هدایت شده از مجله افکار بانوان حوزوی
«نفس اماره»
✍ سیده موسوی
بسم رب روح مشتاق طیر🕊
ماه رمضان چند روزی هست که آمده است. آیا نفس سرکش و اماره ی، خویش را به قتلگاه بردهایم؟!
تا به کی دنباله چاره، درمان و مکاشفه هستیم؟!
وقتی نفس خویش را به حال خود رها کردهایم.!
هربار گرفتار غفلت شدهایم؛ انگشت اتهام را سمت شیطان رانده شده گرفتیم.
هنر کردهایم! اما خود را گول نزنیم.
قدرت و توان شیطان بیشتر از انسان نیست بلکه کمتر است.
پیشنهاد گناه میدهد و من و شما انجام میدهیم. پس اراده، تقوا، توکل استغاثهی ما کو؟!
همان است، که گفتم! نفس سرکش را به حال خود گذاشتیم.
در هر ساعت و دقیقه ایمان بیاوریم که شاهد ما همان قاضی پرونده اعمال ما است.
پس به کجا چنین شتابان!!
یادمان نرود، تلاش و تحمل دراین دنیا راه رسیدن به آسمان است، نه برای بقا زندگی در آن!
شکست خوردید دوبار یا علی بگویم!!
برای رسیدن باید قربانی کرد. و چه خوب است نفس خویش را قربانی کنیم.
حال فکر میکنید فقط گناه نکنیم.
نه خواهر و برادرم!
همان کاری را بکنیم که شهدا کردند.
چون نفس سرکش خویش را قربانی کردند، بعد تمام تعلقات را به قربان گاه بردند تا شدند پرستو عاشق آسمان....
ماه رمضان بهترین وقت اوج گرفتن و به آسمان رسیدن است.
#رهایی
#پرواز
#ماه_مبارک_رمضان
#جهاد_روایت
#پویش_نوشتن
#مجله_افکار_بانوان_حوزوی
@AFKAREHOWZAVI
چرا یک ساعت نوشتن؟
برای آنکه تمرینی برای تمرکز و کار عمیق است، به عنوان نویسنده محتاج توجه و تمرکزی مضاعف هستیم.
✅چون فرصت مناسبی فراهم میکند تا ذهن گرم نوشتن شود. گاهی فقط پس از نیمساعت نگارش بیوقفه است که جریان ایدهها جاری میشوند.
✅جرأت نوشتن در قالبهایی را میدهد که خود را در آنها ناتوان میبینیم، به این دلیل که اغلب پس از چند دقیقه دچار کمبود ایده میشویم و درنتیجه ناچار سراغ نوشتن از موضوعاتی میرویم که ازشان میگریختهایم.
#پویش_نوشتن
@ShugheParvaz
Haicenنجوای دل.mp3
زمان:
حجم:
2.48M
«نجوای دل»
#سیده_موسوی
مرا با تو رازی است، که خود هم از آن نا آگاهم، هر چه باشد آن را نیک میپندارم.
کلامت را به فاصله ها نسپار که دل تو آشیانه دل من است.
قلم مینویسد، آنچه بر دل الهام میشود.
آیا این نجوایی که در دل من است،
حال زبان دل تو نیست؟!
از تو انکار اما چشمان بارانی و منتظر چیز دیگری بیان می کنند.
غزل با تمام ابیات اش مرهمی شده، برای حال دل بیقرارم !
شعر خوان شب های سرد و طولانی،
باز غزلی سرودم!
➰
جان و دل با اوست
هرجا میرود
#رهی_معیری
با صدای #هایسن_حسینی
#پویش_نوشتن
#عاشقانه
#شعر
#نویسندگی
@ShugheParvaz
هدایت شده از نویسندگان حوزوی
.
✍️ قلمهای خدمت
#افکار_بانوان_حوزوی؛ از مجموعههایی که در روزهای تشییع سیدالشهدای خدمت، پای کار نوشتن بودند.
جهادی و بی روی و ریا قلم زدند....
🌐 https://eitaa.com/afkarehowzavi
مأجور باشید.💐
#پویش_نوشتن
#خادم_رسانه_ای
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
.
انتخاب درست یعنی، هشت سال کشور را
در مسیر درست قرار دادن!!
انتخاب درست یعنی زودتر به قله رسیدن!
✍ #سیده_موسوی
#انتخاب_اصلح
#پویش_نوشتن
@ShugheParvaz
«او با من است هرجا هستم»
✍ #سیده_ال_موسوی
شب آرام مرا در آغوش میگیرد و در سکوتش فرو میبرد.
