eitaa logo
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
532 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
218 فایل
🔺کانال شهدای مسجد حضرت فاطمه الزهرا(س) کوی فاطمیه اهـــــــواز 🔹ارتباط با مدیر کانال @SeyedAmirhosseinHosseini #تصاویر_شهدا #زندگینامه_شهدا #خــــاطــرات_شهــدا #وصیت_نامه_شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
#روزهای_رختشور_خانه 🌹✍🏻 "روزهای رختشورخانه" بُرشی است از #کتاب_عصمت به نویسندگی سرکار #خانم_سیده_رق
⭕️ روزهای رختشور خانه 3️⃣ قسمت سوم گاهی وقت‌ها در حین شستن لباس‌ها؛ چشممان به صحنه‌های دردناکی می‌خورد. هر بار تکه‌هایی از بدن شهدا مثل یک انگشت جدا شده یا تکه گوشت چسبیده به لباس یا استخوان‌های ریزی که بر اثر انفجار روی لباس رزمنده‌ها پاشیده بودند؛ از لای لباس‌ها پیدا می‌شد و آه از نهادمان برمی‌آمد. طبق قراری که گذاشته بودیم؛ می‌بایست اول آن‌ها را غسل می‌دادیم و بعد در محوطۀ بیرونی؛ توی خاک دفن می‌کردیم. حین فعالیتمان از نفر اول تا آخرین نفر؛ یک دور تسبیح کامل؛ صلوات می‌فرستادیم. وقتی تمام می‌شد؛ دور بعدی صلوات را شروع می‌کردیم. از صبح زود تا غروب می‌رفتیم برای شست‌وشوی البسه و ملحفه‌های خونی مجروحان بیمارستان. همه داوطلب بودند. آن مکان به اشخاص خاصی متعلق نبود. از همه جای منطقه خودشان را برای کمک به رخت‌شوی‌خانه می‌رساندند. نه توی فکر آسیب بوی وایتکس بودیم؛ نه پودر رختشویی؛ که مدام با آن‌ها سر و کار داشتیم. همه مثل خواهر کنار هم بودیم و فقط فکر و ذکرمان شده بود شست‌ و شوی آن همه خون و خاکی که برایمان متبرک بود. حسمان این بود که یک کارت دعوت از سمت خدا برایمان فرستاده شده است. اصلاً منتظر دستور نبودیم. سرما و گرمای هوا هم برایمان فرقی نداشت. همین که مردها اسلحه به دست گرفتند برای دفاع از کشورمان؛ ما هم توی شهرهای جبهه ماندیم تا دشمن فکر نکند شهرها خالی از سکنه شده است. ما هم جنگیدیم با هر چه که می‌خواست مقاومتمان را بشکند. آن‌ قدر به آن وضعیت عادت کرده بودیم؛ که اگر ماشین دنبالمان نمی‌آمد؛ خودمان ماشین کرایه می‌کردیم و چند نفری سمت رخت‌شوی‌خانۀ بیمارستان می‌رفتیم. آنجا که مشغول بودیم؛ گذشت زمان را حس نمی‌کردیم. با هر صدای موشک‌باران که از سمت می‌آمد بی اختیار می دویدیم سمت در خروجی؛ فکر خانواده‌‌هایمان که در شهر بودند می افتاد به جانمان. هر ماشینی هم که از سمت دزفول می‌آمد خبر می گرفتیم: "کجا بمباران شده؟" گاهی نام اقوام و آشنایانمان را می شنیدیم که خانه شان مورد اصابت موشک قرار گرفته بود. خیلی بی تاب می‌شدیم اما دوباره برمی گشتیم سمت شست و شوی ملحفه‌ها. چند روز گذشت که خانم ترابی به ما گفت: "از ستاد ارتش در تیپ ۲ زرهی یک ماشین دوج ارتشی درخواست کردم؛ که برای رفت و آمد به مشکل برنخورید. صبح‌ها دم در مسجد؛ لب خندق جمع بشید؛ از اونجا با دوج ارتشی بیایید سمت بیمارستان. عصرها هم با همون ماشین برمی‌گردید. ⬇️⬇️ ادامه دارد کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
