eitaa logo
کانال ܢܚ݅ܫܝ‌ ܫܠࡐ‌ܨ
984 دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
40 فایل
ادمین @GAFKTH 💐شکر خدا که نام "علی" علیه السلام بر زبان ماست 💝ما شیعه ایم و عشق "علی" علیه السلام هم از آن ماست 💐از "یا علی" علیه السلام زبان و دهان خسته کی شود؟ 💝اصلا زبان برای همین در دهان ماست.
مشاهده در ایتا
دانلود
دو خوانش از غزل شماره ۲.m4a
4.71M
غزل شمارهٔ ۲   صلاحِ کار کجا و منِ خراب کجا ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا بکجا دلم ز صومعه بگرفت و خِرقِهٔ سالوس کجاست دیرِ مُغان و شرابِ ناب کجا چه نسبت است به رندی صَلاح و تقوا را سماعِ وعظ کجا، نغمهٔ رباب کجا ز رویِ دوست دلِ دشمنان چه دریابد چراغِ مرده کجا، شمعِ آفتاب کجا چو کُحلِ بینشِ ما خاکِ آستانِ شماست کجا رویم؟، بفرما، ازین جناب کجا مبین به سیبِ زَنَخدان که چاه در راه است کجا همی‌ روی ای دل بدین شتاب کجا بشد، که یاد خوشش باد، روزگارِ وصال خود آن کرشمه کجا رفت و آن عِتاب کجا قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست قرار چیست؟ صبوری کدام و خواب کجا؟   👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
دو خوانش غزل ۷ حافظ.m4a
4.42M
صوفی بیا که آینه صافیست جام را تا بنگری صفای می لعل‌فام را راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی‌مقام را عَنقا شکار کَس نشود دام بازچین کآنجا همیشه باد به دست است، دام را در بزم دور، یک‌دو قدح درکش و برو یعنی طمع مدار وصال دوام را ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش پیرانه‌سر مکن هنری ننگ و نام را در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند آدمْ بهشتْ، روضهٔ دارُالسَلام را ما را بر آستان تو بس حق خدمت است ای خواجه بازبین به تَرَحُّم غلام را حافظ مرید جام می است ای صبا برو وز بنده بندگی برسان شیخ جام را 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
سه خوانش غزل ۱۱ حافظ.m4a
8.22M
غزل شمارهٔ ۱۱     ساقی به نور باده برافروز جام ما مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما ما در پیاله عکس رخ یار دیده‌ایم ای بی‌خبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده عالم دوام ما چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان کاید به جلوه سرو صنوبرخرام ما ای باد اگر به گلشن احباب بگذری زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما گو نام ما ز یاد به عمدا چه می‌بری خود آید آن که یاد نیاری(نباشد) ز نام ما مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سپرده‌اند به مستی زمام ما ترسم که صرفه‌ای نبرد روز بازخواست نان حلال شیخ ز آب حرام ما حافظ ز دیده دانه اشکی همی‌فشان باشد که مرغ وصل کند قصد دام ما دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستند غرق نعمت حاجی قوام ما  
سه خوانش غزل ۱۲ حافظ.m4a
11.25M
غزل شمارهٔ ۱۲     ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما آب روی خوبی از چاه زنخدان شما عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده بازگردد یا برآید چیست فرمان شما کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت به که نفروشند مستوری به مستان شما بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر زان که زد بر دیده آب از روی رخشان شما عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم گر چه جام ما نشد پرمی به دوران شما دل خرابی می‌کند دلدار را آگه کنید زینهار ای دوستان جان من و جان شما کی دهد دست، این غرض یا رب که همدستان شوند خاطر مجموع ما زلف پریشان شما دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو روزی ما باد لعل شکرافشان شما ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگوی کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست بنده شاه شماییم و ثناخوان شما ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی تا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
