#تجربه_من ۱۱۴۱
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
سال ۹۲ به صورت سنتی ازدواج کردیم👩❤️👨
سر جهیزیه خریدن، دونفرمون آسون گرفتیم و خونه پدر همسرم ساکن شدیم.
از همون اول من بچه میخواستم و همسرم مخالف بودن، ۹ ماه بعد از عروسی ایشون راضی شدن، چکاب های قبل بارداری رو رفتیم و متوجه شدیم همسرم مشکل دارن
دکتر شهرمون گفتن مشکل خیلی جدیه و ما طبیعی بچه دار نمیشیم.
همون اول گفتن برین سراغ درمان های ناباروری ولی ما توکل کردیم به خدا و امام رضا جانمان🤲
بدون اینکه کسی متوجه بشه مرکز استان مون دکتر میرفتیم و دنبال درمان بودیم، بعد یک سال همسرم عمل کردن و نذاشتیم هیچکس متوجه بشه، روزای سختی بود که خداروشکر گذشت و سه ماه بعد عمل روز تولد امام رضا جانمون متوجه شدیم من باردارم و خدای مهربون دختر گلم رو روز تولد امام جواد بهمون هدیه داد 😍
دخترم یک ساله بود متوجه شدم باردارم 💖 به جز خانواده هامون به کسی نگفتیم و تا ماه ۷ بارداری بخاطر ترس از سرزنش های مردم از همه پنهان کردیم.😔
خداروشکر خدا دوباره به ما لطف کرد و پسر گلم رو بهمون هدیه داد. با وجود بچه ها زندگیمون پر از خیر و برکت شد. 🤩
بزرگ کردن دوتا بچه شیر به شیر مارو خسته کرده بود، متاسفانه قید بچه سوم رو زدیم. کم کم با بزرگ شدن بچه ها جای خالی نوزاد تو خونه مون حس میشد که از خدا خواستیم بهمون بچه بده متاسفانه جنین توی هفته ۸ قلبش ایست کرد و سقط شد.
بعد یک سال دوباره همین ماجرا تکرار شد و متاسفانه همسرم که دیدن من خیلی اذیت شدم دیگه قید بچه رو زدن و به هیچ وجه راضی نمیشن.
متاسفانه ما اشتباه کردیم و بین بچه دوم و سوم فاصله انداختیم و حالا دچار مشکل شدیم. دوستان هرچند تا بچه میخواین پشت سرهم بیارین، هم بچه ها به درد هم میخورن و هم بدن آمادگی بیشتری داره.
از دوستان خواهش دارم برای ما دعا کنن اگه مصلحته خدا بهمون فرزندی سالم و صالح عطا کنه.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۴۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
من تو فامیلمون اولین کسی بودم که برای ازدواج و رسم و رسوماتمون، سنت شکنی کردم.
خانواده من و همسرم هردو در سطح متوسط جامعه هستیم و هیچ کدوم پس اندازی برای شروع زندگی نداشتیم. هردو خانواده هامون رو راضی کردیم که طبق خواسته خودمون پیش بریم.
با وجودی که رسم ما نبود من با وام ازدواجم تمام جهیزیه رو گرفتم همه چیز کامل و باکیفیت اما فقط لوازم مورد نیازمون رو گرفتیم و الکی ویترین پر نکردیم!
همه جنس هامون مثل تخت و مبل و تلویزیون و یخچال همه جنسای خوب و باکیفیت ایرانی خریدیم و همسرم با وام ازدواجش خونه اجاره کرد.
مراسم عروسی هم من آرایشگاه خوب رفتم و لباس عروس پوشیدم و کلی عکسای قشنگ گرفتیم و مراسممون فقط خانواده من و خانواده همسرم بودن. دور هم یه چلوکباب توپ خوردیم و راهی خونه بختمون شدیم.
تو این جریان نه کاری به حرف و حدیث و زخم زبونای فامیل و دوست و آشنا داشتیم نه خریدهای اضافی و چشم و هم چشمی انجام دادیم و نه حتی سرویس طلا خریدم.
خیلی از کارایی که همه دخترا براش برنامه دارن رو من انجام ندادم اما خیلی راضیم و اگر باز هم به عقب برگردم باز جلوی سنت های دست و پاگیر و بیهوده رو میگیرم.
جوونای عزیز، فقط به روز عروسی و برگزاری مراسم و ریخت و پاشش فکر نکنین ازدواج فقط این نیست به فکر روزهای بعد از ازدواج و پس انداز آینده باشین.🌸
همیشه به دوستام توصیه میکنم همه چی رو راحت بگیرن که وقتی به خاطراتش فکر میکنن حس خوب بهشون منتقل بشه نه اینکه یاد خاطرات تلخ قرض و قوله و ایناش بیفتن😁 و چون خودم این راهو رفتم و نتیجه ش رو دیدم میتونم به همه توصیه کنم.
الانم سه سال از عروسی مون گذشته و خدا یه فرشته دو ماهه بهمون داده که روز به روز زندگیمونو شیرین تر کرده الحمدلله🌸
ان شاء الله همه جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن🙏
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۴۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
من تو فامیلمون اولین کسی بودم که برای ازدواج و رسم و رسوماتمون، سنت شکنی کردم.
خانواده من و همسرم هردو در سطح متوسط جامعه هستیم و هیچ کدوم پس اندازی برای شروع زندگی نداشتیم. هردو خانواده هامون رو راضی کردیم که طبق خواسته خودمون پیش بریم.
با وجودی که رسم ما نبود من با وام ازدواجم تمام جهیزیه رو گرفتم همه چیز کامل و باکیفیت اما فقط لوازم مورد نیازمون رو گرفتیم و الکی ویترین پر نکردیم!
همه جنس هامون مثل تخت و مبل و تلویزیون و یخچال همه جنسای خوب و باکیفیت ایرانی خریدیم و همسرم با وام ازدواجش خونه اجاره کرد.
مراسم عروسی هم من آرایشگاه خوب رفتم و لباس عروس پوشیدم و کلی عکسای قشنگ گرفتیم و مراسممون فقط خانواده من و خانواده همسرم بودن. دور هم یه چلوکباب توپ خوردیم و راهی خونه بختمون شدیم.
تو این جریان نه کاری به حرف و حدیث و زخم زبونای فامیل و دوست و آشنا داشتیم نه خریدهای اضافی و چشم و هم چشمی انجام دادیم و نه حتی سرویس طلا خریدم.