⭕️ روزهای رختشور خانه 3️⃣ قسمت سوم گاهی وقت‌ها در حین شستن لباس‌ها؛ چشممان به صحنه‌های دردناکی می
⭕️ روزهای رختشور خانه 4️⃣ قسمت چهارم روزها می‌گذشت و ما برای شستن لباس ‌رزمنده‌ها و ملحفه‌های بیمارستانی؛ سر از پا نمی‌شناختیم. یک روز به خانم حسین‌زاده گفتم: آخه تو یه زن باردار؛ اونم دوقلو؛ با این وضعیت چطور می‌آی تا رخت‌شوی‌خونه. لطفاً از امروز دیگه همراهمون نیا. خیلی دل‌خور شد و قبول نکرد. همان زمان با ؛ همراه تعدادی از خانم‌ها از دم در مسجدِ لب خندق سوار شده بودیم و رفتیم سمت بیمارستان شهید کلانتری. غوغایی به پا شده بود. توی چادرهایی که از قبل تخت و تجهیزات پزشکی آماده شده بود؛ همه پر از رزمندۀ مجروح بود. مثل همیشه مشغول شستن لباس و ملحفه‌های خونی بودیم. خانم حسین‌زاده حین کار کردن داشت از خاطرات غسل دادن زنان و دخترانی که بر اثر حملۀ موشکی به شهید شده بودند؛ تعریف می‌کرد. این را که گفت؛ یاد عصمت و مرضیه افتادم. خیره شدم به حوض‌هایی؛ که از خون موج می‌زد. انگار دلم با این موج‌ها بالا و پایین می‌رفت. تا به خودم آمدم و خواستم صلوات بفرستم؛ خانم حسین‌زاده یک قرآن جیبی از توی لباس‌ها پیدا کرد. شانه و عطر جیبی هم بود. آورد نشانم داد. با خودم گفتم: خدایا! صاحب این قرآن و این عطر و شانه الآن کجاست ؟ خدایا! خودت جوونای ما رو حفظ کن و دوباره به آغوش مادرا برگردون. آن‌ها را برد که به دفتر تحویل وسایل در بیمارستان بدهد. کمی بعد سراسیمه برگشت. دلم هوری ریخت. لباسی که دستم بود را توی حوض رها کردم و رفتم کنارش. داشت ریز ریز اشک می‌ریخت. بهش گفتم: تو روخدا بهم بگو چی شده! دلم اذیت می‌شه این طوری می‌بینمت. دستم را گرفت و رفتیم سمت ساختمان بیمارستان. توی مسیر بهم گفت: یکی از آشناهامون رو دیدم. بهم گفت که شوهرت(آقای قهرمانی) رو از منطقه آورد‌ن اینجا؛ مجروح شده!! بهش دلداری دادم و ‌گفتم: ان‌شاءالله که طوری نیست. تو فقط مراقب بچه‌های توی شکمت باش؛ خدای نکرده اتفاقی نیفته برات. بدو بدو رسیدیم دم در ورودی بیمارستان. اجازه ندادند برویم داخل ساختمان. کلی اصرار کردیم. باز هم اجازه ندادند. خانم حسین‌زاده دستش را نشانه رفت سمت رخت‌شوی‌خانه و گفت: ما از خواهرای رخت‌شوی‌ خونه‌ایم ... ⬇️⬇️ ادامه دارد کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
⭕️ روزهای رختشور خانه 4️⃣ قسمت چهارم روزها می‌گذشت و ما برای شستن لباس ‌رزمنده‌ها و ملحفه‌های ب
⭕️ روزهای رختشور خانه 5️⃣ قسمت پنجم تا این را شنیدند؛ در ورودی را باز کردند و ما با عجله رفتیم سمت پذیرش. مشخصات شوهرش را از ما پرسیدند و اتاقی که بستری شده بود را نشانمان دادند. شوهرش خیلی زخمی شده و ترکش خورده بود. خانم حسین‌زاده شرایط جسمانی همسرش را از پرستارها پرسید. با اینکه حال و روزش مساعد نبود؛ خیلی زود از ماندن کنار همسرش دل کند و او را با آن همه وابستگی‌ای که بینشان بود؛ به خدا سپرد. به من گفت: بدو بریم سمت رخت‌شوی‌خونه. هنوز کلی لباس و پتو هست. دوباره برگشتیم رخت‌شوی‌خانه و