🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 سرگذشت جذاب تاوان یکگناه
رحمت قبل من جواب داد:مش نجف خودشون اجازه دادن و از نظر خانواده ها ایرادی نداره چند کلمه ای با هم صحبت کنیم...شادی با شنیدن این حرف انگار که دلش پر باشه و منتظر جرقه ای فوری از کوره در رفت:آره خوب فقط برای من اما و اگرها به صف شدن،والا نمیذاشتن عمران از دوکیلو متری در این خونه رد بشه،شب عروسیم کم مونده بود بهش بگم تو کی هستی از بس که ندیده بودمش ولی برای تو همه چی ازاده،کدوم دختر تا الان روز خواستگاریش صاف نشسته ور دل خواستگار و حرف زده اصلا حرف چی رو باید میزدی که حتی بابا قید آبروشو زده به خاطر خانم که خم به ابروش نیاد...
بغض کرده از حرفهای شادی سرمو پایین انداختم حرفهاش همیشه دلمو میشکست و هیچ وقت نتونستم در برابرش از خودم دفاع کنم چون زبون تیزی داشت و مجال حرف نمیداد...
با صدای زنعمو همه سمت در حیاط برگشتیم که با تشر اسم شادی رو صدا زد و گفت:وقتی مش نجف خودش اجازه داده یعنی دهان یاوه گو خموش باشه،تو هم بهتره سنگین و باعرضه بری توی مراسم خواستگاری خواهرت بشینی کاری هم به این کارها نداشته باشی...
شادی با دیدن چشمای تیز زنعمو فوری خودشو جمع کرد و به اتاق رفت...زنعمو سبد پر از توت توی دستش بود جلوی ما گذاشت:حرفاشو نشنیده بگیرید.درسته همچین رسم هایی توی روستا نداریم اما اگه شما جرقشو بزنید از این پس همه دختر پسرا جای نامه های راه و بیراه میان و جلوی خانواده ها با هم صحبت میکنن که پسندیده تره به نظر منِ مادر...رحمت تشکری کرد که زنعمو استین هاشو پایین داد:تا الان باغ بودم بشینید بچه ها ،منم برم سلامی کنم وتا سرشون رو گرم میکنم دو کلوم بیشتر حرف بزنید ...زنعمو همیشه زن خوبی بود همیشه دلش میخواست دخترا جای خوبی شوهر کنن و پسرا دست روی دخترای خوبِ خانواده دار بذارن،برای دورهمی خانواده همه تلاشش رو میکرد شاید چون خودش توی خانواده کم جمعیتی بار اومده بود...
رحمت تعارف کرد نشستم اما با خجالت گفتم:بابت حرفهای شادی معذرت میخوام...
با خنده توت برداشت سمت من گرفت:از کسی که عروس ملک خانم بشه بیشتر از این هم انتظار نمیره...
لبخند زدم توت رو از دستش گرفتم که یکی هم دهن خودش گذاشت:بهتر هم شد کمی یخ بینمون آب شد حالا در خدمتم هر سوالی داری بپرس،لازم باشه باز هم وقت میخرم تا هم استرست کم بشه هم اینکه سوالات رو بتونی راحت بپرسی...با بودنش حس راحتی میکردم مثل پشتیبانی بود که همیشه آرزوش به دلم بود...دست از سر انگشتهایی که صدای جرقه اشون رو دراورده بودم برداشتم....
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃
برادر من قدش ۱۹۰ هست و براش خیلی مهم بود که با یه خانم قد بلند ازدواج کنه و همین
طور هم شد الان بعد از گذشت ۱۲ سال از زندگی شون میگه کاش به جای اینکه قد
رو به عنوان معیار اصلی قرار میدادم به چیزای دیگه ای توجه میکردم و واقعا
اونجور که باید و شاید از زندگیش راضی نیست 😔
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 فرزند آوری.... 🌸🍃🍃🍃
#تجربه_من ۸۷۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
سال ۸۰ بود. من سوم دبیرستان بودم. ۵تا بچه بودیم. ۴تا خواهر و یک برادر. من بچه دوم بودم و یک خواهر بزرگتر داشتم که خیلی خیلی باهم رفیق و صمیمی بودیم.