بغضم میشکند، اما نه برای آرامشم؛ بلکه چون دستی بیرحم، نمک میپاشد بر زخمهای کهنهام.
خاطرات گذشته، شیرین و تلخ، باهم هجوم میآورند و مرا در میان خود اسیر میکنند.
از این بار سنگین، دیگر توان ادامه ندارم.
اما در دل این سیاهی، خدایم را میطلبم؛ او که تنها پناه من است.
اوست که جانم را تازه میکند و امید را به قلبم بازمیگرداند.
وقتی فرو میریزم، همچون باغبانی مهربان، مرا آب میدهد و ریشههایم را دوباره به خاک میسپارد تا از نو سبز شوم.
با اشک و بغض، بارها زمزمه میکنم:
«إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ»
و هر بار، ایمانم بیشتر میشود که او کنار من است.
دوستت دارم، معبودم؛ تو که دلیلِ بودن و روشنیِ راه منی.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نجوا
#پویش_نوشتن
#امید
#شوق_پرواز
https://eitaa.com/ShugheParvaz
«زندگی در لحظه»
#سیده_ال_موسوی
دلم برای روزهایی که غم و نگرانیِ آینده جایی در ذهنم نداشت، تنگ شده.
برای خودم که عاشق پرواز پروانهها در گندمزارها بودم.
برای خودم که محو تماشای حرکت ابرهای پفکرده در آسمان آبی خدا میشدم.
برای هوای سردِ آذر، بهمن و اسفند.
برای بوی ناب کتابها.
برای آرزوهای کوچکِ بزرگی که در سر داشتم؛ شاعر شدن، نویسنده شدن.
کاش هرگز نمیگذاشتیم بزرگترها به جای ما تصمیم بگیرند.
زندگیای که در جوانی شکوفا نشود، بعدها چه ارزشی دارد که شکوفه بدهد؟
مثل درخت اناری که بخواهد در پاییزِ خوزستان شکوفه بزند؛ همینقدر نامناسب و بیثمر!
کاش یاد بگیریم به کودکان اجازه دهیم دنیا را با چشمهای خودشان ببینند، مسیرشان را پیدا کنند و اشتباه کنند. هر تصمیمی که به جای آنها میگیریم، شاید سایهای باشد روی رؤیاهایشان. بیایید اجازه دهیم کودکان، کودکی کنند.
«تا دیر نشده، زندگی کنید... و بگذارید دیگران هم زندگی کنند.» 🌱
#پویش_نوشتن
#جهاد_نوشتن
#انگیزه
#نویسندگی
#کودکان
#آرزو
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«مادر من»
✍ #سیده_ال_موسوی
در هجوم کلمات به دنبال واژههایی میگردم تا نام پرمعنای تو را توصیف کنم.
دستانت، تجلی برکت خداوند در زندگی من بود.
چشمانت، شعلهای از محبت که مرا با بزرگی مهر الهی آشنا کرد.
لطافت کلامت، راهی به سوی عفو و بخشش خداوند برایم گشود.
مادرم، الگوی زندگی من،
مانند نخلی استوار که سایهبان آرامش و برکت زندگیام است.
هر بار که به تو فکر میکنم، آرامش جانم را در مییابم.
آمین دعاهایم را در ذکرهای عاشقانه بر سجادهات گرفتم.
دستت را میبوسم که مرا با خدا آشنا کردی.
اگر خداوند فرمود بهشت زیر پای مادر است،
چون تو روشنترین نشانهی محبت، عفو و بزرگی خداوند بر زمین هستی.
و چه زیبا گفت:
نزار قبانی:« أُمِّي... لَيْسَ فِي الدُّنْيَا سِوَاكِ
فَأنتِ جَنَّتِي وَحَبِّي وَرَحْمَتِي
(مادرم... در دنیا هیچکس جز تو نیست،
تو بهشت منی، عشق منی و رحمت منی.)
#پویش_نوشتن
#جهاد_نوشتن
#مادر
#روز_مادر
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«زخم بی مرحم»
✍ #سیده_ال_موسوی
13 دی! صبح روز جمعه مثل همیشه بیدار شدم. نمازم را خواندم و دعای عهد را گفتم. گوشیام را برداشتم تا در کانال شهدا فعالیت کنم. همینطور که در کانالها میگشتم، به خبری برخوردم که قلبم را آتش زد. نمیتوانستم باور کنم؛ مگر میشود؟
دنبال کردم، شاید شایعه باشد، اما نبود.
