eitaa logo
تماشاگه راز
279 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش من آن توام ، مرا به من باز مده جان به شب و قداست ِسکوتش سلاااام✋
💫 معنیِ ولایت چه باشد؟ آن که او را لشکرها باشد و شهرها و دیه‌ها؟ نه! بلکه آن باشد که او را ولایت باشد بر نفسِ خویشتن، و بر احوالِ خویشتن، و بر صفاتِ خویشتن، و بر کلامِ خویشتن، و سکوتِ خویشتن، و قهر در محل قهر، و لطف در محل لطف https://eitaa.com/TAMASHAGAH
یک جهان بر هم زدم کز جمله بگزیدم تو را من چه می‌کردم به عالَم گر نمی‌دیدم تو را؟   صبحِ نیلوفر که یک‌رویا مرا بیدار کرد ناگهان حس‌کردم ای خورشید! خندیدم تو را   شورشی در نام ها افتاده بود از یاد تو لحظه‌ای "نیلوفری در یاد" نامیدم تو را   عشق می‌بارید و می‌بارید و می‌بارید عشق آسمانم غرق شد در عشق ، تابیدم تو را   چشم ها وامانده‌اند از حیرتِ نزدیک و دور وای من ! یک لحظه پنداشتم بوییدم تو را   فاش‌گو بامن‌که‌در جان‌ِجهان لبخندِ کیست؟ کیستی؟من کیستم؟تو!در خود‌ دیدم تو را   بس‌که سرشاری،تمامت را به‌من بخشیده‌ای من تهیدستم، تمامی خویش بخشیدم تو را   ناتمامِ ناتمام، ای تمام ناتمام تو پسندیدی مرا یا من پسندیدم تو را https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️ من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی؟! زنده ام بی تو و شرمنده ام از خود هرچند که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی ناامیدم مکن از صبر و بگو می‌آید عادل ظلم ستیزی، ملک دادرسی به کجا پَر بزند در هوس آزادی آن‌که از بال و پرش ساخته باشد قفسی من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد می‌توانی مگر ای‌دوست به دادم نرسی؟! 📻 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
شب است و چشمِ من و شمع اشکبارانند مگر به ماتمِ پروانه سوگوارانند؟ چه می‌کند به‌دو چشمم شب‌ِفراقِ تو ماه! که این ستاره‌شماران ستاره بارانند به غیر‌ من که‌بهارم به باغِ عارضِ توست جهانیان همه سرگرمِ نوبهارانند پیاده را چه‌به چوگانِ‌عشق و گوی‌ِمراد که ماتِ عرصه‌حُسنِ تو شهسوارانند به کشتِ سوختگان آبی ای سحاب کرم که تشنگان همه در انتظارِ بارانند مرا به وعده دوزخ مساز از او نومید که کافران به نعیمش امیدوارانند جمالِ رحمت او جلوه می‌دهم به گناه که جلوه‌گاه جلالش گناهکارانند! https://eitaa.com/TAMASHAGAH
به نام یگانه سرپرستی که همه ولایت‌ها از اوست✨🍃
پروردگارا!🕊 رحمتی کن تا ايمان ، نام و نان برايم نياورد . قوّتم بخش ... تا نانم را و حتی نامم را در خطر ايمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنيا را ميگيرند و برای دين کار می کنند و نه از آنها که پول دين را ميگيرند و برای دنيا کار ميکنند ! شریعتی
هوالعزیز💐 سالها پیروی مذهب رندان کردم تا به فتوی خرد حرص به زندان کردم من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم سایه‌ای بر دل ریشم فکن ای گنج روان که من این خانه به سودای تو ویران کردم توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون می‌گزم لب که چرا گوش به نادان کردم در خلاف‌آمد عادت بطلب کام که من کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم نقش مستوری و مستی نه به دست من و توست آن چه سلطان ازل گفت بکن آن کردم دارم از لطف ازل جنت فردوس طمع گر چه دربانی میخانه فراوان کردم این که پیرانه‌سرم صحبت یوسف بنواخت اجر صبریست که در کلبه احزان کردم صبح‌خیزی و سلامت طلبی چون هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم گر به دیوان غزل صدرنشینم چه عجب سال‌ها بندگی صاحب دیوان کردم
ما در این شهر غریب ایم و در این ملک فقیر به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر من نظر بازگرفتن نتوانم همه عمر از من ای خسرو خوبان تو نظر بازمگیر گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر 🍃
دانی که به دیدار تو چونم تشنه هر لحظه که بینمت فزونم تشنه من تشنه ی آن دو چشم مخمور توام عالم همه زین سبب به خونم تشنه جان
دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام ای که تو سلطان وفا بوده‌ای ... جان