مشغول شدیم. وقتی حمله یا عملیاتی بود؛ باید می‌رفتیم رخت‌شوی‌خانه؛ چون تعداد شهدا زیاد بود. می‌گفتند: بیمارستان مکان تخلیۀ شهدا شده. مثل که پشت سر هم و مجروح می‌آوردند؛ در این عملیات خیلی از بچه‌های رزمندۀ به شهادت رسیدند. گاهی ما در آنجا اسامی شهدایی از دوستان یا آشنایانمان را که می‌شنیدیم؛ اشک؛ امانمان نمی‌داد. گاهی هم خانواده‌های شهدا کنارمان بودند و وقتی اسامی شهدایشان را می‌شنیدند؛ شروع می‌کردند به سر و سینه زدن. بقیۀ خانم‌ها هم همراهی می‌کردند و در ماتمشان شریک می‌شدند؛ اشک می‌ریختند و نوحه می‌خواندند: "این گل پرپر از کجا آمده؟ از سفر کرب و بلا آمده ..." حتی گاهی از اُسرای مجروح عراقی هم برای مداوا به بیمارستان می‌آوردند و حجم کار سنگین‌تر می‌شد. پتوها و ملحفه‌ها پشته‌پشته روی هم جمع می‌شد. حین کار کردن؛ از تعاونی سپاه دزفول برایمان کمپوت و کلوچه می‌آوردند؛ ولی من لب نمی‌زدم. اگر حتی تشنه بودم؛ تحمل می‌کردم تا به خانه برسم و آب بنوشم. با دیدن آن همه لباس خونی و آن همه جوان رشید که داشتند برای امنیت ما جان می‌دادند؛ دلم نمی‌آمد قطره‌ای آب از گلویم پایین برود. یک روز مشغول شستن بودیم؛ که صدای فریاد یکی از خانم‌های دزفولی با چهره‌ای سبزه؛ قدبلند و لاغر‌ اندام؛ که از دم در مسجد هر روز صبح همراهمان می‌آمد؛ بلند شد؛ در حالی که یک پلاک و یک لباس؛ که نام پسرش روی آن نوشته شده بود را وسط حوضی که تا زانو توی آب و خون بودیم بالا گرفته بود. آن‌قدر بی‌تابی کرد؛ که موج‌های آب به همراه لباس‌ها و تکان پاهای خانم‌هایی که به سمتش می‌دویدند؛ به این طرف و آن طرف دیواره‌های حوض می‌کوبید. ⬇️⬇️ ادامه دارد کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
🗓 ۱۳۶۲/۰۷/۳۰ بازهم بمباران دزفــــول ⭕️ در تاریخ ۳۰ مهرماه سال ۱۳۶۲؛ شهرستان باز هم مورد حمله وحشیانه رژیم بعث عراق توسط سه موشک دوربرد قرار می گیرد. دو موشک در ساعت ۱۶:۳۰ دقیقه و یک موشک در ساعت ۱۷:۳۰ دقیقه که طی این حمله ددمنشانه؛ چهل نفر از مردم بی دفاع دزفول به رسیده و صدها نفر شده و قریب به ۱۲۰ واحد مسکونی و مغازه به طور کامل ویران می شوند. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
🗓 ۱۳۶۱/۰۹/۲۸ اولین حمله گسترده موشکی متجاوز جنگ تحمیلی به ♦️یاد خاطره شهدای موشکی دزفول و دوران دفاع مقدس گرامی باد. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
🛑 خبری تلخ ▫️بار رساندن خبر را انداختند به دوش من. با خانواده شان ارتباط داشتم. لذا قبل از ظهر راه افتادم به سمت . هرچه با خودم کلنجار رفتم؛ نتوانستم بار سنگین خبر دادن به خانواده ی نعمت را به شانه بکشم. لذا دایی ام را مأمور این کار کردم و بلافاصله به منطقه برگشتم. دایی ام همسایه رو به رویشان بود و خودش بالاخره راهی پیدا می کرد که چگونه خبر را به خانواده اش بدهد. غروب بود که رسیدم به منطقه و فردای آن روز از من خواستند با خانواده ام تماس بگیرم. صدای دایی ام غمگین و پر از بغض بود. پرسیدم: چی شده؟ گفت: رفتیم سردخونه برای شناسایی پیکر نعمت! اما گفتن ما نعمت کلول نداریم. یه شهید داریم به نام که دیشب آوردنش. تو گفتی نعمت شده یا محمدرضا؟ گفتم: نعمت شهید شده دایی جان! نعمت! مگه محمد رضا هم جبهه است؟ دایی ام گفت: آره! آخه اونم سربازه و تو منطقه بوده! گفتم: من خبر ندارم! اما مطمئن هستم نعمت شهید شده! خودم پیکرش رو از زیر ماسه ها آوردم بیرون! حتماً اشتباهی شده. دوباره برید و یه پرس و جویی بکنین! دایی ام برای بار دوم که پیگیر ماجرا می شود؛ یکی از تلخ ترین و نادرترین اتفاقات دوران ۸ سال دفاع مقدس رقم می خورد. مسئول سردخانه به او می گوید که همین حالا پیکر نعمت کلول را هم به ما تحویل داده اند. "محمدرضا" که سرباز بوده است؛ هفتم بهمن ماه در منطقه به شهادت رسیده و "نعمت" دو روز بعد در و در منطقه شهید شده است و حالا سخت ترین کار عالم؛ خبردادن به مادر این دو شهید است که باید همزمان خبر شهادت دو فرزندش را آن هم در دو منطقه متفاوت بشنود. راوی: مهدی لبابیان 👇👇
♨️ آیا میدانید در جریان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران؛ جنگ زدگی یکی از معضلات اصلی مردم کشور بود؛ به‌ ویژه در مناطق مرزی که مستقیماً تحت تأثیر حملات دشمن قرار داشتند. برخی از آمارهای مرتبط به شهرهای مختلف به شرح زیر است: 1⃣ اهواز: این شهر به‌ عنوان یکی از مراکز اصلی جنگ؛ شاهد آوارگی گسترده مردم بود. تعداد زیادی از مردم به شهرهای دیگر پناه بردند. 2⃣ : این شهر به شدت آسیب دید و بسیاری از ساکنانش مجبور شدند آن را ترک کنند. 3⃣ آبادان: با توجه به نزدیکی به خطوط جنگی و حملات مکرر؛ مردم نیز به شدت تحت فشار قرار گرفتند و به مناطق امن‌تر مهاجرت کردند. 4⃣ : این شهر با وجود حملات مکرر موشکی؛ مقاومت مردمش قابل توجه بود. اما تعداد زیادی از خانوارها ناچار به ترک آن شدند. 5⃣ ایلام و مهران: این مناطق نیز به دلیل نزدیکی به مرزهای جنگی آسیب دیدند و موجی از آوارگی در آن‌ها رخ داد. این جنگ نه تنها به جابجایی جمعیتی منجر شد، بلکه اثرات روانی و اجتماعی عمیقی بر مردم مناطق جنگ‌زده گذاشت. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
♨️ آیا میدانید در طول جنگ ۸ ساله ایران و عراق؛ به عنوان یکی از شهرهای مقاوم شناخته شد و بیش از ۲۰۰ بار مورد موشک‌ باران و ۲۰ هزار بار گلوله‌ باران قرار گرفت. این شهر در آن دوران بیش از ۷ هزار شهید؛ زخمی و داشت که حدود ۲۶۰۰ نفر از این تعداد شدند. دزفول به دلیل مقاومت مردمش "شهر موشک‌ها" نام گرفت. استان خوزستان نیز در مجموع ۲۰۵ بار هدف حملات موشکی قرار گرفت و استان‌های تهران و کرمانشاه به ترتیب ۱۱۱ بار و ۲۱ بار مورد حمله موشکی قرار گرفتند. این آمار بیانگر شدت و گستردگی حملات به ایران در طول جنگ است. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