سه خوانش غزل ۱۳ حافظ.m4a
5.61M
غزل شماره ۱۳ می‌دمد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب می‌چکد ژاله بر رخ لاله المدام المدام یا احباب می‌وزد از چمن نسیم بهشت پس بنوشید دم به دم می ناب تخت زمرد زده است گل به چمن راح چون لعل آتشین دریاب در میخانه بسته‌اند دگر افتتح یا مفتح الابواب لب و دندانت را حقوق نمک هست بر جان و سینه‌های کباب در چنین موسمی عجب باشد که ببندند میکده به شتاب بر رخ ساقی پری پیکر همچو حافظ بنوش باده ناب 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
سه خوانش غزل ۱۴ حافظ.m4a
7.48M
صوتی غزل شماره ۱۴ گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب ای که در زنجیر زلفت جان چندین آشناست خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب می‌نماید عکس می در رنگ روی مهوشت همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب بس غریب افتاده است آن مور خطت گرد رخ گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند دور نبود گر نشیند خسته و غمگین غریب
سه خوانش غزل ۱۸ حافظ.m4a
6.53M
صوتی غزل ۱۸ ساقیا آمدن عید مبارک بادت وان مواعید که کردی مرواد از یادت در شگفتم که در این مدت ایام فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت برسان بندگی دختر رز گو به درآی که دم و همت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد هر آن دل که نخواهد شادت شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت چشم بد دور کز آن تفرقه‌ خوش بازآورد طالع نامور و دولت مادرزادت حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت 👇 🌸⃟🌼🎼჻ᭂ࿐✰📚 @Sheroadab_alavi
خوانش و شرح حکایت ۳۶ باب دوم.mp3
7.98M
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۶ درویشی به مقامی در آمد که صاحب آن بقعه کریم‌النفس بود. طایفه اهل فضل و بلاغت در صحبت او هر یکی بذله و لطیفه همی‌گفتند. درویش راه بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده. یکی از آن میان به طریق ظرافت گفت: تو را هم چیزی بباید گفت. گفت: مرا چون دیگران فضل و ادبی نیست و چیزی نخوانده‌ام به یک بیت از من قناعت کنید. یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند. صاحب دعوت گفت: ای یار! زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان می‌سازند. درویش سر بر آورد و گفت: کوفته بر سفره من گو مباش گُرْسِنه را نان تهی کوفته است
حکایت ۳ باب هفتم.mp3
10.97M
گلستان سعدی » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۳ یکی از فضلا تعلیم ملک زاده‌ای همی‌داد و ضرب بی محابا زدی و زجر بی قیاس کردی. باری پسر از بی طاقتی شکایت پیش پدر برد و جامه از تن دردمند برداشت. پدر را دل به هم بر آمد. استاد را گفت که پسران آحاد رعیت را چندین جفا و توبیخ روا نمی داری که فرزند مرا سبب چیست؟ گفت: سبب آن که سخن اندیشیده باید گفتن و حرکت پسندیده کردن همه خلق را علی العموم و پادشاهان را علی الخصوص، به موجب آن که بر دست و زبان ایشان هر چه رفته شود هر آینه به افواه بگویند و قول و فعل عوام الناس را چندان اعتباری نباشد. اگر صد ناپسند آید ز درویش رفیقانش یکی از صد ندانند وگر یک بذله گوید پادشاهی از اقلیمی به اقلیمی رسانند پس واجب آمد معلم پادشه زاده را در تهذیب اخلاق خداوندزادگان اجتهاد از آن بیش کردن که در حقّ عوام. هر که در خردیش ادب نکنند در بزرگی فلاح از او برخاست چوب تر را چنان که خواهی پیچ نشود خشک جز به آتش راست ملک را حسن تدبیر فقیه و تقریر جواب او موافق رای آمد. خلعت و نعمت بخشید و پایه منصب او بلند گردانید.