خیلی از کارایی که همه دخترا براش برنامه دارن رو من انجام ندادم اما خیلی راضیم و اگر باز هم به عقب برگردم باز جلوی سنت های دست و پاگیر و بیهوده رو میگیرم.
جوونای عزیز، فقط به روز عروسی و برگزاری مراسم و ریخت و پاشش فکر نکنین ازدواج فقط این نیست به فکر روزهای بعد از ازدواج و پس انداز آینده باشین.🌸
همیشه به دوستام توصیه میکنم همه چی رو راحت بگیرن که وقتی به خاطراتش فکر میکنن حس خوب بهشون منتقل بشه نه اینکه یاد خاطرات تلخ قرض و قوله و ایناش بیفتن😁 و چون خودم این راهو رفتم و نتیجه ش رو دیدم میتونم به همه توصیه کنم.
الانم سه سال از عروسی مون گذشته و خدا یه فرشته دو ماهه بهمون داده که روز به روز زندگیمونو شیرین تر کرده الحمدلله🌸
ان شاء الله همه جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن🙏
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۴۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
من تو فامیلمون اولین کسی بودم که برای ازدواج و رسم و رسوماتمون، سنت شکنی کردم.
خانواده من و همسرم هردو در سطح متوسط جامعه هستیم و هیچ کدوم پس اندازی برای شروع زندگی نداشتیم. هردو خانواده هامون رو راضی کردیم که طبق خواسته خودمون پیش بریم.
با وجودی که رسم ما نبود من با وام ازدواجم تمام جهیزیه رو گرفتم همه چیز کامل و باکیفیت اما فقط لوازم مورد نیازمون رو گرفتیم و الکی ویترین پر نکردیم!
همه جنس هامون مثل تخت و مبل و تلویزیون و یخچال همه جنسای خوب و باکیفیت ایرانی خریدیم و همسرم با وام ازدواجش خونه اجاره کرد.
مراسم عروسی هم من آرایشگاه خوب رفتم و لباس عروس پوشیدم و کلی عکسای قشنگ گرفتیم و مراسممون فقط خانواده من و خانواده همسرم بودن. دور هم یه چلوکباب توپ خوردیم و راهی خونه بختمون شدیم.
تو این جریان نه کاری به حرف و حدیث و زخم زبونای فامیل و دوست و آشنا داشتیم نه خریدهای اضافی و چشم و هم چشمی انجام دادیم و نه حتی سرویس طلا خریدم.
خیلی از کارایی که همه دخترا براش برنامه دارن رو من انجام ندادم اما خیلی راضیم و اگر باز هم به عقب برگردم باز جلوی سنت های دست و پاگیر و بیهوده رو میگیرم.
جوونای عزیز، فقط به روز عروسی و برگزاری مراسم و ریخت و پاشش فکر نکنین ازدواج فقط این نیست به فکر روزهای بعد از ازدواج و پس انداز آینده باشین.🌸
همیشه به دوستام توصیه میکنم همه چی رو راحت بگیرن که وقتی به خاطراتش فکر میکنن حس خوب بهشون منتقل بشه نه اینکه یاد خاطرات تلخ قرض و قوله و ایناش بیفتن😁 و چون خودم این راهو رفتم و نتیجه ش رو دیدم میتونم به همه توصیه کنم.
الانم سه سال از عروسی مون گذشته و خدا یه فرشته دو ماهه بهمون داده که روز به روز زندگیمونو شیرین تر کرده الحمدلله🌸
ان شاء الله همه جوونا خوشبخت و عاقبت بخیر بشن🙏
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۶۹
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
من متولد ۷۲ هستم و همسرم متولد ۶۶، فرزند آخر یه خانواده پرجمعیت بودم. منو خدا وقتی به مادرم داد که در کمال ناباوری و در اوج مشکلات بودند.
وقتی که یه ساله بودم توی شهر ما خانوم ها قالی میبافتن. دار قالی وقتی با بچه ها بازی میکردم روی سرم افتاد و چشمم دچار ضربه شد و انحراف پیدا کرد و عینک میزدم.
یه مدتی و به خاطر چشمِ من از شهرستان به یکی از شهرستانهای اطراف تهران اومدیم که برای دکتر رفتن راحت تر باشیم.
گذشت تا به سن مدرسه رسیدم. همیشه از اینکه عینکم رو بردارم واهمه داشتم چون بچه ها مسخره ام می کردند. همیشه از عکس گرفتن بیزار بودم چون تو عکسهام همیشه انحراف چشمم مشخص بود. هیچ موقع دوست نداشتم کسی منو ببینه و هر ماه با چه سختی دکتر میرفتیم.
گذشت و گذشت تا دیپلم گرفتم. در این اثنا برادر بزرگترم و خواهر دومم ازدواج کردند. من از ابتدا هم از دانشگاه خوشم نمی اومد به حوزه علاقه داشتم چون منزل مان نزدیک حوزه بود و خانومها رو صبح ها می دیدم علاقه مند شدم.
وقتی دیپلممو گرفتم، برای اولین بار مشهد رفتیم. به امام رضا خیلی متوسل شدم. گفتم خسته شدم کمکم کن که قربونش برم نگاهم کرد و چشمهام خوب شد و دیگه دکتر نرفتم و عینک هم نزدم.
کنکور دادم رشته علوم کامپیوتر دانشگاه پیام نور نزدیک منزل مون قبول شدم با بی علاقگی میرفتم. تا دوسال رفتم. شهریه ش رو به سختی میدادیم. دیگه روم نمی شد به کسی بگم برای شهریه تا اینکه به خانواده م اعلام کردم که دیگه نمیخوام برم
و برای ثبت نام حوزه رفتم.😊
در همون سال خواهر بزرگم ازدواج کردند. من تازه از زمان حوزه رفتن زندگیم شروع شد و سروکله ی خواستگارها پیدا شد. از هر قشری، از همه جا نه فقط از حوزه، قبل از حوزه هم می اومدند اما من به خاطر خواهر بزرگترم چون خواهر دومیم هم زودتر ازدواج کرده بودند، نمیخواستم من هم زودتر ازدواج کنم.
به هر دلیلی خواستگارها جور نمی شدند یا ما می گفتیم نه یا اونها، دیگه از حرفهای تو حوزه که چرا نمیشه و رفت آمدهای تو خونه خسته شده بودم. خیلی غصه میخوردم.
