2.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«حسبی الله»
✍ #سیده_ال_موسوی
یا سکوت کردند، یا در این دریای خون شریک جنایت بودند. اما خداوند آگاه است از آنچه میگذرد و از بنده صالح خود غافل نیست.
او سختی میدهد تا امتحان کند؛ نه فقط مظلومان را، بلکه تمام آنان که شاهد این وقایع هستند. سکوت در برابر ظلم، خود نوعی مشارکت در جنایت است.
آری، غزه یک سال تمام زیر شدیدترین شکنجهها و ستم اسرائیل بوده است. برخی حمایت کردند و برخی با سکوت، این ظلم را همراهی نمودند. اما صدای نالهی مظلوم هرگز بیپاسخ نمیماند.
پسری در میان آتش و خون دستهای کوچکش را به آسمان بلند کرد و گفت: «خدایا، روز سیاه را به آنها نشان بده.»
باید از خشم خداوند ترسید.
«وَسَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ»
(و آنان که ستم کردند، به زودی خواهند دانست به چه سرانجامی دچار میشوند.) (شعراء: 227)
اما خدا هست و میبیند.
خوشا به حال آنان که در میان این همه امتحان، همچنان استوار ایستادهاند و با شکوه خدا را صدا میزنند.
«إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا»
(همانا با سختی آسانی است.) (الشرح: 6)
غزه، درس بزرگی به تمام عالم داد: استقامت، ایمان به خدا و تسلیم در برابر رضای او. میان آتش و خون و گلوله، تنها خدا را خواندند؛ در اوج ناامیدی، به تنها امید خود چنگ زدند و گفتند:
«حسبی الله و نعم الوکیل.»
غزه نشان داد که حتی در تاریکترین لحظات، نور ایمان میتواند راه نجات باشد. صدای این ایمان، پیامی برای تمام عالم است.
#غزه
#عذاب_الهی
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«نجوای معتکف»
✍ #سیده_ال_موسوی
سه روز به خانهات آمدم تا نفس و روحم را جلا دهی، سه روز به خانهات آمدم تا از بندهای دنیا رها شوم،از هر آنچه مرا از تو دور میکند.
معبودم، مهربانم، آن لحظه که به نعمتها، لطف بیپایان، کرم و عفتت میاندیشم، عاشقتر از همیشهات میشوم.
تنها بودم، تو کنارم بودی.
دلشکسته بودم، تو کنارم بودی.
شاد بودم، باز هم تو کنارم بودی.
حتی وقتی از گرداب گناه صدایت کردم، تو باز کنارم بودی.
ای خدای دانا، به من آگاهی و علم عطا کن،
قدرتی ببخش تا هرچند اندک، بتوانم ذرهای از لطف و محبتت را جبران کنم.
اما میدانم، حتی به اندازه پر کاهی نمیتوانم شکر نعمتهایت را به جا آورم.
حال که مهمان خانه تو هستم، چقدر آرامم.
مگر میشود در خانه محبوب بود و آرام نبود؟
کمکم کن این ساعات را بهخوبی استفاده کنم،
تا بالهای زخمیام از هجوم غفلتها دوباره جان بگیرند و به سوی تو پرواز کنند.
سکوت و خلوت خانهات، گواهی است که حتی در سکوت،به نجواهای این عبد روسیاه گوش میسپاری و نگاه مهربانت را از من دریغ نمیکنی.
ای معبود بیهمتا، عاشقم کن، اما نه عاشق دنیا،
عاشق خودت کن، تا قلبم در این عشق الهی به آرامش برسد. مرا از قفس تردیدها و وابستگیها برهان و به سوی رهایی هدایت کن.
یا رب، قلبم را چون آیینهای شفاف کن،
آیینهای که جز تو در آن نمایان نباشد.
بخشش و هدایتت را از من دریغ نکن،
که جز تو پناهی ندارم.
"إِلٰهِی هَبْ لِی قَلْبًا یُدْنِیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ، وَلِسَانًا یَرْفَعُ إِلَیْکَ صِدْقُهُ، وَنَظَرًا یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ."
(خدایا، دلی به من ببخش که شوقش مرا به تو نزدیک کند، زبانی که صداقتش به تو پیوندم دهد، و نگاهی که حقیقتش مرا به تو رساند.)