اون سال تو یکی از مراسمات کلی که پدرم با هم روستاییهای خودشون هر ساله برگزار میکردن با همسرم آشنا شدم. یادمه با خواهرم تو مجلس نشسته بودم که موقع ناهار چشمم به پسر جوون و بسیار متین و نجیبی افتاد که اصلا برام آشنا نبود. با اینکه اکثر دوستان و اقوام تو اون مجلس بودن.
به خواهرم گفتم اون پسرو میشناسی؟ 😅گفت فک کنم پسر آقای... از دوستان باباست. تو همون نگاه اول یک دل نه، صد دل عاشقش شدم و از خدا خواستم که این آقا همسر آینده من بشه🙈
سنی نداشتم و عقلم در همون حد میرسید. البته که همسرم و خانوادشون بسیار زیاد مورد علاقه و احترام پدرم بودن و من مطمئنم بودم پدرم ازینکه ایشون همسر من باشن، خیلیم خوشحال میشن.
خلاصه با کلی نذر و نیاز و دعا و معجزات فراوان من و همسرم آذر ماه سال ۸۱ عقد کردیم. با فاصله ۲۰ روز از عقد خواهرم...
دوران عقد بازهم فراز و نشیبهای خودشو داشت. چون خانواده ها خصوصا مادرهمسرم کمی ناخواسته دخالت میکردن و من و همسرم چون هنوز شناخت کافی نداشتیم کمی به مشکل میخوردیم.
خلاصه سال ۸۳ عروسی کردیم و راهی خونه اجاره ای کوچکی شدیم. همسرم بسیار مرد مومن و مهربانی هستن. اصلا بنظرم بهترین مرد روی زمینه😍
من از بچگی عاشق بچه ها بودم و یکی از دلایل ازدواجم بچه آوردن و مادر شدن بود. از همون سال اول به همسرم میگفتم بیا بچه دار بشیم. ولی خب ایشون میگفتن هنوز زوده. بذار یه کم مسافرت و خوش گذرونی کنیم بعد.
خلاصه با اصرارهای من زمانی که حدود یک سال و نیم از عروسیم گذشته بود من باردار شدم. هنوز خونه اجاره ای بودیم. ولی از ماه ۷ به منازل سازمانی محل کار همسرم رفتیم و ۵ سال اونجا بودیم.
بارداری راحتی داشتم شکر خدا و متاسفانه به اصرار خودم و از سر بچگی و ترس سزارین اختیاری کردم. سزارینم خوب بود و پسرم سال ۸۵ دنیا اومد.
بعد از زایمان افسردگی بسیار بدی گرفتم طوریکه منی که عاشق بچه بودم اصلا نمیدونم چرا اینجوری شده بودم و داغون داغون بودم. ۴۰ روز خونه مادرم بودم و بعد ۴۰ روز هم با ناراحتی و غصه رفتم خونه ام.
پسرم کولیک داشت و بیشتر درمونده میشدم. بعد از دوماهی حالم خوب شد و زندگی عادی شروع شد و من تونستم با بچه کوچیک دانشگاه روانشناسی بخونم. ولی باخودم عهد بستم دیگه بچه دار نشم تا ۷ یا ۸ سال، ولی بالاخره همسرم منو راضی کردن، سال ۹۲ باردار شدم و بارداری سختی بود چون اصلا وزن نمیگرفتم و حالم بد بود. راستش حال روحیم بدتر بود و یاد خاطرات افسردگی میفتادم و 😔😔خلاصه با ۶یا۷کیلو اضافه وزن دخترم سال ۹۳ با ۲۴۰۰ گرم وزن دنیا اومد. انگار تو بیمارستان دنیا رو سرم خراب شد. فکر میکردم چرا بچم اینقد ضعیفه و متاسفانه اطرافیان هم گاهی با کنایه هاشون حالمو بدتر میکردن. البته که من خیلی حساس بودم و اصلا چیز مهمی نبود. چون دخترم کاملا سالم بود. ولی امان از حرف اطرافیان...
متاسفانه دخترم از دوماهگی آلرژی به پروتئین شیر گاو داشت و همیشه مدفوعش خونی میشد. ولی کلا بچه آرومی بود. باز دوباره سر این موضوع من کلی غصه و گریه تا دوسال خودم منع مصرف فرآورده های لبنی داشتم که باعث شد بعدها کمی مشکل پیدا کنم.