تا اینکه سال آخر حوزه همسرم که طلبه بودند به خواستگاری اومدند حالا مونده بودم چطوری اینکه طلبه ست رو به خانواده بگم. دیگه با مخالفتهای خانواده مواجه شدم چون دوتا فرهنگ متفاوت بودیم،خانواده من مخالف بودند. خانواده همسرم هم مخالف به دلیل ناشناس بودنمون از مهریه میترسیدند.
دیگه با خانواده شون اومدند بعد از چندماه آشنایی، در تاریخ ۲۷ خرداد ۱۳۹۸ ساده بدون خرید آنچنانی عقد کردیم و به مدت دوماه و چند روز عقد بودیم و یکم شهریور رفتیم سرزندگیمون، تو خونه ای که فوق العاده قدیمی بود.
همسرم هیچ درآمدی جز شهریه طلبگی نداشت. به خاطر همین با یه جشن خیلی ساده خرید ساده بدون سرویس طلا، یه خونه که چی بگم از دیوارش آشپزخونه ش که چقدر حرف شنیدم ولی عشق داشتم به زندگی دونفره مون، انتظار چندساله م تموم شده بود.
جهیزیه م خیلی ساده بود. از خانواده همسرم حرف شنیدم. خونه رو فقط تمیز کردیم. کف خونه پر نم بود، مجبور شدیم زیر فرش ها پلاستیک پهن کنیم دیوارها که از نم تیکه تیکه کنده شده بود و من خودم خلاقیت به خرج دادم بعدا کاغذ چسباندم که چقدر تمسخر شدم.
خونه ما دوتا اتاق بود با یه آشپزخونه که دیوارش سیمان سفید بود با کابینت های زنگ زده با یه حموم کوچیک که درش داغون بود و دستشویی تو حیاط در کنار مادرشوهر البته خونه ایشون جدا بود اما دستشویی مشترک بود و مادرشوهرم از ابتدا به ازدواج ما راضی نبودند چون نمیشناختند و هر موقع میگفتم تنها تو این خونه میترسم میگفتند روز اول دیدی همینی که هست.
تازه از اونجا بود که تنهایی تو اون خونه محله ی قدیمی که فقط میتونست موتور بیاد و خطرناک پر از معتاد و اوباش بود رو فهمیدم چون مادر شوهرم منزل نمیموندند یا هیئت یا روضه یا پیش مادرشون یا خونه بچه های دیگه شون یا با اونها به مسافرت بودند.
همسرم هم مجبور بودند بعد از عروسی هم تبلیغ برن، هم درس بخونند هم با موتور کار کنند که قسط بدند و من تنها...
تازه اونجا فهمیدم یعنی چی یه شهر دیگه بری، هیچ کس پیشت نباشه، خونه به اون بزرگی قدیمی حیاط بزرگ یه طبقه دستشویی تو حیاط با استرس بری بیای بدون کولر با پنکه تو تابستون سرکنی با دخالتهای خانواده همسر و خونه پر سوسک که من از همیشه از تابستونهاش واهمه دارم. جایی نباشه بری و تنها تو اون خونه ی بزرگ...
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۱۶۹
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
هنوز یادم می افته بغض میکنم که خدایا من با تو معامله کردم من چیزی تو زندگی نخواستم وقتی ازدواج کردم. خودت کمکم کن، چقدر بحث بین مون پیش اومد بارها به اختلاف خوردیم قهر کردم، رفتم اما برگشتم. نمیتونستم بگم از خانواده خودم کسی بیاد پیشم با وجود گرما و بدون کولر بودن، اونجا بود که گفتم بچه دار بشیم البته همسرم از ابتدا میخواستند.
تا اینکه تابستان سال ۹۹ اقدام کردیم و نشد. همسرم میگفت باید بچه تابستون دنیا بیاد چون این خونه تو زمستان سخته برای بچه، گذشت تا سال بعد اقدام کردیم که بعد از،سه ماه الحمدلله من باردار شدم
دوران بارداری خداروشکر نسبتا خوبی داشتم و من تا ۴۰ هفتگی صبر کردم و آقا علی اکبر😍 ما خرداد سال ۱۴۰۱ روز تولد حضرت معصومه جانم متولد شد. یه بچه بی قرار، فوق العاده پر جنب وجوش و باهوش که مادرم خداحفظشون کنه ان شاالله من رو تا چهل روز منزل خودشون مراقبت کردند.
بعد از اومدن پسرم یکم اوضاع مالی مون بهتر شد اما باز هم نمیتونستیم از اون خونه بریم.
همسرم دوباره می گفتند سریع بعدی رو بیاریم که ما علی اکبر شش ماهش شد اقدام کردیم اما نشد و چون همسرم می گفتند بچه تابستون متولد بشه دیگه ما صبر کردیم تا تیرماه سال ۱۴۰۲ که من اون سال دیدم دوره ام دیر شد به فاصله دوماه نمی شدم. رفتم دکتر برام سونو نوشت بله اونجا متوجه شدم که تنبلی تخمدان دارم 😔
رفتم پیش دکترم تا دید گفت باید آزمایش بدی که دادم و متوجه شدند که آنزیمهای کبدیم هم بالاست. به دکتر گفتم قصد بچه دار شدن دارم که دکتر باهام برخورد کرد و گفت اگر باردار بشی دچار مسمومیت بارداری میشی، باید وزنت رو کم کنی که من هم جدی شروع به کم کردن وزنم کردم که الحمدلله وزن کم کردم. دوره هام منظم تر شد و کبدم هم بهتر شد.
حالا دکتر اجازه داد برای بارداری اما دوماه اقدام کردیم نشد و ما هم عجله که سنمون بالاست و دیره که دکتر گفتند قرص تحریک تخمک و آمپول استفاده کن که تمام اینها عوارض خودشو داره چه جسمی و چه روحی
جدای از اینکه در مدت اقدام، چه قدر فکروخیال کردیم. هرکاری که بود ما انجام دادیم. عکس رنگی با تمام دردهاش و استرس شب قبل از انجام ولی خداروشکر یه خانوم خیلی خوب سرراهم قرار گرفت که بهم دلداری داد که الحمدلله هیچی نبود و مراجعه به مرکز ناباروری و رفت وآمد سخت و هزینه های بالا و دیدن خانومهایی که حسرت یه بچه داشتند خیلی سخت گذشت.
بعد از اون همسرم هم دکتر براشون آزمایش اسپرم نوشتند که بله متوجه شدیم ایشون هم ضعف دارند و ایشون هم پیش پزشک مراجعه کردند و دارو براشون به مدت سه ماه تجویز کردند و با تمام مشکلات اقتصادی قرض و قسط که داشتیم داروها رو خریدیم.
خیلی هردو اذیت شدیم ولی شاید لازم بود نمیدونم. گذشت تا اینکه تو ماه مبارک خیلی متوسل شدیم خدا هم خیلی بهمون لطف داشت الهی شکر در ماهی که من هیچ گونه قرصی مصرف نکردم خدا بهمون نظر کرد و من باردار شدم.
بعد از ۹ ماه اقدام، بعد از یک سال پیگیری که داشتیم من همیشه کانال دوتا کافی نیست رو پیگیری میکردم و با بعضی تجربه ها گریه می کردم.
از دوستان محترم خواهش میکنم برای همه خانومهای باردار و برای من که به سلامتی ان شاالله زایمان کنیم و تمامی کسانی که منزل به این شکل دارند خواهشمندم دعامون کنند که من هم با بچه هام یه خونه مستقل داشته باشیم که خیلی سختی کشیدم و با وجود باردای و رفت وآمد به سرویس داخل حیاط تو شب و نصف شب با بچه کوچیک میدونید چقدر سخت هست. به دعای شما دوستان سخت محتاج و معتقدم.
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
https://eitaa.com/dotakafinist
https://eitaa.com/dotakafinist
#تجربه_من ۱۲۰۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#فرزندآوری
من متولد ۷۷ هستم و شوهرم متولد ۷۲، به صورت سنتی ازدواج کردیم و همسرم دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد بودن و هنوز سربازی نرفته بودن...
سال ۹۶ عقد کردیم و خیلی خانوادم راحت گرفتن، نگفتن شغل خوب، نگفتن خونه فقط چون پسر باایمانی بود قبول کردن و گفتن ماشالله جنم کار داره.
ما سال ۹۷ عروسی کردیم و ۹ماه مستأجر بودیم که یهو نمیدونم چی شد همسرم گفتن دوستم پروژه خونه پیش فروشی بهم معرفی کرده شرایطش خوبه ۷۰ میلیون پیش پرداختشه تا ثبت ناممون کنن.
ما هیچی نداشتیم، یه ریال هم پس انداز نداشتیم. همسرم ۲۵سالش بود منم ۲۰ ساله. گفتیم چه جوری جور کنیم اون موقع همسرم تازه سربازی رفته بود، حتی سرکارم نمیتونست بره.
گفتیم از کجا جور کنیم چیزیم بفروشیم چی بخوریم خلاصه با خانواده خودم مشورت کردم. گفتن دستتونو بزارید رو زانوتون بگید یا علی یه ذره سختی میکشید ولی یه عمر راحتید.
طلاهامو فروختم و ماشینمونو فروختیم باز کم آوردیم، دیگه ناچار شدیم پول پیش خونه مونو هم گرفتیم و وسائل رو جمع کردم. تازه ده ماه بود زندگی مشترکمو شروع کرده بودم و خونه صاحب خونه رو بهش تحویل دادیم.
بیشتر وسایلمو بردم خونه مادرشوهرم و یه مقدار تو انباری مامانم اینا، خلاصه یکسالو هفت ماه ما یه هفته خونه مامانم یه هفته خونه مادرشوهرم بودیم تا خونه مون حاضر بشه.
گذشت و دقیقا سال ۹۹ شوهرم تازه سربازیش تموم شد. دوماه بود جای خوب می رفت سرکار که من طی یه تصمیم یهویی جلوگیری نکردمو باردار شدم.
حالا خونه نداشتیم و ماشینم نداشتیم. از برکات وجود دختر قشنگم خونه مون آماده شد و همه چی جور میشد. یعنی خدا شاهده پول کابینت نداشتیم ولی همش جور میشد.
دختر گلم که بدنیا اومد ما خیلی تو فشار بودیم هم چک های خونه هم خرجایی که تو خونه کرده بودیم، شوهرم جمعه ها هم میرفت سرکار ولی لنگ هیچی برا بچم نمیموندیم.
دقیقا چندماه بعد ماشین به اسمم درومد از سایپا و یکسالگی دخترم ماشینمونو تحویل گرفتیم. اینها همش از برکات دحترم بود.
الانم ۴سالشه دخترم، ۹ماهه دارم برای دومی اقدام میکنم ولی نمیشه با اینکه دانشجو هستم ولی گفتم نینی دار بشم تا دیر نشده الان ۲۷سالمه 😔 انقدر نذرو نیاز کردم، چله برداشتم. دوماه قرصای لتروزول و کلومیفن خوردم ولی خبری نیست. اولیمو خیلی زود باردار شدم ولی اینو نمیدونم چرا نمیشه. دعا کنید برامون.
اینم در آخر اضافه کنم من با خدا معامله کردم و دنبال دلم رفتم، هم دوست داشتم شوهرمو، هم اینکه خیلی باایمان بودن بله گفتم. خدا هم همه چی بهمون داد به مرور زمان، هم خونه هم ماشین خوب همش لطف خدا و برکات فرزندمونه.
تو ازدواج با جوان سالم و باایمان سخت نگیرید، انقدر هستن کسایی که همه چی دارن ولی ذره ای ایمانو اخلاق ندارن که طرف مهرشو میبخشه و اعصاب و روانشو برمیداره از اون زندگی فرار میکنه...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۰۲
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#فرزندآوری
من متولد ۷۷ هستم و شوهرم متولد ۷۲، به صورت سنتی ازدواج کردیم و همسرم دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد بودن و هنوز سربازی نرفته بودن...
سال ۹۶ عقد کردیم و خیلی خانوادم راحت گرفتن، نگفتن شغل خوب، نگفتن خونه فقط چون پسر باایمانی بود قبول کردن و گفتن ماشالله جنم کار داره.
ما سال ۹۷ عروسی کردیم و ۹ماه مستأجر بودیم که یهو نمیدونم چی شد همسرم گفتن دوستم پروژه خونه پیش فروشی بهم معرفی کرده شرایطش خوبه ۷۰ میلیون پیش پرداختشه تا ثبت ناممون کنن.
ما هیچی نداشتیم، یه ریال هم پس انداز نداشتیم. همسرم ۲۵سالش بود منم ۲۰ ساله. گفتیم چه جوری جور کنیم اون موقع همسرم تازه سربازی رفته بود، حتی سرکارم نمیتونست بره.
گفتیم از کجا جور کنیم چیزیم بفروشیم چی بخوریم خلاصه با خانواده خودم مشورت کردم. گفتن دستتونو بزارید رو زانوتون بگید یا علی یه ذره سختی میکشید ولی یه عمر راحتید.
طلاهامو فروختم و ماشینمونو فروختیم باز کم آوردیم، دیگه ناچار شدیم پول پیش خونه مونو هم گرفتیم و وسائل رو جمع کردم. تازه ده ماه بود زندگی مشترکمو شروع کرده بودم و خونه صاحب خونه رو بهش تحویل دادیم.
بیشتر وسایلمو بردم خونه مادرشوهرم و یه مقدار تو انباری مامانم اینا، خلاصه یکسالو هفت ماه ما یه هفته خونه مامانم یه هفته خونه مادرشوهرم بودیم تا خونه مون حاضر بشه.
گذشت و دقیقا سال ۹۹ شوهرم تازه سربازیش تموم شد. دوماه بود جای خوب می رفت سرکار که من طی یه تصمیم یهویی جلوگیری نکردمو باردار شدم.
حالا خونه نداشتیم و ماشینم نداشتیم. از برکات وجود دختر قشنگم خونه مون آماده شد و همه چی جور میشد. یعنی خدا شاهده پول کابینت نداشتیم ولی همش جور میشد.
دختر گلم که بدنیا اومد ما خیلی تو فشار بودیم هم چک های خونه هم خرجایی که تو خونه کرده بودیم، شوهرم جمعه ها هم میرفت سرکار ولی لنگ هیچی برا بچم نمیموندیم.
دقیقا چندماه بعد ماشین به اسمم درومد از سایپا و یکسالگی دخترم ماشینمونو تحویل گرفتیم. اینها همش از برکات دحترم بود.
الانم ۴سالشه دخترم، ۹ماهه دارم برای دومی اقدام میکنم ولی نمیشه با اینکه دانشجو هستم ولی گفتم نینی دار بشم تا دیر نشده الان ۲۷سالمه 😔 انقدر نذرو نیاز کردم، چله برداشتم. دوماه قرصای لتروزول و کلومیفن خوردم ولی خبری نیست. اولیمو خیلی زود باردار شدم ولی اینو نمیدونم چرا نمیشه. دعا کنید برامون.
اینم در آخر اضافه کنم من با خدا معامله کردم و دنبال دلم رفتم، هم دوست داشتم شوهرمو، هم اینکه خیلی باایمان بودن بله گفتم. خدا هم همه چی بهمون داد به مرور زمان، هم خونه هم ماشین خوب همش لطف خدا و برکات فرزندمونه.
تو ازدواج با جوان سالم و باایمان سخت نگیرید، انقدر هستن کسایی که همه چی دارن ولی ذره ای ایمانو اخلاق ندارن که طرف مهرشو میبخشه و اعصاب و روانشو برمیداره از اون زندگی فرار میکنه...
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#قسمت_اول
من متولد ۷۵م فرزند ششم خانواده ته تغاری یه دخترِ مامانی☺️ که قرار بوده سقط بشم🥲 حتی مامانم قرص هم خورده🥺 به دلیل سرگیجه ی زیاد از پشت بوم هم افتاده تو کوچه و تو کما هم رفته اما به لطف خدا و امام حسین برمیگرده و من سالم و سرحال خودمو میتکونم و دوباره میشینم سرجام😁
حالا مامانم روزی چندبار میگه خدایا منو ببخش ممنون که نرگسمو ازم نگرفتی، میگه تو دستو پامی، امید می، چشمامی🙈 لطف داره هرکاریم براش میکنم وظیفمه فقط.
قصه ی زندگی من دوبخشه به قول دوستام دوران جاهلیت و عاقلیت😂
نماز میخوند، م چادری بودم با یکم آرایش😔 اما خیلی تو فاز رهبری و شهدا نبودم
تا اینکه یه روز یکی از دوستانم گفت بیا بریم مسجد کلاس حلقه صالحین برگزار میشه( اون زمان من ۱۶سالم بود)
رفتیم و مربی شون کتاب شهید محمدرضا تورجی زاده رو به همون دوستم داده بود، گفته بود بخون چکیده ش رو بیا برای بقیه بگو.
دقیقا همون روزی که من رفتم دوستم کتابو آورده بود تحویل بده، من چهره ی ایشون رو دیدم روی کتاب خیلی به دلم نشست. به مربی گفتم میشه ببرم خونه بخونم گفت حتما. انگار خود شهید منو انتخاب کردو دستمو گرفت.
وقتی کتابو خوندم کلی اشک ریختم. گفتم من کجا شما کجا... عجیب مهرش به دلم نشست. طوری که ۶سال تمام مشتاق زیارت قبر مطهرش بودم. خیلی تغییر کردم.
گذشت و به کارهام فکر میکردم به رفتارم به نمازهام دقت میکردم که اول وقت باشن. من رسیدم به جایی که نماز شبم ترک نمیشد. البته الان بنده ای گنه کار و روسیاه بیش نیستم😭
گذشت و من ۲۲ساله شدم. حالا ملاک هام تغییر کرده بود برای ازدواجم، خیلی خواستگار داشتم اما از نظر ایمان باب میلم نبودن نه قیافه برام مهم بود نه پول فقط ایمان😊 خواستگار مذهبی هم داشتم یا طلبه اما قسمت نشد. خدا نخواست.
یه شب خیلییی دلم گرفته بود اواخر سال ۹۷ بود نامه نوشتم برای شهدا، قرار بود بریم راهیان نور گفتم میبرم میندازم تو آبهای شلمچه، تو نامه شهدارو بحق حضرت زهرا قسم دادم که دعا کنن ازدواج خوب نصیبم بشه.
رفتیم راهیان نور، همسر دوستم طلبه هستن، روحانی کاروان شدن، تو اون سفر هم منو دیدن هم همسرم البته همسرمو نمی شناختن، تو همون سفر دوست شده بودن. بعدش بهم معرفی مون کردن.
اینو فراموش کردم بگم ما تو راه رفتن به جنوب، تو سالن غذاخوری نهار میخوردیم.
من یه لحظه چشمم به همسرم افتاد دقیقا همون چهره ای که دوست داشتم تو ذهنم😇
دلم رفت سریع سرمو پایین انداختم. دوباره خواستم نگاه کنم گفتم خدایا فقط بخاطر تو نگاه نمیکنم. غذامو برداشتم رفتم بیرون.
بعد که حاج آقا معرفی کردن و عکس فرستادن، دیدم همونه که بخاطر خدا بهش نگاه حرام نکردم😍🥰 خداوند از راه حلال بهم دادش😍 چطور میشه عاشق همچین خدایی نشد؟؟😭
روز ۲۲ اردیبهشت ۹۸ تو ماه مبارک رمضان منو همسرم با زبان روزه با اجازه ی امام زمان عج بله رو گفتیم🥰 با سفره عقد شهدایی😍 یه میز کوچولو بود، چفیه انداختیم روش تربت کربلا و شلمچه و فتح المبین با مهر و تسبیح کربلا😍 عکس آقا و امام و شهدا چیدیم.
بعضی ها مسخره کردن اما مگه یک ذره هم مهم بود؟ هرگز... اجازه ندادیم بگن عروس رفته گل و گلاب بیاره چون دروغه🖐 گفتن عروس داره قران میخونه و داره صلوات میفرسته🥰
کسی که تو این راه میاد فقط و فقط رضایت خداوند و اهل بیت براش مهمه😇
تو خونه مون عکس شهدا و اسم اهل بیت و...خیلی داریم بعضیا میگن حسینیه ست و میخندن ما فقط لذت میبریم😍
سال ۹۸ منو همسرم رفتیم کنار قبر مطهر شهید تورجی زاده فقط گریه میکردم. همه میگفتن ان شالله حاجت روا بشی🥺نمیدونستن حاجت روا شدم و حاجتمم پابوسی شهید بود.😭 با دعاهاش همسر شهدایی قسمتم شد کربلا رفتم، مشهد رفتم، خیلییی رفیق خوبیه خیییلی😍
آبان ماه سال ۹۹ عروسی گرفتیم تو اوج کرونا😷با جمعیت خیلی کم. از همون اول زندگی بچه میخواستیم تا اسفند سال ۱۴۰۲ با کلی دکتر و دعا نشد، خدا نخواست.
تولد حضرت عباس نزدیک بود نذر کردم خونه مون جشن بگیرم اگه حاجت روا شدم هر سال چراغ مجلس آقا رو روشن بذارم تو خونه مون😍
دوست داشتم باردار شدم اسمشو بذارم امیرعباس یا فاطمه اما خواب دیدم گفتن بذار حسین🥰 وقتی بی بی چک مثبت شد فقط تو سجده اشک میریختم😭 الهی بحق حضرت عباس اون حس و حال نصیب همه مادرای چشم انتظار بشه به زودی...
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#قسمت_دوم
برای تشکیل قلب رفتم سونو، گفت دوقلو هستن من اینطوری😳😭 فقط میگفتم الحمدلله. نه سونوگرافی ان تی رفتم نه غربالگری به لطف خدا هم بچه هام سالم هستن. مرکز بهداشت به شدت باهام دعواکردن برای غربالگری اما زیربار نرفتم. حتی ازم امضا و اثر انگشت گرفتن که اگه سالم نباشن پای خودم😂😂 من همش تو دلم میگفتم مگه میشه هدیه های حضرت عباس سالم نباشن؟ فقط ۱۶ هفتگی برای تعیین جنسیت رفتم گفتن پسرودختر😊
از همون اول بارداری نذر کردم سالم باشه بچه میبرمش کربلا و مشهد وقتی فهمیدم دوقلون بیشتر دعا میکردیم.
به لطف خداوند و باافتخاااار سیسمونی رو خودمون خریدیم باهمه ی سختی هاش از نظر اقتصادی. فقط با کلی اصرار پدرم کمد رو خرید. تخت نخریدیم واجب که نیست بچه روی تخت بخوابه یا اتاق جدا داشته باشه که بخواد کلی وسایل دیگه بخریم.
(معتقدیم بچه نباید اتاق جدا داشته باشه بچه ها تو پذیرایی باید بخوابن) اینطوری بهتر تربیت میشن😊
سیسمونی ما در حد وسایل حمام و سرویس خواب و لباس و کمد و یکمم اسباب بازی و کالسکه شد. برای دوتاشون حدود ۱۶ میلیون شد😊 نه کریر نه تخت نه خرت و پرت های اضافه هیچ کدوم نخریدیم به لطف خدا
بعدم قرار نیست تا دوسالگی بچه ها لباس بخریم، چند دست کافیه از لباس بچه های خواهرامم استفاده کردم. بهتره سخت نگیریم برای جهاز و سیسمونی بچه ها، بزرگ میشن میگذره این دنیا گذراست... من لباس های بچه ها رو گذاشتم برای بچه های بعدیمون چه اشکالی داره واقعا؟
داشتم عرض میکردم خدمت گلتون😁سخت ترین بارداریی که دیدم بارداری خودم بوده تک تک سختی هایی که زنان باردار میکشن رو من یکجا همرو داشتم😁 از خارش و حالت تهوع، سوزش معده تکرر ادرار، بدن درد، بی قراری پا، سردرد، لگن درد و.....هرچی بگم کم گفتم😂
البته به لطف خدا و رعایت هام نه دیابت داشتم نه فشار...
تو ۳۳ هفتگی انقدر سنگین شده بود شکمم که به زور راه میرفتم. ۳۳هفته و ۵روز بودم که کیسه آبم پاره شد و اورژانسی سزارین شدم تو بیمارستان فاطمیه همدان به لطف خدا هیچ دکتر نامحرمی هم منو ندید. رو تخت عمل بودم از خدمه خواهش کردم برام آب بیاره وضو گرفتم، با وضو زایمان کردم😍 موقع دنیا اومدن بچه ها هم سلام میدادم به امام حسین و سریع نذر امام زمان کردم شون و دعای فرج خوندم😍🥰
هیچی قشنگتر از این نیست که اهل بیت و شهدا تو زندگیت باشن😇 واقعا مادیات نمیمونه برامون، تو یک ثانیه میتونه از بین بره 🥲
ما الان مستاجریم ولی قرار نیست به همسرم غر بزنم چون تلاشش رو میکنه دیگه ما بقیش با خداست و خداوند روزی دهنده ست😍
بعد از زایمان من اصلا بچه هارو ندیدم و لمس نکردم سریع بردنشون تو دستگاه🥲۲هفته تو دستگاه رفتن🥲 از سختی هاش نمیگم براتون که یه کتابِ، من شهرستان بودم و بچه ها همدان این دوری عذابم میداد. تو تک تک این لحظات فقط خداو اهل بیت و شهدا رو صدا میزدم که آرامش محض هستن.
بچه ها تا ۵ماه کولیک و رفلاکس شدید داشتن، اکثر ساعات شبانه روز گریه میکردن😭 اما گذشت...