🌙 🌷 او در وصیت نامه اش می نویسد: خانواده عزیزم! اگر در جبهه شدم؛ جسم مرا بدون غسل و کفن و با همان لباس هایم به خاک بسپارید ... و سپس با بقیه رفقایش از سپاه ؛ راهی عملیات می شود... 🗓 اردیبهشت ۱۳۶۱ _ _ نبرد برای همرزم شهید می گوید: قبل از عملیات؛ بخاطر گرمای هوا؛ همراه با تعدادی از بچه ها؛ کلاه های پارچه ای تهیه کردیم و هر کدام اسم و مشخصات خود را روی لبه آن ها نوشتیم و به شوخی می گفتیم اگر چیزی از بدنمان نماند؛ لااقل از روی کلاهمان شناسایی شویم! این شوخی ما در مورد این شهید عزیز واقع شد. پاتک عراق سنگین بود بطوری که دشمن برای هر نفر یک گلوله ی تانک شلیک می کرد ... در آن شرایط که بچه ها مجبور می شوند که به خاکریز عقب برگردند؛ "عبدالحسین" با شلیک آر پی جی سعی در مقابله با دشمن داشت ک ناگهان ... 🕊🕊 غروب شد اما خبری از "عبدالحسین" نداشتیم. شب بچه­ ها دوباره برای بازپس‌گیری مواضع قبلی و شناسایی و انتقال پیکر شهدا رفتند؛ پیکر او را نیافتند؛ ... تنها نشانه ای که از عبدالحسین پیدا شد؛ فقط یک کلاه نیم سوخته بود که نامش روی آن نوشته شده بود. کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
31.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | مصاحبه با مجروحین حمله موشکی به مناطق مسکونی 🎙گزارشگر: دکتر علی مجدی نسب کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
؛ ابتدای جنگ و صف های آماده که انتها نداشت... کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra
💠 پـــلاک خـــاکی 💠
⏳۲ شهریور و آغاز هفته دولت گرامی باد. 🌷۸ شهریور ۱۳۶۰ _ ترور و شهادت رئیس جمهور و نخست وزی(شهیدان رجایی و باهنر) 🔴 ای تاریخ! بنویس که حکومتی در جهان روی کار آمد که بالاترین مقامش (رئیس جمهور) را شهید و سربازانش را سلاخی کردند اما خود را به جهانیان صادر کرد. 🔹بنویس که حکومتی در جهان بود که دنیا با او جنگید؛ از ۲۳ کشور اسیر آزاد کرد و هنوز و یارانش در پای حرف خود مانده و قصد بازگشت ندارند. 🔹بنویس حکومتی بود که حرمله های زمان شیر خشک را بر اطفالش تحریم؛ اما علی اصغرهایش علیِّ اکبر شده؛ زیر بیرق قاسم بن الحسن(سلیمانی) تاریخ را درنوردیده و پنجه در پنجه قوم بنی اسرائیل انداخت. 🔹بِنِگار حکومتی بود که دیروز اکسیژن را هم بر مردمش بستند(بمباران شیمیایی سردشت و گازهای رها شده در مدارس) و موشک‌های ۹ متری در کوچه‌های ۶ متری‌اش به زمین نشست() اما امروز ایستاده است. 🔹به دنیا بگو که آرمانِ(علی وردی) روح الله(عجمیان) از بین رفتنی نیست. بگو که شورویِ دیروزِ تحریم کننده سیم خاردار؛ امروز در صفِ دریافتِ دانشمان است و غُرِشِ شاهدان(پهبادهای شاهد ۱۳۶) چه زیبا بر این امر شهادت می دهد. 🔹تاریخ! بیاد آر پیرِ خمین را که فرمود: "بکُشید ما را؛ ملت ما بیدارتر می شود. دلیل عجز شماست که در سیاهی‏‎ ‎‏شب؛ متفکران ما را می کشید." پس مرور کن یادِ کشته فرودگاه بغداد و بیداری ملتش را... 🔹بنویس که ۱۴۰۰ سال قبل؛ آخرین فرستاده خدا فرمود: "قوم سلمان فارسی عَلَم قیام انبیا را بر دوش خواهند گرفت." پس گوش کن به صدای که می گفت: ... و اگر حقیقت را بخواهی؛ هنوز روز به شب نرسیده است! کانال ما را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.👇 🆔 @ShohadaMasjidHazratFatimaZahra