«قلمی رو به خدا»
#سیده_الهام_موسوی
گاهی نوشتن، فرو رفتن در رنگهای خدایی است.
وقتی خشم تمام وجودت را در بر میگیرد، میتوانی واژهها را به یاری بطلبی تا روانت را آرام کنند؛ اما تو سکوت میکنی. در خلوت اتاق، پس از اندکی تأمل، دست به قلم میبری و با خدای خود به نجوا مینشینی. کلمهکلمه مینویسی و روح خستهات را به پرواز درمیآوری.
گاهی برای دیده شدن مینویسند، گاهی برای دفاع از حق، گاهی برای تسلای روح خسته، و گاهی چون سخن گفتن برایشان دشوار است، به کلمات پناه میبرند.
و من...
من برای پرواز به سوی خدا مینویسم.
قلمم، خط نوری است که رو به سوی او دارد.
نشانهها، گاه با همین قلم، مرا به سوی خدا هل دادهاند.
چرا باید کم بیاورم، وقتی این مسیر، مرا به آغوش او میرساند؟
بارها، با قلم و کلمات، از قفس دنیا گریختم؛ قلم و کاغذ، دوبال مناند. هرچقدر که بر آنها سنگ ببارد، باز جان میگیرند و مرا به سکوی پرواز میرسانند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نویسندگی
#قلم
#نوشتن
#دلنوشته
#شوق_پرواز
❤️📚
@ShugheParvaz
«کجایند وجدان های بیدار»
✍#سیده_الهام_موسوی ..
شب با خیال آسوده به خواب میرویم و صبح با همان آرامش، کار روزانهمان را آغاز میکنیم.
پدر نانآور خانه است و مادر، مدیر آن.
غذا بیهیچ دغدغهای سر سفره حاضر میشود، بیآنکه طعم گرسنگی را بچشیم.
در همین ماه رمضان، اگر کمی ضعف کنیم یا گرسنه بمانیم، خلق و خویمان به هم میریزد و تاب نمیآوریم.
اما تمام اینها را گفتم برای آنکه یادمان نرود:
مردم غزه، روزها و شبهایی را سپری میکنند که در آن نه خبری از غذا هست، نه آب، نه دارو، نه سرپناه.
در سکوتی غمبار، با بحران گرسنگی، بیبرقی و ناامنی، دستوپنجه نرم میکنند.
کودکانشان روز به روز بیشتر درگیر سوءتغذیه میشوند، جسمهای کوچکشان که بهجای رشد، روز به روز ضعیفتر میشود، و روحهایشان که امید را در میان بیپناهی جستجو میکنند.
آیا میتوانیم تصویر آن کودک گرسنه را در ذهن خود نگه داریم؟ کودکانی که نه فقط به غذای جسمی بلکه به محبت، توجه و حمایت جهانی نیاز دارند.
در دل این بحران، دستهای کوچکشان برای گرفتن تکهای نان دراز میشود، ولی هیچ دستی بهسویشان دراز نمیشود.
چند میلیون کودک دیگر باید جان دهند تا دنیا بیدار شود؟
چه بلایی بر سر ما آمده که از دیدن این تصاویر بیتفاوتیم؟
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ»... مگر نه این است که ما برادر و خواهر یکدیگریم؟
کجاست آن حس همدلی؟ آن بغضی که باید گلویمان را بفشارد؟
کجاست امت مسلمان وقتی کودکی در غزه، زیر آوار جان میدهد؟
حکایت آن پدر اینجا چه خوب معنا پیدا میکند:
اگر همه متحد باشند، کسی نمیتواند شکستشان دهد.
اما دولتهای بهظاهر مسلمان، بر دهان خود مُهر سکوت زدهاند.
میبینند، میشنوند، اما کاری نمیکنند.
کشورهای اروپایی فریاد میزنند، اما کشورهای اسلامی در خاموشی فرو رفتهاند.
بترسیم از روزی که دیر شود.
بترسیم از روزی که دیر شود،
وقتی دیگر هیچ دستی بهسوی مظلومان دراز نشود،
وقتی که نگاههای بیتفاوت به انسانی که در درد میسوزد، به عادت بدل شود.
بترسیم از روزی که فریادها در گلو بماند و زبانها خاموش شوند.
بترسیم از روزی که هنوز فرصت داشتیم کمک کنیم، اما به جای آن، در سکوت خود غرق شدیم.
بترسیم از روزی که از میان این همه ظلم و بیعدالتی، خود را بیخبر و بیتفاوت بدانیم.