آقاحسین و فاطمه ریحانه خانم ما الان ۱۱ماهه هستن، هرکی میرسه میگه بسه دیگه، هم دختر داری، هم پسر منم میخندم میگم دوتاکافی نیست☺️😇
از خدا میخوام محمدحسن و امیرعباس و فاطمه حنانه و زینب خانم هم بهمون بده😁😍
دوستای گلم تحت هر شرایطی فقط رضایت خدا و اهل بیت برامون مهم باشه حرف مردم اصلا و ابدا مهم نیست. برای دل امام زمان زندگی کنید نه مردم. به کسی مربوط نیست که من مدل پرده یا فرشم چطوره قدیمیِ یا جدید فقط رضایت خدا مهمه و قطعا رضایت خداوند تو رضایت و درک کردن شرایط همسر هست.
تک تک ثانیه های زندگی مون، به یاد امام زمان باشیم😍 ثواب تک تک کارهامون رو نذر ظهور کنیم😍
فکر میکنم دلیل اینکه خدا نخواست سقط بشم اینه که رسالت بزرگ مادری و فرزندآوری رو روی دوشم بگذاره و برای ظهور سرباز تربیت کنیم ان شاءالله
خداتوفیق بده
ممنونم از کانال بسیار بسیار خوبتون
خداخیرتون بده
التماس دعای فرج💚
یاعلی علیه السلام
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#قسمت_اول
من متولد ۷۵م فرزند ششم خانواده ته تغاری یه دخترِ مامانی☺️ که قرار بوده سقط بشم🥲 حتی مامانم قرص هم خورده🥺 به دلیل سرگیجه ی زیاد از پشت بوم هم افتاده تو کوچه و تو کما هم رفته اما به لطف خدا و امام حسین برمیگرده و من سالم و سرحال خودمو میتکونم و دوباره میشینم سرجام😁
حالا مامانم روزی چندبار میگه خدایا منو ببخش ممنون که نرگسمو ازم نگرفتی، میگه تو دستو پامی، امید می، چشمامی🙈 لطف داره هرکاریم براش میکنم وظیفمه فقط.
قصه ی زندگی من دوبخشه به قول دوستام دوران جاهلیت و عاقلیت😂
نماز میخوند، م چادری بودم با یکم آرایش😔 اما خیلی تو فاز رهبری و شهدا نبودم
تا اینکه یه روز یکی از دوستانم گفت بیا بریم مسجد کلاس حلقه صالحین برگزار میشه( اون زمان من ۱۶سالم بود)
رفتیم و مربی شون کتاب شهید محمدرضا تورجی زاده رو به همون دوستم داده بود، گفته بود بخون چکیده ش رو بیا برای بقیه بگو.
دقیقا همون روزی که من رفتم دوستم کتابو آورده بود تحویل بده، من چهره ی ایشون رو دیدم روی کتاب خیلی به دلم نشست. به مربی گفتم میشه ببرم خونه بخونم گفت حتما. انگار خود شهید منو انتخاب کردو دستمو گرفت.
وقتی کتابو خوندم کلی اشک ریختم. گفتم من کجا شما کجا... عجیب مهرش به دلم نشست. طوری که ۶سال تمام مشتاق زیارت قبر مطهرش بودم. خیلی تغییر کردم.
گذشت و به کارهام فکر میکردم به رفتارم به نمازهام دقت میکردم که اول وقت باشن. من رسیدم به جایی که نماز شبم ترک نمیشد. البته الان بنده ای گنه کار و روسیاه بیش نیستم😭
گذشت و من ۲۲ساله شدم. حالا ملاک هام تغییر کرده بود برای ازدواجم، خیلی خواستگار داشتم اما از نظر ایمان باب میلم نبودن نه قیافه برام مهم بود نه پول فقط ایمان😊 خواستگار مذهبی هم داشتم یا طلبه اما قسمت نشد. خدا نخواست.
یه شب خیلییی دلم گرفته بود اواخر سال ۹۷ بود نامه نوشتم برای شهدا، قرار بود بریم راهیان نور گفتم میبرم میندازم تو آبهای شلمچه، تو نامه شهدارو بحق حضرت زهرا قسم دادم که دعا کنن ازدواج خوب نصیبم بشه.
رفتیم راهیان نور، همسر دوستم طلبه هستن، روحانی کاروان شدن، تو اون سفر هم منو دیدن هم همسرم البته همسرمو نمی شناختن، تو همون سفر دوست شده بودن. بعدش بهم معرفی مون کردن.
اینو فراموش کردم بگم ما تو راه رفتن به جنوب، تو سالن غذاخوری نهار میخوردیم.
من یه لحظه چشمم به همسرم افتاد دقیقا همون چهره ای که دوست داشتم تو ذهنم😇
دلم رفت سریع سرمو پایین انداختم. دوباره خواستم نگاه کنم گفتم خدایا فقط بخاطر تو نگاه نمیکنم. غذامو برداشتم رفتم بیرون.
بعد که حاج آقا معرفی کردن و عکس فرستادن، دیدم همونه که بخاطر خدا بهش نگاه حرام نکردم😍🥰 خداوند از راه حلال بهم دادش😍 چطور میشه عاشق همچین خدایی نشد؟؟😭
روز ۲۲ اردیبهشت ۹۸ تو ماه مبارک رمضان منو همسرم با زبان روزه با اجازه ی امام زمان عج بله رو گفتیم🥰 با سفره عقد شهدایی😍 یه میز کوچولو بود، چفیه انداختیم روش تربت کربلا و شلمچه و فتح المبین با مهر و تسبیح کربلا😍 عکس آقا و امام و شهدا چیدیم.
بعضی ها مسخره کردن اما مگه یک ذره هم مهم بود؟ هرگز... اجازه ندادیم بگن عروس رفته گل و گلاب بیاره چون دروغه🖐 گفتن عروس داره قران میخونه و داره صلوات میفرسته🥰
کسی که تو این راه میاد فقط و فقط رضایت خداوند و اهل بیت براش مهمه😇
تو خونه مون عکس شهدا و اسم اهل بیت و...خیلی داریم بعضیا میگن حسینیه ست و میخندن ما فقط لذت میبریم😍
سال ۹۸ منو همسرم رفتیم کنار قبر مطهر شهید تورجی زاده فقط گریه میکردم. همه میگفتن ان شالله حاجت روا بشی🥺نمیدونستن حاجت روا شدم و حاجتمم پابوسی شهید بود.😭 با دعاهاش همسر شهدایی قسمتم شد کربلا رفتم، مشهد رفتم، خیلییی رفیق خوبیه خیییلی😍
آبان ماه سال ۹۹ عروسی گرفتیم تو اوج کرونا😷با جمعیت خیلی کم. از همون اول زندگی بچه میخواستیم تا اسفند سال ۱۴۰۲ با کلی دکتر و دعا نشد، خدا نخواست.
