eitaa logo
تماشاگه راز
282 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
امـام علـی علیه‌السلام فـرمـودنـد: در ايـن روزگـاران، مــردم چهـار گـروهنـد: ➖گـروهی اگـر دسـت بــه فسـاد نمی‌‌‏زنند، بـرای ايــن اسـت کـه، روحشـان نـاتـوان، و شمـشيرشـان کنــد، و امکانـات مـالــی، در اختيـار نـدارنـد. ➖گـروه ديگر، آنـان کـه شمشير کشيـده، و شـر و فسـادشــان را آشـکار کــرده‏‌انــد. لشـگرهــای پيـاده و سـواره خــود را گـردآورده، و خــود آمــاده کشتـار ديـگراننــد، ديـن را بــرای بـه دسـت آوردن مـال دنيا تباه کردند که يا رئيس و فرمانده گروهی شـونـد، يــا بــه منبـری فـرارفتـه، خطبه بخوانند، چـه بـد تجارتی، که دنيا را بهای جان خود بدانی و با آنچه ‌که در نزد خداست معاوضه نمایی .. ➖گروهی‌ديگر، با اعمال آخرت، دنيا می‌‏طلبند، و ‌با اعمال دنيا در پی ‌کسب مقام‌های معنوی آخرت نيستند، خـود را کوچـک و متواضع جلـوه مـی‌‌دهند، گامهـا را ريـاکارانـه کوتـاه بـرمی‌‏دارنـد، دامـن خــود را جمـع کــرده، خـود را همانند مــؤمنان واقعی می‌آرايند، و پـوششی الهی را وسيله نفاق و دورویی و دنياطلبی خـود قـرار مـی‌‏دهند .. ➖و گروهی ديگر، با پستی و ذلت و فقدان امکانات، از بـه دست آوردن قـدرت محروم مانده‏‌اند، که خود را به زيور قناعت آراسته، و لباس زاهـدان را پـوشيده‏‌انـد؛ اينـان هـرگز، در هيچ زمـانی از شب و روز، از زاهــدان راستين نبـوده‏‌انــد .. "قسمتی از خطبه ۳۲ نهج البلاغه"
"وَ یَجعَل لَکُم نوراً تَمشونَ بِه" و نوری برای شما بوجود آورد که با آن حرکت کنید. حدید/ ۲۸ هر انسانی صاحب هاله ای نورانی است که جسم و کالبد فیزیکی را احاطه کرده و در آن نفوذ می کند. این هاله، تجلّی انرژی کیهانی و کالبدی نورانی است. این انرژیِ هالهء نورانی است که قلبِ شما را به تپش در می آورد. و قلب کلید اصلی  رسیدن به خدا است. قلب، کلید گشایش اسرار هستی و تنها کلیدی است که راهنمای شما برای رسیدن به حق است.
در عـشـق اگــر بـی‌جـان شــوی جــان و جـهـانـت مـن بــَسـَـم جان
عاشق کسانی باشید که شما را دیدند ، وقتی که برای هرکس دیگری ناپیدا بودید . گارسیا مارکز
سر ز مستی برنگیرد تا به صبح روز حشر هر که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست گر دهد دستم کشم دردیده همچون توتیا خاک راهی کان مشرف گردداز اقدام دوست   
اگر قبول کنی ور برانی از برِ خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست میان عیب و هنر پیش دوستانِ کریم تفاوتی نکند چون نظر به عینِ رضاست عنایتی که تو را بُوَد اگر مبدَّل شد خلل‌پذیر نباشد ارادتی که مراست مرا به هرچه کنی، دل نخواهی آزردن که هرچه دوست پسندد بجای دوست رواست
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
🍃🍃🍃🍃 انسان بودن بزرگ ترین لطفی است که یک آدم میتواند به کل بشریت بکند! "انسان بودن یعنی انسان بودن!" دلی را نرنجان.. قلبی را نشکن.. جایی که باید سکوت کنی سکوت کن.. وقتی میتوانی گره ای باز کنی،بازکن.. عشق را بیاموز.. نفرت را اول از خود و بعد از اطرافت دور کن.. کینه نماند در دلت.. کینه نزار بر دلی.. یا راست بگو.. یا نگو.. قضات ممنوع.. تمسخر بس است! غرور تمام! .. درک کن آدم هارا.. زیبا ببین.. لبخند فراموش نشود! .. تو میتوانی یک آدم را با سلاح بکشی!نکش! تو میتوانی یک آدم را با زبانت بکشی!نکش! .. ببخش قبول کنیم که انسان بودن سخت است! ولی سختیش لذت بخش است 🍃🍃🍃🍃
🌼🍃🌼🍃 کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند اگر به دست کند باغبان چنین سروی چه جای چشمه که بر چشم‌هات بنشاند چه روزها به شب آورد جان منتظرم به بوی آن که شبی با تو روز گرداند به چند حیله شبی در فراق روز کنم و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند جفا و سلطنتت می‌رسد ولی مپسند که گر سوار براند پیاده درماند به دست رحمتم از خاک آستان بردار که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را حدیث دوست بگویش که جان برافشاند پیام اهل دل است این خبر که سعدی داد نه هر که گوش کند معنی سخن داند
چوافتم من زعشق دل... به پای دلربای من... از آن شادی بیاید جان... نهان افتد به پای من...
🍃هوالمحبوب ما بدین در نه پِیِ حشمت و جاه آمده‌ایم از بد حادثه این جا به پناه آمده‌ایم رهروِ منزلِ عشقیم و ز سرحدِّ عَدَم تا به اقلیمِ وجود این همه راه آمده‌ایم سبزهٔ خطِّ تو دیدیم و ز بُستانِ بهشت به طلبکاریِ این مهرگیاه آمده‌ایم با چُنین گنج که شد خازنِ او روحِ امین به گدایی به درِ خانهٔ شاه آمده‌ایم لنگرِ حِلمِ تو ای کِشتیِ توفیق کجاست؟ که در این بحرِ کَرَم غرقِ گناه آمده‌ایم آبرو می‌رود ای ابرِ خطاپوش ببار که به دیوانِ عمل نامه سیاه آمده‌ایم حافظ این خرقهٔ پشمینه بینداز که ما از پِیِ قافله با آتشِ آه آمده‌ایم