او سردار سلیمانی بود، اما مثل علیاکبر (ع) در راه خدا شهید شد.
او سردار سلیمانی بود، اما مثل حضرت ابوالفضل (ع) جانش را برای دین و مردم فدا کرد.
او سردار سلیمانی بود، اما مثل مادر حضرت زهرا (س) ناجوانمردانه به شهادت رسید.
دست بریدهاش، حتی بعد از پنج سال، هنوز دلهایمان را میسوزاند.
پنج سال گذشته، اما این خبر هنوز تازه است. دلمان میسوزد و هنوز خونش را طلب میکنیم.
سردار! بعد از تو، دنیا دیگر روز خوش ندید و دلهای ما هم آرام نشد.
بگو تو که بودی؟ میدانیم هرچه از تو میدانیم، کم است. اما خوب میدانیم که تو بلد بودی چطور با خدا معامله کنی.
سردار، دست ما را هم بگیر.🌱
سردار دلیر، عشق جاوید وطن،
آرام دل و غرور ایران کهن.
در راه خدا، قدم نهادی بیباک،
جاوید بمان در دل تاریخ و زمن.
#حاج_قاسم
#سردار
#سلیمانی
#جهاد_نوشتن
#پویش_نوشتن
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«امتحان»
✍ #سیده_ال_موسوی
این روزها درگیر امتحانات مدرسه... هستیم.
جو خانه را باید متناسب با حال و هوای فردی که امتحان دارد، تغییر دهیم: تغذیهای مناسب، سکوت بیشتر و فراهم کردن شرایطی که او بتواند وقت بیشتری به مطالعه اختصاص دهد. همه اینها در کنار هم، کمک میکند نتیجه خوبی بگیرد.
امروز در فکر همین دغدغه چند روز اخیر بودم که پوزخندی زدم. پیش خودم گفتم:
«کاش به امتحانات الهی هم همین اندازه توجه و اهمیت میدادیم.»
اگر همان التزام و اضطرابی که برای امتحانات دنیوی داریم، نسبت به آزمونهای الهی نشان میدادیم، با کمترین سختیهای زندگی، صدایمان بر حکمت خدا بلند نمیشد. امتحان نباید بلا باشد. امتحان همین است که صبح از خواب برخیزی، نیت کنی تمام کارت برای خدا باشد.
اینجا هم ایمانت را به خدا تقویت کردهای و هم به این باور رسیدهای که هر سختی، تلاش و اذیتی که در این دنیا تحمل میکنی، نشاندهنده این است که دنیا محل آرامش و قرار نیست؛ بلکه تنها یک ایستگاه و گذرگاه است.
چرا که خداوند میفرماید:
"وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِّنَ ٱلْخَوْفِ وَٱلْجُوعِ وَنَقْصٍ مِّنَ ٱلْأَمْوَٰلِ وَٱلْأَنفُسِ وَٱلثَّمَرَٰتِ ۗ وَبَشِّرِ ٱلصَّـٰبِرِينَ"
(ما شما را با چیزی از ترس، گرسنگی، و کاهش اموال و جانها و میوهها آزمایش میکنیم؛ و بشارت ده به استقامتکنندگان)
(سوره بقره، آیه 155)
بیایید باور کنیم هر قدمی که برای خدا برمیداریم، مسیر ابدیت ما را روشنتر میکند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#امتحان_الهی
#پویش_نوشتن
#جهاد_نوشتن
@ShugheParvaz
«مردی که پدر همه بود.»
✍ #سیده_الهام_موسوی
قلم به دست میگیرم، بارها قصد نوشتن میکنم، اما تار و پود کلمات از همان ساعت، از همان تماس، و از همان خبری که هنوز بعد از این چند روز نتوانستهام باورش کنم، پاره شده است. آه میکشم و چشمانم پر از اشک میشود، گاهی بیاختیار قطرههایی از آن میچکد. نه هضم این خبر آسان است، نه باورش...
بگذار بگویم از مردی که پدر همه بود. از کودکی به یاد دارم که در مسیر شهر تا روستا، هر جا توقف میکرد، یا مشکلی را حل میکرد، یا دست به جیب میشد و کمک میکرد، یا واسطهی صلح میان گروهی میشد. همیشه در ماشینش صوت قرآن و دعا پخش میشد.
او نه تنها مبلغ دین بود، بلکه مبلغ قرائت قرآن و حفظ آن هم بود. همیشه تشویق میکرد که قرآن را به دقت بخوانیم و در آن تأمل کنیم. جلسات شبانهای که در کنار هم مینشستیم، همیشه پر از سفارشهای ایشان بود؛ سخن از قرآن، حدیث و آموزههای اهلبیت. گویی هر شب فرصتی برای یادگیری و رشد بود.
همین یک ماه پیش، دخترعمویم نهجالبلاغهای را از او به امانت گرفت. نهتنها تشویقش کرد، بلکه گفت: «نهجالبلاغه را نباید فقط خواند، باید در آن تأمل کرد. هر سؤالی برایت پیش آمد، بیا از من بپرس!»
به مطالعه اهمیت زیادی میداد. یکبار کتابی قدیمی به نام چرا شیعه شدم را از کتابخانهی پدربزرگ امانت گرفتم. وقتی فهمید، چنان خوشحال شد که هنگام بازگرداندن کتاب، گفت: «هدیهی من به تو.» اولین کتابی بود که از او هدیه گرفتم.
خادمی اهلبیت یکی از بارزترین ویژگیهای او بود. صاحب حسینیه بود و همیشه در ایام شهادت اهلبیت، مراسم برگزار میکرد. همیشه توصیه میکرد نماز را اول وقت بخوانیم. یادم نمیآید که در حضورش، سخنی بیهوده گفته باشد. یا از گذشته میگفت، یا از قصص انبیا، یا از احکام دین سخن میگفت. و همیشه میگفت: «از من بپرسید، قبل از آنکه دیر شود.» (چه زود دیر شد...)
یادم هست که کارگری داشتیم که اهل نماز و روزه نبود. با نرمی و مهربانی او را اهل نماز کرد، و در ماه رمضان، به ازای هر روزی که روزه میگرفت، مبلغی به او میداد.
او از روحانیت، تنها لباسش را نداشت، بلکه در عمل، آیینهی اخلاق و دیانت بود. همیشه میگفت: «روحانی واقعی کسی است که نه با سخن، بلکه با رفتار و کردار خود مردم را به دین دعوت کند.» و او دقیقاً چنین بود؛ سادهزیست، مردمی، و دلسوز.
اگر بخواهم بنویسم، کتابی میشود... به همین اندازه بسنده میکنم.
یادش با ماست، در هر لحظهای که به کمک نیاز داشتیم، در هر کجا که سخن از قرآن و اهلبیت بود، در عمل به آموزههایی که خود همیشه پایبند بود، و در مهربانیهایی که هیچگاه از او دریغ نشد.
"صلواتی هدیه به روح بزرگ روحانیت و پدربزرگم که نه تنها در مسیر دیانت، بلکه در راه آزادی و انقلاب نیز با ایمان راسخ خود ایستاد و درخت امید را در دل مردم کاشت، بفرستید."
#روحانیت
#جهاد_بندگی
#پدر_بزرگ
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
بانوی فداکار اسلام
✍ #سیده_الهام_موسوی
صدای کاروانهای تجاری در مکه میپیچید، اما در میان همهی ثروتمندان، بانویی بود که نه به وزن سکههایش، بلکه به شکوه ایمانش میبالید. حضرت خدیجه (س)، زنی که ثروتش را برای دنیا نخواست، بلکه آن را در راه حقیقت خرج کرد.
او سایهی آرامش پیامبر (ص) بود، در روزهایی که قریش، خشمگین و ستیزهجو، او را آزار میدادند. وقتی پیامبر خسته از بیمهریها به خانه بازمیگشت، خدیجه (س) با نگاهی پر از محبت و دستی پر از امید، رنجهایش را آرام میکرد.
در روزهای محاصرهی شعب ابیطالب، وقتی گرسنگی و تشنگی جانها را به لب رسانده بود، او هرچه داشت در طبق اخلاص گذاشت و هرگز لب به شکایت نگشود.
و آن روز که جانش آرامآرام از تنش پرواز کرد، پیامبر (ص) در کنارش نشست. اشک در چشمانش حلقه زده بود. نگاهی به بانویی که همیشه پشتیبانش بود، انداخت و در دل زمزمه کرد: "هیچکس برای من خدیجه نمیشود."
سالها گذشت، اما هرگاه نامش به میان میآمد، چشمان پیامبر خیس میشد.
حضرت خدیجه (س)، فقط یک همسر نبود، بلکه پناهی برای پیامبر، و نقطهی آغاز روشنایی اسلام بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حضرت_خدیجه_کبری (سلامﷲعلیها)
#بانوی_اسلام
#فداکاری
#طاهره
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz