eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
14.1هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
6 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃...تجربه زندگی...🍃
#تجربه_من ۷۶۹ #رویای_مادری #ناباروری #فرزندآوری #سختیهای_زندگی #توکل_و_توسل #قسمت_اول من متولد ۷۳ا
۷۶۹ مقداری از هزینه ها رو مادرم به عنوان هدیه بهم دادن و خواهر و برادرم هم بقیه هزینه رو تقبل کردن و اینطور شد من حتی یه هزار تومن هم همراه خودم برنداشتم و این بود بلیط دعوت امام حسین علیه السلام برای رفتن به کربلا که بدون هیچ هزینه ای زائرشو دعوت کنه، من هنوز باورم نمیشد.😭 تا این که روز موعود رسید و ما راهی شدیم و بعد از گذشتن از مرز رفتیم به سمت نجف یه خانواده عراقی خونه شونو زائرسرا کرده بودن و ما رفتیم اونجا، بعد از استراحت راه افتادیم سمت حرم حضرت علی علیه السلام، بعد از زیارت، یه مداحی برا حضرت علی اصغر علیه السلام بود، گذاشتم، گوش می کردم و گریه می کردیم. برام مهم نبود اونجا بقیه دارن نگام میکنن انقدر دل شکسته بودم که فقط نگاه به ضریح میکردم و زار زار گریه میکردم. ۲ روز تو نجف بودیم، بعد از دو روز ما پیاده روی رو شروع کردیم و من تو کل مسیر با دل شکستگی از آقا فقط مادر شدن رو میخواستم و گریه میکردیم تا این که به کربلا رسیدیم، رفتیم حرم امام حسین (ع) و حضرت عباس(ع)، اونجام زیر قبه امام حسین (ع) با دل شکستگی فقط صوت مداحی رو می ذاشتم و لالایی علی اصغر رو میخوندم. یه لباس نوزادی از نجف خریده بودم همون رو تو حرم ها تبرک میکردم به حرم حضرت علی اصغر هم متبرک شد. کم کم اماده شدیم برای برگشت دل کندن از بهشت روی زمین (کربلا) سخته اما چاره ای جز این نبود، ما برگشتیم بعد از یک ماه من چند روزی دوره ام عقب افتاد اما نمی‌خواستم خیلی به دلم صابون بزنم که خبریه چون چند باری قبلا این اتفاق برام افتاده اما خبری نبود. تا این که رفتم تست بارداری دادم. بعد از ظهرش با همسرم رفتیم جوابمو گرفتیم و رفتیم داخل اتاق پزشک... خانوم دکتر بهمون گفت مبارکه شما باردارید و ما از خوشحالی نمیتونستیم رو پامون بند شیم😍😍😍 همسرم دستامو فشار میداد از خوشحالی😍😍 رفتیم تو ماشین و من از خوشحالی اشک شوق ریختم، به لطف ائمه خداوند بهمون بعد از ۴ سال چشم انتظاری فرزندی عطا کرد😍 و زمانی که این خبر رو به خانواده خودم و همسرم دادیم همه به شدت خوشحال شدن 😍😍😍 الان من ۸ ماهه باردارم🤰و بعضی مواقع که پسرم تو شکمم تکون میخوره، اشک شوق میریزم که منم این لحظه رو تجربه کردم الحمدالله و ان شاءالله آخر ماه پسرم به دنیا میاد و دنیامونو شیرین تر میکنه😍 اینقدر تو این ۸ ماه ما روزی معنوی و مادی داشتیم که حد نداشته، مطمئنم با اومدنشم بیشتر از این روزیمون بیشتر میشه... برام دعااا کنید که ان شاءالله به سلامتی پسرم رو در آغوش بگیرم و در آخر دعا میکنم ان شاءالله همه چشم انتظارا مادر شدن رو تجربه کنن🌱 در پناه حق☘️ التماس دعا🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 دوتا کافی نیست... 🌸🍃🍃🍃
۹۱۳ اگه از من بپرسی برای ناباروران چه کنیم؟می گویم همدلی نکن، چون نمی تونی. چون حال ما را همه نه، فقط آدم هایی از جنس خودمان می فهمند. فقط اگر دوست داشتی، تغافل کن یعنی به روی خودت نیار👌 اما بیا دستت را بگیرم و در چرخه زندگیمان کمی تابت بدهم تا دیگر سر به هوا، حرفی نزنی که دل من یا دل ما را ... 💔 اگر جای من بودی و متوجه می شدی که برای بارداری، خودت هیچ اما همسرت مشکل دارد چه می کردی؟ پاسخ تو سازگاری است. بله کاملا درست گفتی اما در مسیر سازگاری ببین منی که مشکلی نداشتم چه ها می شنوم👇 دوست دوران دانشگاه در گروه دوستانه: همش می گفتی می خوام سرباز برا امام زمان بیارم، همین بود؟!😉 مادر همسر (برای اینکه دیگر گیرهای سه پیچ ندهد علت را بهش گفتیم): بچه من برای بارداری مشکلی نداره، خودم پیش دعانویس رفتم گفته مشکل از عروست هست. حتی گفته مشکلت چیه... 🤔 مادر خودت: حتما نماز غفیله بخون اما چقدر مهمه آدم موقع ازدواج دقت کنه. اصلا برای آزمایش ژنتیک رفتیم چرا طرف نرفت آزمایش بده تا ما همون موقع بدونیم وضعیت اینه🙃 خواهرت: دکتر چی میگه؟ و بدون اینکه تو به علت خاصی اشاره کنی، کلیپ از حکیم های طب سنتی می فرسته تا مشکل همسرت حل بشه🥲 جاری: خدا بهتون کمک کنه چون تو جمع خانوادگی میگن اجاقتون کوره😓 همکار: تو نازا هستی! شماره ی مادر همسرت را بده بهش زنگ بزنم بگم تو عرضه ی بچه آوردن نداری (این جمله اش رو در نهایت لحن شوخیش بخونید.)😟 دو نفر از اعضای درجه یک خانواده خودت‌ همزمان باردار میشن اما چون حس ترحم دارند و برات ناراحتند، بارداریشون را به همه ی خانواده میگن به جز تو👀 الان بهم حق میدی که وقتی دکتر بهمون گفته تنها راه باقی مانده برای شما، انجام میکرو هست ما احساس کنیم محرمی نداریم و فشار را همه جوره تحمل کنیم که مبادا دوباره دیگران چیزی بدانند و بخوان با حرف هاشون ......💔 حالا با تمام این سختی، میکرو انجام بدی اما همش یه جنین تشکیل بشه. تازه دکتر مسئول داروخانه در مرکز ناباروری بهت بگه احتمالش کمه همین یه دونه هم بگیره🥺 اما چون خدا بخواد به لطف امام حسین علیه السلام همون یه دونه می گیره😍 حالا برای بارداری دوم دکتر میگه شرایط میکرو هم ندارید. چون سلول جنسی همسرت مشکل ژنتیکی داره و باید دوباره دارو استفاده کنه😇 و تو همه ی این غصه ها را فرو می خوری و به کسی دم نمی زنی😊 اما بازم بهم حق بده که این بار هم به کسی نگم چون هنوزم اون حرف ها ادامه داره😶‍🌫 و هزار الحمدلله که خدا به دادمون رسیده و این روش های کمک باروری شده کورسوی امید ما🌱 شاید باورتون نشه اما شما زوج‌های سالم(خداروشکر😌) شب ها با چشمان پر از اشک نمی خوابید اما ما شب ها در حالی که حس می کنیم مغز استخوان مون می سوزه و بالشتمون با گریه هم آغوشه می خوابیم البته زمانی خواب مون می بره که یه دل سیر با زبان دل سوخته ی خودمون با حضرت معصومه (س) حرف بزنیم و دیگه آروم بخوابیم😌 ما به یاری خدا تا ابد در کنار هم می مونیم❤️❤️ اما همیشه میگم انقدری که طرف نابارور داره غصه می خوره ❤️‍🔥همون قدر هم همسرش داره معرفت به خرج میده و وفادار می مونه چون بدون اینکه مشکلی داشته باشه، سختی های این همه حرف و مصرف داروهای هورمونی و کبودی های ۲۰۰تا آمپول را به جون می خره❤️‍🩹 الان هم از حسم بپرسی میگم راضی ام چون با همین مسئله ناباروری، به نقطه ای از ایمان می رسی که میگی خدا تو تنها امید منی ❤️ خدا تو همه کس منی🧡 تو باوفاترینی💚 تو تنها عمود محکمی که با خیالی آسوده میشه بهش تکیه کرد💛 تو محرم تمام رازهای منی 💜 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
من اوایل ازدواجم ۳ تا سقط داشتم، تقریبا بعد از هر سقط ۲ سال باردار نمی شدم😔یکی از دوستانم دکتر محمدصادق فضل فرهادی رو بهم معرفی کردن، خیلی دکتر عالی و باتجربه ای هستن. شاید خیلی از دوستان بهم خرده بگیرن با وجود دکتر خانم چرا پیش دکتر آقا رفتم، ولی من توی این ۶ سال که سقط و نازایی داشتم به بهترین دکترای خانم توی این زمینه توی تبریز رفته بودم ولی متاسفانه نتیجه نگرفتم. اولش که ایشون رو بهم معرفی کردن یکی دوماهی طول کشید که راضی بشم برم ولی وقتی رفتم، دیدم خیلی دکتر مومن و معتقد و عالی هستن. هیچگونه معاینه انجام نمیدن فقط از طریق آزمایش و سونو تشخیص میدن، من طی ۴ ماه فقط با یه داروی خیلی ساده درمان شدم و با عنایت خدا و اهل بیت و توصیه آقای دکتر، خدا بهم یه پسر داد. و باز متاسفانه ۴سال نازایی داشتم. باز به دکتر مراجعه کردم و گل پسر دومم رو هم تحت نظر ایشون باردار شدم. الانم بعد از ۲ سال باز مراجعه میکنم که ان شاءالله به لطف خدا و راهکار ایشون سومین بارداری رو تجربه کنم. زیاد اهل دارو نیستن، تشخیصشون خیلی عالی هست و اگه نیاز باشه به دکتر دیگه ارجاع میدن و بیهوده وقت کسی رو نمیگیرن دکتر محمدصادق فضل فرهادی مطبشونم توی تبریز کوچه ارک جنب عینک فروشی هاست. خدا به ایشون وتمام دکترهای حاذق و کار درست طول عمر با عزت عنایت کند🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۵۴ من متولد اردیبهشت ۷۲ هستم. وقتی ۱۶ سالم بود کم کم زمزمه‌ خواستگارها از دور و اطراف می‌شنیدم. وقتی همسرم اومد خواستگاریم مهرش به دلم افتاد و خلاصه به لطف خداوند همه‌چیز جور شد و ما ازدواج کردیم. یکسال عقد بودیم و تابستان ۸۹ عروسی‌ کردیم. وقت عروسی پیش‌دانشگاهی بودم و همزمان خانه‌داری و تحصیل رو تجربه کردم. برای کنکور خوندم و دانشگاه شهرمون مشغول ادامه تحصیل شدم. یکسال بعد، بخاطر کار همسرم از شهر خودمون نقل‌ مکان کردیم به تهران. دوری از خانواده و تنهایی خیلی برام سخت شد و تنها انگیزه‌م در زندگی همین درس‌ خوندن بود. بسختی و با دردسر در تهران دانشجو شدم و به تحصیل ادامه دادم😕 از همون ابتدای عروسی با وجود اینکه درس میخوندم اما از بارداری جلوگیری نمیکردم و دوست داشتیم بچه‌دار بشیم. البته خیلی جدی پیگیر نبودیم و حساس نبودم که چرا نمیشه؟ گذشت و گذشت تا اينکه تنهایی و غربت یکهو منو به خودم آورد و دیدم ۳ سال گذشته و من از بارداری جلوگیری نکردم. اما باردار نشدم. اونجا شد آغاز ورود من به پروسه‌ی درمان ناباروری، پروسه‌ای طولانی و سخت. از این دکتر، به اون دکتر. با هر دکتر چندماه پیش میرفتم و وقتی نتیجه نمیداد میرفتم سراغ یک دکتر دیگه. از متخصص و فوق تخصص زنان و زایمان گرفته تا طب سنتی و طبیب و حکیم. اما نتیجه نمیگرفتم. هر دارو و درمانی بگید امتحان کرده بودم فقط مونده بود کاشت. کم کم دچار افسردگی شدم. تحصیل رو نیمه‌کاره رها کردم. متأسفانه خیییلی بابت افسردگی اذیت شدم اما خداوند یک دوست خوب سر راهم گذاشت که اون دوست عزیز مثل یک خواهر شنونده‌ی حرفام بود و یک مشاور کاربلد بهم معرفی کرد و اون خانم مشاور الحمدلله به لطف خدا کمکم کرد تا از افسردگی نجات پیدا کنم. این دوست خوبم خودش قبلا ۵ سال ناباروری داشت و با آی‌وی‌اف بچه‌دار شده بود. خیلی باهم صحبت می‌کردیم. منی که سفره‌ی دلمو هیچ‌جا غیر از در خونه‌ی خدا و اهل‌بیت باز نمیکردم، دل رو زدم به دریا و براش تعریف کردم و... میدونین چی میخوام بگم؛ میخوام بگم خداوند گاهی حرفاشو با یه واسطه به آدم میزنه. ❤️فقط کافیه دل رو بسپاریم به خودش❤️ وقتی دوستم صحبت می‌کرد، احساس می‌کردم از سیاهی و تاریکی رها شدم و صبح نزدیکه. دوستم که خیلی هم خانم با ایمانی هستن. به من گفتن‌ : درسته که ما هرچی داریم از در خونه‌ی خدا و اهل بیت داریم؛ این درسته که تا خداوند نخواد برگی از درخت نمیفته. اما ما مأموریم وظیفه‌ی خودمون رو انجام بدیم و نتیجه رو به خدا بسپاریم. این حرفشون دقیقا زمانی که من از همه‌ی درمانها خسته بودم و میخواستم دیگه هیچ درمانی انجام ندم، یک نیرو و انگیزه‌ی جدید به من داد. ایشون اون بت بزرگی که من از آی‌وی‌اف برای خودم ساخته بودم رو شکست. من همیشه می‌گفتم سخته؛ نمیتونم؛ می‌ترسم؛ ضرر داره؛ گرونه و... خلاصه از انجامش طفره میرفتم. حتی حاضر بودم فرزندخوانده بگیرم اما نمیخواستم به ivf فکر کنم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۵۴ بعد از حرفهای ایشون، بسم‌الله گفتم و رفتیم مرکز ناباروری ابن‌ سینا. بعد از مشاوره و تشخيص پزشک، یاعلی گفتم و وارد پروسه‌ی آی‌وی‌اف شدم... حس و حالم مثل کسی بود که خودشو روی موجهای دریا رها کرده، سبک...آزاد... رها... موج‌ها من رو به این‌طرف و اون طرف هل‌ می دادن. عکس‌ رنگی‌ رحم، آزمایشات فراواااان، سونوگرافی و چکاپ و.. در نهایت؛ آمپول‌ها..🥲 فقط کسایی که این پروسه‌ها رو طی کردن میدونن من چی میگم؛ درد و کبودی اون همه آمپول‌ یعنی چی و چقققدر سخته اما من همچنان آرام بودم. رها توی دریا احساس می‌کردم خداوند من رو در آغوش گرفته. هیچ زمانی در زندگیم اینقدر خدای مهربونم رو از نزدیک لمس نکرده بودم😭❤️‍🩹 من اصلا نمیدونستم نتیجه‌ی این درمان قراره چی بشه. اینکه قراره مثل همون قبلی‌ها جواب نده یا اینکه جواب بده🤷🏻‍♀ اما داشتم وظیفم رو انجام می‌دادم و نتیجه‌ رو سپرده بودم به خداوند. دوستم خیلی خوب برام مطلب رو جا انداخته بود که انجام این درمانها هیچ مغایرتی با خواست خدا و مصلحت خدا نداره. خدا اگه نخواد همون اسپرم و تخمک با شرایط آزمایشگاهی هم لقاح پیدا نمیکنن. پس اول و آخر خداست. ما فقط وظیفه‌ی عقلیمون رو انجام میدیم و نتیجه رو به خدا می‌سپاریم... به هرحال؛ بعد از پروسه‌ی طولانی پانکچر و هایپر شدن و مصرف داروها و.. نوبت به انتقال رسید. یک هفته قبل از انتقال به کرونا مبتلا شدم و مدتی درگیرش بودم و انتقال کنسل شد. بعد از نقاهتم مجدد سیکل رو شروع کردیم و تابستان۱۴۰۰ انتقال جنین دادم.. و من مادر شدم.😭💔 اون لحظه که فهمیدم با چشم‌گریان برای همه‌ی چشم انتظارها دعا کردم😭 به هر حال؛ بعد از یک بارداری پرماجرا و پر آمپول😅 بالاخره در یک روز بهاری اواسط فروردین ماه، جانِ‌ مادر به روش سزارین به دنیا اومد و شد همه‌‌ی زندگی‌ ما😍😍 توی این مدت مادریم هر لحظه خداروشکر میکنم و برای همه دعا میکنم.. من این تجربه رو فقط به این نیت نوشتم که حتی یک‌نفر؛ که در شرایط ده‌ سال پیش‌ من ایستاده و مردد و بلاتکلیف هست که چیکار کنه، اگر صلاحدید پزشکش اینه که بهتره وارد پروسه‌ی کاشت‌ جنین بشن، از دودلی و بلاتکلیفی دربیاد و یاعلی بگه و قضیه رو کش نده. اگر صلاح باشه ان شاالله نتیجه حاصل میشه و اگرم مصلحت نباشه میدونم که خیییییلی سخته اما لااقل آدم از خودش راضیه و میدونه که کوتاهی نکرده و هرکاری از دستش برمی‌آمده انجام داده. خداوند خییییلی کمک می کنه به افرادی که خسته‌ان، دل‌شکسته‌ان، اما خودشون رو جمع‌وجور میکنن و از جاشون بلند میشن و تلاش میکنن. برای منم دعا کنین بازم بتونم مادر بشم یا علی مدد❤️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۵۳ من متولد ۶۳ هستم، کلاس اول دبیرستان بودم که با پسرعمه ام عقد کردیم. حدود ۱۴ سال سن داشتم. سال ۸۱ زندگی مشترکمون را شروع کردیم، اون موقع ۱۸ سال داشتم، تازه دیپلم گرفته بودم. همون اوایل زندگی خیلی بچه دوست داشتیم، همش دعا میکردم که‌ زود بچه دار بشم. یک سال که گذشت هیچ خبری نشد تصمیم گرفتم برم دکتر، توی شهر خودمون هرچه دارو استفاده کردم، بازم خبری از بارداری نشد. تصمیم گرفتم برای درمان به یزد بریم اونجا هم درمانی حاصل نشد. چندتا دکتر دیگه هم رفتم بالاخره سال ۸۸ باردار شدم، بدون علت سقط شد. بعد از ۹سال تصمیم گرفتیم از شیرخوارگاه فرزندی را به سرپرستی قبول کنیم، یک گل پسر ۴ماهه که خیلی پرصدا هم بود به ما دادن و من با جون و دل ازش مواظبت میکردم و خیلی دوستش داشتم و دارم. پسرم امین آقا که روز به روز بزرگتر میشد من باز به دکتر رفتنم ادامه میدادم. هیچ وقت ناامید نمی‌شدم. سال ۹۵ آی وی اف انجام دادم، دوتا جنین انتقال دادم که جوابش منفی شد. بازم کم نیاوردم، همه جور دکتری طب سنتی هم امتحان کردم، هرکه هر چی می‌گفت میخوردم. سال ۹۸ باردار شدم که همون ماههای اول بازم سقط شد. هنوزم امیدوار بودم تا سال ۱۴۰۰ حساب کردم ۲۵ جا دکتر رفته بودم. سال ۱۴۰۰ بازم ۲تا از جنین های فریز شده که داشتم انتقال دادم، بازم جواب منفی شد. آقام بهم میگفت تا کی میخوای بری دکتر، این همه دارو نخور، ضرر داره برات منم میگفتم تا وقتی حامله بشم. سال ۱۴۰۱ یکی از اقوام بهم گفت آزمایش ایمنی دادی تا حالا من که اولین بار بود می‌شنیدم، گفتم نه... گفت تو اصفهان آقای دکتر رضایی ان شاالله عمربا عزت داشته باشن انجام میدن. برو به امید خدا تصمیم گرفتیم که بریم. دوبار نوبت گرفتم دودل بودم که بریم. گفتم شاید اینم نشه آقام هم میگفت ما که همه راه درمانی رفتیم، اینم امتحان می‌کنیم ان شاالله خدا کمک میکنه. برج ۶ همون سال برای بار اول رفتیم اصفهان آزمایش ایمنی رو انجام دادیم، ماه محرم بود برای بار دوم که میخواستیم بریم یک ماه بعدش ماه صفربود، شب شهادت امام رضا علیه السلام جانم به قربانش😭 تو مسجد محله مون مراسم بود، بانی مسجد اعلام کرد که هزینه گوشت شام امشب هنوز پرداخت نشده، آقام همون جا نذر کردن که یا امام رضا فردا داریم میریم دکتر دست خالی برنگردیم و هزینه گوشت رو پرداخت کردن. روز بعد برای بار دوم رفتیم اصفهان برای آزمایش که انجام دادیم دکتر هم قول صددرصد به ما نداد که حتما باردار میشین به لطف خدا و امام رضا و دکتررضایی ماه بعدش من باردار شدم، خودم هم باورم نمیشد ولی ته دلم روشن بود که امام رضا حاجتمون رو میده. بالاخره بعد از ۹ماه انتظار گل پسرم علی آقا بعد از ۲۱ سال تیرماه ۱۴۰۲ بدنیا اومد، الان ۱۰ماهه است. امیدوارم از سربازان امام زمان عج باشه و در راه ولایت و رهبری قدم بگذاره. ان شاالله خداوند قسمت همه چشم انتظارها کنه طعم شیرین بچه دار شدن رو به زودی و اصلا ناامید نشن و تلاش و پشتکار داشته باشن ان شاالله به نتیجه میرسن🤲 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۵۸ متولد ۶۶ هستم، فرزند اول خانواده، دختری نجیب و سربه زیر که برای پدرومادرم مثل یک مشاور بودم و همیشه مادرم و گاهی اوقات پدرم برای کارهاشون ازم مشورت میگرفتن. ۴ خواهروبرادر هستیم. به درس خوندن و کارهای هنری خیلی علاقه داشتم، بعد از چند بار کنکور دادن چون در رشته مورد علاقم قبول نشدم، درس رو رها کردم و به کلاس خیاطی رفتم و خیاطی رو به نحو احسنت یاد گرفتم. سال ۹۱ بعد ازچند خواستگار، به شوهرم جواب مثبت دادم. وضعیت مالی ما نسبتا خوب بود اما شوهرم از نظر مالی چیزی نداشت ولی مورد تأیید پدرم بود. منم هم رو حرف پدرم حرفی نزدم، اولش با رضایت قلبی نبود ولی بعدا وقتی علاقه و اخلاق شوهرم رو دیدم، جذبش شدم و منم بهش علاقمند شدم. از همون اول ازدواج بیشتر من و کمتر شوهرم بچه می‌خواستیم و جلوگیری نمیکردم ولی هیچ خبری نمیشد، بعد از چند ماه رفتم دکتر زنان و بعد از چکاب گفت مشکلی نداری، بازم دوماه دارو میدم اگه باردار نشدی همسرت آزمایش بده دوماه با دارو گذشت و خبری نشد، همسرم از آزمایش دادن طفره می‌رفت، بلأخره با اصرارهای من یک سال بعد از ازدواج و البته اقدام به بارداری، همسرم آزمایش داد و معلوم شدکه اسپرمش ضعیفه و بصورت طبیعی باردار نمیشم و چاره فقط آی وی اف هست. دنيا روی سرم خراب شد. اون موقع هیچی در مورد آی وی اف نمیدونستم فقط می‌دونستم خیلی سخته، متأسفانه بخاطر کم سوادی اطرافیان و خانواده همسرم آی وی اف رو بد میدونستن و می‌گفتند بچه مال خود آدم نیست و نطفه کسی دیگه رو میذارن و از این حرفا، همسرم هم مخالف بودو می‌گفت صبر کن همینجوری بچه دار میشیم. کم کم داشتم افسرده می‌شدم، بشدت دلم بچه می خواست، هیچکس حمایتم نمی‌کرد، کم کم کنایه ها و زخم زبونها شروع شده بود. خانواده همسرم که تا قبل از اینکه بفهمن مشکل از پسرشونه، هرماه ازم می پرسیدن باردار نشدی اما حالا میگفتن هنوز تازه ازدواج کردین، بچه میخواین چکار؟ خیلی از این حرفا ناراحت میشدم و فقط سکوت می‌کردم، هرجا می‌رفتم البته اشتباه خودم بود چون گفته بودم بچه میخوام، همه ازم می پرسیدن چی شد، باردار نشدی؟ یه نفر زخم زبون می‌زد، یه نفر دعا می‌کرد و من از همه اینا بشدت ناراحت می‌شدم. از همه اونایی که زوج نابارور در اطرافیان یا فامیل دارن، میخوام که خیلی مواظب حرف زدنشون باشن، چون ممکنه با یه زخم زبون یا حتی یه دعا کردن جلوی بقیه دل بشکونن که اون وقت حسابشون با خداست، بهترین کار اینکه اصلا ازشون نپرسن. سرتونو در نیارم. بعد از دوسال تصمیم گرفتیم که بریم برای کاشت بدون اطلاع خانواده ها و بدون داشتن هیچ پولی هرچی طلا داشتم فروختم و با امید و مخفیانه وارد این پروسه شدیم اما نتیجه نگرفتیم و برگشتیم به خونه اول. دوتایی مون افسرده و ناامید شده بودیم، اما خدا کمک کرد و کم کم باهاش کنار اومدیم و دوباره به زندگی برگشتیم و من به خیاطی که بعد از عروسی رهاش کرده بودم برگشتم و مشتریهای زیادی پیداکرده بودم و حسابی خودمو مشغول کرده بودم. اما نمیتونستم بچه رو فراموش کنم. هر زیارتی که می‌رفتم، دعا میکردم. هر نذرونیازی که بگین انجام می‌دادم، و منتظر یک معجزه از طرف خدا بودم. تا اینکه خدای مهربونم برام گل کاشت. خانواده همسرم که به شدت با آی وی اف مخالف بودن، یک زوج نابارور از یک کشور دیگه مهمون شون میشن تا بیان به شهر ما که قطب درمان ناباروری هست برای آی وی اف.... میان و اونا در تمام لحظات کنار مهموناشون هستن و در جریان کارهای درمان شون، تا اینکه خواست خدا نتیجه می‌گیرن و خانم باردار میشه و نظر اونا کاملا عوض میشه و میان به شوهرم میگن باید برین برای آی وی اف و همه مخارجش هم به عهده ما، به خانمت بگو قبول میکنه😂 من که از خوشحالی تو دلم می‌خندیدم ولی در ظاهر براشون ناز می‌کردم.😁 با حمایت خانواده همسرم، ۶ سال بعد از ازدواج دوباره رفتیم برای کاشت البته هیچکس از بار اول خبر نداشت و خدا رو شکر این بار موفقیت آمیز بود و دختر نازم خرداد ۹۷ بدنیا اومد و شد تمام زندگی من و همسرم.... تو دوران بارداری نسبتا سخت مادرم مثل پروانه دورم میچرخید و کارهامو می‌کرد تا عمر دارم دست بوسشم و البته خانواده همسرم که برامون کم نذاشتن. پا قدم دخترم زندگی ماهم خیلی خوب شده بود، وضعیت مالی مون بهتر شده بود، خونه خوب اجاره کرده بودیم و ماشین هم خریدیم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۵۸ سالها می‌گذشت، دخترم بزرگ میشد و من نگران که چطور میتونم اونو تنها و بدون خواهروبرادر بذارم. ذخیره تخمدانم کم شده بود و باید یه کاری می‌کردم، سه سالگی دخترم دوباره رفتم برای کاشت و متأسفانه نتیجه نگرفتم. دیگه از آمپولهای آی وی اف میترسیدم و سه سال برای بارداری طبیعی تلاش کردم با طب سنتی و تغذیه اسپرم شوهرم بهتر شده بود ولی باز طبیعی باردار نمیشدم. باخودم کلنجار میرفتم، دخترم خیلی بچه دوست داره و همش میگه مامان من چرا داداشی و آجی ندارم؟ کی برای من میاری؟ مامان همکلاسی هام خواهروبرادر دارن من چرا ندارم؟ این حرفا دلمو آتیش میزد ولی نمیتونستم با خودم کناربیام و دوبار برم برای کاشت، همش دعا میکردم خدایا اگه صلاح تو هست که ما فقط از این طریق بچه دار بشیم، خودت دوباره به من جرئت بده. همسرم هم همه چیزو گذاشته بود به عهده من و میگفت هرچی تو بگی اگه میخوای میریم، نمیخوای هم نمیریم. اول محرم پارسال که پیام‌ها رو تو کانال میدیدم که چطور از روزه اول محرم حاجت گرفتن به همسرم گفتم بیا ما هم روزه بگیرم. ایام فاطمیه هم خیلی به حضرت زهرا توسل می‌کردم و ازشون میخواستم بحق فرزندان عزیزشون دخترم تنها نمونه😭 تا اینکه تصمیمم رو گرفتم، با خدای خودم عهد کردم که خدایا این آخرین باره که میرم برای کاشت، اگه صلاحته که بهمون عطا کن. اگرم نه که هرچی خودت بخوای قطعا تو از من نسبت به دخترم مهربون تری... اولای اسفند رفتم مرکز ناباروری و برای بارچهارم وارد پروسه آی وی اف شدم، با توکل و این که خودمو سپرده بودم دست خدا و دلم آروم بودذکه من دارم وظیفه خودمو انجام میدم و بعدها اگه خدایی نکرده دخترم یه روز ازم بپرسه که چرا تنهام همه چی رو براش تعریف میکنم و بهش میگم من خیلی تلاش کردم. خداروشکر نتیجه گرفتم و الان که دارم تجربمو براتون مینویسم ۱۰ هفته باردارم. چندتا نکته هم بگم. اگه قرار شد برین سراغ آی وی اف، تا میتونین در موردش یاد بگیرین و هم پای دکترها باشین، داروها رو بشناسین و بدونین هر کدوم قراره چکار کنه، من یسری اطلاعاتی به دکتر میگفتم که تعجب می‌کرد و میگفت اینا رو از کجا میدونی؟ منظورم اینکه مخصوصا خانم چشم و گوش بسته نباشه و اینکه با برنامه قبلی وارد این کار بشین. قبلش هم آقا و هم خانم خودشون رو تقویت کنن از همه نظر، از نظر تغذیه و اصلاح سبک کنین، ورزش رو فراموش نکنین، مخصوصا تأکید می‌کنم استرس و از خودتون دور کنین، تا اسپرم و تخمک باکیفیتی داشته باشین و به طبع جنینای خوبی خواهید داشت. جنینهای خوب هم انتقال مثبت و حتی حاملگی قوی تر و راحت تر و بدون لکه بینی و استرس خواهند داشت. خانم هم خیلی مواظب رحم خودش باشه اونو گرم نگه دارن، قبل انتقال با روغن سیاهدانه و روغنهای گرم، شکم خودش روغن مالی کن، تا میتونه وزنش رو کم کنه که خیلی تأثیر داره، ورزش و تحرک خیلی برای هورمونهای زنانه خوبه و اونا رو متعادل میکنه. خلاصه اینکه با برنامه قبلی و آمادگی کامل وارد این پروسه بشین که انشالله حتما نتیجه میگیرین. خیلی با خودم کلنجار میرفتم برای نوشتن تجربم ولی گفتم حتی اگربه درد یک نفر هم بخوره، شاید ذخیره آخرتم باشه. از همه عزیزان میخوام که برام دعا کنن که بارداریم به سلامت بگذره و میخوام به همه اون کسایی که مشکل نازایی دارن بهشون بگم که تاجایی که میتونین و طاقت دارین تلاش کنین تا دلتون آروم باشه و بعدها پشیمون نشین که چرا کاری نکردم یا بیشتر تلاش نکردم و از دعا کردن و خواستن ازاهل بیت هم هیچ وقت خسته نشین که حتما جواب میگیرین به امید ظهور آقا امام زمان و اینکه فرزندان ما از سربازان آقا باشن و انشالله فرزندان صالحی باشن و ذخیره آخرتمون... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بنده سال ۸۳ ازدواج کردم. بعد از عروسی، از شهرستان اومدم تهران با مادر شوهرم زندگی می‌کردم. بعد از ۳ ماه که از عروسیم گذشت، همسرم چون کارش جنوب بود، راهی کارش شد، من تنها شدم. اینم بگم خودم تو خانواده شلوغ و پرجمعیت بزرگ شده بودم اما تصمیم داشتم که تا کار مناسب، خونه و ماشین نداشته باشیم، بچه دار نشم. روزها اومد رفت تا یک سال، بلاخره صدای مادر شوهرم در اومد که چرا بچه دار نمیشد؟ من هم بدون تعارف گفتم این مسئله شخصی هست، فعلا قصد بچه دار شدن ندارم. طفلی همسرم اصلا حرفی نمیزد، زمان عین برق و باد در گذر بود و من در خواب غفلت که یهو به خودم اومدم دیدم شدم ۲۵ ساله و پنج سال از زندگی مشترک گذشته ... وضعیت مالی نسبتا خوبی داشتیم، تو خونه مستقل، جدا از مادر شوهر زندگی می کردم، بلاخره تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم. که متاسفانه هر ماه با یه شوک بزرگ رو به رو می‌شدم، هیچ خبری از حاملگی نبود. شروع کردم به دکتر رفتن، خبر نازایی رو که شنیدم انگار دنیا رو سرم خراب شد، چون از هر دو خانواده تحت فشار بودم. با همسرم دوره درمان شروع کردیم هر دو عمل های سختی انجام دادیم ولی جوابی نگرفتیم سن من شد ۳۰ و همسرم ۴۲، باز به در بسته خوردیم، کاملا عصبی و افسرده شده بودم. دوباره یه یا علی گفتم، دوره درمان شروع کردم راههای ای وی اف ،ای یو ای ،سلول درمانی و.... باز نتیجه نگرفتم بد از بدتر شد که کارم رسید به طلاق... یه سال به حالت قهر رفتم شهرستان پیش خانواده ام با حرف و حدیث فامیل و همسایه و دوست مواجهه شدم، دوباره ناامید برگشتم سر خانه زندگی.... دوباره تصمیم گرفتم برم دنبال درمان، چون هزینه زیادی داشت، خونه ایی که داشتم فروختم، هزینه درمان کردم. باز هم به در بسته خوردم بی نتیجه برگشتم خونه اول، شدم مستاجر.... این سری دیگه با همسرم به توافق رسیدیم که دیگه حرفی از بچه نباشه، رفت آمد با اطرافیان رو هم کم کردیم. آدرس خونه مون به هیشکی ندادیم تا این که من شدم ۳۵ ساله ناامید از همه جا به سرم زد که برم شیراز برای دوره درمان این سری با کلی امید و آرزو راهی شیراز شدم، تو راه آهن گفتم یا شاه چراغ به امید خودت دارم میام، خودت برام آبرو داری کن. دکتر بهم گفت که اول آزمایش های روتین اولیه رو انجام بده تا درمان رو شروع کنیم، با اولین آزمایش خون دکتر بهم گفت چرا با این وضعیت طولانی بودن راه، اومدی اینجا؟ شوکه شدم، ترسیدم که نکنه باز مشکل خاصی دارم، چشمم فقط به دهان دکتر بود، یهو گفت شما حامله ایی. فقط همین رو فهمیدم، وقتی به هوش اومدم، دیدم بیمارستانم. الان دخترم نزدیکه چهار سالش هست، این لطف بزرگ و معجزه خدا شامل حال من شد بعد از ۱۵ سال نازایی، من هم لایق مادر شدن دونست هیچ موقع نگید فعلا زوده برای بچه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۶۲ درست ۱۳ ساله بودم که سال ۹۲ عقدم کردم. حالا شاید بگید چقدر سن کم؟ به خاطر ناباروری عمه هام که الان سن های بالایی دارن و هنوز بچه ندارن، مادرم احساس می‌کرد منم مشکل دارم و وقتی اولین دکتر زنارو و اولین قرص ال دی زندگیم مصرف کردم و وقتی اولین سونو گرافی تخمدان و رحم زندگیمو رفتم، یه دختر ۱۲ ساله بودم که بعد از این مراحل، دکتر هم تشخیص داد که من زود ازدواج کنم تا بچه دار بشم. درست از شب عروسی قصد بارداری داشتیم ولی خبری نبود تا ۶ ماه که دیدیم نه خبری نیست، دکتر رفتن های ما شروع شد. انواع دارو ها و آمپول ها رو استفاده‌ کردم یعنی هررررررررر داروی که بود من خوردم اما هیچ تاثیری نداشت. همسرم هم رفت آزمایش و گفتن سالمه اوایل همسرم مخالفت زیادی با دکتر داشت و حتی پولی برای دکتر و دارو به من نمی‌داد، من خودم کار می‌کردم یا برا مناسبت های خاصی که بهم‌ پول میدادن لباس فلان بگیرم، من با پول لباس و مایحتاجم میرفتم دکتر... اون زمان دکتر های مختلف می رفتم و هر بار بهم می‌گفتن تو باردار نمیشی، دیگه اشک و گریه و نذر و نیاز همه چیزززز عادی شده بود. وقتی دیگه همسرم نذاشتن سر کار برم، حدود ۴۰ مثقال طلایی که برا عقد و عروسیم مهرم کرده بودن، فروختم و خرج هزینه های درمان کردم. هر بار دکتر رفتم، ناامید تر از قبل برگشتم وقتی ديگه طلاهام تموم شد و وقتی که دیگه پولی برام باقی نبود و امیدی هم بهم نداشتن حتی میگفتن شانس بارداری با آی وی اف خیلی کم هست. تصمیم گرفتم یه بچه به سرپرستی بگیرم که همسرم مخالفتی هم نداشت. خلاصه تازه کارمون شده بود بریم یتیم خونه ها، بریم پرورشگاه ها بریم محله های سکونتی که خانواده درست درمونی ندارن و یدونه بچه به سرپرستی بیاریم که راه سختی بود و از طرفی هم حرف مردم که فلانی اجاقش کوره، تا اینکه پس از کلی جستجو، یه دختر کوچولو بدون اسم ۳ ماه پیدا کردیم. بچه حتی شناسنامه هم نداشت. همه چیز داشت خوب پیش می‌رفت تا یک شب پدرم آمد خونه مون و سرسختانه مخالفت کرد که این کار قانونی نیست و نه این کارو حق ندارید انجام بدید. يادمه من داشتم لباس بچه میخریدم و تهيه میکردم اتاق کودک میخواستم درست کنم که نشد. پدرم مخالفت کرد و پیشنهاد ازدواج مجدد همسرمو داد و رفت. همسرم هم مخالفت کرد و گفت راهی نداره و اگه باهم بچه دار شدیم که شدیم، نشد هم خواست خداس و بچه نمیخوایم. یادمه اون زمان از همه حرف میشنیدم از همه از همسایه تا آشنا از غریب تا دوست از خواهر تا جاری از همه، هرکس به طریقی دل ما رو می‌شکست و میرفت. دوباره شروع کردم سر کار برم که حالم بهتر بشه، یادمه یک شب ساعت ۱۰ شب کارم تموم شده بود، شیفتم تموم شد لباس‌ها پوشیده سر خیابان محل کارم با مادرشوهرم همو دیدیم و بعد از احوال پرسی گفت راستی جاری کوچکه باردار و الان ۷ ماهش هست، گفتن به تو زودتر نگیم. منم تو حال هوای خودم آمدم خونه و تا صبح روی اولین مبل نشستم و گریه کردم. صبح همسرم پاشد گفت چی شده و منم با حال خراب باهاش درددل میکردم تا شوهرم گفت برو دنبال اون راهی که گفتن احتمالش ۳ درصده، گفتم هزینه هاش؟ اونم گفت به من از الان دیگه سر کار نرو و فقط برو دنبال کاشت جنین، ماهم یک روز رفتیم تو استان اصفهان و تحقیق تحقیق تحقیق که کجا و چه دکتری خوب که یه خانوم دکتر پیدا کردیم رفتیم پیشیش دکتر گفت باید نوبت بزنی برا سیکل بعدی دارو بدم، اصلا ببینیم تخمک داری یا نه، آمدیم تحقیق در مورد ای وی اف داروها استرس و... تا رسید به سیکل بعدی و نوبت دکتر از درب خونه که سوار تاکسی شدم هنوز ده دقیقه نبود افتاده بود تو جاده که تصادف کرد راننده آژانس، منو با آمبولانس به بیمارستان رسوندن، حالا با چندتا شکستگی و کوفتگی به بیمارستان رسیده بودم و به دکتر نرسیده بودم. خلاصه همسرم که آمد و متوجه شد چی شدم گفت صلاحمون نیست و حق رفتن دکتر نداری ولی من از همونجا در همون حالت زنگ زدم و نوبتم برای ماه آینده گرفتم و گفتم من دست نمیکشم. خوب یادمه اون یکماه دستم به گچ بود و پا آتل بسته شده بود، همون ماه با همون دست شکسسته کاملا اتفاقی قسمتون شد و رفتم مشهد خیلی دلم شکسته بود وقتی رفتم کنار حرم گفتم یا امام رضا اگه دکتر نتیجه میده یه نشانه به من بده تا پیگیرش باشم، چند قدم از کنار حرم آمدم به سمت درب خروجی که احساس کردم یه چیزی خورد به انگشتم ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۹۶۲ تو اوج شلوغی یه انگشتر نگین زرد نقره بود همون موقع برداشتم و زدم به تسبیحم و اون نشونه من شد. من هیچ تخمکی نداشتم، با دارو های زیاد پر هزززززینه و درد آور تخمدان های من پر از تخمک شد که اظطراری صبح جمعه جراحی پانکچر انجام دادن خانوم دکتر، اون عمل، عمل سختی بود مخصوصا به خاطر پر تخمک بودن، مراقب بودن که هایپر نشم. هایپر به زبان راحت همون آب آوردن شکم هست. خداروشکر همه چیز گذشت تا لقاح انجام شد، گفتند ۱۸ تا جنین تشکیل شده که ما دادیم گرید آ و بلاستوسیت بشن یعنی بهترین جنین و جنین ۶ روزه که ۸ تا شدند. رفتم تو سیکل انتقال دارو ها نوبت عمل تست کرونا برای بستری شدن و... خلاصه همون خانم دکتر صبح ۳۰ آبان برای من انتقال دادن و من استراحت مطلق شدم. تمام این ۱۸ روز دارو هام میخوردم و تزریق میکردم و خوابیده بودم تا روز ۶ انتقال به شدت استفراغ میکردم و حالم بد بود، درد داشتم. ۱۸ آذر مادرم به همراه خواهرم منو بردن آزمایش بتا، خواهرم جواب آزمایش که دوساعت بعد آماده شد گرفت و آمد. شونه هاش افتاده بود، آخه بعد از ۹ سال کلی هزینه کلی اتاق عمل کلی دارو بتای من فقط عددش ۰/۲ بود و همین یعنی منفی، خواهرم آمد سوار ماشین شد و گفت بتا منفی و اونجا بود که من مثل مادری که دوتا از بچه هاش از دست داده گریه می‌کردم. همسرم وقتی تماس گرفت با خواهرم و فهمید، گفته بود ببرش خرید، ببرش بیرون تا آروم بشه ولی من فقط آمدم خونه مون خوب یادمه مادرم کنار من با من شیون می‌کرد و گریه با صدای بلند اون شب یکی از بدترین شب های زندگیم بود. وقتی همسرم آمد با احترام مامانم فرستاد خونه شون و منو یه پیاده روری طولانی به اجبار برد، هر کاری برای بهبود حالم کرد ولی من تا ۳ روز مثل مرده کنار بخاری دراز کشیده بودم و گریه کردم. ۳ روز از اون اتفاق گذشت، خونه مون سر سامان دادم، غذا درست کردم و ناراحت بودم ولی آروم وقتی همسرم آمد خوب یادمه با چندتا ساندویچ آمد اخه من این ۳ روز که زندگی نمی‌کردم، همسرم غذا هم می‌گرفت، وقتی آمد بوی خورشت سبزی به مِشامش رسید و دید خونه مرتب شده، نشست کنار درب ورودی و کلی گریه کرد گفت منم ناراحتم ای کاش خدا امتحانش تموم میشد. باهم عهد بستیم دیگه دکتر نریم که مادرم از فردا منو مجبور کرد برا انتقال دوم، یادمه اول از همه دکترم عوض کردم که از خدا براشون عمر طولانی همراه با سلامتی آرزومندم. یه دکتر مهربان و کاملا عامل خلاصه رفتم جلسه اول و شرح ماجرا دادم پرونده پزشکی هم بردم، وقتی اشکام می‌ریخت، گفت دخترم انتقال شما رو خودم انجام میدم. روز انتقال وقتی وارد اتاق عمل شدم، پرسنل اتاق عمل گفتند غیر ممکنه دکتر بیاد، چون مریض هستند، نمیان برا انتقال ولی با تمام ناامیدی وقتی که من در اتاق اتتظار اتاق عمل نشستم و یدونه ارتباط با خدا بود برداشتم و شروع به خواندن چند دعا کردم. دیدم دکتر آمدن و دلسوزانه انتقال منو انجام دادن. بازم دوتا جنین انتقال دادن، یادمه دکتر گفت دخترم اصلا استراحت نکن از همین الان پاشو و زندگی معمولی خودت ادامه بده، یادمه گفت از این جا به بعد دست من نیس به خدا توکل کن، من برات تلاشمو کردم. دکتر رفت اهالی اتاق عمل برای تمام خانومای که انتقال داده بودن با ویلچر و یا برانکارد میومدن که برن بخش ولی من با پای خودم آمدم تو بخش... از فردا حتی سر کار هم رفتم انتقال من ۲۱ اسفند ۱۴۰۰ بود، دقیقا دو روز قبل از تولدم خواهرم باز هم منو برد آزمایش بتا ولی این‌بار من آروم بودم، اروووم ارووووم من رو برد آزمايشگاهی که آشنا داشت. بعدم یه دور کوچیک تو خیابان ها زد. وقتی منو تنها نذاشت و رسوندم خونه مادرم گفت برو من ماشین قفل کنم و به یکی از دوستانم زنگ بزنم و بیام اصلا ۴۰ دقیقه از آزمایش گذشته بود با نگرانی نشستم کنار تخت مادرم اونم پاشد برام چای درست کنه یهو دیدم خواهرم درب ورودی خونه مادرم ایستاده و از خوشحالی بالا پایین میپره و جیغ میزنه، من شوکه شده بودم و نگاهش میکردم، جیغ میزد بخدا مثبته، تو بارداری... ما باورمون نمیشد، مادرم بازم زنگ زد و وقتی مطمئن شد همگی سجده شکر به جا آوردیم. گذشت و نوبت گرفتم که برم سونو قلب جنین، رفتم مرکز سونوگرافی شهرمون که گفتن جنیینت سالم و دختره و آخر هفته ۳۲ بارداري، صاحب هدیه خانم نازم شدم خداروشکر... عزیزان هیچ وقت خدا بنده هاشو تنها نمی ذاره، هیچ وقت از رحمت خدا ناامید نشید. اونایی که خدا به راحتی بهتون بچه میده خدارو شکر کنید و قدردان این نعمت الهی باشید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
‼️۶۰ روز بخور تا باردار شی😍 ‼️دارویی که زنان قدرش را نمی دانند‼️ 📍درمان مشکلات از جمله قاعدگی نامنظم , تنبلی تخمدان،کیست و ،چسبندگی رحم،اختلالات هورمونی و 😍 با مجموعه درمانی ناباروری پارس رو به خودت هدیه بده😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1241121756C4ef60b765c ⭕️پست آخر کانال رو نگاه کن😍