eitaa logo
🍃...تجربه زندگی...🍃
12.3هزار دنبال‌کننده
42.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
7 فایل
عاقلانه انتخاب کن،عاشقانه زندگی کن.... اینجا سفره دل بازه....
مشاهده در ایتا
دانلود
۲۲۲۰ من متولد ۱۳۶۱ و همسرم متولد ۱۳۵۲ بودند. ما به طور سنتی باهم آشنا شدیم و در سال ۷۹ ازدواج کردیم. همسرم خیلی مهربون و خوش قلب و دل نازک بودند و خیلی بچه دوست داشت. قرار شد زود بچه دار بشیم ولی خداوند چیز دیگه ای برام رمق زده بود. من تا چهارسال باردار نشدم و مدتی بود که خیلی حالم بد بود، با اصرار مادرم دکتر رفتم. برام آزمایش بارداری نوشتن، منم مقاومت می کردم، می گفتم من باردار نمیشم. به دکتر می گفتم برام آزمایش هپاتیت ب بنویس. با اصرار دکتر آزمایش دادم. وقتی جواب آزمایش رو پیش دکتر بردم، دکتر گفت خانم شما بارداری. منم گفتم خانم دکتر اشتباه شده من اصلا باردار نمیشم. دکتر گفت مگه تو زینب نیستی؟ گفتم بله گفت خانم شما بارداری. مادر پیش دکتر ذوق کرد و به گریه افتاد. منم با کمال ناباوری، قدم های سنگین برمی داشتم. مادرم گفت بریم شیرینی بگیریم و من چشمم به بازار بود که شوهرم رو ببینم و بهش مژده بارداریم رو بدم. شوهرم روی ماشین تانکر شهرداری کار می کرد و به بلوار و سبزه ها آب می داد. شوهرم رو دیدم و رفتم نزدیک تانکر آب، اشاره کردم، پیاده شد. اومد سلام کرد. منم بهش گفتم پدر شدی لبخندی زد و رفت. اما یکی دو دقیقه بعد ماشین ایستاد و شوهرم با دو اومد گفت چی گفتی؟ گفتم هیچی گفت تورو خدا بگو چی گفتی... مادرم گفت خانمت بارداره و شوهرم اشک تو چشماش جمع شد و گفت زینب جدی می گی؟ برگه آزمایش و شیرینی ها رو نشونش دادم. با خوشحالی و گریه خداحافظی کرد و برگشت سر کارش، سر ظهر نشده اومد خونه. شیرینی هم گرفته بود. محمدحسین آذرماه سال ۸۳ با سزارین به دنیا اومد و همه فامیل، به خوصوص من و همسرم خیلی خوشحال بودیم. پسر یک سال و ۸ ماه بود که یه روز مادرم اومدخونه و گفت شوهرت تصادف کرده، پاش شکسته. من با مادرم خودمونو به بیمارستان رسونیدم و همکاران همسرم رو دیدم که گریه می کردند و متوجه شدم همسرم فوت شده😭 دنیا رو سرم خراب شد با بچه کوچیک و بابایی، خلاصه با سختی فراوان پسرم رو به تنهایی و به یاد بابای مهربونش بزرگ کردم. بعد از فوت همسرم، خیلی خواستگار داشتم ولی با اصرار خانواده قبول کردم ازدواج کنم و بعد از ۹ سال با یه آقایی که ۲۰ سال ازم بزرگتر و اهل دیانت بود ازدواج کردم. البته ایشون ازدواج کرده بود و سه تا دختر داشت و توی جلسه خواستگاری گفت که خانمم دچار بیماری شده و درجا افتاده و دخترام ازش پرستاری می کنند. مجدد ازدواج کردم و خیلی زود باردار شدم. دخترم رقیه سال ۹۲ بدنیا اومد و بعد از دو سال محمداسماعیل بدنیا اومد و بعد دوسال محمداسحاق به دنیا اومد. همسرم خیلی خوشحال از اینکه خداوند بعد از سی و چند سال بچه های سالم و الحمدلله صالح داده. دخترم کلاس ششم میره امسال و الحمدلله چادری و اهل نماز هستش و پسرام، پسرم اولیم الان ۲۰ سالشه و دیپلم گرفته و جلوبندی هم کار می کنه الحمدلله. بازم همسر می گفت بچه بیاریم و منم اقدام کردم و هفت سال نتیجه ندیدم و دیگه ناامید از بچه دار شدن ولی خیلی دوست داشتم سرباز برای آقا بیارم و من امسال ماه محرم خیلی مراسمات سنگینی داشتم. هجده روز غذا درست می کردم و سیزده روز روضه و چند سفره حضرت علی اصغر و رقیه و چند سفره دیگه انداختم و در مزار شهدا هم سفره حضرت رقیه سلام علیها انداختم و دختر دعا کرد که من باردار بشم ولی من می گفتم که دیگه سنم ۴۲ساله و باردار نمیشم. تا چند روز پیش که حالم بد می شد ولی بی خیال بودم و می گفتم مال خستگی ماه محرم هست و من دوره ام عقب افتاده بود و حواسم نبود. خونه پدرم بودم، می گفتم کمردرد دارم. همسر داداشم گفتند حتما بارداری گفتم نه بابا چند روزه درد دارم الان باید... ولی بعد فکر کردم متوجه شدم تاریخ دوره ام گذشته، رفتم آزمایش دادم الحمدلله مثبت بود. به شوهرم و بچه ها گفتم خیلی خوشحال شدند الان هم الحمدلله توی ۸ هفته هستم. برای سلامتی جنینم دعا کنید خواهرا من الان سزارین پنجمم هستم وخیلی دوست دارم خداوند بازم بهم توفیق مادر شدن دوباره رو بدهد. از قدم همه بچه هام برکات زیادی توی زندگی مون به وجود آمد الحمدلله حتی همسر شوهرمم هم خوب شدند😄 ان شالله بتوانیم بچه های خوبی برای سربازی آقا امام زمان عج الله وتعالی فرجه الشریف تربیت کنیم صلوات "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۸ من متولد ۷۲ هستم و همسرم متولد ۶۶، من توی یک خانواده مذهبی با ۴تا خواهر و برادر بزرگ شدم. دختر کوچیک خانواده هستم. شهریور ۹۲ فوق دیپلم حسابداری گرفتمو درسمو دیگه ادامه ندادم. خواستگار زیاد داشتم اما ردشون میکردم و ملاک ازدواجم فقط ایمان بود، ثروت برام اصلا مهم نبود. با همسرم توسط یک دوست آشنا شدیم و بهمن ۹۲ ازدواج کردیم😍 و همین جا به کسایی که ازدواج رو سخت میگیرن و میخوان همچی داشته باشن بعد ازدواج کنن، میخوام بگم وااااقعا خدا روزی رسونه، توکلشون به