🍃🍃🍃🍃🌼 سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد مرغان چمن نعره زنان دیدم و گویان زین غنچه که از طرف چمنزار برآمد آب از گل رخساره او عکس پذیرفت و آتش به سر غنچه گلنار برآمد سجاده نشینی که مرید غم او شد آوازه اش از خانه خمار برآمد زاهد چو کرامات بت عارض او دید از چله میان بسته به زنار برآمد بر خاک چو من بی‌دل و دیوانه نشاندش اندر نظر هر که پری وار برآمد من مفلس از آن روز شدم کز حرم غیب دیبای جمال تو به بازار برآمد کام دلم آن بود که جان بر تو فشانم آن کام میسر شد وین کار برآمد سعدی چمن آن روز به تاراج خزان داد کز باغ دلش بوی گل یار برآمد 🍃🍃🍃🍃🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر سیه چشمی چو آهو کی کند ما را شکار؟! چشمِ لیلی‌ دیده‌ی ما را غرور دیگرست تبریزی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
هر سیه چشمی چو آهو کی کند ما را شکار؟! چشمِ لیلی‌ دیده‌ی ما را غرور دیگرست تبریزی🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌
یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز ؟ چهره ام را بنگر تا به تو پاسخ گوید اشک شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز... 💐
💚☘️ نامم ز كارخانه ي عشاق محو باد گر جز محبت تو بود شغل ديگرم 💚*☘️⊰•:*
زلــفت هزار دل به یکی تار مو ببسـت راه هزار چاره‌، گـر از چـار سو ببسـت تا عاشقـان به بوی نسیمش دهند جـان بـگشــود نـافــه‌ای و در آرزو ببســت سلاااام یاران ِجان ، همدلان ِمهربان عصرتون بخیر.. لبریز عشق باشید و معرفت💐✋
یک لحظه خیال تو مرا برد به خویشم یک عمر برای نَفَست شعر سرودم 💐
اندر معنی عدل و ظلم و ثمرهٔ آن از بابِ «در عدل و تدبیر و رای» ... به قومی که نیکی پسندد، خدای دهد خسروی عادل و نیک‌رای چو خواهد که ویران شود عالمی کند ملک در پنجهٔ ظالمی سگالند از او نیک‌مردان حذر که خشم خدایی‌ست بیدادگر بزرگی از او دان و منت شناس که زایل شود نعمت ناسپاس اگر شکر کردی بر این ملک و مال به مالی و ملکی رسی بی‌زوال وگر جور در پادشایی کنی پس از پادشاهی گدایی کنی حرام است بر پادشه خواب خوش چو باشد ضعیف از قوی بارکَش میازار عامی به یک خردَله که سلطان شبان است و عامی گله چو پرخاش بینند و بیداد از او شبان نیست، گرگ است، فریاد از او بدانجام رفت و بد اندیشه کرد که با زیردستان جفا، پیشه کرد به سستی ‌و سختی بر این بگذرد بماند بر او سال‌ها نام بد نخواهی که نفرین کنند از پسَت نکو باش تا بد نگوید کسَت  /بوستان
بر باغِ ما ببار! بر باغ ما که خندهٔ خاکستر است و خون باغِ درختْ‌مردان، این باغِ باژگون. ما در میانِ زخم و شب و شعله زیستیم در تورِ تشنگی و تباهی با نظمِ واژه‌های پریشان گریستیم. در عصرِ زمهریری ظلمت، عصری که شاخِ نسترن آنجا، گر بی‌اجازه برشکفد، طرحِ توطئه‌ست عصر دروغ‌هایِ مقدّس عصری که مرغِ صاعقه را نیز داروغه و دروغْ‌درایان می‌خواهند در قاب و در قفس. بر باغِ ما ببار! بر داغِ ما ببار!
تماشاگه راز
#حلاج #بخش_سوم آنچه می گویم من نمی گویم، اراده ی او از زبان من می گوید و من بدین می نازم که به قدر
جان جهان! اینک با تو وعده ی دیدار دارم. دیدار در آن سوی آفاق زمان. دیدار با عبوری بی فاصله از کثرت به وحدت که هر دو یک چیز است - و آن چیز تویی. وجود مطلق. با شوق جان افروزی که اکنون برای این عبور دارم اگر در راه صدگونه شکنجه از تازیانه و دار و آتش پیش آید از هیچ باک ندارم و آن همه را به جان می خرم. برای جان مشتاقی که در شور وجد تو می سوزد آیا همین که تو او را از دیگر خلق خویش برگزیده ای، او را از وی گرفته ای و خاص خود کرده ای، بسنده نیست؟ جان جهان! دیریست تا من در هر چه دیده ام ترا دیده ام. از هر چه جز تست دیده بربسته ام. با این حال اگر خطا کرده ام و ترا در خود دیده ام از آن روست که خود را ندیده ام. اگر از هر سنگ، از هر ریگ و از هر ذره صدای ترا شنیده ام از آن روست که از خود خاموش بوده ام. اما این لطف تو بود که به جستجوی من آمد و مرا از من بازستاند. اگر تو به جستجوی من نیامده بودی من که بودم تا ترا جستجو کنم؟... به خطا، پیش خود پنداشته که اگر ابلیس و فرعون را هم در امواج عشق تو غوطه دهم و تطهیر کنم دنیای عصر، حداقل در اندیشه ی مردم، می تواند یکدست و یکجا الهی شود - و از تیرگی های شرک و کثرت گرایی که بر آن سایه انداخته است بیرون آید. این اشتباه بود، جان جهان و مشیت تو این را نمی خواست. من گناه کردم، این گناه ناخواسته را بر من ببخشای. به من کمک کن تا از محدوده ی این دنیا که دوست ندارد ابلیس ها و فرعون هایش را از دست بدهد رخت بیرون برم. بگذار به تو بر گردم، جان جهان - به تو که مرا از من گرفته ای و از زبان من سخن می گویی! ، "طومار حیرت از زبان حلاج، شعله طور، 1383، 62،.63)