خداروشکر بعد دوسال دخترم بهبود پیدا کرد. بعد از پنج شش سال ماشالله آنقدر خوب رشد کرد که الان نگرانم چرا داره تپل میشه😊😁 راستش من ذاتا آدم حساس و ترسو و ضعيف موقع بیماری بچه هام هستم و هر کار میکنم بازم نمیتونم این اخلاقم ترک کنم و شکر خدا که همسرم مرد قوی و محکمی هستن و در کنارش من آروم میشم.
راستی یکسال قبل حاملگی دوم ما تونستیم با کمک پدرهمسرم که خداوند رحمتشون کنه و وام مسکن که گرفتیم خونه بزرگ و خوبی بسازیم. بعد دنیا اومدن دخترم هم یک ماشین صفر خریدیم و زندگی ما هر روز پربرکت تر از قبل میشد. و من شک ندارم که این رزق و روزی رو بچه ها باخودشون میارن.
دیگه فکر میکردم خب یک دختر و پسر دارم و جنسم که جوره،چرا بچه بیارم. اصلا کلا به بچه دار شدن فکر نمیکردم که همسرم یکباره پیشنهاد دادن که بیا براي فرزند سوم اقدام کنیم. تا چندماه که اصلا قبول نمیکردم که بچه دار بشیم. ولی بازم همسری پیروز شد و پسرم سال ۹۸ دنیا اومد. سزارین سوم بود و دکتر موقع عمل گفت لوله هاتو ببندم؟ گفتم نه. ازش پرسیدم بازم میتونم بچه بیارم. حین عمل بهم گفتن دخترم میتونی هنوزم بچه بیاری.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🍃...تجربه زندگی...🍃
#تجربه_من ۸۷۱ #ازدواج_در_وقت_نیاز #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #سختیهای_زندگی #رزاقیت_خداوند #قسم
#تجربه_من ۸۷۱
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
انگار از قبل قویتر شده بودم و به بعدی فکر میکردم. پسرم بچه آرومی بود. کمی اگزما داشت ولی خب زیاد اذیتم نکرد. سزارینم خوب بود. ولی بعد عمل تو خونه کمی اذیت شدم. چون بدجور سرماخورده شدم و دوران بعد زایمانم سخت شد.
وقتی ۷ ماهه بارداربودم به طور عجیب و ناگهانی همسرم یک باغ خریدن و من اینو هم از پاقدم پسرم میدونستم و ما خداروشکر هر روز از نظر اقتصادی بهتر و بهتر شدیم.
داشتیم زندگیمونو میکردیم که پارسال همسرم مجدد گیر دادن😁چطوره یه بچه دیگه بیاریم؟!! میگفت تو که خیلی ارادت داری نسبت به رهبر عزیزمون و همیشه پای سخنرانیهای استاد شجاعی هستی و میگی من باید یک کاری واسه آقا امام زمان بکنم الان وقتشه. این تو و این میدان. جهاد تو همین جاست. بیا و فقط به نیت سربازی آقا و لبیک به امر رهبری بچه دار بشیم.
چند ماه باخودم درگیر بودم. از یک طرف میگفتم منکه ۳تا بچه دارم وظیفه من نیست دیگه بقیه رو تشویق میکنم. از یک طرف بهونه سزارین چهارم که خطرناکه میوردم.
میخواستم هر جور شده بیخیال بشم و گاهی به سنم گیر میدادم که ۳۷ سالمه و دیگه دیره ولی وقتی تو این کانال تجربیات شما خواهرای گلمو میخوندم همه اینا خنثی میشد😁.
ولی نمیدونم چرا یه چیزی تو دلم بود که نمیتونستم به این قضیه فکر نکنم. همش ذهنم درگیر بود و شب و روز فکر میکردم که حالا که همش تو دلت میگی منم باید یه کاری بکنم واسه امام زمانم. خب بسم الله.
بعد چندماه رفتم آزمایشات قبل بارداری رو و سونو انجام دادم و همه چی عالی. مادرم کمی مخالف بودن. میگفتن تو سزارین شدی بسه. ولی خب من اصلا به این حرفا توجه نمیکردم. امسال اربعین بلیت هواپیما هم گرفتیم که با همسر و پسرم برم کربلا. که بخاطر مسائلی قسمت نمیشد که من برم. بعدش فهمیدم که حکمت این کار چی بوده...
من باردار بودم و الان تو ماه پنجم هستم. از همون قبل اقدام به بارداری صفرتاصد این قضیه رو به امام زمانم سپردم و گفتم این بچه فقط به نیت سربازی شما و تعجیل در فرج و ازدیاد نسل شیعه هست خودت کمکم کن. بارداری و تمام مراحل بعدش رو به خودت میسپرم.
شکر خدا بارداری تا الان که خیلی راحت بوده و سونوی اول گفته به احتمال زیاد بچه دختره... 😍دخترم خیلی خوشحاله که باردارم. همچنین پسرم که امسال کنکور داره.
همه اقوام ازین بارداری که چهارمی هست تعجب کردن ولی تشویق هم کردن و تبریک گفتن. زندگی با بچه هام گاهی اوقات سخت میشه و گاهی اوقات اشتباه میکنم ولی سعی میکنم همیشه روشهای درست تربیت رو یاد بگیرم و درست و عاقلانه رفتار کنم.
اوایل زود عصبی میشدم ولی خداروشکر مدتهاست تونستم موقع عصبانیت کنترل کنم خودمو البته که گاهی اوقات هم از دستم در میره کنترل 🙈ولی خب همیشه سعی میکنم که باهاشون مهربون باشم و موقع مشکلات از کوره در نرم. (وقتی تجربیات بعضی از شماها و میخونم بهتون غبطه میخورم که چقدر مادر صبور و باحوصله ای هستید و آرزو دارم مثه شماها باشم. کمی هم از خودم ناامید و دلگیر میشم که چرا با این سن وسال هنوز هم اشتباهاتی دارم تو برخورد با بچه هام😔).
به هرحال تو زندگی هر کسی چنین مشکلاتی پیش میاد مخصوصا با بچه ها. همیشه سعی میکنم مادر خوبی باشم و از خدا خواستم خودش کمکم کنه. شکرخدا بچه های خوبی هستن.
خواستم این نکته رو هم که خودم به شخصه تجربه کردم بگم که نگران رزق و روزی بچه نباشین چون وقتی بیاد علاوه بر روزی خودش، زندگی شمارو هم پربرکت میکنه. ما خودمون با به دنیا اومدن هر فرزندم، زندگیمون برکت بیشتری پیدا کرد و خداوند به همون رزق و روزیمون آنچنان برکتی میداد که خودم تعجب میکردم با همون حقوق الان راحتتر زندگی میکنیم نسبت به قبل.
خواهرای گلم خواهش میکنم واسه من و همه مادرای باردار دعا کنید که بسلامت این دوره رو بگذرونن و انشالله فرزند سالم و صالح دنیا بیارن...
تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات❤️❤️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سلام آسمان عزیزم، دررابطه باخانمی که خواستگارش میگه چادربزارکنارمانتوبپوش،،
بنظر م اصلازیرباراین شرط نرونه بخاطرچادربگم که البته خیلی برام باارزشه
بلکه درآینده توقع های دیگه ای ازتون داره،،، یکی ازاقواممون شرایط شمابراش پیش اومد
دختره باحیاء وچادری ومحجبه کم کم همسرش به بهش فشارآوردبایدمانتویی بشی بعدشم انقدربهش فشارآوردکه
بایدبابرادرهای من دست بدی باورتون میشه یه خانم مقیدکه الان ۵۰ سالشه
بخاطررفتارهای شوهرش بانامحرم دست میده تادل شوهرشوبدست بیاره چون میگه
اگه خواستشواطاعت نکنم باچندتابچه بایداززندگیم بگذرم وبانیش وکنایه خانواده
شوهرش بایدبسازه ،،این نظرمن بودبه عنوان یه دوست بازم هرچی صلاح خودته عاقبت بخیرباشیدعزیزم
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 خانومی ک میترسن دخترشون مث عمه هاشون شل حجاب باشن 🌸🍃🍃🍃
سلام. آسمان جان در مورد مادری که نگران حجاب بچه هاشون هستن.
نگران نباش عزیزم اصل مادر هست. هیچ وقت در مورد حجاب سخت گیری نکن
تا زمانی به سن تکلیف می رسن بذار بدون روسری خواستن باشن یا لباس آستین کوتاه
یاهرچی خواستن بپوشن آزاد باشن فقط هردفعه که اینجوری لباس می پوشن.
با مهربونی بهشون بگو الان که اشکال نداره اینجوری بپوشین.