خدا باشه. خودش همه چی رو درست میکنه. همسرم فقط یک پیکان وانت داشتن که هنوز قسطش رو کامل نداده بودن. ازدواج ما خیلی ساده با کم ترین هزینه انجام شد. خانواده همسرم تازه ورشکست شده بودن و از لحاظ مالی خیلی ضعیف بودن. ما یه جشن عقد ساده همون موقع گرفتیم و بعد ۷ ماه یعنی شهریور ۹۳ عروسی گرفتیم، البته نه اون عروسی که فکر کنین. ماه عسل، با یک کاروان رفتیم قم و بعد یه هفته اومدیم جشن کوچیکی گرفتیم رفتیم سر خونه زندگی مون. ما نه پول شام عروسی داشتیم نه لباس عروس نه پول رهن خونه نه پول لوازم برای خونه. خاله همسرم خدا خیرشون بده بدون هزینه رهن و فقط با ۳۰۰ تومن کرایه، خونه شون رو به ما داد. و تیکه هایی که قرار بود همسرم بگیرن قرض کردن با ۶ میلیون. در واقع زندگی مونو از زیر صفر با توکل به خداشروع کردیم. ماه دوم زندگی مشترکمون که اصلا به بچه فکر نمیکردم جواب بی بی چک مثبت شد😍 خیییلی شوکه شده بودم البته خوشحال بودم و خدارو شکر میکنم. به چیزی که اصلا فکرشو نمیکردم، وضعیت مالی مون بود. (از خانواده ها خواهش می کنم به خاطر ترس از فقر بچه هاشونو سقط نکنن این خداوند هست که روزی میده) دوران بارداری سخت و پراسترسی رو گذروندم. ویار شدیدی داشتم و یک ماه خونه مامانم بودم و از طرف دیگه تو آزمایش نشون داده بود جنین سندرم دان داره و باید آزمایش آمینوسنتز بدم تا مطمئن بشن سالمه. من تا داخل بیمارستان رفتم برای آزمایش ولی خدا خواست آزمایش ندم. وقتی داشتم از ترس و نگرانی گریه میکردم یه خانمی بهمون گفت برین یه آزمایشگاه دیگه مشورت بگیرین. اون روزا تولد امام حسن عسکری بود و من به آقا متوسل شدم و سلامتی بچمو ازشون خواستم. ما رفتیم آزمایشگاه خیلی خوب دیگه، آزمایش هارو که بهشون نشون دادم گفتن درصد بیماری جنین خیلی پایین هست(یک درصد) و اصلا نیازی به آمینوسنتز نیست. و من خیلی خوشحال و آروم شدم😊 خداروشکر با همه سختی های بارداری، بالاخره پسرم محمد طاها خرداد ۹۴ به دنیا اومد.😍 محمد طاها سالم باهوش و تند و تیز بود و از همه نظر از هم سن و سالاش جلوتر بود. با اومدن پسرم به این دنیا وام ازدواجمون رو تازه گرفتیم و از اون خونه که خیلی کوچیک بود (۴۰ متر) جابه جا شدیم و برای رهن خونه دادیم. طبقه پایین خونه خواهرم رو گرفتیم و چهار سال بدون اضافه کردن مبلغی به رهن و اجاره نشستیم که واقعا خیییلی کمک حالمون بودن خدا خیرشون بده. و خدای مهربونی که آدمای خوبشو سر راه ما قرار می‌داد و از جایی که گمان نمی‌کردیم روزی مون می‌داد.😊 بعد از ۳ سال به خواست خودمون دوباره نی نی دار شدیم. یعنی خرداد ۹۷ خدای مهربون یه پسر دیگه بهمون هدیه داد.☺️ با اومدن محمد مهدی تونستیم قرض مون رو بدیم و یک سال بعد همسرم تونستن یه مغازه کوچیک رهن کنن و با توجه به حرفه ای که از قبل داشتن یعنی تعمیرات موبایل مشغول به کار شدن. خدارو شکر خیلی جلو افتادیم. محمد مهدی که ۸ ماهه بود دوباره جابه جا شدیم و رفتیم طبقه بالای خونه پدرم. اونجا هم چهار سال بودیم ولی بدون پرداخت رهن واجاره. خداروشکر تو این مدت تونستیم ماشین بخریم. البته پیکان وانتی که اول زندگی داشتیم رو همون موقع فروختیم و یه تیکه زمین خریده بودیم. ۳ سال بعد که اصلا به بچه فکر نمیکردم به این دلیل که دوتا سزارین شده بودم و سختی بارداریم و اینکه خونه نداشتیم ولی وقتی متوجه شدم رهبری امر به فرزندآوری کردن و وظیفه اصلی مون الان همینه به عشق امام زمان و رهبرم تصمیم گرفتیم بچه بیاریم.☺️ ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۸ دیگه چشمم روی همه ی سختی های این مسیر بستم و حتی دوست نداشتم رژیم غذایی بگیرم یا کاری کنم بچم دختر بشه ( آخه دختر خیلی دوست داشتم) میگفتم من به خاطر خودم نمیخوام بچه بیارم که برای جنسیتش تلاش کنم فقط به خاطر خداست و برای امام زمان میخوام سرباز بیارم، خودش هر چی صلاح هست بهمون بده و خدا من رو لایق دونست و مهر ۱۴۰۱ یک فرشته کوچولو بهمون هدیه داد😍 یه پسر تپل مپل ناز که اسمشو محمدهادی گذاشتیم👶😍 من از سزارین خیلی میترسیدم و به خاطر ضررهای زیادی که داشت دوست نداشتم. خدای مهربونم کمکم کرد تونستم طبیعی و توی خونه به دنیا بیارمش☺️ البته به کمک یه تیم مامایی، خانمای مهربون و دلسوز که خیلی کمکم کردن. پسر سومم که به دنیا اومد خیلی ها گفتن چرا نرفتی زیر نظر چرا بازم پسر و... و من اصلا حرف بقیه برام مهم نبود چون اصلا هدفم چیز دیگه ای بود. محمدهادی که ۴ ماهه بود بنا به دلایلی باید جابه جا می‌شدیم. رفتیم یه خونه کوچیک رهن کردیم و به مدت یک سال اونجا بودیم. بعد چند ماه طرح خودرو برای مادران ۳ فرزندی به ناممون در اومد .🚗 خیلی خوشحال شدیم و اینا از برکات کوچولو مون بود. محمد هادی که یک ساله شد به صورت خیلی ناگهانی و ناخواسته متوجه شدم یه نی نی دیگه باردارم😳 اولش خیلی ناراحت شدم چون خیلیییییی فشار کاری روم بود و ضعیف شده بودم و از طرف دیگه توی یک خونه نقلی مستاجری.😔همسرم شوکه بود ولی خوشحال چون ایشون خیلی بچه دوست دارن.