باب اول حکایت ۳۸.mp3
11.2M
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۸ گروهی حکما به حضرت کسری در به مصلحتی سخن همی‌گفتند و بزرگمهر که مهتر ایشان بود خاموش. گفتندش: چرا با ما در این بحث سخن نگویی. گفت: وزیران بر مثال اطبااند و طبیب دارو ندهد جز سقیم را. پس چو بینم که رای شما بر صواب است مرا بر سر آن سخن گفتن حکمت نباشد. چو کاری بی فضول من بر آید مرا در وی سخن گفتن نشاید و گر بینم که نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینم گناه است
حکایت ۳۴ باب اول.mp3
11.67M
حکایت ۳۴ باب اول گلستان یکی از پسران هارون‌الرشید پیش پدر آمد خشم آلود که «فلان سرهنگ‌زاده مرا دشنام مادر داد.» هارون ارکان دولت را گفت «جزای چنین کس چه باشد؟» یکی اشاره به کشتن کرد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به مصادره و نفی. هارون گفت: «ای پسر کرم آن است که عفو کنی و اگر نتوانی، تو نیزش دشنام مادر ده نه چندان که انتقام از حد درگذرد آنگاه ظلم از طرف ما باشد و دعوی از قِبل خصم.» نه مرد است آن به نزدیک خردمند که با پیل دمان پیکار جوید بلی مرد آن کس است از روی تحقیق که چون خشم آیدش، باطل نگوید  یکی را زشت خویی داد دشنام تحمل کرد و گفت ای نیک فرجام بتر زآنم که خواهی گفتن آنی که دانم عیب من چون من ندانی
حکایت ۳۵ باب اول.mp3
5.52M
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۳۵ با طایفهٔ بزرگان به کشتی در نشسته بودم. زورقی در پی ما غرق شد. دو برادر به گردابی در افتادند. یکی از بزرگان گفت ملاح را که: بگیر این هر دوان را که به هر یکی پنجاه دینارت دهم. ملاح در آب افتاد و تا یکی را برهانید آن دیگر هلاک شد. گفتم: بقیت عمرش نمانده بود از این سبب در گرفتن او تأخیر کرد و در آن دگر تعجیل. ملاح بخندید و گفت: آنچه تو گفتی یقین است، و دگر میل خاطر به رهانیدن این بیشتر بود که وقتی در بیابانی مانده بودم و مرا بر شتری نشانده، و از دست آن دگر تازیانه‌ای خوردم در طفلی. تا توانی درون کس مخراش کاندر این راه خارها باشد کار درویش مستمند بر آر که تو را نیز کارها باشد
حکایت ۳۶ باب اول گلستان.mp3
12.34M
دو برادر یکی خدمت سلطان کردی و دیگر به زور بازو نان خوردی. باری این توانگر گفت درویش را که: چرا خدمت نکنی تا از مشقت کار کردن برهی؟ گفت: تو چرا کار نکنی تا از مذلّت خدمت رهایی یابی که خردمندان گفته‌اند نان خود خوردن و نشستن به که کمر شمشیر زرّین به خدمت بستن. به دست آهن تفته کردن خمیر به از دست بر سینه پیش امیر عمر گرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا ای شکم خیره به نانی بساز تا نکنی پشت به خدمت دو تا
حکایت ۱۶ باب دوم.mp3
3.53M
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۱۶ یکی از جملهٔ صالحان به خواب دید پادشاهی را در بهشت و پارسایی را در دوزخ. پرسید که موجبِ درجاتِ این چیست و سبب دَرَکاتِ آن چه؟ که مردم به خلاف این معتقد بودند. ندا آمد که این پادشه به ارادتِ درویشان به بهشت اندر است و آن پارسا به تقرّبِ پادشاهان در دوزخ. دَلْقت به چه کار آید و تسبیح و مُرَقَّع خود را ز عمل‌هایِ نکوهیده بری دار حاجت به کلاهِ بَرَکی داشتنت نیست درویش‌صفت باش و کلاهِ تَتَری دار