فقط به سن تکلیف رسیدین باید رعایت کنین. این جمله رو سعی کنین هر روز به بهانه ای به دخترتون یاد آوری کنین.
ومرتب دخترتون رو همراه خودتون نماز جمعه جماعت وجاهای مذهبی ببرین
وسعی کنین با خانواده های که اونام بچه هاشون رو میارن دوست بشین.
ودخترتون با بچه های اونا دوست بشه مسجد وقبور شهدا ببریدشون.
اونجا حجاب بذارن. وبهشون بگین. این مکان حرمت داره وما باید به احترامشون حجاب بذاریم
هیچوقت. هیچوقت بابت حجاب دخترت رو دعوا نکن. احکام ومسائل دین رو کم کم وبا محبت بهش بگو.
مثلاً وقتی رو پات خوابیده. یا داری موهاش رو میبافی بهش بگو.
این موهای قشنگ هم حرمت داره نباید نامحرم ببیندشون. این کلمه ها وحرفا وحرکات و دوستان دخترتون رو میسازه نه عمه ها وقوم وخویش
من خودم هم عروس خونواده ای هستم که شوهرم با خواهرش خیلی صمیمی هست.
یعنی هر روز به یکیشون سر میزنه. ودختراشون فوق العاده بی حجاب هستن
. واقعا هم رابطه شون با خود من خوب هست. ولی اهل حجاب نیستن.
الان دخترم هجده سال داره. با همین روشها. الان طوری شده که حتی مهمونیا وتولدا وعروسیها هم با چادر میاد
. یعنی گاهی اوقات رو حجاب من ایراد می گیره. هرپنج شنبه باید بریم قبور شهدای شهرمون
. پولهای توجیبیش رو پس انداز می کنه خرج شهدا می کنه. سعی می کنه حتما نمازش رو بره جماعت بخونه.
خودمم دراین حد نیستم. ولی میگه یادمه خودت رو موهام رو می بوسید ی ومی گفتی نخ به نخ موهات حرمت دارن.
نباید نامحرم ببینه. ازکلاس دوم ابتدایی هم احکام راجع به بانوان مثل پریودی و...
رو همینطوری به زبون ساده بهش می گفتم. به همین علت هم تو هیچ دوره ای مثل بلوغ استرس نگرفتش
. خلاصه رفتار مادر ازقوم وخویش مهمتره نگران نباش
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100
🍃...تجربه زندگی...🍃
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 رسم آزادگی و انسانیت که نباید از بین بره... 🌸🍃🍃🍃
آسمان جان در رابطه با همینکه امروزه انقدر زیاد می شنویم آقایون خیانت میکنن
و انقدر وقیحانه و بی رحمانه زندگی چندین ساله رو رها میکنن و میرن..
واقعا وقتش هست یک سری ها به خودشون بیان و با پوشش های نامتعارف و زننده
انقدر ادعای روشنفکری و آزادی نکنن .. اینکه یک خانم طوری لباس بپوشه بیاد بیرون
که نگاه مرد رو به خودش جلب کنه و پشت سرش هزار تا جریان دیگه به وجود بیاد اصلا آزادی و باکلاسی نیست..
دیگه هممون داریم میبینیم این روزا چقدر زندگی ها داره سر خیانت از هم میپاشه..
همه ی ما می دونیم که مردا هر چقدر هم پاک و با حیا باشن باز هم کنترل چشم ندارن..
پس چرا باید ابزار هوسبازی اونها باشیم.. چرا یک آدم ارزش خودش رو انقدر باید پایین بدونه..
من نمیگم همه یه نوع پوشش یا چادری باشن ولی حداقل عرف رو رعایت کنن و انقدر دنبال جلب توجه نباشن.
. به نظر من خود ما خانوم ها هستیم که میتونیم جلوی خیانت مردا رو بگیریم..
اولا پامونو تو زندگی هیچ دو نفری به هیچ دلیلی نذاریم و دوما پوششمون جوری نباشه که جلب توجه کنه..
به قول امام حسین اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.. شاید اعتقادات هر شخص فرق داشته باشه
ولی رسم آزادگی و انسانیت که نباید از بین بره...
لینک کانالمون جهت ارسال به دوستانتون👇
https://eitaa.com/joinchat/843186305C9e691d072d
دلانه هات رو برام ارسال کن🌸🍃👇
@Aseman100