معتکف یعنی اسیر در بند تو بودن،
و چه بندگیای زیباتر از این؟
ای خدای بزرگ، مرا اسیر خودت قرار بده،
که جز تو پناهی ندارم.
#اعتکاف
#نجوا
#ماه_رجب
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«قلمی برای حق»
✍ سیده ال موسوی
باید نوشت…
از چه بنویسم؟
از انتظاری که صبر میطلبد؟
از سفرههایی که با محبت و قناعت گسترده میشوند؟
از حجابی که تنها به پاکی قلب خلاصه شده و معنای واقعیاش فراموش گشته؟
از حقی که هنوز در میان روزمرگیها گم شده است؟
از کودکانی که چشمانتظار دستان مهربانی هستند؟
از کلامی که باید در عمل جاری شود، نه در قابها بماند؟
من هم مسئولم…
وقتی کم مینویسم، کم میگویم، کم عمل میکنم.
این یعنی من هم در این مسیر سهمی دارم!
اما مگر نعمت خداوند برای فخرفروشی است؟
قلم را باید برای حق برداشت، باید دستها را برای یاری گشود.
باید دلها را برای محبت وسیع کرد.
انتظار، فقط نشستن نیست.
باید برخاست، باید قدم برداشت.
باید دلها را آماده کرد، امید را در نگاهها زنده نگه داشت.
منتظر نباشیم که روزی همهچیز درست شود،
ما خود، زمینهساز آن روز باشیم.
«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُمْ بُنْيَانٌ مَرْصُوصٌ»
«مسلماً خداوند کسانی را که در راه او با هم صف بستهاند، دوست دارد، مانند دیواری که بههم پیوسته باشد.» ۴صف
بنویسیم،
برای دلهایی که خستهاند، اما هنوز روشنایی در آنها زنده است،
برای کسانی که به یک جمله، به یک نگاه، به یک امید نیاز دارند.
محبوب در راه است، اما دلها را باید آماده کنیم.
حق را بشناسیم تا حق ظهور کند،
در کنار هم بایستیم تا نور عدالت، تاریکی را در هم بشکند.
#عدالت
#حق
#ظهور
#امام_زمان عج
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
روایت
«بصیرت، چراغی در تاریکی»
✍ سیده ال موسوی
دیشب، طبق معمول بعد از شام، رفتم خانهی پدربزرگ تا از صحبتهایش استفاده کنم. در همین هنگام، مهمان عزیزی هم به جمع ما اضافه شد.
بحث به سیاست کشیده شد. او با لحنی انتقادی گفت:
«همهچیز گران شده، به سلامتی آقای خامنهای!»
من که در این مسائل سکوت را جایز نمیدانم، پاسخ دادم:
«باز هم تقصیر رهبر شد؟! مگر نه اینکه در انتخابات، به قول خودتان، فهمیدهترین فرد را با کلی کارشناس انتخاب کردید؟!»
او با اطمینان گفت:
«اگر رهبر راضی به مذاکره میشد، اوضاع بهتر و قیمتها ارزانتر بود...»
در این لحظه، پدربزرگ که تا آن لحظه ساکت بود، لب به سخن گشود:
«مذاکره؟ یعنی همان بلایی که سر سوریه آوردند، سر ایران هم بیاورند؟ یعنی هستهای، زیرزمینهای موشکی و همهی داراییهای استراتژیکمان را بدهیم تا آنها نابودش کنند و ما هم دست گدایی به سمتشان دراز کنیم؟ رهبر انقلاب این مسیر را تجربه کرده و میداند که چه عواقبی دارد.»
پوزخندی زدم. برایم عجیب بود که چرا بعضیها هنوز به دنبال زندگی بدون مشکل هستند، آنهم در حالی که در پیچ سخت آخرالزمان قرار داریم.
با لحنی آرام اما هشداردهنده گفتم:
«فلانی، حواست باشد! ما در آخرالزمان هستیم و غربال سختی در جریان است. ممکن است ناگهان متوجه شوی که مسیر اشتباهی را انتخاب کردهای، اما آن زمان خیلی دیر شده باشد!»
او با بیاعتنایی شانه بالا انداخت و گفت:
«خب که چی؟...»