☺️ کلافه بودم ولی دیگه کاریش نمیشد بکنم چیزی که خدا برامون مقدر کرده بود من باید صبوری میکردم. خداروشکر تونستیم بالاخره ماشین رو بخریم.🚗 و رفتیم با فروشش دنبال خونه.🏠 ما چندین ماه به دنبال خونه بودیم و دیگه ناامید شده بودیم از خرید خونه چون خونه ها دوبرابر پول مون بود. ولی به لطف خدا تونستیم به صورت خیلی باور نکردنی خونه بخریم. از برکات نی نی چهارم که هنوز نیومده بود ما صاحب خونه شدیم. بارداری خیلی سختی داشتم ولی خدارو شکر به سلامتی گذشت و شهریور ۱۴۰۳ یه فرشته دیگه به جمع مون اضافه شد. چهارمين پسر نازم به نام آقا سلمان😍این بار هم خدارو شکر طبیعی و در منزل به دنیا آوردم.☺️ با به دنیا اومدن آقا سلمان خیییییلی سختی کشیدیم. کارامون صد برابر شد ولی خداروشکر به سلامتی گذشت.☺️ از همه کسانی که تجربه منو خوندن میخوام خواهش کنم ازدواج رو آسون بگیرن و تا میتونن بچه بیارن و مطمئن باشند خدا به وعدش عمل می‌کنه. من به این نتیجه رسیدم این دنیا با حساب کتابای ما نمی‌چرخه. دو دوتا چهارتای ما با خدا فرق میکنه فقط باید بسپاری به خودش تا برات درست کنه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۳ من متولد ۷۳ هستم و همسرم متولد ۷۰، اسفند ۹۵ از طریق یکی از دوستان خانوادگی به هم معرفی شدیم و خیلی زود در اردیبهشت ۹۶ عقد کردیم و تیر ۹۷ مراسم عروسی رو برگزار کردیم و رفتیم سر خونه زندگی خودمون. من خودم پزشک هستم و اوایل ازدواج به خاطر اینکه خودم هنوز مشغول به تحصیل بودم اقدام به بارداری نکردیم. تا اینکه بهمن ۹۸ بعد از دفاع از پایان نامه و با اتمام دوره ی عمومی اقدام به بارداری کردیم و اسفند ۹۸ با شروع کرونا متوجه شدم که باردار هستم. دوران همراه با اضطرابی بود مخصوصا که تو اولین غربالگری ریسک سندرم داون برای بچه مطرح شد و پزشکم توصیه به آمنیوسنتز کرد و من هم چون تجربه و اطلاعات الانم رو نداشتم، اقدام کردم برای آمونیوسنتز همسرم مخالف بود و همش نگران بود که با این کار اتفاقی برای بچه بیوفته و نهایتا با اینکه ته دلش راضی نبود، بخاطر من فرم رضایتنامه رو پر کرد و ما آمنیوسنتز رو انجام دادیم. نتیجه چند روز بعد معلوم شد و خداروشکر بچه از نظر کروموزومی سالم بود و جنسیتش هم همونجا مشخص شد پسر هست و ما خیالمون راحت شد. تقریبا ۵۰ روز به تولد پسرم مادربزرگم در اثر کرونا به رحمت خدا رفتن و ما عزادار شدیم و نهایتا آبان سال ۹۹ در اوج دوران کرونا پسرم به دنیا اومد و دوباره شادی رو به خونه ما آورد. پسرم از دو سه روزگی دچار زردی شد که ابتدا با دستگاه توی خونه بهتر شد اما مجدد زرد شد که توی آزمایشات مشکوک شدن به مشکل کبدی بعد از آزمایشات و سونوهای متعدد هنوز تشخیص قطعی برای مشکل پسرم نداشتیم. با نظر پزشکش توی یک ماهگی بدون هیچ بی حسی و بعد از چند ساعت شیر نخوردن (برای اینکه باید npo و در واقع ناشتا می‌بود) و گریه کردن از پسرم بیوپسی کبد گرفته‌ شد اما باز هم توی بیوپسی به تشخیص قطعی نرسیدیم. در نهایت نظر پزشکش این بود که بره اتاق عمل و اونجا با باز کردن شکم به تشخیص برسیم و اگه لازم بود همونجا درمان هم انجام بدیم. آخه پزشک پسرم شک به انسداد مجاری صفراوی داشت. تو روزهای ابتدایی اولین تجربه مادر شدنم شرایط سختی رو داشتم طی میکردم. هنوز همه چیز برای خودم گنگ بود. نهایتا با تردید همسرم پسر دو ماهه ی نحیف مون با رنگ و روی زرد رو راهی اتاق عمل کردیم عملی که جراحش میگفت اگه لازم بشه فقط ۳۰ درصد جواب میده پس خیلی امیدوار نباشید. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۳ اما ما امیدمون به خدا بود و توسل کردیم به ائمه مخصوصا خانوم حضرت زهرا، پسرم از اتاق عمل آمد و بلافاصله منتقلش کردن به آی سیو و من اون شب رو با سینه های که از شیر سنگ شده بود بدون پسرم راهی خونه شدم و تا صبح نخوابیدم و گریه کردم. فردا منتقل شد بخش ولی تا چند روز نباید شیر می‌خورد و خیلی بی تابی می‌کرد. تا اینکه با کلی دارو مرخص شد و از اون موقع به بعد هرچند ماه باید تحت چکاپ آزمایش و سونو باشه. الان به لطف خدا و عنایت حضرت زهرا پسرم نزدیک ۵ سالشه و یه پسر واقعا زیبا رو و فوق العاده باهوش و با محبت و شیرین هست. من یک سالگی پسرم وارد دوره تخصص شدم. دوران سختی بود. شیفت های سنگین و دوری از پسرم و مسائلی که در مورد پسرم داشتم باعث شد فعلا دیگه اقدام به بارداری نکنیم. اما باز هم بعد از دفاع دوره ی تخصصم اقدام کردیم و سال گذشته بعد از برگشت از سفر اربعین متوجه شدم که باردارم. اما متاسفانه خارج از رحمی بود. با نظر پزشک یک دوز دارو گرفتم اما بتا پایین نیومد. نظر پزشکم این بود که فورا باید جراحی بشم و لوله خارج بشه. اما صبح روز عمل چون کمی بتا پایین اومده بود دکترم گفت میتونی دوباره دارو رو هم امتحان کنی و اگه باز پایین نیومد جراحی انجام بدیم. بلاخره بعد از دو دوز داروی سنگین بتا به مرور پایین اومد و بارداری ختم شد و نظر پزشکم این بود بخاطر عوارض دارو بعد از ۶ ماه مجاز به اقدام به بارداری هستم. بعد از اون مدت چند باری اقدام کردیم اما نشد تا اینکه چند روز مونده به سفر اربعین امسال مجدد متوجه شدم که باردارم. بیشتر نگرانی من حاملگی خارج از رحم بود که تکرار بشه برای همون زود رفتم سونو داخلی اما چیزی مشخص نشد. مجدد یک هفته بعد و دقیقا چند ساعت قبل از سفر سونو دادم که جنین ۴ هفته مشخص شد حالا خیالم راحت شد که داخل رحمی هست. توی فکرم کمی تردید پیدا کردم برای سفر اما چون برای کار درمانی از قبل قول داده بودم و روی من حساب کرده بودن و هم اینکه واقعا منعی از نظر پزشکی برای سفرم وجود نداشت و نهایتا خودم هم دلم نمیومد این سفر پر از عشق رو نرم بلاخره با همسر وپسرم راهی شدیم و توی سفر همه چیز خوب بود و خداروشکر مشکلی پیش نیومد اما چند روز بعد از برگشت دچار لکه بینی شدم و سریع مجدد سونو دادم که خداروشکر رشد بچه خوب بود فقط یه هماتوم کوچیک زیر ساک حاملگی هست که علت لکه بینی هم همون هست و پزشک برام استراحت تجویز کرد و من برخلاف میلم مجبور شدم خیلی زود محل کار مطلع کنم تا بتونم استراحت داشته باشم. دیروز مجدد برای چکاپ سونو دادم اما توی سونو گفتن که رشد جنین متناسب نیست و یک هفته دیگه بهم مهلت دادن برای چک مجدد. خواستم از مخاطبین تون بخواید هرکس تجربه منو خوند برام دعا کنه تا هفته بعد که سونو میدم رشد بچه خوب شده باشه و این بچه رو خدا برامون حفظ کنه تا نسل شیعه ی امیرالمومنین زیاد بشه. "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۲۲۲۵ متولد ۷۴ هستم، ۳۰ سالمه. ۱۶ سالم بود که اولین خواستگارم اومد. اونم اولین بار بود می رفت خواستگاری. تو مجلس خواستگاری جلو جمع گفت هیچی ندارم راستم می‌گفت هیچی نداشت جز لباس تنش. نه خونه نه ماشین نه شغل حتی سربازی هم نرفته بود.😊 دانشجو بود پول تو جیبیش هم از باباش می‌گرفت ولی گفت ازدواج بر من واجب شده خیلی اهل رعایت نگاه به نامحرم بود. احساس می کرد محیط دانشگاه اونو اذيت میکنه. نگران بود اگر چشمش به نامحرم بخوره روش اثر کنه و به گناه بیفته ۲۱ سال بیشتر سن نداشت. رشته مهندسی بود. تصمیم گرفته بود ازدواج کنه تا دینش رو حفظ کنه. منم هیچ شرطی براش جز تقوا و اخلاق نذاشتم. از مادیات هیچی نخواستم. خانواده ام تردید داشتن. هم غریب بود هم هیچی نداشت. ولی از اون جهت که اگر نیتت خالص برای خدا باشه خدا از راهی که گمان نکنی گره گشایی میکنه خانواده ام قبول کردن و بلافاصله عقد کردیم سه چهار ماه بعد هم ازدواج 😍 با یه آرایش و لباس عروس و یه شام که خانواده همسرم پختن. جشن هم تو حیاط خودشون بود. با یه جهیزیه ساده رفتم تو یه اتاق گوشه حیاط پدر شوهرم سر خونه زندیگیمون بعد از چهار ماه پس از ازدواج سال ۹۸ بود که مستقل شدیم و مستاجری ما آغاز شد. شوهرم با اینکه هم درسش خیلی خوب بود و هم رشته ای بود که پول زیادی می‌تونست بعد شاغل شدنش به دست بیاره ولی علاقه به دانشگاه و محیط اون نداشت پول براش ملاک نبود دنبال رشد معنوی بود. لذا برای شغل وارد یه محیط فرهنگی معنوی شد. منم خیلی از این بابت راضی و خوشحال بودم ولی چون تازه وارد بود نه حقوق او وصل شده بود نه بیمه درمانی، از طرفی ما هم تازه عروس و داماد بودیم وسیله خونه تکمیل نبود درآمدی نداشتیم. باید قسط وام ازدواج می دادیم، کرایه خونه می‌دادیم. اونم خونه ای یا همون سوئیتی که یه اتاق ۱۲ متری از خونه صاحب خونه بود که یه راهرو داشت به سمت کوچه و اونجا دری براش تو کوچه باز کرده بودن. آشپزخونه که نگم که حتی نمیشد توش گاز پنج شعله ببری از بس کوچیک بود. کابینت هم نداشت فقط جای یکی دونفرداشت که ایستاده وایسن. یه قفسه تو دیوار داشت که ظرف هام گذاشتم داخلش و یه گاز قدیمی که خودش داخلش بود و تمام. سرویس بهداشتی و حمام مشترکی کوچیکی هم که کنج راهرو بود. شاید خیلی ها هم باور نکن ولی میگم که من یک سال میوه نخریدم. سبزی نگرفتم. گوشت و مرغ پول نداشتیم بخریم. بیشتر اوقات غذامون نونی بود حتی نهار. املت، سیب زمینی، تخم مرغ، کوکو، بادمجون،عدسی، دال عدس، ماکارونی و .... گوشت خوردن هامون تو مهمونی ها بود نداشتیم که بخریم. ما کولر نداشتیم تو تابستون، چند بار نهار نداشتیم و با دوتا کیک سر و ته غذا رو به هم آوردیم😔 یادمه یه روز هیچی پول نداشتیم. مجبور شدیم دوتا کارتون خرما که تو خونه داریم رو ببریم سوپری بفروشیم تا شاید چیزی دستمون رو بگیره. نمی‌تونستیم قرض هم کنیم چون درآمدی نبود که بخوایم برگردونیم. به خانواده ها چیزی نمیگفتیم همسرم دوست نداشت چون بارها انتقاد کردن که چرا دانشگاه و رشته مهندسی رو رها کردیم نمی‌خواستیم سرزنش بشیم. کم کم مقداری از وسایل زندگی رو از سمساری برای تامین ضروریات خریداری کردیم. چند ماه از ازدواج ما گذشت که باردار شدم خیلی خوشحال بودم.😍 از برکت قدم بچه حقوق و بیمه همسرم وصل شد. یه ماشین دست دوم خریدیم. خونه رو هم عوض کردیم و یه خونه بزرگتر اجاره کردیم یه خونه تک خواب بازم مشکل مالی داشتیم ولی وضعیت بهتر بود. همسرم درآمدش زیاد نبود. خیلی با قناعت زندگی می کردم. بچه اولم کمی که بزرگتر شد دومی رو باردار شدم. وضعیت باز بهتر شد. سومین بچه هم باز خدا به ما داد. الحمدلله هرسه بچه رو خودمون خواستیم بعد بچه سوم رفتیم یه خونه بزرگتر اجاره کردیم. ماشین نو خریدیم. هم من هم همسرم خیلی بچه دوستیم معتقدیم با تعداد فرزندان روزی بیشتر میشه. هر چند خیلی سختی کشیدیم. شهر غریب بودیم کمکی نداشتیم ولی همه میگفتن دیگه بچه نیارید ولی من چهارمی رو خیلی دلم میخواست. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۲۲۲۵ دوباره باردار شدم چهارمین فرزندم رو که باردار شدم رزق و روزی بود که به سمت خونه مون میومد همسرم طلا خرید برام😍 درآمدش بیشتر شد. وام گرفتیم تعدادی از وسایل خونه رو نو کردیم. گفته بودم که اول ازدواج وسائل مون دست دو بودن اکثرا لذا تعدادی رو عوض و نو کردیم. همسرم خیلی تو کارها کمک حالم شده چون میدونه با چهار تا بچه قد و نیم قد رسیدگی به کار منزل و بچه ها سخته. خودش هم بسیار پخته تر و فهیم تر از اول ازدواج شده.😉 برای فرزند چهارم خیلی از طرف خانواده حرف شنیدم. خجالت بکش این همه بچه میاری😟 بازم بچه بیارید😒 حتما پول دارید که بچه میارید.😳 و حرفای دیگه... ولی من نیتم از فرزندآوری یار برای آقامون ولی عصر و آینده بچه هامه که تنها نباشن که وقتی من از دنیا رفتم، خواهر و برادری باشه که بهش تکیه کنن، کسی باشه که هواشون رو داشته باشه. دلش ون گرفت یکی باشه برن خونه ش سر بزنن. پول قرض خواستن محرمی به نام خواهر برادر باشه که ازش قرض بگیرن تا نیاز به رو زدن به غریبه نباشه و کلی دلایل دیگر.... من هم دختر و هم پسر دارم ولی تصمیم خودم رو گرفتم که برای پنجمین فرزند اقدام کنم. ما هنوز مستاجریم. هنوز یه ماشین معمولی داریم. هنوز قناعت میکنم هنوز لباس بچه های بزرگتر رو برای کوچکترا می‌ذارم. ولی دلی خوش، خانواده ای شیرین و خونه ای شلوغ داریم که دلمون به همین ها خوشه. به برکت بچه ها ماهی و گوشت و مرغ می‌خریم درسته مثلا ممکنه یک ماه نتونیم گوشت بگیریم ولی ماه بعدش میگیریم به برکت بچه ها مهمونی میدیم. مراسم اهل بیت میگیرین تو خونه مون. مسافرت میریم. براشون برخی سالها تولد میگیرم. اسباب بازی و ....میخرم. در آخر بگم بچه ها برکت زندگی و رزق اصلی زندگی ما هستن رزق اصلی فرزند سالم و صالح است و این ما هستیم که روزی خور بچه هامونیم این رو با تجربه خودم میگم. ان شاءالله هر که منتظر فرزند است خود آقا دامنش رو سبز کنه. التماس دعا دارم "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
💥سختی‌های زندگی... بعضی مواقع خداوند متعال میخواهد کسی را در مراتب بندگی زود بالا برود. به همین خاطر درهای زندگی او را مثل دیگ زودپز محکم میبندد و او را در سختی قرار میدهد. خود ما نمیدانیم که آیا ما در سختی ها بهتر خداوند را بندگی میکنیم یا در خوشی هایمان... اکثر کسانی که به مراتب بالای بندگی رسیدند، زندگی سختی داشته اند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۵ من متولد ۷۲ فرزند پنجم و همسرم متولد ۶۷ هستن و فرزند ششم خانواده هستن. همسرم پسر داییمه و از اونجا که عروس اول داییم خواهرمه و خیلی مورد پسندشون بوده😜 بنده رو واسه پسر کوچیکشون خواستگاری کردن😁 و سال ۸۹ وقتی ۱۷ ساله بودم با پسردایی که ۲۲ سالشون بود ازدواج کردم. وقتی عقد کردیم همسرم تازه از سربازی اومده بود و آه در بساط نداشت و توی مغازه پدرش مشغول به کار بود. ما حتی یه موتور نداشتیم. تمام اقلام جهیزیه که به عهده همسرم بود رو از ارزان ترین ها انتخاب میکردم تا تونستیم با همون مبلغ(دومیلیون)وام ازدواج هم وسایلمون رو بخریم هم یه موتورسیکلت. دوران عقد رو باقناعت گذروندیم تا تونستیم بهار ۹۱ بریم سرخونه زندگیمون. من خودم فرزند آخر خانواده بودم ولی از وقتی ۸ساله بودم شاهد عینی بزرگ شدن نوه ها بودم و عاشق بچه ها. از همون اول ازدواج در نظر داشتم که زود بچه دار بشیم ولی من به علت بیماری خودایمنی(پنفیگوس وولگاریس) که از مدت ها قبل ازدواج بهش دچار بودم داروی کورتون دار مصرف میکردم. دکتر خودم مخالف بارداریم بود ولی با این حال یه کمیسیون پزشکی تشکیل دادن که متاسفانه نظر اون دکتر ها هم براین بود که با وجود مصرف دارهام ممکنه بچه یه سری نقص ها داشته باشه🥺. که در نهایت بعد گذشت یک سال و نیم با کم کردن دُز داروها برای بارداری اقدام کردم 😮‍💨 که البته اونم به اصرار خودم بود چون اینطوری احتمال واگرد بیماری بود، که اگر توی بارداری این اتفاق می افتاد رسما هیچ کاری نمیشد انجام داد و باید درمانم دوباره از صفر شروع میشد🥺 و ... با وجود کم کردن دارو بازم خیالم آسوده نبود و احتمال لب شکری شدن یا نقص ظاهری توی بچه بود ولی بعد از یه شب احیا با توکل به خدا و توسل به امام حسن (ع) بعد از ۳ ماه باردار شدم و روز اول ماه رمضان سال ۹۳ خداوند آقا مجتبی رو بهمون هدیه داد😍. یه پسر ریزه میزه و البته به لطف آقا امام حسن سالم و سلامت🥰. خداروشکر نه تنها دیگه بیماری واگرد نکرد بلکه بعد زایمان طی چند ماه تونستم کاملا داروها رو قطع کنم. این در حالی بود که دکترم میگفت این بیماری درمان نداره فقط باید با دارو کنترل بشه. ولی من به برکت وجود پسرم بیماری رو بوسیدم گذاشتم