تولد حضرت عباس نزدیک بود نذر کردم خونه مون جشن بگیرم اگه حاجت روا شدم هر سال چراغ مجلس آقا رو روشن بذارم تو خونه مون😍
دوست داشتم باردار شدم اسمشو بذارم امیرعباس یا فاطمه اما خواب دیدم گفتن بذار حسین🥰 وقتی بی بی چک مثبت شد فقط تو سجده اشک میریختم😭 الهی بحق حضرت عباس اون حس و حال نصیب همه مادرای چشم انتظار بشه به زودی...
ادامه 👇
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۱۲۱۰
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#توکل_و_توسل
#حرف_مردم
#ساده_زیستی
#قسمت_دوم
برای تشکیل قلب رفتم سونو، گفت دوقلو هستن من اینطوری😳😭 فقط میگفتم الحمدلله. نه سونوگرافی ان تی رفتم نه غربالگری به لطف خدا هم بچه هام سالم هستن. مرکز بهداشت به شدت باهام دعواکردن برای غربالگری اما زیربار نرفتم. حتی ازم امضا و اثر انگشت گرفتن که اگه سالم نباشن پای خودم😂😂 من همش تو دلم میگفتم مگه میشه هدیه های حضرت عباس سالم نباشن؟ فقط ۱۶ هفتگی برای تعیین جنسیت رفتم گفتن پسرودختر😊
از همون اول بارداری نذر کردم سالم باشه بچه میبرمش کربلا و مشهد وقتی فهمیدم دوقلون بیشتر دعا میکردیم.
به لطف خداوند و باافتخاااار سیسمونی رو خودمون خریدیم باهمه ی سختی هاش از نظر اقتصادی. فقط با کلی اصرار پدرم کمد رو خرید. تخت نخریدیم واجب که نیست بچه روی تخت بخوابه یا اتاق جدا داشته باشه که بخواد کلی وسایل دیگه بخریم.
(معتقدیم بچه نباید اتاق جدا داشته باشه بچه ها تو پذیرایی باید بخوابن) اینطوری بهتر تربیت میشن😊
سیسمونی ما در حد وسایل حمام و سرویس خواب و لباس و کمد و یکمم اسباب بازی و کالسکه شد. برای دوتاشون حدود ۱۶ میلیون شد😊 نه کریر نه تخت نه خرت و پرت های اضافه هیچ کدوم نخریدیم به لطف خدا
بعدم قرار نیست تا دوسالگی بچه ها لباس بخریم، چند دست کافیه از لباس بچه های خواهرامم استفاده کردم. بهتره سخت نگیریم برای جهاز و سیسمونی بچه ها، بزرگ میشن میگذره این دنیا گذراست... من لباس های بچه ها رو گذاشتم برای بچه های بعدیمون چه اشکالی داره واقعا؟
داشتم عرض میکردم خدمت گلتون😁سخت ترین بارداریی که دیدم بارداری خودم بوده تک تک سختی هایی که زنان باردار میکشن رو من یکجا همرو داشتم😁 از خارش و حالت تهوع، سوزش معده تکرر ادرار، بدن درد، بی قراری پا، سردرد، لگن درد و.....هرچی بگم کم گفتم😂
البته به لطف خدا و رعایت هام نه دیابت داشتم نه فشار...
تو ۳۳ هفتگی انقدر سنگین شده بود شکمم که به زور راه میرفتم. ۳۳هفته و ۵روز بودم که کیسه آبم پاره شد و اورژانسی سزارین شدم تو بیمارستان فاطمیه همدان به لطف خدا هیچ دکتر نامحرمی هم منو ندید. رو تخت عمل بودم از خدمه خواهش کردم برام آب بیاره وضو گرفتم، با وضو زایمان کردم😍 موقع دنیا اومدن بچه ها هم سلام میدادم به امام حسین و سریع نذر امام زمان کردم شون و دعای فرج خوندم😍🥰
هیچی قشنگتر از این نیست که اهل بیت و شهدا تو زندگیت باشن😇 واقعا مادیات نمیمونه برامون، تو یک ثانیه میتونه از بین بره 🥲
ما الان مستاجریم ولی قرار نیست به همسرم غر بزنم چون تلاشش رو میکنه دیگه ما بقیش با خداست و خداوند روزی دهنده ست😍
بعد از زایمان من اصلا بچه هارو ندیدم و لمس نکردم سریع بردنشون تو دستگاه🥲۲هفته تو دستگاه رفتن🥲 از سختی هاش نمیگم براتون که یه کتابِ، من شهرستان بودم و بچه ها همدان این دوری عذابم میداد. تو تک تک این لحظات فقط خداو اهل بیت و شهدا رو صدا میزدم که آرامش محض هستن.
بچه ها تا ۵ماه کولیک و رفلاکس شدید داشتن، اکثر ساعات شبانه روز گریه میکردن😭 اما گذشت...
آقاحسین و فاطمه ریحانه خانم ما الان ۱۱ماهه هستن، هرکی میرسه میگه بسه دیگه، هم دختر داری، هم پسر منم میخندم میگم دوتاکافی نیست☺️😇
از خدا میخوام محمدحسن و امیرعباس و فاطمه حنانه و زینب خانم هم بهمون بده😁😍
دوستای گلم تحت هر شرایطی فقط رضایت خدا و اهل بیت برامون مهم باشه حرف مردم اصلا و ابدا مهم نیست. برای دل امام زمان زندگی کنید نه مردم. به کسی مربوط نیست که من مدل پرده یا فرشم چطوره قدیمیِ یا جدید فقط رضایت خدا مهمه و قطعا رضایت خداوند تو رضایت و درک کردن شرایط همسر هست.
تک تک ثانیه های زندگی مون، به یاد امام زمان باشیم😍 ثواب تک تک کارهامون رو نذر ظهور کنیم😍
فکر میکنم دلیل اینکه خدا نخواست سقط بشم اینه که رسالت بزرگ مادری و فرزندآوری رو روی دوشم بگذاره و برای ظهور سرباز تربیت کنیم ان شاءالله
خداتوفیق بده
ممنونم از کانال بسیار بسیار خوبتون
خداخیرتون بده
التماس دعای فرج💚
یاعلی علیه السلام
"دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075