدیک شدهاست فتحِ آن قلهی دور
شد لشــکرِ فتــنهها ز هر سوی روان
بـایـد بزنیــم دل به دریـــای حضــور
#آمنهآلاسحاق (#مهرآفرین)
#انتخابات
🇮🇷
آمدیم این مسیر را با هم، راه دلخواه و بیپشیمانی
پشت سر، سالها حماسه و خون، چهلوپنج سالِ نورانی
گفت آقا به قله نزدیکیم، پای کار نظام میمانیم
میرسد عاقبت به قلۀ نور، پرچم مکتب سلیمانی
✍️#محمدتقی_عارفیان، ۱۴۰۲/۱۱/۲۰
ساعت به وقت #حاجقاسم
۰۱:۲۰ 💔
هدیه به روح ملکوتی و بلندپرواز حاجقاسم سلیمانی صلوات
#ألّلهُمَّصَلِّعَلىمُحَمَّدٍوآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
38.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴اجرای سرود پرچم و انقلاب
🔸توسط دانش آموزان عزیز کلاس چهارم الف
🔸آموزگار جناب آقای کرمی
⭕️دبستان پسرانه(پرنشاط)امید
تهران_ شهر جدید پرند
من برایت کوه کندم، تو مرا از ریشه ام
عاشقی نه، بلکه رسوایی ست با تو پیشه ام
لابلای عشق بازی ها نمی بینی مرا
می رسد اما به گوش تو صدای تیشه ام
سال ها بوی شکار تازه ای گیجم نکرد
کاش آن شب هم نمی کردی گذر از بیشه ام
رفتی و غم های من شد صد برابر بیشتر
سنگ دل دیدی چه کردی با دل چون شیشه ام؟
بی وفایی کرده ای اما نمی دانم چه شد
شوق دیدار تو رد شد باز از اندیشه ام
#محمد_شیخی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رونمایی از سرود «فرمانده مهدی» در مسجد جمکران
🔺 این سرود با مشارکت ۳۰۰ نفر از اعضای گروه سرود سلام فرمانده اجرا شد.
باب اول حکایت ۳۸.mp3
11.2M
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان »
حکایت شمارهٔ ۳۸
گروهی حکما به حضرت کسری در به مصلحتی سخن همیگفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش.
گفتندش: چرا با ما در این بحث سخن نگویی.
گفت: وزیران بر مثال اطبااند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را. پس چو بینم که رای شما بر صواب است مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد.
چو کاری بی فضول من بر آید
مرا در وی سخن گفتن نشاید
و گر بینم که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینم گناه است
#گلستان_حکمت
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
توبه ابراهیم ادهم
درباره ابراهیم ادهم گفته اند:
وی از جمله پادشاه زادگان بلخ بوده روزی به صحرا بیرون آمده بود و به عزم شکار منتظر بود که ناگاه آهویی از پیش او برخاست و او در پی آهو بتاخت و راه بسیار قطع کرد. ناگاه هاتفی آواز داد: «ألهذا خُلقتَ؛ آیا تو را برای این کار آفریده اند؟» ابراهیم بیدار شد و گفت: نه، مرا از بهر این کار نیافریده اند پس از اسب پیاده شد و در راه شبانی از شبانان پدر خود را دید اسب و جامه خویش به او داد و لباس های او را گرفت و روی به صحرا نهاد. سپس به مکه رفت و در آن جا توبه نمود. کار وی در راه دین به قدری قوی شد که مستجاب الدعوه گردید.[1]
[1] جوامع الحكايات و لوامع الروايات، ص 254
📚منبع : کارگر، رحیم؛ داستان ها و حکایت های حج، ص: 156
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟪✨ خدایا امشب
به آغوش مهربان تو
پناه میآوریم
تا بزدایی رنج
روزگاران را از جانمان
و با عطرخوش نفسهایت
نبض خوشبختی
در روحمان جریان پیدا ڪند
🌘🌿 شبتون خوش 🌿🌘
🖼 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحیم آغاز کنید:
🔰حدیث روز :
🔅پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله:
🌴 علی با قرآن و قرآن با علی است آن دو از هم جدا نمیشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.
📚صواعق ابن حجر، ص۴۷
📿ذکر روز: یا رب العالمین
مناسبت روز: شکسته شدن حکومت نظامی به فرمان امام خمینی ره
🗓تقویم روز:
📌 شنبه
☀️ ۲۱ بهمن ۱۴۰۲ هجری شمسی
🌙 ۲۹ رجب ۱۴۴۵ هجری قمری
🎄 10 فوریه 2024 میلادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوست دارم امام حسین ...❤️
صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚
🍃رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_اربابم
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
📌لاف عشق
در حدود دویست، سیصد سال پیش جمعی از صلحا در نجف اشرف مجتمع بودند.
از آدمهای بسیار خوب ومقدّس. روزی با خودشان نشستند وگفتند:
چرا امام نمی آید؟ در صورتی که ما بیش از سیصد وسیزده نفر که او لازم دارد هستیم.
به این فکر افتادند که سرّ تأخیر در ظهور را به دست آورند.
تصمیمشان بر این شد که از بین خودشان یک نفر را که به تأیید همه، خوب ترینشان هست،
انتخاب کنند واو را بفرستند در مسجد کوفه یا سهله تا اعتکاف کند واز خود امام بخواهد که سرّ تأخیر در ظهور را بیان بفرماید.
جمعیت خودشان را به دو قسمت تقسیم کردند وقسمت بهتر را باز به دو قسمت وهمچنین تا آن فرد آخر را که از همه بهتر ومقدّس تر وزاهدتر بود انتخاب کردند که او به مسجد سهله یا مسجد کوفه برود.
