🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃 دختر کانالمون میگه به اشتباه چندسال پیش وارد رابطه ای اشتباه شدم..
سلام ...
من ۴سال پیش وارد رابطه ای شدم که ایکاش نمیشدم..
تاالان مزاحمم میشه وازاونجاییکه خانواده آبرومندی هستیم کاری ازمون برنمیاد
حتی اومده خاستگاریم ومیگه دخترخوبی مثل توپیدانمیکنم
خاستگارزیاددارم ولی همه مشهدین..
دلم میخادبرم یه جایی که آرامش داشته باشم..
ازاونجاییک بنده ساداتم بایدفقط باسادات ازدواج کنم واین محدودیت اذیتم میکنه
الان مربی قرآن شدم ویک آدم جدید
امانمیدونم چراخدا جوابمونمیده...
ازمادرا میخام حواسشون به قلب دختراشون باشه بغلشون کنندوباهاش رفیق باشند.
#تجربه
#سیاست
#عاشقانه
دلانه هات رو برام ارسال کن🍃🌸👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃 ایده معنوی اعضا جهت باروری
سلام اسمان جان ممنون بخاطر کانال زیباتون بی زحمت این متن تو کانالتون بزارید برای خانمهایی که بچه دارنمیشن
انشالله به حق علی اصغر امام حسین دامن همه ارزومندا سبز بشه
✅ نسخه ای معنوی برای درمان ناباروری!!
از دربانان بارگاه معاویه بود. یکی از روزها که امام حسن علیه السلام به نزد معاویه رفته بود، در راه بازگشت، به دنبال امام آمد، شرح حالش را گفت و از آن حضرت خواست تا دعایی به او بیاموزد، شاید خداوند، فرزندی به او بدهد.
امام فرمودند: «علیک بالإستغفار»
استغفار را پیشه خود ساز ...
از آن به بعد، مرد بسیار استغفار کرد، تا اینکه خداوند، به او، ۱۰ فرزند عطا کرد.
این خبر به معاویه رسید. به آن مرد گفت: چرا
از امام نپرسیدی که این سخن را، بر چه اساسی بیان کرده است و چرا استغفار چنین خاصیتی دارد؟ اتفاقاً، روزی آن حضرت، پیش معاویه آمد. آن مرد، علّت این رهنمود امام را جویا شد.
امام حسن علیه السلام فرمودند: آیا نشنیدهای که خداوند در داستان هود میفرماید:
✨«وَ يا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارا ًو #یزدکمقوةالیقوتکم».
سوره هود، آیه ۵۲
و در قصه نوح فرمود:
✨«اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ إِنَّهُ كَانَ غَفَّارًا يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُمْ مِدْرَارًا وَ #یمددکمبأموالوبنین وَ يَجْعَلْ لَكُمْ جَنَّاتٍ و َيَجْعَلْ لَكُمْ أَنْهَارًا».
سوره نوح، آیه ۱۲
📚مسند الامام المجتبی علیهالسلام، ص ۶۰۳
#استغفار
#ناباروری
#رویای_مادری
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃
سلام آسمان جان....
کانالتون خیلی عاااالیه....من خیلی خوشحالم با کانالتون آشنا شدم....
از نظر منم خوشبختی یعنی اینکه با همسرت برای نماز صبح بلند شین و باهم بخونید...
همسرت معتقد باشه و منتظر ماه محرم😍
روضه های خونگی و هیئت کوچه و محله😊😊😊
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
خانما هر کسی یه رگ خوابی داره!
🍃🌸🍃🌸
هوشمندی یه زن به پیدا کردن این رگخواب در همسرش وخانواده ی همسرشه.
#اگه دقت کرده باشین بهترین راه ورود به قلب آقا پسرهایی که توی فرهنگ ما بزرگ شدن👇
.
ارتباطی صمیمانه با خونوادشون هست .(حد و مرزهایی که گفتیم حفظ بشه )
خانما شما با شکایت های وقت و بی وقت از مادر شوهرتون پیش همسرتون از مهر مادری کم نمی کنید اصلاااااا😉
#مگه اگه همسرتون از مادر خودتون بیاد شکایت کنه از مهر مادرتون کم میشه براتون ؟؟؟
با اینکار اون چیزی که از دست می دید ارج و منزلت خودتون در نگاه همسرتون هست ... فقط همین
🍃...@Sofreyedel...🍃
🌸🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃
سلام آسمان جان مهربان...
بنظر منم خوشبختی یعنی نون حلالی که همسرت با زحمت کارگری ولی عششششق برات میاره خونه❤️😍
بهترین غذای خونه ما هفته ای یکبار مرغه ولی همینکه دلمون خوشه به بودن هم یعنی خوشبختی❤️😍
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
سلام آسمان جون....
واقعا کانالتون معرکه است خدا خیرتون بده عزیزم....
یه ایده معنوی خانمها داده بودند که وقتی با همسرمون قهر میکنیم سوره طلاق بخونیم خیلی موثره...
من اثرشو دیدم..خواستم بذارین داخل کانال برای خانمهای گل کانالمون❤️😍
🌸🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
سلام آسمان عزیز....
خدا بخواد هفته آینده عقدمه...
میخوایم بریم حرم آقا امام رضا...اونجا عقد کنیم...
خوشبختی یعنی همسرت ولایی و امام رضایی باشه..وقتی پیشنهاد عقد داخل حرم بهم داد بیشتر از قبل عاشقش شدم...❣🌹
انشاالله همیگیتون خوشبخت بشین..🌸
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸 دلانه دختری یازده_ساله که با مردی مسن ازدواج میکنه
🌸🍃
سلام دوستان عزیزم خوش اومدین..آسمان هستم..مدیر کانال...
دوستان دلانه دختری یازده ساله رو بخونید....
سرگذشتی جذاب و قدیمی😊
دختری که به اجبار با مردی مسن ازدواج میکنه...
اگر درددل،عبرت یا دلنوشته ای دارین برامون ارسال بفرمایید تا بدون نام در کانال قرار بدیم...
تمام دلانه ها بالای کانال سنجاقه..
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🌸 دلانه دختری یازده_ساله که با مردی مسن ازدواج میکنه
در تمام مدتی که با اونا حرف می زدم رجب از سینه ی من جدا نشد دلم شور می زد کار اوس عباس بند و بنیان نداشت می ترسیدم یهو بیاد خونه و من نباشم بد می شد این بود که قصد رفتن کردم …..رجب تا فهمید دوباره بچه م اشکش سرازیر شد…….. چنان بغض داشت و صورتش قرمز شده بود و دو دستی منو گرفته بودو اشک می ریخت ولی صداش در نیومد حتی از من گله نکرد که چرا منو نبردی …و یا چرا حالا منو نمی بری ..صورت قشنگش خیس از اشک بود و قلب کوچکش بشدت می زد دیگه طاقت نیاوردم بلند بلند گریه کردم بهش گفتم عزیز دلم خیلی زود میام تو رو می برم و آبجیم و بانو خانم سعی کردن اونو از بغلم بگیرند که به حرف اومد و گفت می خوام پیش زهرا باشم ….منو ببر ….
هر سه ی ما گریه می کردیم و بالاخره خودش منو ول کرد و با همون حال به طرف اندرونی دوید و در رو بست ………حالا منِ مادر که قلبم کباب شده بود چیکار کنم رفتم تا بیارمش ولی اونا نزاشتن و گفتن حالا که رفته تو برو ما سرشو گرم می کنیم …. تمام قلب و روحم رو پیش رجب جا گذاشتم و رفتم همه ی راه رو گریه کردم چند بار پاهام سست شد و تصمیم گرفتم برگردم و اونو با خودم بیارم …ولی این فکر که اگه آقاجان ناراحت بشه ؟ اگه اوس عباس بفهمه و دیگه بهم اعتماد نکنه ؟ مانع ام میشد و باز با پاهای خسته به راهم ادامه می دادم و هر لحظه از اون دور ترو دور تر میشدم .
به محض اینکه رسیدم به سرعت رفتم تو اتاقمون وچادرم رو در آوردم که صدای اوس عباس رو شنیدم که قربون صدقه ی زهرا
می رفت از ترس نفسم داشت بند میومد… برنگشتم رو به دیوار وایسادم او وارد شد و منو بغل کرد و برد بالا و دور خودش چرخوند و گفت : عزیزم حالا به من محل نمی زاری ؟ برو حاضر شو می خوام یه جایی ببرمت….. پرسیدم کجا ؟ گفت: تو حاضر شو بهت میگم …..
درشکه دم در بود منو زهرا رو سوار کرد و راه افتادیم……. رفتیم و رفتیم تا از شهر خارج شدیم تا وسط بیابون یک ساختمون نیمه کاره پیدا شد…..فهمیدم داره منو کجا میبره …خودش خیلی خوشحال بود بشکن می زد و با چشم و ابرو می رقصید …با این کارایی که اون می کرد دیگه نمی تونستم تو ذوقش بزنم ….درشکه کنار ساختمون نیمه کاره ای ایستاد و ما پیاده شدیم ……
یک لحظه بغض کردم این خونه خیلی کار داشت تا تموم بشه …..اوس عباس منتظر برخورد من بود ولی واقعا نمی تونستم وانمود کنم خوشحالم کاش از دل من خبر داشت از بی قراری و غصه های رجب خبر داشت..
و شاید اون زمان می دونست که چرا من نمی تونم خوشحال باشم …
ادامه دارد
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100