کنار😊. از قدم پسرم همسرم بالاخره تونستن یه شغل متناسب با رشته تحصیلی شون پیدا کنن و به عنوان حسابدار مشغول به کار شدن. بعد از پسر اولم از اونجا که درست یا نادرست با اختلاف سنی کم مخالف بودم تا ۴/۵ سالگی پسرم اصلا به بچه بعدی فکر نمیکردم و بعد از اون خیلی زود بی بی چک مثبت شد😍 اینقدر من و همسرم ذوق داشتیم که انگار اولین باره😅 ولی خوشحالیمون زیاد دوام نیاورد و بعد ده روز متاسفانه سقط کردم😔. رفتم دکتر و بعد ۳ ماه مجدد اقدام کردیم و این بار هم خیلی زود بی بی چک مثبت شد و باز هم توی هفته هفتم سقط شد😔. دوباره بعد ۳ماه برای بار سوم اقدام کردم با این تفاوت که این‌بار تمام آزمایشات لازم برای تشخیص سقط مکرر رو انجام دادیم. که گفتن سالمین و فقط کمی ضعف اسپرم بود که توی مدت ۳ماهه با طب سنتی خودمون رو تقویت کردیم. این بار دو یا سه دوره ماهانه طول کشید که باردار شدم و هفته ششم رفتم سونو و صدای قلب کوچولوش رو شنیدم❤. هفته ها می‌گذشت البته پر استرس تا اینکه هفته ۱۱ احساس میکردم علائم بارداری قطع شده🤷‍♀️ولی همش با خودم میگفتم از استرس توهم زدم🤯 ولی وقتی ۱۳ هفته خیلی سرخوش رفتم برای ان تی فهمیدم توی ۱۰ هفته قلبش ایستاده😭از شوکی که بهم وارد شد و حالی که داشتم نگم بهتره😞💔. توی خونه با داروی خونگی سقط کردم. یه جنین بند انگشتی کوچولو که انگشت های دست و پاش کاملا واضح شمرده میشد😔. این بار رفتم فوق تخصص نازایی مرکز استان و آزمایشات تکمیلی و ژنتیک ووو... اونجا بود که تشخیص دادن من فاکتور آنتی ترومبین خونم مشکل داره و باید از اول تا آخر بارداری آمپول زیر جلدی انوکساپارین استفاده کنم🤒. و ظاهرا زمان پسر اولم اون داروهایی که مصرف کرده بودم این مشکل رو برطرف کرده بوده. خلاصه بعد ۶ماه برای بار چهارم اقدام کردیم و خداروشکر زود باردار شدم ولی باورتون نمیشه چه روزهای پر استرسی رو گذروندم🤒. قبل اینکه موعد ماهانه ام برسه لکه بینی گرفتم که علتش هماتوم بود و تا ۱۸هفته ادامه داشت و مرتب شیاف و آمپول پرژسترون و آمپول هایی که به شکمم میزدم. استرس و ترس از سقط به کنار توی جواب آزمایش غربالگری اولم ریسک سندرم داون داشت و تکرارش توی ۱۵هفته ریسک بالای نقص لوله عصبی نشون داد🤕 که حتی با آزمایش آمینوسنتز هم نتیجه قطعی معلوم نمیشد و باید تا سونو آنومالی صبر میکردم و سونو سه بُعدی میدادم تا معلوم بشه بچه سالمه یا نه... ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۵ هر روز دست به دامن یکی از ائمه میشدم. تا روز موعد سونوگرافی که دکتر خیلی مطمئن گفت خداروشکر سالمه😍😮‍💨 از تمام مشکلات و درد هایی که از حجم استرس زیاد گریبان گیرِ من شده بود بگذریم، مسئله وحشتناک بعدی عضلات شُل یا همون دیاستاز شکمی بود که حسابی مشکل ساز شده بود و باید شکمم رو با دست نگه میداشتم🥴. تا کسی این مشکل رو تجربه نکنه نمیتونه متوجه حجم سختیش بشه😫 بالاخره آقا محسن ما بهار ۱۴۰۰ چشم به جهان هستی گشود😊😍🥰 یه پسره شیطون با آلرژی شدید که جون مامانش رو به لب رسوند😫. مثلا یه مورد کوچیک این بود که هییییچ شوینده ای براش مناسب نبود، گوشه حمام پر شده بود از شوینده های مختلف که هیچ کدوم مناسب نبود و در آخر به کمک صفحات مختلف و نظر سنجی تونستم شوینده مناسب براش پیدا کنم🥲😵‍💫. خداروشکر اون روزها هم گذشت. این بار از پا قدم گل پسرم تونستیم بالاخره با هزار زحمت و پس انداز ماشین بخریم😍 بعد از پسر دومم عضو کانال دوتا کافی نیست شدم و با اینکه خودم هیچ وقت به دوتا راضی نبودم ولی دو دل بودم و بالاخره عزمم رو جزم کردم که یکی دیگه بیارم. ولی حتی جرات نداشتم یک کلمه از تصمیم به خانواده ام چیزی بگم. البته واقعا بهشون حق میدادم. بارداری های سخت من نه تنها برای خود من طاقت فرسا بود بلکه کل خانواده ام رو به زحمت می انداخت. حتی همسرم با اینکه بسیار مذهبی و عاشق امام زمان هستن مخالف بارداری مجدد من بود تا حدی که پیگیر فرزندخواندگی شدن ولی متاسفانه به افرادی که خودشون فرزند دارن، بهزیستی بچه نمیده🙄. اینم اضافه کنم که ما ۱۱سال توی یه واحد نقلی توی منزل پدرم زندگی میکردیم. طبقه بالا پدرمادرم بودن و پایین دوتا واحد نقلی بود که من و برادرم که بزرگتر از من هستن(من و همسرم هر دو ته تغاری های خانواده هستیم😜) اونجا زندگی میکردیم سال ۱۴۰۱ درست بعد ازسفر خانوادگی اربعین از اونجا نقل مکان کردیم و ما تازه بعد از اون تازه وارد زندگی مشترک مستقل شدیم و من در آستانه ۳۰ سالگی برای اولین بار محل سکونتم از پدرمادرم جدا شد🤒. اوایل با تمام ذوقی که داشتم ولی دوری از مامان و بابام برام خیلی سخت بود😥. اونم وقتی همسرم شغلش جوریه که طول نیمه دوم سال رو صبح ساعت ۶میرفتن و ۷شب بسیار خسته و کوفته میومدن خونه. سال اول تاحد زیادی افسرده شدم و فکر کردن درباره بارداری مجدد برام سخت بود. ولی این بار نمیخواستم اخلاف بچه ها زیاد بشه(اختلاف سنی دو پسر اولم حدود ۷ ساله) اول کمی به بدنم رسیدگی کردم و پاییز سال گذشته تحت نظر دکتر اقدام کردم و خداروشکر خیلی زود نتیجه گرفتیم. متاسفانه این بار هم داستان هماتوم و شیاف تکرار شد ولی خداروشکر هماتوم کوچکتر بود خیلی زودتر برطرف شد. ایندفعه دیگه برای ان تی نرفتم و تصمیم گرفتم فقط برای جنسیت برم سونو و کلا غربالگری ها رو انجام ندم. ولی از اونجا که خدا این‌بارم میخواست منو امتحان کنه توی سونو ۱۵ هفته توی قلب پسرم یه سری لکه و سافت مارکر بود. دکتر حسابی سرم غر زد و گفت اینا یکی از علائم سندرم داونه چرا سونو ان تی ندادی و چه و چه😔🤕 وقتی دکتره دید حالم خیلی بده دلش سوخت و گفت البته توی خیلی موارد هم چیز خاصی نیست و تا ماه آخر بارداری مشکل قلب برطرف میشه😐 اونجا حسابی منو ترسوندن و تا دلتون بخواد بهم استرس و ناراحتی وارد شد. تا چند روز حالم واقعا خراب بود. با دکتر و ماما مشورت کردم و نظرشون بر آمینوسنتز بود. ولی از اونجا که من هماتوم داشتم و اِنوکساپارین مصرف میکردم و آزمایش آمینوسنتز هم ریسک سقط داشت تصمیم گرفتم کلا پیگیر ماجرا نشم. ولی نمیتونستم ذهنم رو خالی کنم. فکر و خیال داشت دیوانه ام میکرد. تا اینکه یه روز که خیلی دلم گرفته بود، کلی با آقا امام زمان درد و دل کردم و گفتم آقا جان خودت میدونی این بچه فقط به نیت سربازی شما بوده. من میخوام یه بچه سالم داشته باشم که برای شما و در راه شما و رسالت شما قدم برداره، کمکم کنید تا بتونم آرامشم رو بدست بیارم و فکرم آزاد بشه. شاید باورتون نشه ولی انگار از اون لحظه به بعد تمام افکار از ذهنم پاک شدن. چنان آرامشی داشتم که انگار اصلا هیچ مسئله ای ذهنم رو درگیر نکرده بود حتی از قبل هم آروم تر و مطمئن تر بودم که بچم سالم سالمه. یه جور اطمینان از جنس یقین. توی سونو بعدی بازم اون مشکلات بود که مجبور شدم اکو قلب جنین بدم که خداروشکر گفتن مشکل قلبی جدی نیست و تا ماه ۹ برطرف میشه🤲😮‍💨 خلاصه این بارداری هم مثل بارداری قبلی نیمی ازش با استرس گذشت و نیمی با مشکلات شکمی که این بار خیلی حاد تر از بارداری قبلی بود، من یه چی میگم شما یه چی میشنوید. ادامه👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۵ در حدی اوضاعم خراب بود که یک قدم هم نمیتونستم راه برم، با برداشتن قدم سوم انقباض میگرفتم. باید شکم بند مخصوص میزدم و حتی با وجود شکم بند باز باید شکمم رو با دست نگه میداشتم. تنفسم خیلی مشکل بود و انگار یکی محکم چنگ انداخته بود و ریه ام رو میکشید به سمت پایین😟شکمم واسه نگهداری از بچه هیچ زحمتی به خودش نمیداد، بند های رحمی به شدت شُل شده بود. آب دور جنین هم زیاد بود و عددش لب مرز که اونم، خودش شده بود قوز بالاقوز😭. به همین علت احتمال زایمان زودترس داشتم و آمپول میزدم و استراحت داشتم. یه تفاوت با بارداری های قبلی هم داشتم که اونم شدیدتر بودن ویارم بود🤢 که کمی توی ذهنم منتظر بودم این یکی دختر باشه ولی خوب تقدیر بر این بود که تک دختره خانواده ی پنج نفره ی ما، خودم باشم😅😁😜 از زخم زبون ها هم مختصر بگم که بعضی ها که میدونستن ما یه خانواده ولایی هستیم به کنایه توی جمع ها به ما(من و زن داداشم با هم باردار بودیم) اشاره میکردند و میگفتن آقاشون(رهبر) گفته بچه بیارید😏. بعضی ها با لحن دستوری تهدید میکردن که دیگه نیاری هااا 😳، بعضی میگفتن چرا نرفتی تعیین جنسیت یا رژیم نگرفتی تا دختر بشه؟ به نظر اون ها فقط دختر به درد مادر میخوره🤷‍♀️، بعضی هم میپرسیدن میخوای انقدر بیاری تا دختر بشه؟🙄 بعضی هم میگفتن یا هنوز داغی و نمیفهمی سه تا پسر چقدر اعصاب میخواد!، یا پسرهات آروم هستن که به فکر بعدی افتادی😵‍💫. تا جایی که در توانم بود در جواب افراد فقط سکوت میکردم و یا خیلی با احترام جواب میدادم ولی حسابی دل شکسته میشدم💔😥. بالاخره آقا محمدجواد ۴مرداد ۱۴۰۴ قدم سر چشم ما گذاشت😍🥰. در کنار همه زخم زبان ها و حرف و حدیث هایی که این مدت شنیدم یه نفر که خودش اهل خدا، پیغمبر و امام زمانی و مربی قرآن و یه آدم با سواد و به قول ما خانم جلسه ای بود یه سوال متفاوت ازم پرسید. گفت وقتی اینقدر بارداریت سخته چه میخواستی دوباره آوردی؟ تن دو تای قبلی سالم باشه انشاالله همونا بس بودن😳. گفتم آدم توی این دوره و زمونه باید یه هدف بزرگ داشته باشه تا بچه بیاره و الا اگر قرار به سختی نکشیدن باشه حتی یه بچه هم اضافه اس🤷‍♀️. با لحنی که یکم تمسخر داشت گفت مثلا الان شما هدفت چیه؟😏 گفتم من میخوام اون دنیا سرم جلو آقا امام زمانم بالا باشه که حداقل برای نسل شیعیانِ ایشون و برای قدرت کشورم و امر رهبرم هر چه در توان داشتم انجام دادم 💪 دخترشون خیلی صادقانه گفت به شرط اینکه توی این دوره زمونه بچه هامون شیعه واقعی بشن. گفتم اینکه خدایی نکرده بچه هام مسیری که من میخوام رو در پیش نگیرن دور از ذهن نیست و من هییییچ ادعایی از بابت تربیت فرزندانم ندارم ولی ما تمام تلاشمون رو میکنیم بچه هامون شیعه واقعی و محب اهل بیت بار بیان، بقیه اش رو هم میسپاریم به خدا و خود امام زمان که انشاالله توی این راه کمکمون کنن. این مکالمه رو تعریف کردم که بگم برای فرزندآوری حتی خیلی از مذهبی های ما با این فکر غلط که توی این دوره زمونه تربیت شیعه واقعی سخته و این بچه ها میشن سربار امام زمان نه سرباز، تن به جهاد فرزندآوری نمیدن. به هر حال این مسئله دور از امکان نیست ولی پاک کردن صورت مسئله که راه حل نیست. وقتی نیت ما درست باشه با توکل و توسل و مطالعه دراین باره قطعا میتونیم موانع تربیتی رو برطرف کنیم. در آخر هم باید تشکر کنم از کانال خیلی خوبتون 🙏🌹. خوندن زندگینامه و تجربیات دیگران کلی انگیزه و حال خوب به آدم میده. خوندن سختی های زندگی دیگران تحمل مشکلات رو برای من آسون تر کرده و با شنیدن تجربیات دیگران برکات و نعمت وجود بچه ها توی نگاهم بزرگ و نمایان تر شده. التماس دعا دارم از همه عزیزان تا خدا این بنده گنه کار رو لایق تربیت سربازانی برای آقا امام زمان بدونن و بتونم بچه هام رو جوری تربیت کنم که مطیع امر ولایت و آقا صاحب الزمان باشند🤲🌹 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۲۱۴ بنده تو یه خانواده ۷ نفره بدنیا اومدم. با پدر و مادرم ۹ تاییم. ۳ تا خواهر، ۴ تا برادر، که من از همه شون بزرگترم. اسفند ۹۵ ازدواج کردم با کسی که همدیگرو دوس داشتیم، شوهرم تا الآن که ۹ سال از ازدواجمون میگذره، عاشقمه، منم همیشه ته دلم خوشحال بودم از اینکه همچین کسی عاشقمه. خلاصه کنم ۱۱ ماه بعد از ازدواجمون باردار شدم، یه پسر خوشگل و باهوش اومد تو زندگیمون. (همزمان معلم پیش دبستانی بودم) مستاجریم با حقوق ۷۰۰ هزار تومان تا سال ۹۹ زندگی کردیم و هیچکس باور نمی‌کرد. من که دیدم از پیش دبستانی آبی گرم نمیشه، نشستم برای آزمون استخدامی درس خوندم رشته مشاوره. خدا خواست من نفر اول شدم و فرآیند استخدام با موفقیت طی شد و مشغول تدریس شدم. پسرم انقدرررر بهم وابسته بود که کتابو برمی داشتم بخونم، پرتش می‌کرد و گریه می‌کرد، منم کتابو می ذاشتم کنار. باباش دو ساعت شبا می‌بردش خونه عموش و دوستاش تا من درس بخونم.😘 خلاصه پسرم دوسال و نیمش بود که دوباره به خواست خودمون، باردار شدم یه بارداری فوق العاده سخت و اینکه مدرسه هم می‌رفتم و یه زایمان طبیعیِ فوق العاددددده سخت تر طوری که به پرستارار گفتم نذارین بمیرم.😅 اونا هم بهم روحیه می‌دادن، اما وقتی بچمو بغلم دادن تمام سختیش یادم رفت، این بارم یه پسر زیبا و باهوشِ دیگه نصیبمون شد به اسمِ آقا عرفان. اولی هم آقا سبحان😍 از اول مهر دوباره دردسرهام شروع شد، چون محل تدریسم ۴۵ دقیقه با خونه ام فاصله داره مجبورم بچه ها رو ببرم بذارم پیش مادرم، اونجا بچه هام مریض میشن، یه بار خوب میشن، دوباره مریض... اگه بگم شبا خواب ندارم شاید اغراق نباشه. روزها هم از بس خونه رو بهم می‌ریزن دوبار جارو می‌زنم و شب همونطور مثل اولش میشه 🙄🤣 ولی وقتی پیشم خوابن و نگاشون می‌کنم، انگار دنیا مال خودمه‌. راستی من شبا قبل از خواب همیشه از بچه ام عذرخواهی می‌کنم اگه احیانا در طول روز یه دادی بزنم سرش. اونم میگه مامانی تو هم منو ببخش😊😍😘😘 انقدر خسته می‌شم که هر شب با این جمله می‌خوابم که یعنی میشه من الآن برم بخوابم!!! ولی با این وجود دوس داشتم بازم از این فرشته ها بدنیا بیارم اما از اونجایی که تا ۵ سال پیمانی هستم، منتظر موندم بچه ام ۴سالش بشه که دوباره اقدام کنیم برا بارداری بعدی. چون حقوقم دوسوم میشه تو مرخصی، با بچه یه ماهه رفتم کلاس تا کمی بزرگ تر شد و بردمش پیش مادرم، شرایط واقعا سخته کاش برا خانم هایی که قراردادشون پیمانیه هم، مرخصی کامل با حقوق کامل بود که بدون دغدغه فرزندان بیشتری می‌آوردن و ۹ ماه اول رو پیش فرزندشون می‌بودن. اگه رسمی بشم ان شاء الله حقوقم کامله. تو این چند سالی که رفتم سرکار و از برکت فرزند دوم😍 هم وام فرزندآوری رو گرفتیم، هم ماشین پارس تیوفایو😍،که البته حوالش رو فروختم، چون نتونستم بخرمش و با پولی که داشتم یه پراید تمیز خریدیم، یه خونه ویلایی رهن کردیم. شوهرم هم برا اینکه کار گیرش نمیاد و نمی‌خواد جای دور بره با حقوق کم داره همینجا کار می‌کنه فداش بشم.❤❤ الآنم بچه سومم که پسر سومم میشه ۱۵روزشه😍😍 حقیقتش دلم میخواست دختر داشته باشم و تو سونوی ان تی که گفتن پسره، گریه کردم. که الهی بمیرم برا دل ارمانم که اون لحظه شکست با عکس العمل من😞 اما بعد از یه هفته حالم خوب شد و سجده شکر بجا آوردم. و الآن به جایی رسیدم که میگم خدایا ممنونم که تصمیم گرفتی آرمانو بهم بدی. من نادان بودم که ناشکری کردم. خدای من شاهده که الآن اگه خدا اختیارو بده دستم بگه بین آرمان و یه دختر که بهت میدم کدومو انتخاب میکنی میگم آرمان.😍😍 به جرات میگم بچه فقط سالم باشه وگرنه دختر و پسر نداره👌😍 الآن اون دوتا پسرم عاشق داداششونن حتی تو خوابم میرن بوسش میکنن😒😂😍 من دوس دارم ۳تا بچه دیگه بیارم اگه خداوند منو لایق مادری برای فرشته های دیگش بدونه. شما هم اگه خانه دار هستین که کارتون راحت تره به حرف آقا گوش کنید و برای ایران، شیر بچه شیعه بدنیا بیارید تا دنیا بیفته دست بچه های ما. بجای اینکه دستِ یه مشت داعشی که روز بروز بیشتر بچه میارن باشه. تردیدتونو کنار بزارید و اقدام کنید برای داشتن نی نی های خوشگل و خوش روزی❤️ "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075