او هم رفت وبعد از دو سه روزی برگشت. پرسیدند چه طور شد؟
گفت: راست مطلب این که من وقتی از نجف بیرون رفتم ورو به مسجد سهله راه افتادم با کمال تعجّب دیدم شهری بسیار آباد وخرّم در مقابل من ظاهر شد. جلو رفتم.
پرسیدم: اینجا کجاست؟
گفتند: این شهر صاحب الزمان است وامام ظهور کرده است.
بسیار خوشحال شدم وشتابان به در خانه امام رفتم. کسی آمد وگفتم: به امام بگو فلانی آمده واذن ملاقات می خواهد.
او رفت وبرگشت وگفت: آقا می فرمایند: شما فعلا خسته ای، از راه رسیده ای. برو فلان خانه (نشانی دادند) آنجا مرد بزرگی هست.
ما دختر او را برای شما تزویج کردیم.
آنجا باش وهر وقت احضار کردیم، بیا.
من خوشحال شدم. به آن آدرس رفتم وخانه را پیدا کردم.
از من خیلی پذیرایی کردند وآن دختر را به اتاق من آوردند، هنوز ننشسته بودم که در اتاق را زدند.
گفتم: کیست؟
گفت: مأمور از طرف امام. می فرمایند: بیا! می خواهیم قیام کنیم وشما را به جایی بفرستیم.
گفتم: به امام بگو امشب را صبر کنید.
گفت: فرموده اند: همین الآن بیا.
گفتم: بگو من امشب نمی آیم. تا این را گفتم، دیدم هیچ خبری نیست. نه شهری هست، نه خانه ای هست ونه عروسی. من هستم وصحرای نجف.
📚معدن الاسرار، فاضل قزوینی، جلد ٣، صفحه ٩۵
📚به نقل از صفیر هدایت، سلسله مباحث معارفی آیت الله سید محمد ضیاء آبادی، شماره ١۶.
گر وا نمیکنی گرهای خود گره مشو
ابرو گشاده باش
چو دستت گشاده نیست...!
صائب تبریزی✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شعری زیبا از زنده یاد " سهراب سپهری "🌹
❄️زندگی ذره كاهیست ، كه كوهش كردیم
🌺زندگی نام نکویی ست كه خارش كردیم
❄️زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ،
🌺زندگی نیست بجز دیدن یار ،
❄️زندگی نیست بجز عشق ،
🌺بجز حرف محبت به كسی ،
❄️ورنه هر خار و خسی ،
🌺زندگی كرده بسی ،
❄️زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ،
🌺دو سه تا كوچه و پس كوچه
❄️و اندازه ی یك عمر بیابان دارد .
🌺ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
❄️در این فرصت کم ؟! ...
🌹 سلام
🌷✨اول هفته تون گلباران
💖✨یک سـلام صمیمی
🌼✨يک دنيـا ارادت
🌷✨يک جـام شفق
💖✨تقـدیـم
🌼✨به دوستـانی
🌷✨که بهـانه مهـر
💖✨و سرآمد ِعشقنـد
🌼✨وجـودتـان سبـز و
🌷✨روزتون پراز خیر و برکت
☀️ صبح
صبح آمد و علامت مَصقول برکشید
وز آسمان شمامۀ کافور بردمید
گویی که دوست قُرطۀ شَعر کبود خویش
تا جایگاه ناف بهعمدا فرو درید
در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب
ور چند جِرم ماه سر اندر سپر کشید
خورشید با سهیل عروسی کند همی
کز بامداد کِلّهٔ مصقول برکشید
وان عکس آفتاب نگه کن، علمعلم
گویی به لاژورد می سرخ برچکید
یا بر بنفشهزار گل نار سایه کرد
یا برگ لالهزار همی برچکد به خوید
یا آتش شعاع ز مشرق فروختند
یا پرنیان لعل کسی بازگسترید
جام کبود و سرخ نبید آر، کآسمان
گویی که جامهای کبود است پُر نبید
جام کبود و بادهٔ سرخ و شعاع زرد
گویی شقایق است و بنفشه است و شَنبلید
چون خوش بود نبید بر این تیغ آفتاب
خاصه که عکس او به نبید اندرون فُتید
آن روشنی که چون به پیاله فرو چکد
گویی عقیق سرخ به لؤلؤ فرو چکید
وان صاف می که چون به کف دست برنهی
کف از قدح ندانی، نی از قدح نبید
#کسایی_مروزی
🌴💎🌹💎🌴
.👆👆
این شعر شاید بسیار کهن بهنظر برسه
اما پیشنهاد میکنم چند بار بخونیدش تا بتونید روان بخونید و بفهمید
بعد، از این وصف کمنظیر و تشبیهات لطیفی که جناب کسایی آورده، بسیار لذت خواهید برد.
معنی برخی از واژگان دشوار رو مینویسم که دوستان به زحمت نیفتن 👇
مَصقول: صیقلیشده، جلایافته
شمامه: بوی خوش
قُرطه: جامۀ کوتاه، نیمتنه
شَعر: زلف، مو
کِلّه: خیمه، چادر
لاژورد: لاجورد، سنگی کبود که آسیاشدهاش در نقاشی و طب کاربرد دارد، کبود، نیلی
خوید: بوتۀ جو، گندم، و مانند آن که هنوز خوشه نبسته باشد
نبید: باده
شَنبلید: گلی زردرنگ
فُتید: افتاد
نی: نه
🌴🌼🌴