جواب دادم:
«چه بخواهید و چه نخواهید، این حکومت مقدمهای است برای رساندن پرچم به دست امام زمان (عج). تا زمانی که حجت خدا ظهور نکند، اوضاع همین است. رهبر هم وظیفهاش را به بهترین شکل انجام میدهد. ظهور نزدیک است.»
اما پاسخی که داد، نه انتظارش را داشتم و نه باورم میشد!
با لحنی که انگار ناامیدی در آن موج میزد، گفت:
«این هزار و چهارصد سال است که خبری نیست...»
و بعد، انگار که بخواهد حرفش را اصلاح کند، ادامه داد:
«البته ظهور دست خداست.»
به او خیره شدم. این جمله را قبلاً از کسی شنیده بودم که حتی به قیامت هم اعتقادی نداشت، اما انتظار نداشتم که از دهان کسی که ادعای علم و دین دارد، بیرون بیاید.
دنیا ترسناک شده، نه برای آنها که میبینند، بلکه برای آنها که هنوز خوابند. این روزها بصیرت نداشتن، یعنی سقوط در تاریکی...
«اللهم اجعل آخر أمورنا خیرا»
#جهاد_روایت
#جهاد_نوشتن
#مذاکره
#ایران_قوی
#بصیرت
#آخر_الزمان
#امام_زمان عج
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
(وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ مُتَضَرِّعاً إِلَیْکَ)
پروردگارا هرگاه تمام درها به رویم بسته شد دلم یقین آن را داشت و دارد که در رحمتت همیشه باز است. آن گاه با تمام ضعف، ناتوانی با تو به مناجات نشستم. فرشتگان را فرا میخوانی میگویی: این همان بنده من است که گفتید تو را فراموش کرده است.
بارالها از اعماق چالههای تاریک دنیا دارم صدایت میکنم و به تو پناه بردم صدایم را میشنویی؟
با حال شرمندگی، پریشانی و چشمان بارانی از حب دنیا به سوی تو یا رب گریختهام من را میپذیری؟
آغوش رحمان و رحیم سوی بندهاش همیشه باز است این دل شکاک عبد است که به مهربانی رب شک میکند.
✍ #سیده_الهام_موسوی
#شعبان
#مناجات_شعبانیه
#پراگراف
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
دلم یک آرزو دارد که باشد گوشه ای خلوت
چه زیباست اگر باشد حرم، آن هم شبستانت
#سیده_موسوی
#دلتنگم
#حرم_قم
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«مردی که پدر همه بود.»
✍ #سیده_الهام_موسوی
قلم به دست میگیرم، بارها قصد نوشتن میکنم، اما تار و پود کلمات از همان ساعت، از همان تماس، و از همان خبری که هنوز بعد از این چند روز نتوانستهام باورش کنم، پاره شده است. آه میکشم و چشمانم پر از اشک میشود، گاهی بیاختیار قطرههایی از آن میچکد. نه هضم این خبر آسان است، نه باورش...
بگذار بگویم از مردی که پدر همه بود. از کودکی به یاد دارم که در مسیر شهر تا روستا، هر جا توقف میکرد، یا مشکلی را حل میکرد، یا دست به جیب میشد و کمک میکرد، یا واسطهی صلح میان گروهی میشد. همیشه در ماشینش صوت قرآن و دعا پخش میشد.
او نه تنها مبلغ دین بود، بلکه مبلغ قرائت قرآن و حفظ آن هم بود. همیشه تشویق میکرد که قرآن را به دقت بخوانیم و در آن تأمل کنیم. جلسات شبانهای که در کنار هم مینشستیم، همیشه پر از سفارشهای ایشان بود؛ سخن از قرآن، حدیث و آموزههای اهلبیت. گویی هر شب فرصتی برای یادگیری و رشد بود.
همین یک ماه پیش، دخترعمویم نهجالبلاغهای را از او به امانت گرفت. نهتنها تشویقش کرد، بلکه گفت: «نهجالبلاغه را نباید فقط خواند، باید در آن تأمل کرد. هر سؤالی برایت پیش آمد، بیا از من بپرس!»
به مطالعه اهمیت زیادی میداد. یکبار کتابی قدیمی به نام چرا شیعه شدم را از کتابخانهی پدربزرگ امانت گرفتم. وقتی فهمید، چنان خوشحال شد که هنگام بازگرداندن کتاب، گفت: «هدیهی من به تو.» اولین کتابی بود که از او هدیه گرفتم.
خادمی اهلبیت یکی از بارزترین ویژگیهای او بود. صاحب حسینیه بود و همیشه در ایام شهادت اهلبیت، مراسم برگزار میکرد. همیشه توصیه میکرد نماز را اول وقت بخوانیم. یادم نمیآید که در حضورش، سخنی بیهوده گفته باشد. یا از گذشته میگفت، یا از قصص انبیا، یا از احکام دین سخن میگفت. و همیشه میگفت: «از من بپرسید، قبل از آنکه دیر شود.» (چه زود دیر شد...)
یادم هست که کارگری داشتیم که اهل نماز و روزه نبود. با نرمی و مهربانی او را اهل نماز کرد، و در ماه رمضان، به ازای هر روزی که روزه میگرفت، مبلغی به او میداد.
او از روحانیت، تنها لباسش را نداشت، بلکه در عمل، آیینهی اخلاق و دیانت بود. همیشه میگفت: «روحانی واقعی کسی است که نه با سخن، بلکه با رفتار و کردار خود مردم را به دین دعوت کند.» و او دقیقاً چنین بود؛ سادهزیست، مردمی، و دلسوز.
اگر بخواهم بنویسم، کتابی میشود... به همین اندازه بسنده میکنم.
یادش با ماست، در هر لحظهای که به کمک نیاز داشتیم، در هر کجا که سخن از قرآن و اهلبیت بود، در عمل به آموزههایی که خود همیشه پایبند بود، و در مهربانیهایی که هیچگاه از او دریغ نشد.
"صلواتی هدیه به روح بزرگ روحانیت و پدربزرگم که نه تنها در مسیر دیانت، بلکه در راه آزادی و انقلاب نیز با ایمان راسخ خود ایستاد و درخت امید را در دل مردم کاشت، بفرستید."
#روحانیت
#جهاد_بندگی
#پدر_بزرگ
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
هدایت شده از شوق پرواز🕊🇮🇷
Fatlavi-Ahmad-Dua-Iftitah (1).mp3
زمان:
حجم:
41.86M
دعای #افتتاح
با ورود ماه #رمضان از مناجات زیبایی شعبانیه وارد دعای #افتتاح میشویم.
دعایی که کلمه کلمهاش جوارح ما را زنده میکند. ستایش معبود را چه زیبا به ما تعلیم میدهد و آشنا میکند.
از همه مهمتر با دعای افتتاح رمضان مهدوی را تجربه کنیم.
یکبار هم شده معنای آن را بخوانید، واقعا زیباست.
«پروردگارا با تمام گناهانی که مرتکب شدم، در این ماه توفیق معرفت، اخلاص در بندگی و زبانی که همیشه تو را به حق ستایش کند عطا فرما»
✍ #سیده_موسوی
#رمضان
#قرآن
#مناجات
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
بانوی فداکار اسلام
✍ #سیده_الهام_موسوی
صدای کاروانهای تجاری در مکه میپیچید، اما در میان همهی ثروتمندان، بانویی بود که نه به وزن سکههایش، بلکه به شکوه ایمانش میبالید. حضرت خدیجه (س)، زنی که ثروتش را برای دنیا نخواست، بلکه آن را در راه حقیقت خرج کرد.
او سایهی آرامش پیامبر (ص) بود، در روزهایی که قریش، خشمگین و ستیزهجو، او را آزار میدادند. وقتی پیامبر خسته از بیمهریها به خانه بازمیگشت، خدیجه (س) با نگاهی پر از محبت و دستی پر از امید، رنجهایش را آرام میکرد.
در روزهای محاصرهی شعب ابیطالب، وقتی گرسنگی و تشنگی جانها را به لب رسانده بود، او هرچه داشت در طبق اخلاص گذاشت و هرگز لب به شکایت نگشود.
و آن روز که جانش آرامآرام از تنش پرواز کرد، پیامبر (ص) در کنارش نشست. اشک در چشمانش حلقه زده بود. نگاهی به بانویی که همیشه پشتیبانش بود، انداخت و در دل زمزمه کرد: "هیچکس برای من خدیجه نمیشود."
سالها گذشت، اما هرگاه نامش به میان میآمد، چشمان پیامبر خیس میشد.
حضرت خدیجه (س)، فقط یک همسر نبود، بلکه پناهی برای پیامبر، و نقطهی آغاز روشنایی اسلام بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#حضرت_خدیجه_کبری (سلامﷲعلیها)
#بانوی_اسلام
#فداکاری
#طاهره
#پویش_نوشتن
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
غزه، سرزمین لالهها
#سیده_الهام_موسوی
چند روزیست که نوشتههای دوستان اهل قلم را میخوانم. گاهی خشمگین میشوم، گاهی بغض گلویم را میفشارد و گاهی اشکهایم بیاختیار جاری میشود. هر روز به خودم میگویم: «بنویس...» اما از زبان چه کسی؟ از حال چه چیزی؟ از خاک غزه که تا ابرهای آسمانش پر از درد است، چه بنویسم که مرهمی شود؟
در این یک سال و چند ماه، چه دردهایی که نکشیدند. بیپناهاند و پناهشان تنها خداست. از درد مادران بنویسم یا فریاد پدران؟ از پاهای خسته و پر از تاول؟ یا از دستهایی که از میان آوار خانهها بیرون زدهاند؟ از چه بنویسم که حق همه را ادا کند؟ که حال همه را وصف کند؟
غزه، خاکی که هر وجب آن بوی خون میدهد و آسمانی که در آن، اشکها هم صدای ظلم را نمیشکنند. جایی که زندگی از دل درد و رنج میروید و هر روز هزاران قصه از فراق و زخمهای بیپایان نوشته میشود.
غزه، صحرای محشر شده؛ حتی پرندگان دیگر توان پرواز ندارند. کودکان یا سر بریدهاند، یا از تشنگی و گرسنگی جان دادهاند. مگر پیامبر ما "رحمت للعالمین" نبود؟ پس چرا کشورهای اسلامی که ادعای دین محمد (ص) دارند، نه رحم دارند و نه مروت؟
ای قلم! اگر ناتوانی از نوشتن تمام دردها هستی. حداقل از جهل و نادانی مردمی بنویس که با تمام بیرحمی و سکوت از آنچه دیدند، اما کاری نکردند... از اینکه صدای منادی کمک را شنیدند و باز هم کاری نکردند.
بنویس که تو هم روز قیامت لب به سخن باز خواهی کرد، و از تو پرسیده خواهد شد: چه نوشتی یا چرا نوشتی؟!
اللَّهُمَّ كُنْ لِأَهْلِ غَزَّةَ نَاصِرًا وَحَافِظًا، وَأَرِنا فِي الظَّالِمِينَ يَوْمًا تَشْفِي بِهِ صُدُورَ الْمُؤْمِنِينَ، اللَّهُمَّ زَلْزِلْ أَقْدَامَهُمْ، وَخُذْهُمْ أَخْذَ عَزِيزٍ مُقْتَدِر.
#غزه
#جهاد_نوشتن
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«سید قلم»
#سیده_الهام_موسوی
قلمم جان میگیرد، وقتی صدای تو را میشنود.
قلمم قوت میگیرد، وقتی پای روایتهای تو مینشینم.
کلمهکلمهات جان است؛ هدیهای به روح خاموش.
رمز، فقط اخلاص بود.
رمز، فقط جورِ دیگر نگاه کردن است.
لقب "سید قلم"، برازندهی تو و قلمت است.
جان خستهی من، بارها و بارها با صدای تو و کلماتت جان گرفت،
و دوباره دست به قلم شد.
من، در سرگردانیِ کلمات بودم…
اما وقتی شنیدم: «چه میجویی؟ عشق اینجاست...»
خودم را یافتم؛
دلیل نوشتن را، هدف نوشتن را.
از تو یاد گرفتم که انس با خاک، یعنی قرب الیالله.
روایتنویس دههی شصت، گرچه هستی،
اما هنوز هم روایت میکنی؛
حالِ مردمان بیپناه و مردان دلیریِ میدانها.
ای قلم… نوشتن فقط کنار هم چیدنِ کلمات نیست.
تا در اخلاص غرق نشوی،
کلمات از جنس نور نمیشوند.
شهید آوینی،
نوشت؛ فقط برای بیان و دفاع از حق.
رمز همین است.
بنویس… تا به خدا برسی.
قلم، گاه تفنگ است؛ دفاع از حق.
و گاه، حامل جوهری برای نوشتن از حق.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz