eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
14هزار دنبال‌کننده
33.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 اونموقع‌ها اینجوری بود که وقتی لباس یا کفش نو میخریدن برامون هزااار بار میپوشیدیمو و جلوی آیینه خودمون رو برانداز می‌کردیم کفشامونو بغل میکردیم و شبا اگه بالای سرمون نمیذاشتیم خوابمون نمیبرد😂 فراوونی نبود و هر چیزی ارزش داشت برامون 🥰 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🍃🍃🍃🌼🌼🌼🍃🍃🍃 سرگذشت دختری به نام ایرا.... 🍃🌼
🍃...تجربه زندگی...🍃
🍃🍃🍃🌼🌼🌼🍃🍃🍃 سرگذشت دختری به نام ایرا.... 🍃🌼
سعی کردم خودمو عقب بکشم البته که چندان موفق نبودم زیرم پر از برف بود و خیس شده بودم و این سرمای بدنم و چند برابر میکرد دلم میخواست بشینم زار زار به حال خودمو بخت سیاهم گریه کنم به سختی با لب های لرزان گفتم _ کی هستی؟! فقط نگاهم کرد و بی حرف دستشو جلو اورد تا کمکم کنه از جا بلند بشم ، خودمو عقب کشیدم و خشمگین گفتم _خودت ناموس نداری ؟! به من دست نزن با خشم فرو خورده نگام کرد شاید از وضعیت ترحم اورم بود که چیزی بهم نمیگفت شاید هم لال بود _اگر میخوای زنده بمونی باید کمکت کنم ، توی این برف و بوران تا صبح هم دووم نمیاری دختر پس لال نبود سرتقانه خودم از جا بلند شدم البته که لرز گرسنگی و ضعفم اجازه نمیداد خیلی سرحال باشم و بعد از من اونم بلند شد ازضعف دوباره سقوط کردم که دستای قوی و مردانش مانع شده _اسم دِلیر خان روته دختر جان از چی میترسی کسی جرات نداره به نشون کردش کاری داشته باشه به جای اینکه ارامش بگیرم ترسم چند برابر شد من از دست همین دلیر خان فرار کرده بودم و حالا گیر ادمش افتاده بودم ، از ابهت و مردانگی دلیر زیاد شنیده بودم اما تا به حال نتونسته بودم ببینمش ، من مخالف این ازدواج بودم دلم نمی‌خواست نام کنیز یدک بکشم من توان خونبس شدن نداشتم ، کم درمورد خ ونبس ها نشنیده بودم میدونستم بعضی ها از شدت رنج دق کرده بودن.... خیلیاشون خود خانواده ای که قبول کرده خ ونبس بگیره میکشه و بعضی های دیگه هوو شدن حداقل در اطراف من و شنیده هام هیچ کسی نبود که با خ ونبس شدن خوشبخت بشه پس طبیعی بود که من مقاومت کنم و فرار کنم ... لعنت به این دنیا و زندگی که ما داریم چرا مردا خودشون گناهشون و گردن نمیگیرن چرا ما زن ها به جای اونا باید تاوان پس بدیم ، این مرد میگفت کسی جرات نداره چپ نگاهم کنه چون نشون دلیر خانم اما خونبس که ارج و قربی نداشت خودمو پس کشیدم و به بدن رخش بی حالم تکیه‌ دادم تا از این مرد فاصله بگیرم
🌸🍃 در جواب خانمی که۴ماهه ازدواج کرده ومتوجه پیام خانمی از اقوام به شوهرش شده 🍃
سلام در جواب خانمی که۴ماهه ازدواج کرده ومتوجه پیام خانمی از اقوام به شوهرش شده پیامتون منو یاد خودم انداخت چندماه از ازدواجمون گذشته بود که به همسرم شک کردم اما با خودم گفتم در زندگی مشترک بنا بر اعتماده و دنبالش رو نگرفتم اما یکسال بعد پیام خانمی رو دیدم که تمام اون سال گاها با همسرم در ارتباط بود و از همسرم پول میگرفت یا عکس مستهجن یا اهنگ برای شوهرم تو مجازی میفرستاد و به خیک شوهرم داداش داداش میبست و پول ازش میگرفته اون موقع خیلی گریه کردم و با همسرم وخانوادش مطرح کردم شوهرم انکار کرد وخانوادش هم طرف پسرشونو گرفتن واقعیت این بود که شوهر من کاری بهش نداشت ولی اون خانم ول کن نبود و ارتباط تموم نمیشد من به خود اون زنیکه پیام دادم که مزاحم شوهرم نشو،گوشیش دست پسرش بوده و پسرش که پیام رو میبینه با مادرش درگیرمیشه و اونم پیام دادو حاشا کرد و گفت شوهرت مزاحم من شده منم پیام دادم تو هم پیام دادی هم زنگ زدی ولی شوهرم جواب نداده دیگه خودش بهم زنگ زد و منم تهدیدش کردم راه دادگاه و پاسگاه رو بلدم و هرچند زمان برد اما اون رابطه تمام شد البته متاسفانه من فکر تلافی و خی انت هم به سرم زد🤦‍♀اما بعد با خدا معامله کردم و گفتم من خ یانت نمیکنم میبخشم خدایا همه ی زندگی ها رو حفظ کن زندگی منم حفظ کن به نظرم این خانم داره حس ترحم شوهرتو تحریک میکنه تا هرجوری که تونست سو استفاده کنه احتمالا پول از شوهرت میکنه اغلب اینجور زنها گدای پولن ولی شما زرنگ باش زندگیتو به همچین زنی نباز با وکیل خوب،صحبت کن و اطلاعاتت رو ببر بالا درباره ی اینکه دادگاه درباره ی اینجور رابطه ها چه حکمی برای زن ومرد خطاکار میده و همه رو به همسرت منتقل کن و بگو در صورت تکرار حتما وکیل میگیرم و از همچین خطایی نمیگذرم و تهدید کن حتما شکایت میکنی هم از اون زنیکه هم شوهرت و تو فامیل دعوای بزرگی راه میفته اینجوری همسرتو بترسون با توجه به پیامت احساس میکنم همسرت پشیمونه و به آبروی خودش اهمیت میده پس محکم و قاطع با همسرت صحبت کن به نظرم چون اون خانم اقوامه و میشناسیش حتما باهاش تماس بگیر و تهدیدش کن که تکرار بشه هم خودم و هم شوهرم ازت شکایت میکنیم لطفا گذشت کن و به رابطه ی بینتون اهمیت زیاد بده در پناه خدا باشی لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 🍃
سلام آسمان جان..ببخشید خواستم به اون خانمی که گفته مادرشون اندازه یه سکه پایین گردنش درد میکنه بگم که من هم چندساله اندازه یه سکه پایین گردنم سمت راست درد شدید دارم.. که پس از کلی ام آر آی ونوار عضله مشخص شد دیسک گردن دارم..دیسک گردن دردش میگیره کتف وپشت گردن..ممنون میشم پیامم رو داخل گروه بزارین🌸 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
نمیدونم چرا آدم همیشه روز تولدش دستپاچه ست.. منتظر یه اتفاق عجیبه... بعضیا خوشحالن و بعضیا ناراحت.. منم جزو اون دسته بودم که همیشه روز تولد شلوغی داشتم. وهمیشه خدا در حال تدریس و‌ کار بودم. این موضوع  همیشه مامان بابا رو کلافه میکرد که بخودت هم برس و یکم تفریح و توجه کن به خودت...و همیشه روز تولدم اوضاع بدتر بود که خانواده .میخواستند بقول خودشون جشنی بگیرن دورهمی، و منو شاد کنن.. چون به قول مامان بعد از 16 سال با نذر و نیاز بدنیا اومده بودم.،دوست داشتن شب تولدم با شادی و خاطرات خوش همراه باشه و بگذره،، سرکار بودم. که مامان زنگ زد گفت:چطوری دخترم. خسته نباشی.! گفتم خوبم مامان.گفت:کی میای خونه.گفتم.:هروقت کارم تموم بشه در اَسرع وقت خونه ام..مامان گفت: باشه و گوشی رو سریع گذاشت منم هاج واج گوشی رو قطع کردم ومشغول به کارم شدم..اون روز بیمارستان شلوغ بودو من اصلا وقت ازاد نداشتم..با خودم غر میزدم. که چخبره این وقت سال این همه بیمار هوا که هنوز سرد نشده..یا با خودم میگفتم امروز.روز تولدمه چرا کسی یاد من نکرده..هر سال این موقع حتی شده باپیام هم،،تولدمو تبریک میگفتن،، از این فکر یکم عصبی شدم و دوباره مشغول کارم شدم... خلاصه نزدیک غروب بود که خسته از کار گوشیم زنگ خورد و مامانم بود که میپرسید کی میای خونه عزیزم،با حالتی نگران و استرس گفتم چشده مامان. خوبی.. بابا خوبه،، گفت بله.دلم شور افتاد..گفتم: بابا کجاست؟گفت اینجاست.. یکم خسته اس و سردرد داره، من نگران گفتم چرا گفت چیزی نیست و من  گفتم چشم زود میام. بعد یه استرس خاصی منو گرفت..وقتی فهمیدم بابا سردرد داره...سریع کارامو سر و سامون دادم و بطرف خونه حرکت کردم،خیابونا ترافیک بود. همیشه وقت غروب و فصل پاییز و هوای ابری و نم بارونم که باشه.خیابونا شلوغ، از ادما گرفته تا ماشین،دم در حیاط ماشین و پارک کردم. و سراسیمه رفتم داخل خونه.. توی حیاط لامپای رنگی و بادکنک وچراغای چشمک زن. توجه مو جلب کرد،،،بیخیال و از هولم از حیاط گذشتم و وارد َسالن شدم.استرس دا‌شت خفه ام میکرد.. اینا چی ان.. بابا کجاس نکنه..درحین انجام این کارا.حالش بدشده،،توی فکر و خیال بودم که.. بابا مامان از اتاق اومدن بیرون و باهم گفتن.. تولدت مبارک عزیزم..منم هاج وواج نیگا میکردم راستش یکم عصبی بودم ازاون شرایط وحال خودم ،، ولی وقتی بابا اومد بغلم کرد و آغوش گرمش واون دستای مردونه شو حس کردم.. تمام استرس وخشمم تموم ‌شدو محکم بابا رو بغل کردم،،صدای مامان وشنیدم که گفت. برو اماده شو عزیزم.. الان مهمونا کم کم از راه میرسن.گفتم مامان؟!؟ بابا گفت چیه دخترم؟ما هر کار برای تو انجام بدیم بازم کمه، تو عشق مایی،اون شب و یادم نمیره.بابا سنگ تموم گزاشته بود و وقتی هدیه اش رو که یه گردنبند با اسم الله بود و بهم داد.اروم توی گوشم گفت دخترم من تا به الان همیشه بهت افتخار کردم.. وهیچ خطایی و راه کجی ازت ندیدم.. از الان هم دلم میخواد موفقیت های پی درپی تو بببنم.. البته اگه این فشار بالا و قلبم  باهام یاری کنه و راه بیاد و خنده قشنگی کرد و منو بوسید. کم کم به اخرشب رسیدیم ومهمونا داشتن خداحافظی میکردن.چند نفری مونده بودن که بابا گفت من برم یکم استراحت کنم سرم درد میکنه. من پریدم بغلش گفتم: بابا ازهمه چی ممنونم.خدا برا من حفظتون کنه. ... لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
_ بوس محکمی به لپاش زدم و و بابا رفت توی اتاق..من به مامان گفتم دل نگران بابام. گفت چیزی نیس خوب میشه،منو و مامان کمی خونه رو مرتب کردیم و بعد برای خواب آماده شدیم..خسته بودم. و داشتم کارای روزمو تو ذهنم مرور میکردم،، چشمام تازه گرم ‌شده بود که صدای مامان رو شنیدم که تکونم میداد و میگفت.. دخترم پاشو بابا حالش خوب نیس.. فکر کردم دارم خواب میبینم. ولی تکونای مامان وصداش. دوباره بگو‌شم خورد. بلندشدم وبه طرف اتاق دویدم.. صورت بابا قرمز شده بود و نفساش نامنظم بودن.. وقتی فشارشو گرفتم.. بالا بود.زنگ زدم اورژانس.. و شرایطو براشون توضیح دادم. خودم هم سعی کردم بابا رو هوشیار کنم...چند بار صداش کردم.. فقط تونست بگه خوبم نگران نباش.. ولی من از سرتجربه حالش و دقیق میدونستم.،،تا اومدن اورژانس و انتقال بابا چیا بهمون گذشت که قابل گفتن نیست... فقط یه چی که هیچ وقت از ذهنم نمیره وهمیشه جلو چشمم ...اینه که بابا با اون حالش. سرشو بلند کرد و از ته گلو گفت.. دخترم مراقب خودت و مامان باش. تو محکم و قوی هستی .من بهت افتخار میکنم و دستمو گرفت توی دستش و بعد رفت توی کما... و ادمی که توی  کماست تنفسش فقط با کمک دستگاه ممکنه. اون لحظه ها وساعات قابل توصیف نیست.. گفتن شرایط یه دختر با اون حال پدرش و دونستن اینکه.. دیگ حال بابا خوب نیس وامید زیادی نیست  به برگشتش جز معجزه..چقدر قشنگ واروم خوابیده بود و مثل همیشه یه لبخند روی صورتش بود. هیچ وقت عصبانیتشو سر بدترین موضوع تلخی هم ندیده بودم.. یادمه اون شب تا صبح کنارش نشستم. دستاشو گرفتم صورتش و لمس کردم ..التماسش کردم که بابا منتظرم. برگرد بابا..من بهت نیاز دارم. یه دختر تکیه گاهش باباشه.. بابا برگرد و مثه همیشه. پشتم باش تا بتونم تصیمای درست بگیرم.گفتم بابا من قول میدم  اگه از این حالت بیای بیرون  چند ماه کامل کار و تعطیل میکنم و فقط کنارت میشینم و با هم صحبت میکنیم. مسافرت میریم. کتاب میخونیم.لحظه ای ازت دور نمیشم.،،خیلی چیزا گفتم. و ا‌شک ریختم. ولی خدا انگار صدامو نشنید و بابا بعد از دو روز فوت کرد. من توی بیمارستان صحنه های غم انگیز زیادی دیده بودم، بیماران حال بد زیاد دیده بودم. مرگ دیده بودم. همراهان بیمار بی پناه زیادی دیده بودم و دلداریشون میدادم ولی.اون موقع خودم. مستاصل ترین ادم بودم،، همینطور اروم وبی صدا زل زده بودم به بابا وهیچ کاری نتونستم بکنم .با مرگ بابا من موندم و کلی غم و غصه وناراحتی،... اونایی که عزیزی ازدست دادن میدونن چی میگم. از اون سال هر وقت اسم تولدم میاد ناخوداگاه یاد اون شب تولدم، حرفای نگفته ام به بابا و امیدهای برباد رفته میوفتم...چه روزایی که به یادش گذشتن و همراه بایه خاطره و قاب عکس و لبخند زیبای پدر.. نخواستم ناراحتتون کنم ولی خواستم بگم. خیلی هوای بابا ها و مامانا رو داشته باشین..اونا عین شمع ان.. روشن. که قطره قطره آب میشن یهو خاموش میشن و ما فقط روشناییشونو میبینبم.. وقتی که موقع رفتنشون میشه..و مرگ سراغ ادم میاد دیگه دکتر و مال و تحصیل نمیشناسه.. هیچ چیز. وهیچ نیرویی نمیتونه اونارو نگه داره.و با یه فوت آروم خاموش میشن...و یادشون و جای خالیشون تا ابد میمونه روی قلب ما و نبودشون داغ سنگینی روی دل میزاره. وتا سالیان سال. دیگه نه تولدی خوشحالت میکنه. نه عید و نه ایام تعطیل و مناسبت ها... . لطفا و خواهشا قدر پدر مادرارو بدونید قبل از اینکه دیر بشه... پدر نعمته.. مادر رحمت... خدایا همه پدر مادرها رو حفظ کنه.. آمین،، درپایان تشکر میکنم از مدیر گرامی آقا امین. واقعا دست مریزاد ممنون به خاطر کانال عالی. که باعث میشن مخاطبا داستانای زندگیشونو با بقیه به اشتراک بزارن.انشاالله در تمام مراحل زندگی کامیاب و موفق باشن 🙏🌺                                       🍃 لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100
🌸🍃 برای زهرا می‌نویسم... 🍃
آسمان جان این پیامم را بگذارید،برای زهرای عزیز مینویسم هرکه دراین درگه مقرب تراست جام بلا بیشترش می‌دهند من هم ۱۱ سالم بود ازپدر و۱۸سالگی ازمادر یتیم شدم فقط خدا می‌داند شب عروسیم چقدر چشم به راه بودم که معجزه ای شود وپدر ومادرم ازدرب تالار وارد شوند ودراخر عروسیم منتظر مادر مهربانم بودم که بادعای خیرش بدرقه راهم باشه ونه ماه حاملگی بدون مادر با افسردگی شدید چه شبها وچه روزهایی که گذراندم ،دراین دنیا با هرغمی می‌شود ساخت الا داغ عزیزان،ان شاءالله خدا بهترینها را برایت رقم بزندزهرا جان لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇 https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇 @Aseman100