#تجربه_من ۱۱۵۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
من متولد ۷۳ و همسری متولد ۶۴ هستن. سال ۸۸ به طور کاملا سنتی با هم ازدواج کردیم. دو سال تو عقد بودیم و سال ۹۰ رفتیم سر خونه و زندگیمون...
از اون جایی که خانواده شوهرم بیشترشان مشکل ناباروری دارن به منم گفتن زیاد جلوگیری نداشته باش. از اون طرف هم همسرم خیلی بچه دوست بود. می گفت اگه تو بچه دار شدن مشکل از تو باشه، من میرم زن می گیرم.
خلاصه ما سه ماه بعد از عروسیمون تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم و ماه دوم من باردار شدم. خدا رو شکر خیلی خوش حال بودیم اما خونه مون خیلی کوچیک بود. از رزق بچه تو راهی مون، خونه بزرگ نصیب مون شد اما شریکی با یکی از فامیلامون خریدیم.
پسرم امیر علی وقتی به دنیا اومد یه پسر شیطون بود، از اول همه می گفتن دیگه بچه نیار بسه همین ولی وقتی ۵ ساله شد دیگه هم بچه ام غصه دار بود که چرا آبجی یا داداش نداره، هم شوهرم می گفت یکی کمه، با وجود گاردی که اطرافیان می گرفتن که بچه نیار ما مجدد بچه دار شدیم.
خیلی دلم دختر می خواست اما خدا صلاح ندونست. امیر حسین سال ۹۶ بدنیا آمد. حالا شیطونا شده بودن دوتا و اصلا دیگه به فکر بچه نبودیم تا ۴ سال، بعد به طور ناخواسته بچه دار شدیم.
اولش همسرم می گفت برو سقط کن من گفتم نه خدا داده شاید دختر باشه. خلاصه تا ۱۸ هفتگی من اسمشو گذاشته بودم فاطمه و باهاش حرف میزدم و به هیچکس نگفتم تا خودشون فهمیدن باردارم. اولش باور نمی کردن وقتی که دیگه باور کردن رفتم سونوگرافی دیدم پسره، تا یک هفته گریه می کردم که چرا پسر شده، من دختر می خواستم. اطرافیان فقط دلداری میدادن می گفتن ناشکری نکن. یواش یواش کنار اومدم و آروم شدم.
اون زمان از لحاظ مالی هم خیلی تو سختی بودیم، زایمان خیلی خطرناکی داشتم. دکتر وقتی سزارین کرد و بچه ام رو دید، شروع کرد به آیه فتبارک الله احسن الخالقین گفتن با خودم گفتم وای بچه ام ناقص گفتم چی شده؟ گفت چقدر خدا بهت رحم کرد.جفتم پاره شده بود و بچه با کیسه و جفت اومد رو دست دکتر...
بعد از چند روز بستری بودن مرخص شدم. اومدن امیرمحمد شروع رحمت به خونه مون بود، طوری بود که تو دو ماهگی یه خونه ویلایی بزرگ نصیب مون شد. رزق مادی معنوی بود که از در دیوار می رسید برامون، خودم میگم این پسر رحمت و برکت بود برا ما...
الآنم که ۴ سالشه اینقدر با محبت نسبت به ما که اون دوتا نیستن، یه موقع میگم من باید بخاطر اون ناشکری ها استغفار کنم الان می فهمم چرا خدا صلاح دونست به من دختر نداد. کماکان خانواده مخالف فرزندآوری ما هستند، هنوز هم ترس دارن من باردار بشم. مخصوصا مادرم، هم من، هم همسرمو نصیحت می کنند که دیگه بسه ولی شوهرم می خنده و میگه که ما می توانیم😍😂
انشاالله سربازان امام زمان روز به روز زیادتر بشن و در رکاب آقا امام زمان خدمت کنند و هر کسی هم فرزند می خواد خدا بهش عطا کنه از فضل و رحمت خودش...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۵۷
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
من متولد ۷۳ و همسری متولد ۶۴ هستن. سال ۸۸ به طور کاملا سنتی با هم ازدواج کردیم. دو سال تو عقد بودیم و سال ۹۰ رفتیم سر خونه و زندگیمون...
از اون جایی که خانواده شوهرم بیشترشان مشکل ناباروری دارن به منم گفتن زیاد جلوگیری نداشته باش. از اون طرف هم همسرم خیلی بچه دوست بود. می گفت اگه تو بچه دار شدن مشکل از تو باشه، من میرم زن می گیرم.
خلاصه ما سه ماه بعد از عروسیمون تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم و ماه دوم من باردار شدم. خدا رو شکر خیلی خوش حال بودیم اما خونه مون خیلی کوچیک بود. از رزق بچه تو راهی مون، خونه بزرگ نصیب مون شد اما شریکی با یکی از فامیلامون خریدیم.
پسرم امیر علی وقتی به دنیا اومد یه پسر شیطون بود، از اول همه می گفتن دیگه بچه نیار بسه همین ولی وقتی ۵ ساله شد دیگه هم بچه ام غصه دار بود که چرا آبجی یا داداش نداره، هم شوهرم می گفت یکی کمه، با وجود گاردی که اطرافیان می گرفتن که بچه نیار ما مجدد بچه دار شدیم.
خیلی دلم دختر می خواست اما خدا صلاح ندونست. امیر حسین سال ۹۶ بدنیا آمد. حالا شیطونا شده بودن دوتا و اصلا دیگه به فکر بچه نبودیم تا ۴ سال، بعد به طور ناخواسته بچه دار شدیم.
اولش همسرم می گفت برو سقط کن من گفتم نه خدا داده شاید دختر باشه. خلاصه تا ۱۸ هفتگی من اسمشو گذاشته بودم فاطمه و باهاش حرف میزدم و به هیچکس نگفتم تا خودشون فهمیدن باردارم. اولش باور نمی کردن وقتی که دیگه باور کردن رفتم سونوگرافی دیدم پسره، تا یک هفته گریه می کردم که چرا پسر شده، من دختر می خواستم. اطرافیان فقط دلداری میدادن می گفتن ناشکری نکن. یواش یواش کنار اومدم و آروم شدم.
اون زمان از لحاظ مالی هم خیلی تو سختی بودیم، زایمان خیلی خطرناکی داشتم. دکتر وقتی سزارین کرد و بچه ام رو دید، شروع کرد به آیه فتبارک الله احسن الخالقین گفتن با خودم گفتم وای بچه ام ناقص گفتم چی شده؟ گفت چقدر خدا بهت رحم کرد.جفتم پاره شده بود و بچه با کیسه و جفت اومد رو دست دکتر...
بعد از چند روز بستری بودن مرخص شدم. اومدن امیرمحمد شروع رحمت به خونه مون بود، طوری بود که تو دو ماهگی یه خونه ویلایی بزرگ نصیب مون شد. رزق مادی معنوی بود که از در دیوار می رسید برامون، خودم میگم این پسر رحمت و برکت بود برا ما...
الآنم که ۴ سالشه اینقدر با محبت نسبت به ما که اون دوتا نیستن، یه موقع میگم من باید بخاطر اون ناشکری ها استغفار کنم الان می فهمم چرا خدا صلاح دونست به من دختر نداد. کماکان خانواده مخالف فرزندآوری ما هستند، هنوز هم ترس دارن من باردار بشم. مخصوصا مادرم، هم من، هم همسرمو نصیحت می کنند که دیگه بسه ولی شوهرم می خنده و میگه که ما می توانیم😍😂
انشاالله سربازان امام زمان روز به روز زیادتر بشن و در رکاب آقا امام زمان خدمت کنند و هر کسی هم فرزند می خواد خدا بهش عطا کنه از فضل و رحمت خودش...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۸۳
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#مشیت_الهی
خدا را هزار مرتبه شکر من ۳تا دختر ناز دارم. وقتی جنسیت فرزند سومم رو متوجه شدیم که دختر هست، همسرم گفتن خدا را شکر که اگه خدا نمیخواست به ما یکی از دو جنس رو بده، اون جنس دختر نبود و خدا به ما لطف کرد و دخترو داد.
این مسئله تکراری رو همتون میدونید زخم زبونای مردم، خانواده شوهر، خواهر شوهرا و جاریا.
من و همسرم خیلی بچه دوست داشتیم و داریم ولی متاسفانه حرفهای خانواده همسرم به من فشار آورد و مانع شد که بیشتر از ۳ فرزند داشته باشم حتی زمانی که فرزند سومم به دنیا آمده بود، خواهرشوهرم که برای دیدنم به منزلمون اومده بود میگفت اگه عاقل باشی دیگه هیچ وقت بچهدار نمیشی، خیلی سخته که به جای تبریک همچین جملاتی رو بشنوی.
همسرم میگفتن بیا بچه دار بشیم. کی میتونه مثل ما دختر با حجاب چادری تربیت کنه؟! اما من گوشم بدهکار نبود، دوروبرمون همه یا یکی داشتن یا دوتا و همم پسر داشتن و به همین دلیل بعضیاشون راحت ناشکری و زبون درازی میکردن(هنوز که هنوزه من دلیل این تبختر رو نمیفهمم اینکه چرا یکی به خاطر نعمتی که خداوند صلاح دونسته و بهش عنایت کرده و تازه این اول راهه و قراره از اون نعمت در آخرت ازش بازخواست بشه به دیگران فخر فروشی میکنه و یه نگاه از بالا به پایین داره)
اینکه چرا خانم ها را به جایی برسونیم که جنس خودشون رو پستتر بدونن و وقتی پسر به دنیا میارن بگن آخیش از شر حرف مردم راحت شدیم.
من همیشه فکر میکنم همونطور که آیه قرآن میگه مال و فرزندان زینت زندگی دنیا هستند این یه حقیقته اگر باور کنیم. شما وقتی به یک سفر کوتاه میرید توی اتاق هتل براتون مهم نیست که فرش زیر پاتون چه شکلیه یا پرده اتاق چه رنگیه چون اونجا رو منزلگاه میدونید و میدونید که همیشگی نیست و به زودی سفرتون به پایان میرسه. ما چرا به این دنیا اینطوری نگاه نمیکنیم؟!
خیلی جالبه که بعد از سالها با مطرح شدن مسئله فرزندآوری و عنوان شدن مشکلاتی که کاهش جمعیت میتونه در کشور ایجاد کنه یهو خواهر شوهرای من به خودشون اومدن و دیدم که دارن تبلیغ میکنند برای فرزندآوری و رو به من و جاری هام میگن بچه بیارید(البته بگم ها هنوز هم از اینکه من پسردار بشم ناامید نشده بودن و میگفتن شاید چهارمیش پسر بشه)
من در دوره چله مادری استاد عباسی ولدی شرکت کردم تحول عجیبی برای من اتفاق افتاد یه دفعه به خودم اومدم دیدم به خاطر حرف مردم که پشیزی ارزش نداره این همه سال علیرغم علاقه همسرم و سه تا دختر عزیزم به یه نینی کوچولوی با کنمک و علیرغم این همه اصرار فرزندانم و همسرم در این ۱۰ سال من به خاطر حرف مردم خودم را از همچین نعمتی محروم کردم.
با خودم گفتم من که دستم خالیه عملی ندارم این همه آرزو میکنم به مقام شهدا دست پیدا کنم، خوب بسم الله اگه میخوای جهاد کنی راهش بازه، بچهدار شو. احساس قدرت عجیبی میکردم،نمیدونید چقدر مشتاق بودم، دو تا دختر دیگه داشته باشم قدو نیم قد، چقدر حسرت میخوردم از این کوتاهی و از این ضعف ایمانم، خیلی استغفار کردم،خیلی،از خدا خواستم من رو ببخشه و اگر صلاح میدونه دو تا دختر عزیز دیگه به من عنایت کنه🤲
به شدت مشتاقانه برای فرزندآوری لحظه شماری کردم، متاسفانه بعد از چندین ماه متوجه شدیم که همسر من دچار ناباروری شده و باید عمل بشه بعد از عملشون چندین ماه طول کشید تا خدا لطف کرد و من باردار شدم، نمیتونم بگم که چه شادی زاید الوصفی تو زندگیمون وارد شد. چقدر فرزندانم و همسرم و من خوشحال شدیم و خدا را شکر کردیم.
اسمش رو حانیه گذاشتیم. مدام در مورد حانیه با هم صحبت میکردیم همه اعضای خانواده با او ارتباط برقرار کرده بودند و اسم او مدام توی خونه آورده میشد بعضی وقتا بچهها باهاش شوخی میکردن همش میگفتند که خیلی منتظرشیم،واقعا تحمل اون چند ماه تا دنیا اومدنش سخت بود اما مصلحت الهی بر این تعلق گرفت که حانیه عزیز من به دنیا نیاد و در ۴ماهگی در شکمم از دنیا رفت، نمیتونم وصف کنم غمه سنگینی رو که تحمل کردم و میکنم. غم از دست دادن فرزند از یک طرف و حسرتی که خانواده دارند براش میخورند مخصوصاً دختر کوچیکم زینب از طرف دیگه واقعاً خیلی اذیتمون کرد و میکنه.
دخترم زینب روزی چند بار از حضرت معصومه س میخواست که دو تا خواهر دوقلو بهش بده خیلی خوشحال بود خیلی امیدوار بود خیلی دعا میکرد اما مصلحت الهی نبود.
لحظهای که متوجه شدم این اتفاق افتاده تلخی اینکه چطور به زینب میخوام بگم و به اعضای خانواده کمتر از تلخی از دست دادن فرزندم نبود
الان ۱۵ روزه که حانیه عزیزم رو از دست دادیم. امسال تو روضه اباعبدالله خیلی دل شکسته بودم. عزیز دلم رو به اربابم سپردم به خانم رقیه(س) جانم،به آقا علی اصغر(ع) جانم
برام دعا کنید اگه خدا مصلحت میدونه جاشو برام سبز کنه. هرچند هیچ وقت هیچ کسی نمیتونه جای او رو برای من پر کنه. فدای دلت بشم یا حضرت رباب(س)
.
#تجربه_من ۱۱۵۲
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#رزاقیت_خداوند
#سختیهای_زندگی
#برکات_فرزندآوری
#قسمت_دوم
با اینکه رژیم رو کنار گذاشتم لرزش و ضعف بدنم بهتر نشد. چندبار دکتر رفتم یکی گفت شوک عصبیه، یکی گفت ویتامین دی بدنت کمه، یکی گفت ضعیف شدی، روزبه روز هم لاغرتر میشدم. تا اینکه یه آزمایش دادمو فهمیدم تیروییدم به شدت پرکار شده...
تا آزمایشات و اسکن انجام بدم دوماهی طول کشید که دکتر برام دارو شروع کرد. اواخر فروردین ماه ۱۴۰۳ بود که دارو رو شروع کردم. اردیبهشت مجبور شدم قرص اورژانسی استفاده کنم که به خاطر خوردن قرص متی مازول «همون قرص تیروییدم» اثر نکرده بود البته به گفته دکترا که این قرص داروی جلوگیری رو بی اثر میکنه...
خلاصه ۱۸ اردیبهشت شد. من موندم و یک بیبی چک مثبت و کلی ترس و بلاتکلیفی، نمی دونستم چه کنم، دنیا رو سرم خراب شد. همسرم بچه نمیخواست اصلا باهم به مشکل بزرگی برخورد کرده بودیم تا مرحله طلاق هم فکر کرده بودیم.
به خاطر بچه ها دست دست میکردیم. تصمیم گرفتم یواشکی بچه رو سقط کنم
کلی زعفرون دم کردم خوردم🤦♀🤦♀
چندجا رفتم برا سقط، هرکدوم به بهونه ای کنسل شد البته خداروشکر تا اینکه ۱۵ خرداد امام رضا دعوتمون کرد مشهد.
اونجا دخترای بزرگترم پیشنهاد دادن بریم موج های آبی،تو دلم گفتم بهترین موقعیته برا خلاصی از این بچه، وقتی وارد سالن اونجا شدیم خانومایی که رفتن میدونن بنر بزرگی زدن که ورود خانومای باردار ممنوع،تو دلم خیلی خوشحال شدم گفتم اینجا کار تمومه. انقدر از پله ها رفتم بالا از سرسره ها اومدم پایین به امید سقط نینیم😭🤦♀
اما دست تقدیر چیز دیگه ای رو برام رقم زده بود. اونجا هم اتفاقی نیفتاد. فردا شبش رفتیم حرم، شهادت امام جواد ع بود
یهو انگار تلنگری بهم زده باشن اونجا خیلی حالم بد شد. خیلی گریه کردم. وقتی مصیبت میخوندن برای امام رضا ع و امام جواد ع استغفار کردم از خدا طلب بخشش
توبه کردم که به هرنحوی که شده بچه مو نگهدارم حتی اگه از همسرم جدا شدم. به امام رضا هم گفتم اگه میوه دلم پسر باشه اسمشو میذارم محمدجواد😍
برگشتیم شهرمون، یک ماهی گذشت، خداروشکر ویار نداشتم، خیلی کم بود درحد یکی دوبار تهوع که صبح بود و همسرمم خونه نبود ولی دیگه داشتم تابلو میشدم. تصمیم گرفتم برم سونو...
نوبتم که شد رفتم روی تخت دراز کشیدم
دستگاه رو که دکتر گذاشت از مانیتور رو به روم دیدم که یه نینی داره دست و پا میزنه همینجوری داشتم نگاش میکردم انگار تا اون موقع باور نداشتم که باردارم چون فقط یه بیبی زده بودم نه آزمایشی نه سونویی هیچی نرفته بودم. یهو صدای دکتر منو بیشتر به شوک برد دکتر گفت که نینیم سالمه ۱۴ هفته شه🤦♀ گفت نینی هم پسره🙈
خداروشکر که سالم بود. اومدم بیرون نشستم تو همون مرکز مونده بودم چه جوری بگم به همسرم، گوشیمو برداشتم پیام دادم که به من زنگ نزن، پیامم نده فقط بدون که باردارم و نینی پسره...
خداییش با همسرم هر مشکلی داشتم، یکبار سر دخترام حرفمون نشده بود عاشق دختراشه و حتی اون بود که سر بارداری نورا دلداریم میداد. اما خوب بعد از سه تا دختر تجربه داشتن پسر شیرینه مطمئنم اگه برعکس هم بود باز به همین اندازه خوشحال میشدیم. خیلی کیف کرده بود با پیاممم. اول گفت راست میگی توروخدا راستشو بگو دروغ نمیگی، بعدش که دید هی زنگ میزنه من رد میزنم، شروع کرد کلی ایموجی شاد و قلب و خوشحالی فرستادن که مبارکه الحمدالله. بعدشم وقتی فهمید پنهون کردم کلی دعوام کرد که چرا و چه...
خانواده همسرم خیلی خوشحال شدن
کلی هم تبریک گفتن، به مادرم که گفتم، چشمتون بد روزگار رو نبینه، هرچی از دهنش دراومد گفت، چقدر ناراحتم کرد. چقدر گریه ميکردم، از دست زخم زبوناش، خیلی بچه هامو دوست داره ها ولی مخالف صددرصد بارداری بود. میگفت کی چهارتا بچه میاره تو این دوروزمونه؟ خیلی دعوام کرد. منم احترام به مادرم برام خیلی مهمه جوابشو نمیدادم.
ماهه هفتم بودم که دیگه یواش یواش بقیه فهمیدن و بعضیاشون از ته دل تبریک گفتن، بعضیاشون مسخره کردن، تیکه انداختن. یکی گفت ماشین و زمین مزه کرده باز باردار شدی. یکی گفت حسرت پسر داشتی دکتر رفتی چیکار کردی پسر بیاری😢 با این حرفا دلمو شکوندن، خدا به راهه راست هدایتشون کنه...
پسرم یه ذره زود دنیا اومد، رفت دستگاه، خودم فشارم بالا رفت چند روزی آی سی یو بودم. هی بهم گفتن ببین حق داشتیم بهت بگیم بسه، به فکر خودت بودیم.
الحمدالله بعد از این همه اذیت شدنا الان محمد جوادم ۴ ماهشه، خداروشکر که دارمش.
انشالله کسی دیگه خانوما رو بابت بارداری مسخره نکنه چون یه خانوم باردار به اندازه کافی تو فشار هست.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۹۵
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#توکل_و_توسل
#بارداری_بعداز_35_سالگی
من متولد سال۶۲ و آقایی هم متولد ۵۸ هستن. ما در سال۸۲ به صورت سنتی باهم ازدواج کردیم. با وجود مشکلاتی در زندگی و زندگی در کنار پدرومادر شوهرم، خداروشکر از زندگیم راضیم. شوهرم مرد دلسوز و مهربونی هستن.
من ۶ماه بعد ازدواج باردار شدم و خدا یه دختر نازودوست داشتنی در سال۸۴ به ما داد. به لطف خدا سال ۸۹ دوباره باردار شدم و خدا دختر دومم رو سال۹۰ بهمون
هدیه داد بماند که چه حرفهایی به ناحق از طرف اطرافیان اومدو به گوشمون رسید که چه کارایی کردن که بچه شون پسر بشه ولی دختر شد و نمیدونم خدا باید به آدم پسر بده و از این حرفا ولی ما با دخترامون خوشبخت بودیم.
گذشت و دختر سومم فاطمه خانم سال۹۷ به جمع خانوادمون اضافه شد. با اومدن فاطمه خدا روزی مون کرد تو شهر مقدس قم یه خونه ۱۰۰متری خریدیم و شدیم همسایه حضرت معصومه س
اوایل سال ۴۰۱بود که با کانال دوتا کافی نیست آشنا شدم و با خوندن تجربه ها و بخاطر امر رهبری خیلی دلم میخواست که دوباره بچه دار بشیم ولی شوهرم راضی نمیشد. ولی من سعی خودمو کردم چندین ماه باهاش صحبت کردم و گفتم که من خیلی دوست دارم درذراه خدا جهاد کنم چون حضرت آقا فرموده بودن که جهاد زن فرزندآوری هستش، بخصوص تو این زمان که واقعا شیعه ها دارن کم میشن بلاخره هر طور بود آقایی رو راضی کردم☺️و سال ۱۴۰۲ باردار شدم. خیلی خوشحال بودم ولی بس که بچه کم داشتن و تو رفاه بودن رو کرده بودن تو ذهن همه، دختر اولم که ۱۹سالش بود از اینکه من باردار بودم ناراحت بود و میگفت که این همه بچه رو میخواین چیکار ولی من برام امر نائب حضرت مهدی عج مهمتر از همه چیز بود. با خودم میگفتم که بعد به دنیا اومدنش محبتش میوفته تو دلش و با این حال خودم خوشحال بودم. این خوشحالی زیاد دوام نیاورد و جنین قلبش تشکیل نشد و تو ۱۰ هفتگی سقط شد.
جالب اینجاست همون دخترم که ناراحت بارداری من بود، وقتی بچه سقط شد بیشتر از همه ناراحت شد. بعد سقط وضعیت من ناجور شد. رفتم پیش متخصص زنان آزمایش و سونوگرافی برام تجویز کردن، وقتی جواب رو دیدن گفتن که توده رحمی داری باید زود نمونه برداری کنیم و بدیم آزمایش. من خیلی ناراحت بودم.
دکتر نمونه برداری رو انجام دادن، نمونه رو دادم آزمایشگاه و اومدم خونه وقتی به شوهرم گفتم که نمونه برداری کردن خیلی ناراحت شد. گفت که هرچی بود، نباید می ذاشتی دست بزنن، خدای نکرده خطرش بیشتر میشه. گفتم دیگه کاریه که شده توکل به خداتا جواب نمونه برداری بیاد. فکرای بدی میومد تو ذهنم، ناراحت بودم که دیگه نمیتونم برای امام زمانم سرباز بیارم، بعد که جواب آزمایشم اومدم آدرس دکتر سرطان شناس رو بهم دادن و گفتن جواب آزمایش رو ببرم پیششون، تو این مدت یه شب متوسل شدم به شهید ابراهیم هادی که چند وقتی بود کتاباش رو خونده بودم و ارادت داشتم. با گریه باهاشون حرف میزدم و میگفتم کمک کنیدتا مشکلی نداشته باشم تا بتونم تو این زمونه امام زمونم رو با آوردن بچه یاری کنم و چله زیارت آل یاسین برداشتم به نیت شهید هنوز چله ام تموم نشده بود، یکی از آشناها یه دکتری رو بهم معرفی کرد و رفتم پیش شون و شرایطم رو بهشون گفتم.
وقتی بررسی کرد، گفت من که چیز خاصی نمیبینم دارو بهم داد، یه ماه استفاده کنم بعد یه سونو بدم و جوابشو ببرم براشون. داروها رو استفاده کردم و الحمدلله خوب شدم. جواب سونو رو هم بردم و نشونش دادم، گفتن که سونو چیزی رو نشون نداده و گفتن که توده ای تو رحم نیست. نمیدونم شاید عنایت شهید بوده که شامل حالم شده بوده.
من که خوشحال بودم، اومدم و به شوهرم گفتم که دوباره باید به فکر بچه باشیم. بعد چند وقت که خودم رو تقویت کردم تو سن ۴۰سالگی در سال ۱۴۰۳ به لطف خدا دوباره باردار شدم. ایندفعه دختربزرگم که ۲۰ سال داشت دیگه ناراحت نبود و خدا یه زهرا کوچولوی ناز رو ۲۰ تیر ۱۴۰۴ در سن ۴۱ سالگی بهمون هدیه داد که شد عزیز دل آبجیاش و مامان و باباش.
امیدوارم که خدا کمکمون کنه تا بتونیم درست تربیت شون کنیم و بشن سرباز واقعی آقا امام زمون ان شاءالله
از خدا میخوام عاقبت همه بنده هاش، ما و بچه هامونم ختم بخیر بکنه. از همه تون میخوام که در حق منو بچه هام دعا کنید🙏 در آخر دعا میکنم که خدا دامن همه اونایی که بچه میخوان رو سبز کنه🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۱
#ناباروری
#رویای_مادری
#توکل_و_توسل
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#قسمت_اول
من متولد ۱۳۷۰ و همسرم ۱۳۶۵ در یکی از استان های شمالی. من در خانواده شلوغ و مذهبی به دنیا آمدم طوری که تا الان هرسال چندتا نی نی تو خانواده ما به دنیا میان😍 و به شدت بچه دوست هستیم.
من بعد از گرفتن دیپلم با اینکه دانشگاه قبول شدم همزمان حوزه علمیه هم قبول شدم، تنها یکی رو میتونستم انتخاب کنم بنابراین خیلی مردد بودم استخاره زدم و راهی حوزه علمیه شدم. اوایل بخاطر دوری از خانواده و ماندن در خوابگاه خیلی ناراحت بودم ولی کم کم عادت کردم.
بسیار پر شور و بانشاط بودم و درس میخواندم و با دوستانم خوش بودیم
که گاهی دوستان میگفتند بچه ها اینجوری شما رو کسی نمیبینه و امکان مجرد ماندن براتون زیاده😁
ولی من میگفتم طبق سوره طلاق هرکسی تقوا پیشه کرد روزی داده میشود از آنجایی که فکرش را نمیکنید. « و یرزقه مِن حیث لا یحتسب»
همین هم شد. دوستان من یکی یکی با جوانان متدین ازدواج کردند من هم سال سوم با پسر یکی از اقوام دور که بسیار متدین بود، ازدواج کردم خیلی خوشحال و راضی از وعده خدا بودم که نسبت به بندگانش داشت.
یک سال عقد بودم و راهی خانه همسر شدم. همسرم بخاطر شرایط کاری از من دور بود و من دوباره راهی خوابگاه شدم برای ادامه تحصیل😊 روزها سپری شد به امید آرزوهای قشنگ😍
من سطح دو یعنی کارشناسی رو تموم کردم و برای سطح سه و دانشگاه قبول شدم دوباره مردد که کدوم رو انتخاب کنم اینبار بخاطر کار همسرم که در مرکز شهر محل زندگیم بود حوزه رو انتخاب کردم. دوباره شروع به تحصیل کردم و خانه بسیار کوچک با وام ازدواج رهن کردیم به روزهای قشنگ فکر میکردم و خوش بودم. از همان زمان هم برای بچه داری آماده بودم ولی متاسفانه خبری نشد😔
به دکتر مراجعه کردم. انواع و اقسام آزمایشات رو از من گرفتند دکترهای مختلفی رفتم. آخر سر گفتن همسرت باید آزمایش بده. وقتی که جواب آزمایش آمد متاسفانه مشکل از همسرم بود😔 دوباره کلافه بودیم خیلی از دکترها مراجعه کردیم اما بی نتیجه بود😭
هرکسی مرا میدید سوال میپرسید چرا بچه نمیآورید منم درسم رو بهانه میکردم😔
میگفتم اگر درسم تمام بشه اونوقت چیو بهانه کنم خدایا خودت کمک کن 😔
خیلیا بدون فهمیدن علت، سریع تشخیص مشکل میدادند و انواع و اقسام دکتر را معرفی میکردند. خیلیا هم سریع داروی عطاری نسخه میکردند. منم نمیدونستم چی بگم جز اینکه باشه حتما میریم، حتما میخوریم😩 در کنار دکتر مدرن طب سنتی هم میرفتیم انواع داروها زالو درمانی، حجامت و.....
هر چله و دعای هم که بود سریع انجام میدادم اما با هر بار آزمایش وضعیت همسرم بد و بدتر میشد 😭
بار آخر ساعت ۹صبح به تنهایی دکتر رفتم دکتر جواب آزمایشات رو وقتی نگاه کردند منو برد توی اتاق دیگه مِن مِن کنان چند جمله رو گفتند که من از امروز به شما میگم دور دکتر رو خط بزن به هیچ عنوان به کسی مراجعه نکن. حتی اگر حاذق ترین دکتر در پیشرفته ترین کشور هم مراجعه کنید انگار وقت پولت و وقت خودت رو هدر دادی ...
من چهار راه رو به شما پیشنهاد میدم
یا بچه از پرورشگاه بیارید
یا طلاق بگیرید
یا به همین زندگی بسازید
و یا اسپرم اهدایی بگیرید
خدایا این چی داره میگه !
مگه میشه مگه داریم؟؟
دنیا دور سرم چرخید آهسته نشستم و شروع کردم هق هق گریه کردن😭😭
پیشنهادات دکتر در مغزم سوت میکشید چون هیچ کدام از پیشنهادات برایم قابل هضم نبود. دیگر امانم بریده بود در خیابان گریه میکردم و راه میرفتم به امام زاده رفتم تا ساعت ده شب یکریز گریه کردم.😭
هرکسی زنگ میزد توان پاسخ رو نداشتم
تا اینکه با همان وضع ناراحت به خانه رفتم همسرم بسیار داغونتر از من هردو آن شب بسیار گریه کردیم.😭😭
تنها افرادی که حقیقت رو میدونستند خانواده خودم و همسرم بودند. دیگه دکتر نرفتیم. شده بودم آدمی که دوست نداشت با کسی حرف بزنه و جایی هم نمیرفتم حتی از شهرستان هم فراری شده بودم چون خیلی خسته بودم از سوال پیچ کردن اقوام...
خلاصه اینکه من با هر بار عادت شدن دنیای غم سراغم می آمد.😭
یک روز که بسیار به هم ریخته بودم با بی میلی سر کلاس درس نشستم چون استاد بسیار برجسته ای داشتیم و مرد هم بودند جرقه ای به ذهنم رسید که چند کلمه ای از زندگیم برایش بنویسم و بگویم چکار کنم آروم بشم؟😔
چون نماینده کلاس بودم. استاد چند دقیقه وسط درس فلسفه استراحت دادن و من طبق معمول یک استکان چای به همراه نامه را به استاد تحویل دادم.
استاد گفتند که دو روز دیگه بهم پیام بده
وقتی پیام دادم استاد گفتند بنده خدایی تو عالم مکاشفه با مرحوم آیت الله قاضی دیدار کردند و گفتند به شما بگویم که نزد آیت الله جوادی آملی در قم بروید تنها کسی که میتواند مشکل شما را حل کند. 😊
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🍃...تجربه زندگی...🍃
#تجربه_من ۱۲۱۱ #ناباروری #رویای_مادری #توکل_و_توسل #فرزندآوری #جنسیت_فرزند #حرف_مردم #قسمت_اول من م
#تجربه_من ۱۲۱۱
#ناباروری
#رویای_مادری
#توکل_و_توسل
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#قسمت_دوم
من هاج و واج پشت گوشی بودم و آرام نشستم خدایا استاد چه گفت😳 یعنی مرحوم آیت الله قاضی مشکل مرا فهمیده😳
خلاصه جریان را با شوهرم و خواهرم در میون گذاشتم بعد از چند روز با خواهرم در یک سرمای سوزناک که برف شدیدی باریده بود راهی شهر مقدس قم شدیم.😊 هر کسی میپرسید چرا تو این سرما رفتید قم ما در جواب میگفتیم از طرف حوزه اومدیم.😊
خلاصه منو خواهرم با بچه کوچک در سوز سرما در حرم حضرت معصومه به انتظار حاج آقا که ساعت یازده و چهل پنج دقیقه در یکی از صحن ها کلاس داشتند نشستیم
اون روز خیلی خیلی سرد بود حتی در حرم هم به خود می لرزیدیم😰 قبل از آمدن استاد به صحن به آقایی که مسئول بودند مراجعه کردیم و در کمال تعجب گفتند حاج آقا همچون وقتی ندارند از ما التماس از اونا یک کلام نه. تا اینکه دلشون به رحم اومد و به محافظ آقا زنگ زدند. گفتند آب معدنی کوچکی همراهت باشه برای خانم میخوام.
ما صبر کردیم تا اینکه کلاس آقا تموم شد و پشت درب شیشه ای محافظ آب معدنی را باز کردند آقا دعای روی آب خواندند همزمان من نامه ای که نوشته بودم با شماره همراهم دست محافظ دادم.
خلاصه اینکه ما برگشتیم شهر خودمون بعد از چند روز از طرف دفتر آقا بهم زنگ زدند که آقا براتون دعا کردند. چقدر خوشحال شدم.😊
آب را به همسرم دادم و نصف اون رو خوردم. سری بعد زودتر قبل از موعد عادتم شروع شد.😢 دیگر تمام زحماتی که برای رفتن به قم کشیدم رو بی نتیجه دیدم و شروع به گریه کردن کردم.😭 اما همش لکه بینی بود منم دارچین و زعفران میخوردم و میگفتم چرا این دفعه اینجوری شدم.🤔
یه روز خواهرم به منزل ما آمد تا ماجرا رو براش گفتم گفتن تو بارداری و من🙄🙄خواهرم از من بیشتر هیجان داشتن و به محض گرفتن بی بی چک و امتحان کردن دوتا خط قرمز مشخص شد😍😍
خدای من چقدر خوشحال بودم و تمام بدنم میلرزید و معجزه خدا رو میدیدم و هاج و واج به دستانم نگاه کردم به شوهرم نشون دادم گفتم خوب نگاه کن اینجا چند خط میبینی سریع گفت دو تا اون موقع فهمیدم خطای دیداری نیست. درسته من باردارم.😍
بدون خوردن ناهار، سریع به آزمایشگاه رفتیم تا جواب آزمایش آماده شد. هزار دلهره داشتم که خانم مسئول صدا زدند که جواب آماده هست مبارکه😍😭 از خوشحالی خودم و همسرم شروع به گریه کردن کردیم. چون واقعا باورش برای ما سخت بود. شوهرم سریع به خانواده ها زنگ زدند و همه پشت گوشی از خوشحالی و معجزه خدا گریه میکردند.
بله فاطمه حسنای ما با تمام امید به دنیا اومد و شد چشم و چراغ من و باباش🥰
بعد از فاطمه حسنا من میگفتم خدا برامون معجزه کرد، فکر نکنم بچه بعدی به ما بده
من هنوز استرس داشتم اما اینبار در کمال تعجب من برای بار دوم بعد از یکسال باردار شدم 😍
دکتر اول با سونو گفتند که جنین قلبش تشکیل نشده. دکتر دوم با سونو گفتند که این بچه بوده ولی تبدیل به مول شده اگر درمان نشی کل بدنت سرطانی میشه. سریع نامه دادند که باید اورژانسی بستری بشی😔 ولی اینبار همسرم جلوی این کار رو گرفتند که این بچه هست و حق نداری مراجعه کنی. من با کوله باری استرس برای خودم که نکنه حرف دکتر درست باشه.😔
دو هفته بعد دکترم رو عوض کردم بدون اینکه چیزی بگم سریع سونو کردند و من روی مانیتور بچم رو دیدم صدای قلب نازنینش رو هم شنیدم و دوباره برای این معجزه خدا جلوی دکتر شروع به گریه کردن کردم😭 برای سونوی بعدی دوباره تشخیص سندرم داون دادند الله اکبر😢
اما دخترم فاطمه نورا در یک تابستان داغ کاملا سالم دنیا اومد و شد همدم خواهرش و عزیز مامان و بابا 🥰🥰
به برکت این دو فرشته زیبا و باهوش ما خونه بزرگتر رهن کردیم شوهرم استخدام رسمی شدند با حقوق خیلی خوب ماشین خریدیم خودم استخدام آموزش و پرورش شدم به لطف خدا و رزق برکت دخترام🥰
بعد از این دوتا ما بچه نخواستیم تا پارسال که سریع باردار شدم ولی بچم سه ماه اول سقط خودبه خود شد. گرچه خیلی سخت بود ولی من ناراحت نشدم چون به خداوند اعتماد داشتم🥰 تمام اقوام و خویشان ما رو نصیحت کردند که حالا که دوتا دختر دارید بذارید داداش هم داشته باشند.😊😍
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🍃...تجربه زندگی...🍃
#تجربه_من ۱۲۱۱ #ناباروری #رویای_مادری #توکل_و_توسل #فرزندآوری #جنسیت_فرزند #حرف_مردم #قسمت_دوم من ه
#تجربه_من ۱۲۱۱
#ناباروری
#رویای_مادری
#توکل_و_توسل
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#قسمت_سوم
بعد از مدتی، خدا دوباره بهمون بچه داد ولی اینبار از دوستان و فامیل و خانواده حساس به اینکه جنسیت چیه؟! در این مدت خیلی تماس و پیام از همه طرف داشتم عده ای از ته دل دوست داشتند بچه ما پسر باشه ولی عده ای هم حساس بودند نکنه پسر باشه.😁
من و همسرم دوست داشتیم سالم باشه و پسر. سر این بارداری اینقدر ویارم وحشتناک بود که شده بودم یه میت😩
تهوع وحشتناک، سردرد، حس بویایی بسیار بد، تلخی آب دهان و.......😰
ناگفته نماند، هرکسی منو دید گفت بچه پسره ولی طبق سونو ۱۸ هفته مشخص شد که بچه اینبار هم دختر هست. من خودم اوایل ناراحت بودم ولی وقتی به روزهای بدون بچه فکر کردم برایم آسان شد😊🥰
اونایی که مدام زنگ میزدند به محض فهمیدن جنسیت انگار آب سردی روی آتش ریخته شد دیگه کاری باهام ندارند.😆
تنها چیزی که مرا رنجیده خاطر میکنه اینه که دوست و رفیق اقوام و همسایه با هرکسی از غریبه ها میفهمند اولین حرفی که میزنند اینه که چرا داروی پسرزا نخوردی!؟ چرا آی وی اف نکردی بچت پسر بشه ؟ تمام این جمله ها تو این شش ماه بارداری به شدت آزارم میده😔
چرا تفکر افراد اینطوریه!؟
چرا به کسی که پسر داره کمتر زخم زبون میزنن؟
چرا عده ای به دختر دارا این کنایه ها رو میزنند؟؟
در صورتی که دختر و پسر هر دو مخلوق خداوند هستند و فرقی ندارند🥰
این تجربه رو نوشتم برای مادران چشم انتظار که بدانند دکتر اصلی خدا هست تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد
سریع ناامید نشوید🙏
اونایی هم که باردارید خواهش میکنم تا دکتر نقصی رو بچه تون گذاشت سریع به فکر سقط بچه نباشید چون سقط شرایط خاص خودش رو داره و به همین راحتی نیست.
به امید روزهای قشنگ برای تک تک شما عزیزان و اومدن دنیایی از بچه های سالم و صالح در رکاب آقا صاحب الزمان🥰🙏
اللهم عجل لولیک فرج 🙏
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#قسمت_اول
من متولد ۷۲ فرزند پنجم و همسرم متولد ۶۷ هستن و فرزند ششم خانواده هستن. همسرم پسر داییمه و از اونجا که عروس اول داییم خواهرمه و خیلی مورد پسندشون بوده😜 بنده رو واسه پسر کوچیکشون خواستگاری کردن😁 و سال ۸۹ وقتی ۱۷ ساله بودم با پسردایی که ۲۲ سالشون بود ازدواج کردم.
وقتی عقد کردیم همسرم تازه از سربازی اومده بود و آه در بساط نداشت و توی مغازه پدرش مشغول به کار بود. ما حتی یه موتور نداشتیم. تمام اقلام جهیزیه که به عهده همسرم بود رو از ارزان ترین ها انتخاب میکردم تا تونستیم با همون مبلغ(دومیلیون)وام ازدواج هم وسایلمون رو بخریم هم یه موتورسیکلت.
دوران عقد رو باقناعت گذروندیم تا تونستیم بهار ۹۱ بریم سرخونه زندگیمون. من خودم فرزند آخر خانواده بودم ولی از وقتی ۸ساله بودم شاهد عینی بزرگ شدن نوه ها بودم و عاشق بچه ها. از همون اول ازدواج در نظر داشتم که زود بچه دار بشیم ولی من به علت بیماری خودایمنی(پنفیگوس وولگاریس) که از مدت ها قبل ازدواج بهش دچار بودم داروی کورتون دار مصرف میکردم. دکتر خودم مخالف بارداریم بود ولی با این حال یه کمیسیون پزشکی تشکیل دادن که متاسفانه نظر اون دکتر ها هم براین بود که با وجود مصرف دارهام ممکنه بچه یه سری نقص ها داشته باشه🥺. که در نهایت بعد گذشت یک سال و نیم با کم کردن دُز داروها برای بارداری اقدام کردم 😮💨 که البته اونم به اصرار خودم بود چون اینطوری احتمال واگرد بیماری بود، که اگر توی بارداری این اتفاق می افتاد رسما هیچ کاری نمیشد انجام داد و باید درمانم دوباره از صفر شروع میشد🥺 و ...
با وجود کم کردن دارو بازم خیالم آسوده نبود و احتمال لب شکری شدن یا نقص ظاهری توی بچه بود ولی بعد از یه شب احیا با توکل به خدا و توسل به امام حسن (ع) بعد از ۳ ماه باردار شدم و روز اول ماه رمضان سال ۹۳ خداوند آقا مجتبی رو بهمون هدیه داد😍. یه پسر ریزه میزه و البته به لطف آقا امام حسن سالم و سلامت🥰.
خداروشکر نه تنها دیگه بیماری واگرد نکرد بلکه بعد زایمان طی چند ماه تونستم کاملا داروها رو قطع کنم. این در حالی بود که دکترم میگفت این بیماری درمان نداره فقط باید با دارو کنترل بشه. ولی من به برکت وجود پسرم بیماری رو بوسیدم گذاشتم کنار😊. از قدم پسرم همسرم بالاخره تونستن یه شغل متناسب با رشته تحصیلی شون پیدا کنن و به عنوان حسابدار مشغول به کار شدن.
بعد از پسر اولم از اونجا که درست یا نادرست با اختلاف سنی کم مخالف بودم تا ۴/۵ سالگی پسرم اصلا به بچه بعدی فکر نمیکردم و بعد از اون خیلی زود بی بی چک مثبت شد😍 اینقدر من و همسرم ذوق داشتیم که انگار اولین باره😅 ولی خوشحالیمون زیاد دوام نیاورد و بعد ده روز متاسفانه سقط کردم😔. رفتم دکتر و بعد ۳ ماه مجدد اقدام کردیم و این بار هم خیلی زود بی بی چک مثبت شد و باز هم توی هفته هفتم سقط شد😔.
دوباره بعد ۳ماه برای بار سوم اقدام کردم با این تفاوت که اینبار تمام آزمایشات لازم برای تشخیص سقط مکرر رو انجام دادیم. که گفتن سالمین و فقط کمی ضعف اسپرم بود که توی مدت ۳ماهه با طب سنتی خودمون رو تقویت کردیم. این بار دو یا سه دوره ماهانه طول کشید که باردار شدم و هفته ششم رفتم سونو و صدای قلب کوچولوش رو شنیدم❤.
هفته ها میگذشت البته پر استرس تا اینکه هفته ۱۱ احساس میکردم علائم بارداری قطع شده🤷♀️ولی همش با خودم میگفتم از استرس توهم زدم🤯 ولی وقتی ۱۳ هفته خیلی سرخوش رفتم برای ان تی فهمیدم توی ۱۰ هفته قلبش ایستاده😭از شوکی که بهم وارد شد و حالی که داشتم نگم بهتره😞💔. توی خونه با داروی خونگی سقط کردم. یه جنین بند انگشتی کوچولو که انگشت های دست و پاش کاملا واضح شمرده میشد😔.
این بار رفتم فوق تخصص نازایی مرکز استان و آزمایشات تکمیلی و ژنتیک ووو... اونجا بود که تشخیص دادن من فاکتور آنتی ترومبین خونم مشکل داره و باید از اول تا آخر بارداری آمپول زیر جلدی انوکساپارین استفاده کنم🤒. و ظاهرا زمان پسر اولم اون داروهایی که مصرف کرده بودم این مشکل رو برطرف کرده بوده.
خلاصه بعد ۶ماه برای بار چهارم اقدام کردیم و خداروشکر زود باردار شدم ولی باورتون نمیشه چه روزهای پر استرسی رو گذروندم🤒. قبل اینکه موعد ماهانه ام برسه لکه بینی گرفتم که علتش هماتوم بود و تا ۱۸هفته ادامه داشت و مرتب شیاف و آمپول پرژسترون و آمپول هایی که به شکمم میزدم.
استرس و ترس از سقط به کنار توی جواب آزمایش غربالگری اولم ریسک سندرم داون داشت و تکرارش توی ۱۵هفته ریسک بالای نقص لوله عصبی نشون داد🤕 که حتی با آزمایش آمینوسنتز هم نتیجه قطعی معلوم نمیشد و باید تا سونو آنومالی صبر میکردم و سونو سه بُعدی میدادم تا معلوم بشه بچه سالمه یا نه...
ادامه👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#قسمت_دوم
هر روز دست به دامن یکی از ائمه میشدم. تا روز موعد سونوگرافی که دکتر خیلی مطمئن گفت خداروشکر سالمه😍😮💨
از تمام مشکلات و درد هایی که از حجم استرس زیاد گریبان گیرِ من شده بود بگذریم، مسئله وحشتناک بعدی عضلات شُل یا همون دیاستاز شکمی بود که حسابی مشکل ساز شده بود و باید شکمم رو با دست نگه میداشتم🥴. تا کسی این مشکل رو تجربه نکنه نمیتونه متوجه حجم سختیش بشه😫
بالاخره آقا محسن ما بهار ۱۴۰۰ چشم به جهان هستی گشود😊😍🥰 یه پسره شیطون با آلرژی شدید که جون مامانش رو به لب رسوند😫. مثلا یه مورد کوچیک این بود که هییییچ شوینده ای براش مناسب نبود، گوشه حمام پر شده بود از شوینده های مختلف که هیچ کدوم مناسب نبود و در آخر به کمک صفحات مختلف و نظر سنجی تونستم شوینده مناسب براش پیدا کنم🥲😵💫. خداروشکر اون روزها هم گذشت. این بار از پا قدم گل پسرم تونستیم بالاخره با هزار زحمت و پس انداز ماشین بخریم😍
بعد از پسر دومم عضو کانال دوتا کافی نیست شدم و با اینکه خودم هیچ وقت به دوتا راضی نبودم ولی دو دل بودم و بالاخره عزمم رو جزم کردم که یکی دیگه بیارم. ولی حتی جرات نداشتم یک کلمه از تصمیم به خانواده ام چیزی بگم. البته واقعا بهشون حق میدادم. بارداری های سخت من نه تنها برای خود من طاقت فرسا بود بلکه کل خانواده ام رو به زحمت می انداخت.
حتی همسرم با اینکه بسیار مذهبی و عاشق امام زمان هستن مخالف بارداری مجدد من بود تا حدی که پیگیر فرزندخواندگی شدن ولی متاسفانه به افرادی که خودشون فرزند دارن، بهزیستی بچه نمیده🙄.
اینم اضافه کنم که ما ۱۱سال توی یه واحد نقلی توی منزل پدرم زندگی میکردیم. طبقه بالا پدرمادرم بودن و پایین دوتا واحد نقلی بود که من و برادرم که بزرگتر از من هستن(من و همسرم هر دو ته تغاری های خانواده هستیم😜) اونجا زندگی میکردیم
سال ۱۴۰۱ درست بعد ازسفر خانوادگی اربعین از اونجا نقل مکان کردیم و ما تازه بعد از اون تازه وارد زندگی مشترک مستقل شدیم و من در آستانه ۳۰ سالگی برای اولین بار محل سکونتم از پدرمادرم جدا شد🤒.
اوایل با تمام ذوقی که داشتم ولی دوری از مامان و بابام برام خیلی سخت بود😥. اونم وقتی همسرم شغلش جوریه که طول نیمه دوم سال رو صبح ساعت ۶میرفتن و ۷شب بسیار خسته و کوفته میومدن خونه. سال اول تاحد زیادی افسرده شدم و فکر کردن درباره بارداری مجدد برام سخت بود. ولی این بار نمیخواستم اخلاف بچه ها زیاد بشه(اختلاف سنی دو پسر اولم حدود ۷ ساله)
اول کمی به بدنم رسیدگی کردم و پاییز سال گذشته تحت نظر دکتر اقدام کردم و خداروشکر خیلی زود نتیجه گرفتیم. متاسفانه این بار هم داستان هماتوم و شیاف تکرار شد ولی خداروشکر هماتوم کوچکتر بود خیلی زودتر برطرف شد.
ایندفعه دیگه برای ان تی نرفتم و تصمیم گرفتم فقط برای جنسیت برم سونو و کلا غربالگری ها رو انجام ندم. ولی از اونجا که خدا اینبارم میخواست منو امتحان کنه توی سونو ۱۵ هفته توی قلب پسرم یه سری لکه و سافت مارکر بود. دکتر حسابی سرم غر زد و گفت اینا یکی از علائم سندرم داونه چرا سونو ان تی ندادی و چه و چه😔🤕 وقتی دکتره دید حالم خیلی بده دلش سوخت و گفت البته توی خیلی موارد هم چیز خاصی نیست و تا ماه آخر بارداری مشکل قلب برطرف میشه😐
اونجا حسابی منو ترسوندن و تا دلتون بخواد بهم استرس و ناراحتی وارد شد. تا چند روز حالم واقعا خراب بود. با دکتر و ماما مشورت کردم و نظرشون بر آمینوسنتز بود. ولی از اونجا که من هماتوم داشتم و اِنوکساپارین مصرف میکردم و آزمایش آمینوسنتز هم ریسک سقط داشت تصمیم گرفتم کلا پیگیر ماجرا نشم. ولی نمیتونستم ذهنم رو خالی کنم. فکر و خیال داشت دیوانه ام میکرد. تا اینکه یه روز که خیلی دلم گرفته بود، کلی با آقا امام زمان درد و دل کردم و گفتم آقا جان خودت میدونی این بچه فقط به نیت سربازی شما بوده. من میخوام یه بچه سالم داشته باشم که برای شما و در راه شما و رسالت شما قدم برداره، کمکم کنید تا بتونم آرامشم رو بدست بیارم و فکرم آزاد بشه.
شاید باورتون نشه ولی انگار از اون لحظه به بعد تمام افکار از ذهنم پاک شدن. چنان آرامشی داشتم که انگار اصلا هیچ مسئله ای ذهنم رو درگیر نکرده بود حتی از قبل هم آروم تر و مطمئن تر بودم که بچم سالم سالمه. یه جور اطمینان از جنس یقین.
توی سونو بعدی بازم اون مشکلات بود که مجبور شدم اکو قلب جنین بدم که خداروشکر گفتن مشکل قلبی جدی نیست و تا ماه ۹ برطرف میشه🤲😮💨 خلاصه این بارداری هم مثل بارداری قبلی نیمی ازش با استرس گذشت و نیمی با مشکلات شکمی که این بار خیلی حاد تر از بارداری قبلی بود، من یه چی میگم شما یه چی میشنوید.
ادامه👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۵
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#قسمت_سوم
در حدی اوضاعم خراب بود که یک قدم هم نمیتونستم راه برم، با برداشتن قدم سوم انقباض میگرفتم. باید شکم بند مخصوص میزدم و حتی با وجود شکم بند باز باید شکمم رو با دست نگه میداشتم.
تنفسم خیلی مشکل بود و انگار یکی محکم چنگ انداخته بود و ریه ام رو میکشید به سمت پایین😟شکمم واسه نگهداری از بچه هیچ زحمتی به خودش نمیداد، بند های رحمی به شدت شُل شده بود. آب دور جنین هم زیاد بود و عددش لب مرز که اونم، خودش شده بود قوز بالاقوز😭. به همین علت احتمال زایمان زودترس داشتم و آمپول میزدم و استراحت داشتم. یه تفاوت با بارداری های قبلی هم داشتم که اونم شدیدتر بودن ویارم بود🤢 که کمی توی ذهنم منتظر بودم این یکی دختر باشه ولی خوب تقدیر بر این بود که تک دختره خانواده ی پنج نفره ی ما، خودم باشم😅😁😜
از زخم زبون ها هم مختصر بگم که بعضی ها که میدونستن ما یه خانواده ولایی هستیم به کنایه توی جمع ها به ما(من و زن داداشم با هم باردار بودیم) اشاره میکردند و میگفتن آقاشون(رهبر) گفته بچه بیارید😏. بعضی ها با لحن دستوری تهدید میکردن که دیگه نیاری هااا 😳، بعضی میگفتن چرا نرفتی تعیین جنسیت یا رژیم نگرفتی تا دختر بشه؟ به نظر اون ها فقط دختر به درد مادر میخوره🤷♀️، بعضی هم میپرسیدن میخوای انقدر بیاری تا دختر بشه؟🙄 بعضی هم میگفتن یا هنوز داغی و نمیفهمی سه تا پسر چقدر اعصاب میخواد!، یا پسرهات آروم هستن که به فکر بعدی افتادی😵💫.
تا جایی که در توانم بود در جواب افراد فقط سکوت میکردم و یا خیلی با احترام جواب میدادم ولی حسابی دل شکسته میشدم💔😥.
بالاخره آقا محمدجواد ۴مرداد ۱۴۰۴ قدم سر چشم ما گذاشت😍🥰. در کنار همه زخم زبان ها و حرف و حدیث هایی که این مدت شنیدم یه نفر که خودش اهل خدا، پیغمبر و امام زمانی و مربی قرآن و یه آدم با سواد و به قول ما خانم جلسه ای بود یه سوال متفاوت ازم پرسید. گفت وقتی اینقدر بارداریت سخته چه میخواستی دوباره آوردی؟ تن دو تای قبلی سالم باشه انشاالله همونا بس بودن😳.
گفتم آدم توی این دوره و زمونه باید یه هدف بزرگ داشته باشه تا بچه بیاره و الا اگر قرار به سختی نکشیدن باشه حتی یه بچه هم اضافه اس🤷♀️. با لحنی که یکم تمسخر داشت گفت مثلا الان شما هدفت چیه؟😏 گفتم من میخوام اون دنیا سرم جلو آقا امام زمانم بالا باشه که حداقل برای نسل شیعیانِ ایشون و برای قدرت کشورم و امر رهبرم هر چه در توان داشتم انجام دادم 💪 دخترشون خیلی صادقانه گفت به شرط اینکه توی این دوره زمونه بچه هامون شیعه واقعی بشن.
گفتم اینکه خدایی نکرده بچه هام مسیری که من میخوام رو در پیش نگیرن دور از ذهن نیست و من هییییچ ادعایی از بابت تربیت فرزندانم ندارم ولی ما تمام تلاشمون رو میکنیم بچه هامون شیعه واقعی و محب اهل بیت بار بیان، بقیه اش رو هم میسپاریم به خدا و خود امام زمان که انشاالله توی این راه کمکمون کنن.
این مکالمه رو تعریف کردم که بگم برای فرزندآوری حتی خیلی از مذهبی های ما با این فکر غلط که توی این دوره زمونه تربیت شیعه واقعی سخته و این بچه ها میشن سربار امام زمان نه سرباز، تن به جهاد فرزندآوری نمیدن. به هر حال این مسئله دور از امکان نیست ولی پاک کردن صورت مسئله که راه حل نیست. وقتی نیت ما درست باشه با توکل و توسل و مطالعه دراین باره قطعا میتونیم موانع تربیتی رو برطرف کنیم.
در آخر هم باید تشکر کنم از کانال خیلی خوبتون 🙏🌹. خوندن زندگینامه و تجربیات دیگران کلی انگیزه و حال خوب به آدم میده. خوندن سختی های زندگی دیگران تحمل مشکلات رو برای من آسون تر کرده و با شنیدن تجربیات دیگران برکات و نعمت وجود بچه ها توی نگاهم بزرگ و نمایان تر شده.
التماس دعا دارم از همه عزیزان تا خدا این بنده گنه کار رو لایق تربیت سربازانی برای آقا امام زمان بدونن و بتونم بچه هام رو جوری تربیت کنم که مطیع امر ولایت و آقا صاحب الزمان باشند🤲🌹
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۶
#فرزندآوری
#اشتغال
#جنسیت_فرزند
#دوتا_کافی_نیست
بنده متولد ۶۲ هستم و همسرجان متولد ۵۷، حدود ۲ ماهی هست که از طریق یه خانم مهربون که تو مسجد باهاشون دوست شدم و لینک کانال شما را برام فرستادن و تو کانال دوتا کافی نیست عضو شدم. خدا را شکر میکنم بابت این آشنایی های پر خیر و برکت 💎💎
بنده چند سالی هست که دلم دختر میخواد که مونس تنهایی هام باشه و برای ۲ تا پسرم خواهری کنه ولی فکر میکردم سنم بالاس و دیگه دیره🙊 تا اینکه همه تجربه ها را خوندم و فهمیدم تازه الان وقتشه😍
پسرای گلم که خدارا هزار بار شکر میکنم برا وجود بابرکت شون و همیشه باعث افتخارم بودن و هستن ۲۳ ساله و ۱۵ ساله ان، خدا حفظشون کنه برام 🤲
همیشه از خدا خواستم منو با بچه هام امتحان نکنه چون خیلی برام عزیزن و جونم به جونشون بنده 🙎♂️🙋♂️
خودم از اول ازدواج از خدا ۲تا پسر خواستم، چون پسر دوست بودم تا جایی که ویارم فقط به دختر بود و تو روضه ها و جلسات مذهبی که میرفتم تا دختر میدیدم حالم بد میشد. حاملگی و زایمان فوق العاده راحتی داشتم به لطف خدا و هر دو گل پسرم طبیعی بدنیا اومدن 🤲
الان که مطالب گروه را میخونم تازه میفهمم که چه ویارای سختی هست و من اصلا نمیدونستم. حتی نشنیده بودم.
من یادمه پسر دومم را که باردار بودم تا ۹ ماهگی سر کار میرفتم و حتی میدویدم با سرعت و ماه آخر رئیس مون گفت تو را خدا نیا دیگه سرکار😂 و حقوقم را کامل دادن و من با آخرین حقوقم یه انگشتر طلای عقیق خریدم و هنوزم دارم و شد یادگار مرام اون رئیس و حاملگی دوم من 💍
انشالله از این مرام و معرفت ها همه رئیس ها داشته باشن و در حق خانمای باردار انجام بدن که خیلی شیرینه🤰
حالا از طرفی شاغلم، از طرفی دلم دختر میخواد و میترسم دیر بشه و باردار نشم.
بین عقل و احساس مادر شدن گیر افتادم. ولی به خودم میگم چقدر کار و پول؟ آخرش آدم پیر میشه و تنها هستم برا همین تصمیم گرفتم برای بارداری ولی هنوز نمیدونم باردارم یا نه؟ حتی اینقد تو گوگل سرچ کردم که در حد یه دکتر. اطلاعات پزشکی دارم برای بارداری دختر، باورتون میشه تا میرم تو گوگل خودش برام مطالب بارداری میاره. دیگه انگشت نشون شدم.😂
حتی تا رفتم مطب خانم دکتر برای انجام آزمایشات قبل بارداری تا برام بنویسن. هر چی توصیه داشتن برای دختر دار شدن من همه را بلد بودم و اولش میگفتن که لبنیات بخور و ... و من بیشتر توضیح می دادم. یعنی اطلاعات من از دکتر بیشتر بود به حدی که گفتن اینا را که بلدی برا منم تو ایتا بفرست.😂
آزمایشات را انجام دادم و خداراشکر نرمال بود و هیچ مشکلی نداشتم به لطف خدا، فقط مونده خدای مهربونم لطفش را برام تکمیل کنه و یه دخترم بهم بده انشالله 🤲
دوستام و همکارام بهم میگن خدا برات تو همه چی سنگ تموم گذاشته. اما من دلم میخواد سنگ تموم تر بذاره و یه دختر ناز و خانم هم بهم بده تا یه محجبه النساء عالی محب امام زمان بار بیارم و همش ببرمش مسجد و هیئت🧒
حالا دیگه سپردم دست خدا. اگه با این روش های خانگی دختر حامله شدم که چه بهتر. چون من خیلی به خدای مهربون امیدوارم. از ته قلبم میدونم بهم دختر میده 🥰😍
ولی اگه باردار نشدم، میخوام برم آی یو آی
حالا از شما خانمای عزیزی که داستان زندگی منا میخونید میخوام اگه تجربه ای در این زمینه برای دختر دارشدن و آی یو آی و درصد موفقیتش دارید برام بنویسید تا بیام تو کانال بخونم 🙏
من هر روز صبح روزم را با خوندن مطالب زیبای این کانال شروع میکنم و از مدیر محترم گروه ممنونم که وقت میذارن و مطالب را داخل گروه میذارن 🙏
از همه شما عزیزانی هم که تو کانال هستید و تجربه منو میخونید، خواهشمندم برام دعا کنید که خدا دختر سالم و صالح که ادامه دار نسل و ذریه حضرت زهرا بشه، به من عطا بفرماید 🤲 شاید دعای من از زبون شما مستجاب بشه انشالله.
من خودم به شخصه هر تجربه ای که خوندم و داخلش خانما خواسته بودن دعاشون کنیم حتما دعا کردم شده در حد یه الهی آمین 🤲
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075