چرا که در آن روز، هیچ نماز و هیچ دعایی دیگر نمیتواند ما را نجات دهد.
هیچ انسانی نمیتواند فریاد رنج کشیدهگان را از دل تاریخ پاک کند.
و با این همه، در این میان، زنان و کودکان غزه
با تنهایی خسته و دلهایی پرامید
تصویری از شکوه، استقامت و ایمان را پیش چشم جهان گذاشتهاند.
و از همه مهمتر، تسلیم امر خدایند.
خدایی که فرموده: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْرًا»...
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
916_66721738368198.mp3
زمان:
حجم:
422.3K
«دلتنگی»
✍ #سیده_الهام_موسوی
دلتنگی آنقدر سنگین است که چشمانم پر از اشک میشوند و قلبم مچاله. بیصدا میآید، بیآنکه بدانم چرا. چنان در سکوت غرقم میکند که اطرافیانم را انگار غریبه میپندارم.
نمیدانم... آیا دلتنگی از پاکی دل است؟ از مهربانی؟ یا باریست سنگین از گناه؟
نمیدانم! اما من، این حس را یا به کلمه تبدیل میکنم، یا به اشک. و اشک… چه خوب است. آنقدر خوب که بعد از باریدنش، احساس رهایی میکنی؛ همانند پروانهای که بر فراز دشتهای پرگل پرواز میکند.
دلتنگی، حس نابیست که مرا در آغوش میگیرد و روحم را به خدا نزدیک میکند.
دلتنگ میشوم، گاهی برای صدایی... برای نگاهی... برای گرمای دستی.
اما گاهی ناراحت میشوم، وقتی دلتنگیام را نادرست تفسیر میکنند. شاید فریاد این دلتنگی، اشتباه است...
اما چه خوب است، دل را به خدا سپرد.🍀❤️
#دلتنگی
#آشوب
#بی_کلام « سجادی»
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«کتاب، سود یا خدمت؟»
✍ #سیده_الهام_موسوی
کتاب ۲۸۰ هزار تومنی رو۹۲ تومن خریدم! چرا؟
این روزها نمایشگاه کتاب تهران شلوغتر از همیشه است.
خیلیها برای دیدار با نویسندهها، گشتوگذار در غرفهها و خرید کتاب، راهی پایتخت شدند.
اما بعضیها مثل من، ترجیح میدهند از سایتها یا اپلیکیشنها خرید کنند؛ هم راحتتر است، هم سریعتر.
در یکی از همین خریدهای آنلاین، با موضوعی مواجه شدم که ذهنم را درگیر کرد:
چرا قیمت یک کتاب در جاهای مختلف اینقدر فرق میکند؟
کتابی که قیمت پشت جلدش ۲۸۰ هزار تومان بود، در یکی از فروشگاهها با ۸۸ هزار تومان به فروش میرسید.
از قیمت پایینش خوشحال شدم، اما این تفاوت چشمگیر باعث شد سؤالی برایم پیش بیاید:
کدام قیمت واقعیت دارد؟ آیا با چاپ غیرمجاز طرفم؟ نکند نسخهای که خریدم کیفیت پایینی داشته باشد؟ یا برعکس، قیمت اصلی کتاب بیدلیل بالا رفته است؟
اصلاً معیار قیمتگذاری کتاب چیست؟
محتوا؟ نام نویسنده؟ ناشر؟ کیفیت چاپ؟ یا فقط بازار و عرضه و تقاضا؟
نبود شفافیت در این زمینه، نه تنها خریدار را سردرگم میکند، بلکه ممکن است به اعتماد مردم به کتاب و ناشران هم لطمه بزند.
در روزگاری که گرانی سدّی بزرگ برای مطالعه شده است، کاش نظارت دقیقتری بر قیمتگذاری کتابها وجود داشت، تا کتاب نه کالایی تجملی، بلکه حقی همگانی باشد؛
برای فکر کردن، برای فهمیدن، برای بهتر زندگی کردن.
#نمایشگاه_کتاب
#کتاب
#کتابخوانی
@ShugheParvaz
خادم ملت یعنی...
✍ #سیده_الهام_موسوی
نه دلنوشته است و نه خیالپردازی؛ حقیقتی است.
حقیقتی که حتی پس از شهادتش، باز هم انکارش کردند.
اما: تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَن تَشاءُ
عزت و ذلت، تنها به دست خداست.
مردی آمد؛
کسی که دورهی خادمی را نه در کاخها، که در صحن و سرای امام رضا علیهالسلام گذرانده بود.
زندگیاش سخت گذشت، اما دلش گرم بود به نگاه مهربان رضای غریب.
دردهایش را تنها به او میگفت؛
عادت نداشت پیش هر کسی لب به شکایت باز کند.
طالب شهادت بود.
و کسی که طالب شهادت باشد، خود را وقف خدا میکند؛
نه برای نام، نه برای نان، که تنها برای رضای او.
با خدا معامله کرده بود.
حرفهای نابهجای نااهلان دلش را میسوزاند، اما صبور بود؛ مثل کوه.
خالصانه به مردمش خدمت کرد؛
بیآنکه چشم به تقدیر یا مقامی داشته باشد.
شرافت، عزت و اقتدار را به ملت بازگرداند؛
و باز هم فقط گفت:
من خادمم.
اما آن روز که پرواز کرد، نه در هیاهوی تبلیغات و شعار،
که در میان اشک مردم، دعای مادران شهید،
و لبخند کودکان یتیم،
نامش در تاریخ ماند.
کسی که از صحن خورشید برخاست،
در آغوش آسمان آرام گرفت.
او گفت: من خادمم...
خدا گفت: شهیدم.
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#شهید_جمهور
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«از قفس تا پرواز»
✍ #سیده_الهام_موسوی
دلتنگی با من است...
گاهی آخر شبها،
گاهی صبح، بر سجاده.
گاه از فاصلهها گلهمندم،
گاه باید حقیقتی را بپذیری،
اما دلتنگی، آنچنان جانت را میفشارد
که دیگر هیچ حقیقتی را باور نمیکنی.
آه، دل من...
آرام بگیر.
راهی در پیش داری
که روزی باید بروی.
دنیا،
محلِ گذر است، نه ماندن؛
قفس است، نه آسمانی برای پرواز.
دنیا، درد است.
اگر درد نکشی،
آه نکشی،
بلند نشوی،
میبازی به تمام باورهای غلط.
سینهی پُر درد، چه آههایی دارد...
اما تو صبوری کن.
موعودِ پرواز نزدیک است،
اگر تسلیم این گذرگاه نشوی،
اگر در کلماتِ پوچ غرق نگردی.
تسلیم شو،
اما نه تسلیمِ نفس...
تسلیمِ رحمانِ رحیمی باش،
که همیشه هست.
پرواز در آسمان،
همراه با پرستوهای عاشق،
حق توست.
پرواز کن...
شوقِ پرواز داری؟
یا تمنایش را؟
هرچه که هست،
سینه سپر کن
در برابرِ گلولههای سرخِ دنیا.
به دنبال نشانهها باش...
او خود گفته است:
"ای که در انتظارمی،
خواهم آمد."
#دلتنگی
#نجوا
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
رهایی
✍ #سیده_الهام_موسوی
باید تمرین کنیم که سبکبار سفر کنیم.
دل نبندیم به زرق و برق دنیا که ناپایدار است.
وگرنه حال و روزمان میشود شبیه آنکه همه چیز را باخته...
سخت است، خیلی سخت
اما قاعدهی بندگی چنین است:
باید گذشت تا رسید.
خداوند در قرآن میفرماید:
«وَتَزَوَّدوا فَإِنَّ خَیرَ الزّادِ التَّقوىٰ»
(سوره بقره، آیه ۱۹۷)
توشه برگیر؛ که بهترین توشه، پرهیزگاریست.
ما برای ماندن نیامدهایم.
مقصد جای دیگریست...
پس با دل سبک و توشهای پاک، برویم.
#قرآن_بخوانیم
#بندگی
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
غفلتهای تبیینی؛ جبههای که هنوز خالی است
✍#سیده_الهام_موسوی
امروز در دنیایی زندگی میکنیم که دسترسی به اطلاعات و اخبار، از همیشه آسانتر شده است. با چند کلیک ساده، میتوان صدها یا حتی هزاران نفر را از موضوعی آگاه کرد. اما همین گستردگی و سرعت انتشار اطلاعات، گاهی حقیقت را در میان انبوهی از روایتهای نادرست، شایعات و برداشتهای سطحی گم میکند. در چنین شرایطی، بیش از هر چیز به تبیین درست و دقیق واقعیتها نیاز داریم.
واقعیت این است که در فضای پر هیاهوی امروز، تبیین ـ یعنی توضیح روشن، ساده و دقیق موضوعات مهم ـ به امری کمرنگ تبدیل شده است. بسیاری از فعالان فرهنگی، رسانهای و حتی برخی مسئولان، تبیین را کاری بیاهمیت یا اضافی میدانند؛ یا تصور میکنند گذر زمان خود، حقیقت را آشکار خواهد کرد. این دیدگاهی نادرست است. ذهن مردم مانند زمینی خالی است؛ اگر آن را با حقیقت پُر نکنیم، دیگران با دروغ و تحریف پُرش خواهند کرد. در این میدان جنگ نرم، تبیین یک وظیفه مهم و جبههای اصلی است.
یکی از بزرگترین غفلتها، بیتوجهی به اهمیت تبیین است. واقعیتها، هرچند روشن، تا زمانی که به زبان ساده و درست به مردم گفته نشوند، اثر چندانی نخواهند داشت. اگر ما سکوت کنیم، شایعات و سخنان نادرست جای حقیقت را میگیرند. بنابراین، تبیین نه یک انتخاب، بلکه ضرورتی اجتنابناپذیر است.
غفلت دیگر، فاصله گرفتن از زبان و درک عمومی مردم است. بسیاری از کسانی که قصد تبیین دارند، از واژگان دشوار و جملات پیچیدهای استفاده میکنند که برای مردم عادی قابل فهم نیست یا حوصله شنیدنش را ندارند. تبیین باید با زبانی ساده، نزدیک به زندگی روزمره و قابل فهم برای همه بیان شود. اگر پیام تبیینگر قابل درک نباشد، حتی اگر درست باشد، اثربخش نخواهد بود.
از دیگر غفلتها، واکنشی بودن در تبیین است. یعنی ما منتظر میمانیم تا شایعهای یا خبری نادرست ذهن مردم را مشوش کند، و آنگاه شروع به پاسخگویی میکنیم. این شیوه نادرست است و همواره ما را یک گام عقب نگه میدارد. تبیین باید پیشدستانه و فعال باشد؛ یعنی پیش از گسترش شبهات، ذهنها را روشن کرده و آگاهی ببخشد.
افزون بر اینها، مشکلات دیگری نیز وجود دارد که نباید نادیده گرفته شوند؛ مانند نبود هماهنگی میان فعالان حوزه تبیین که سبب ارسال پیامهای پراکنده و گاه متناقض میشود. همچنین، لازم است نسل جدیدی از تبیینگران در مدارس و دانشگاهها تربیت شوند تا این مسئولیت خطیر ادامه یابد. تمرکز بیش از اندازه بر رسانههای رسمی و نادیده گرفتن ظرفیت گفتوگوهای روزمره و شبکههای اجتماعی شخصی نیز از دیگر کاستیهاست. از همه مهمتر، بیتوجهی به بازسازی باورها پس از پاسخگویی به شبهات است. رفع تردید کافی نیست؛ باید باوری صحیح و عمیق جایگزین شود تا ذهن خالی، دوباره گرفتار شبهه نگردد.
تبیین صرفاً به معنای توضیح دادن نیست. تبیین یعنی معنا بخشیدن به واقعیت، رساندن آن به دل و عقل مردم، بهگونهای که هم بفهمند، هم بپذیرند و هم بر اساس آن عمل کنند. این همان مسیری است که میتواند مردم را آگاه، امیدوار و مؤثر سازد.
غفلت از این وظیفه بزرگ، هزینههای سنگینی دارد. وقتی حقیقت گفته نشود، شک و تردید جای آن را میگیرد؛ و شک، علاوه بر خسته کردن ذهن، ایمان را تضعیف کرده و اراده را از میان میبرد. اگر ما تبیین نکنیم، دیگران با روایتهایی غلط و هدفدار ذهنها را تسخیر میکنند، و در نهایت ما را وامیدارند تا در میدانهایی دیگر، با ضعف بیشتری بجنگیم.
امروز، بیش از هر زمان دیگری، باید جبهه تبیین را جدی بگیریم. این جبهه هنوز خالی است و نگاهها دوخته شده به کسانی که بتوانند با زبانی ساده و روشن، چراغ روشنگری را برافروزند و حقیقت را به مردم برسانند.
#تبیین
#جهاد_تبیین
#جهاد_روایت
#جهاد_نوشتن
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
«دلتنگی بیزمان»
#سیده_الهام_موسوی
گاهی دلتنگی منتظر شب نمیماند…
میریزد روی شانههای ظهر، لابهلای گرمای خوزستان،
و دلت را میبرد تا حوالی پاییز…
جایی میان اشتیاق و سکوت،
میان گرما و سرمای بیدلیلِ درون…
گاهی نباید شب باشد تا دلتنگی امانم را ببرد
گاهی همین ظهر سوزان خوزستان کافیست
تا تنم، از هجوم دلتنگی، سرد شود
و پناهم، گرمای آفتاب سوزان آسمان باشد.
بنواز...
بنویس...
غزلی بسرای و بخوان...
جان من، فراتر از این حکایتهاست.
آهسته آهسته، غرق حال غریبی میشوم...
اشتیاقی درونم قد میکشد
که ختم به شوقی میشود
و شوقم، غرق در دلتنگیست...
دلم پاییزی زیبا میخواهد
با برگریزان درختان
و نمنم بارانِ صبحگاهی
بر چمنهای پر از شبنم...
من
امید شکفتن پاییز را میخواهم
و باز...
دلتنگم
دلتنگم
فقط دلتنگم...
#دلتنگی
#بیقراری
#پاییز
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
از یک کتاب، تا به مسیر...
✍ #سیده_الهام_موسوی
چند وقت پیش، در حال مرور کانالها بودم که به «نذورات و کرامات شهید ابراهیم هادی» رسیدم.
شهید ابراهیم هادی واقعاً شخصیت عجیبی دارند؛ از آن دسته شهدا که وقتی با آنها آشنا میشوی، احساس میکنی این آشنایی نمیتواند اتفاقی و ساده باشد.
من هم به نحوی خاص با ایشان آشنا شدم. باور دارم چنین آشناییای وقتی اتفاق میافتد که خود شهید بخواهد...
بگذریم.
بعد از آن آشنایی، تصمیم گرفتم با هزینهی شخصی کتاب «سلام بر ابراهیم» و کتابهای دیگری دربارهی شهدا را تهیه کرده و به دیگران هدیه دهم.
در این مسیر، حرفهای زیادی شنیدم برخی دلسرد کننده، برخی بیتفاوت.
اما من ایمان داشتم که نوجوانان و جوانانی هستند که باید با شهدا آشنا شوند، مخصوصاً با شهید ابراهیم هادی.
دیدم کسانی را که کتاب را خواندند و مسیرشان را پیدا کردند، و کسانی که کتاب را حتی ورق هم نزدند.
هدفم تعریف از خود نیست؛ بلکه تنها میخواهم بگویم همان کار کوچک فرهنگی، باعث شد خیلیها با شهدا آشنا شوند.
و مهمتر از آن، کتابخوانی که همیشه مورد تأکید رهبر انقلاب بوده میانشان رواج پیدا کرد.
همانطور که مقام معظم رهبری میفرمایند:
«یکی از چیزهایی که واقعاً باید برای آن کار و تلاش شود، مسئلهی کتاب و کتابخوانی است. کتاب باید وارد زندگی مردم بشود.»
مدتی هست به این فکر میکنم که چرا دوباره شروع نکنم؟
چرا دوباره کتابی به دست نگیرم و هدیه ندهم؟
به نظرم این یک وظیفه است؛ یک وظیفهی دلی و ضروری.
جامعهی امروز بیش از گذشته نیازمند چنین حرکتهایی هست.
و شهدا؟
شهدا از ما پیش روترند؛
خوشا به حال آنان که همراه آنها، در حفظ دلهای جوانان و آیندهی این سرزمین اسلامی قدم برمیدارند.
همانطور که رهبر عزیزمان فرمودهاند:
«شهدا مظهر ایمان صادقانهاند. زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.»
#ابراهیم_هادی
#جهاد_تبیین
#شوق_پرواز
@ShugheParvaz
هدایت شده از نویسندگان حوزوی خوزستان
«فراتر از یک دعا»
✍ #سیده_الهام_موسوی
اهل قلم بودن یعنی داشتن تکلیفی همیشگی
از شنبه تا جمعه، هر روز باید دست به قلم شوی…
روزی از بشارت آمدنش بنویسی،
روزی از غربتش،
و روزی دیگر از امیدی که باید در دلها کاشت.
اما چرا دغدغهی ما فقط ظهور شده؟
ظهور فقط یک «اتفاق» نیست که بنشینیم و منتظرش باشیم.
ظهور، فرآیندِ آمادهسازی دلهاست.
آنگاه که دانهی امید را در دل مردم بکاریم،
و آنان باور کنند که «کسی هست» که خواهد آمد…
آنگاه ظهور نزدیک است.
امام حسین علیهالسلام کوچک و بزرگ نمیشناسد.
هرکه دلش با او باشد، در خیمهاش جا دارد.
پس چرا کار برای اهلبیت را راهی برای رسیدن به امام زمان (عج) قرار ندهیم؟
هیئتهای ما شدهاند مجلس عزاداری،
که در پایانش فقط دعای فرج میخوانیم؛
حال آنکه فرج، یک دعا نیست؛ یک مسئولیت است.
محرم نزدیک است...
بیاییم امسال، به برکت نام حسین (ع)،
هیئتهایمان را مهدوی کنیم.
اما چگونه؟
بهجای تکرار غربت،
از رفاقت با امام زمان بگوییم؛
از اینکه چطور میتوان با او دوست شد،
و چگونه میشود زندگی را با یاد او ساخت.
متأسفانه بسیاری از سخنان مهدوی،
در قابهای تکراری و بیاثر گفته شدهاند.
اما این یعنی وقت آن رسیده که
قلمهایمان را از نو بتراشیم،
و از امید بنویسیم.
نه فقط برای فرج دعا کنیم،
بلکه خود، زمینهساز آمدنش باشیم...
#مهدویت
#امام_زمان عج
#جهاد_روایت
#جهاد_تبیین
#نویسندگان_حوزوی_خوزستان
@howzavian_khuzestan
«امضای پرواز»
✍ #سیده_الهام_موسوی
امروز عرفه است...
روزی که نفسِ سرکش آرام میگیرد؛
روزی که معرفت، یعنی شناختِ «من» همان منی که گاهی زمینم میزند، و گاهی تا آسمانم میبرد.
امروز عرفه است...
روزی که حبیب دلها در صحرای عرفات، با خدای خود به نجوا مینشیند.
او که معصوم است، اما با تمام پاکیاش، نفس خود را در برابر عظمت پروردگار به زانو درمیآورد.
و بارها در دعا آمده: با صدای بلند گریستند...
اما ما چطور؟
این نفس سرکش، این دل گرفتارِ حب دنیا، این غرور بیمایه...
چگونه رام میشود؟ چگونه به زانو درمیآید؟
دعای عرفه فقط خواندنی نیست؛
هر بندش، آتشی است از معرفتِ حسین، که حقیقتی را فاش میکند که کمتر کسی بر آن واقف است.
دعای عرفه یعنی تسلیم؛
یعنی پرواز، به قیمت سر بریدن و سر بر نیزه شدن...
یعنی تکرار آن کلمات پرشور:
«بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ مَالِی وَ أَهْلِی لَکَ الْفِدَاءُ...»
ساده است گفتنش،
اما وقتِ عمل، سختتر از جان کندن است از این تن خاکی.
چند بار در زیارت عاشورا این واژهها را تکرار کردهایم؟
اما آیا واقعاً، به حقیقت آن رسیدهایم؟
ظهور نزدیک است...
و چه میدانی؟
شاید این، آخرین عرفهی بیحضوری باشد...
آخرین عرفهی بدون امام قائم عجلاللهتعالیفرجه.
پس دعا را فقط نخوان...
از خدا بخواه؛
بخواه که دل را، اراده را، جان و مال و حیات را وقف راهش کند.
چه خوشسعادتیست اگر در همین روز،
در میان اشک و شوق،
برگهی پروازمان را امضا کنند...
و بنویسند:
به برکت دعای عرفه، عاقبتش ختم به شهادت شد.
چنانکه شهید حججی نوشت:
«خدایا! معرفتم ده تا حسینی شوم، و حسینی قربانیات... خدایا! شهیدم کن.»
خدایا...
به حرمت اشکهای حسین در عرفه،
به حرمت لبهای خشک کربلا،
به حرمت شهیدان راهت،
عاقبتمان را ختم به خیر کن؛
چنانکه لبخند بر لبان مادرم، حضرت زهرا (س)،
و دلِ امام غریبم، امام زمان (عج)، بنشیند...
«إِلَهِي اجْعَلْنِي أَخْشَاكَ كَأَنِّي أَرَاكَ، وَ أَسْعِدْنِي بِتَقْوَاكَ، وَ لا تُشْقِنِي بِمَعْصِيَتِكَ...»
#شوق_پرواز
#روز_عرفه
#جهاد_روایت
#جهاد_نوشتن
@ShugheParvaz