«مینویسم»
#سیده_ال_موسوی
عاشقم! اما نه همچون فاضل نظری که با دقت بینظیری حال آشفته و بیقرار را در اشعارش بازگو میکند، نه مانند نادر ابراهیمی که با کلماتش روح حیران تو را تسخیر میکند و نه همانند شهید آوینی، که نوشتههایش مسیری به سوی نور را میگشاید.
اما... آری، من اهل قلمم!
از همان کودکی عاشق نوشتن بودم. دنیای زیبای آنه شرلی را داشتم، اما ماری و متیویی برای شکوفایی نبود. مینوشتم و پنهان میکردم تا نخوانند و نخندند! چه نوشتههایی که به دست کارون سپردم و با خودم به اعماق فراموشی بردم.
حال، که نوشتههایم را با دیگران قسمت میکنم، غرق کلماتم هستم و خستگی بر شانههایم سنگینی میکند. بغضی از درون میآزارد مرا، اما باز هم مینویسم. مینویسم تا در پرواز بر فراز ابرها، شوق رهایی را احساس کنم؛ مینویسم تا به آغوش خداوند نزدیک شوم؛ تا از خزان عبور کنم و به بهار برسم؛ و تا شاید روزی کسی که وعدهی آمدنش را داده است، به راستی بازگردد.
اهل ناامیدی نیستم؛ زیرا خداوند این نعمت را به من بخشیده، نعمتی که هرکسی از آن برخوردار نیست: نوشتن!
پس مینویسم تا سرنوشتی را که معبودم برایم رقم زده، به دست خود بسازم. خوب میدانم که مهره پروازم همین قلم و کاغذند.
آیا توانستم روحت را نیز با خود به پرواز دعوت کنم؟
#نویسندگی
#جهاد_نوشتن
#نادرابراهیمی
#فاضل_نظری
#شهید_مرتضی_آوینی
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«زندگی در لحظه»
#سیده_ال_موسوی
دلم برای روزهایی که غم و نگرانیِ آینده جایی در ذهنم نداشت، تنگ شده.
برای خودم که عاشق پرواز پروانهها در گندمزارها بودم.
برای خودم که محو تماشای حرکت ابرهای پفکرده در آسمان آبی خدا میشدم.
برای هوای سردِ آذر، بهمن و اسفند.
برای بوی ناب کتابها.
برای آرزوهای کوچکِ بزرگی که در سر داشتم؛ شاعر شدن، نویسنده شدن.
کاش هرگز نمیگذاشتیم بزرگترها به جای ما تصمیم بگیرند.
زندگیای که در جوانی شکوفا نشود، بعدها چه ارزشی دارد که شکوفه بدهد؟
مثل درخت اناری که بخواهد در پاییزِ خوزستان شکوفه بزند؛ همینقدر نامناسب و بیثمر!
کاش یاد بگیریم به کودکان اجازه دهیم دنیا را با چشمهای خودشان ببینند، مسیرشان را پیدا کنند و اشتباه کنند. هر تصمیمی که به جای آنها میگیریم، شاید سایهای باشد روی رؤیاهایشان. بیایید اجازه دهیم کودکان، کودکی کنند.
«تا دیر نشده، زندگی کنید... و بگذارید دیگران هم زندگی کنند.» 🌱
#پویش_نوشتن
#جهاد_نوشتن
#انگیزه
#نویسندگی
#کودکان
#آرزو
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«مادر من»
✍ #سیده_ال_موسوی
در هجوم کلمات به دنبال واژههایی میگردم تا نام پرمعنای تو را توصیف کنم.
دستانت، تجلی برکت خداوند در زندگی من بود.
چشمانت، شعلهای از محبت که مرا با بزرگی مهر الهی آشنا کرد.
لطافت کلامت، راهی به سوی عفو و بخشش خداوند برایم گشود.
مادرم، الگوی زندگی من،
مانند نخلی استوار که سایهبان آرامش و برکت زندگیام است.
هر بار که به تو فکر میکنم، آرامش جانم را در مییابم.
آمین دعاهایم را در ذکرهای عاشقانه بر سجادهات گرفتم.
دستت را میبوسم که مرا با خدا آشنا کردی.
اگر خداوند فرمود بهشت زیر پای مادر است،
چون تو روشنترین نشانهی محبت، عفو و بزرگی خداوند بر زمین هستی.
و چه زیبا گفت:
نزار قبانی:« أُمِّي... لَيْسَ فِي الدُّنْيَا سِوَاكِ
فَأنتِ جَنَّتِي وَحَبِّي وَرَحْمَتِي
(مادرم... در دنیا هیچکس جز تو نیست،
تو بهشت منی، عشق منی و رحمت منی.)
#پویش_نوشتن
#جهاد_نوشتن
#مادر
#روز_مادر
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«زخم بی مرحم»
✍ #سیده_ال_موسوی
13 دی! صبح روز جمعه مثل همیشه بیدار شدم. نمازم را خواندم و دعای عهد را گفتم. گوشیام را برداشتم تا در کانال شهدا فعالیت کنم. همینطور که در کانالها میگشتم، به خبری برخوردم که قلبم را آتش زد. نمیتوانستم باور کنم؛ مگر میشود؟
دنبال کردم، شاید شایعه باشد، اما نبود.
او سردار سلیمانی بود، اما مثل علیاکبر (ع) در راه خدا شهید شد.
او سردار سلیمانی بود، اما مثل حضرت ابوالفضل (ع) جانش را برای دین و مردم فدا کرد.
او سردار سلیمانی بود، اما مثل مادر حضرت زهرا (س) ناجوانمردانه به شهادت رسید.
دست بریدهاش، حتی بعد از پنج سال، هنوز دلهایمان را میسوزاند.
پنج سال گذشته، اما این خبر هنوز تازه است. دلمان میسوزد و هنوز خونش را طلب میکنیم.
سردار! بعد از تو، دنیا دیگر روز خوش ندید و دلهای ما هم آرام نشد.
بگو تو که بودی؟ میدانیم هرچه از تو میدانیم، کم است. اما خوب میدانیم که تو بلد بودی چطور با خدا معامله کنی.
سردار، دست ما را هم بگیر.🌱
سردار دلیر، عشق جاوید وطن،
آرام دل و غرور ایران کهن.
در راه خدا، قدم نهادی بیباک،
جاوید بمان در دل تاریخ و زمن.
#حاج_قاسم
#سردار
#سلیمانی
#جهاد_نوشتن
#پویش_نوشتن
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz