به دل گفتم مکن اینقدر فریاد
که اندر خرمن صبر آتش افتاد
بسوزد هستی فایز، سراپا
گهی کان چشم شهلا آیدم یاد
📚 #فایز - دوبیتی ها
@TAMASHAGAH
♥️ 🍂
گر یک نظر به گوشهٔ چشم ارادتی
با ما کنی و گر نکنی حکم از آن توست
هر روز خلق را سر یاری و صاحبیست
ما را همین سر است که بر آستان توست
#حضرت_سعــــدی
@TAMASHAGAH
🍃🌼
جانا تو را که گفت که احوال ما مپرس
بیگانه گرد و قصّهٔ هیچ آشنا مپرس
ز آنجا که لطف شامل و خلق کریم توست
جرم نکرده عفو کن و ماجرا مپرس
خواهی که روشنت شود احوال سوز ما
از شمع پرس قصّه ز باد هوا مپرس
من ذوق سوز عشق تو دانم نه مدّعی
از شمع پرس قصّه ز باد هوا مپرس
هیچ آگهی ز عالم درویشیش نبود
آن کس که با تو گفت که درویش را مپرس
از دلقپوش صومعه، نقد طلب مجوی
یعنی ز مفلسان سخن کیمیا مپرس
در دفتر طبیب خرد باب عشق نیست
ای دل به درد خو کن و نام دوا مپرس
ما قصهٔ سکندر و دارا نخواندهایم
از ما به جز حکایت مهر و وفا مپرس
حافظ رسید موسم گل معرفت مگوی
دریاب نقد وقت و ز چون و چرا مپرس
#حضرت_حافظ
@TAMASHAGAH
🔸
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید ڪه عصا بهدست پیاده میرود ، افلیج از او کمک خواست، مرد سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد او را از جا بلند ڪرد و بر روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند!
مرد افلیج ڪه اڪنون خود را سوار بر اسب میدید دهنه ی اسب را ڪشید و گفت: اسب را بردم ... و با اسب گریخت!
پیش از آنڪه دور شود صاحب اسب داد زد: تو تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی، اسب مال تو ؛
اما گوش ڪن ببین چه میگویم؛ مرد افلیج اسب را نگه داشت!
مرد سوار گفت: هرگز به هیچ ڪس نگو چگونه اسب را به دست آوردی!
میترسم ڪه دیگر "هیچ سواری" به پیادهای رحم نڪند...
«كليله و دمنه»
@TAMASHAGAH
♥️ 🍂
حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است
کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد
#حضرت_حافظ
@TAMASHAGAH
✍️ *سید حمیدرضا برقعی*
ما به تکرار دچاریم بگو با یارم
غیر او چاره نداریم، بگو با یارم
رنگ و رو رفته شد آفاق، به دنیا برگرد
ما نخواندیم دعای فرج اما برگرد
آن چه را مانع دیدار شد از دیده بگیر
جز تو ما از همه گفتیم، تو نشنیده بگیر
تو فقط چارهی هر دردی و برمی گردی
وعدهی بی برو برگردی و برمی گردی
روزیِ باغچه آن روز نفس خواهد بود
جای دل، آن چه شکستهست، قفس خواهد بود
از سر مأذنهی کعبه اذان می خوانیم
قبلهی کج شده را سوی تو می چرخانیم
هر کجا می نگرم ردّ عبورت پیداست
کوچه در کوچه نشانی ظهورت پیداست
تازه این اول قصه ست، حکایت باقی ست
ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی ست
مینویسم که شب تار سحر می گردد
یک نفر مانده از این قوم که برمی گردد
🍃🍃🍃
هوالعزیز💐
آفتاب از کوه سر بر میزند
ماه روی انگشت بر در میزند
آن کمان ابرو که تیر غمزه اش
هر زمانی صید دیگر میزند
دست و ساعد میکشد درویش را
تا نپنداری که خنجر میزند
یاسمین بویی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر میزند
روی و چشمی دارم اندر مهر او
کاین گهر میریزد آن زر میزند
عشق را پیشانیی باید چو میخ
تا حبیبش سنگ بر سر میزند
انگبین رویان نترسند از مگس
نوش میگیرند و نشتر میزنند
در به روی دوست بستن شرط نیست
ور ببندی سر به در بر میزند
سعدیا دیگر قلم پولاد دار
کاین سخن آتش به نی در میزند
📚 #سعدی - غزلیات - غزل شماره ۲۳۴
@TAMASHAGAH
اندر دلِ من درون و بیرون همه او است
اندر تنِ من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد
بیچون باشد وجودِ من چون همه اوست
#مولانای جان
@TAMASHAGAH
جان جانان من!
ای خدای رنگ ها،آهنگها،فصل ها
ای زنده کننده جان ها ...
اینکه قادرم باران بنوشم
خیس گردم ،خاک را بو کشم ...
شادی زمین را ببینم ،نور بطلبم ،جان بگیرم
این ها همه از توست!
امروزم را بیکران سپاس
سپاسگزارم ای عشق
سپاسگزارم 🙏
سلااام یاران ِ جان ،همدلان ِمهربان کانال تماشاگه راز
روزتون بخیرو عافیت💐✋
@TAMASHAGAH
#ای سرانگشت _تو _آغاز _گلافشانیها"
بزرگترین داستان عاشقانه با لایتناهی است .
تو هیچ تصوری نداری که زندگی چگونه زیبا میتواند باشد .
وقتی که ناگهان خدا را همه جا پیدا کنی , وقتی که او میآید و با تو سخن میگوید و تو را هدایت میکند , آن وقت است که داستان عاشقانه ی الهی آغاز شده است .
@TAMASHAGAH
🍃هوالمحبوب
غلام نرگسِ مستِ تو تاجدارانند
خرابِ بادهٔ لعلِ تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آبِ دیده شد غَمّاز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زیرِ زلفِ دوتا چون گذر کُنی بِنْگر
که از یَمین و یَسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تَطاوُلِ زلفت چه بیقرارانند
نصیبِ ماست بهشت ای خداشناس برو
که مُستَحَقِّ کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گُلِ عارض غزل سُرایم و بس
که عَندَلیبِ تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضرِ پی خجسته که من
پیاده میروم و هَمرَهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کآنجا سیاه کارانند
خلاصِ حافظ از آن زلفِ تابدار مباد
که بستگانِ کمندِ تو رستگارانند
@TAMASHAGAH
مشقم کن!
وقتی که عشق را
زیبا
بنویسی
فرقی نمیکند
که قلم
از ساقههای نیلوفر باشد
یا از پر کبوتر
#حسین منزوی
نه آتشهای ما را ترجمانی
نه اسرارِ دل ما را زبانی
نه مَحرم دردِ ما را هیچ آهی
نه همدم آهِ ما را هیچ جانی
نه آن گوهر که از دریا برآمد
نه آن دریا که آرامد زمانی
نه آن معنی که زاید هیچ حرفی
نه آن حرفی که آید در بیانی
معانی را زبان چون ناودان است
کجا دریا رود در ناودانی؟
جهانِ جان که هر جزوش جهان است
نگنجد در دهان هرگز جهانی
#مولانای جان
@TAMASHAGAH
هر روز قلبت را مطالعه کن!
اگر حضرت حق را می طلبی
بدان که او هم تو را می طلبد و اگر او را می خواهی
بِدان که او هم تو را می خواهد.
#شیخ احمد غزالی
@TAMASHAGAH
در هجوم تشنگی، در سوز خورشید تموز
پای در زنجــــــیر خاک ِتفته، مینالد گون:
«روزها را میکنم پیـمانه ، با آمد شدن»
غوک نــیزاران لای و لوش گوید در جواب:
«چند و چند این تشنگی؟
خود را رها کن همچو من
پیش نه گامی و جامی نوش و کوته کن سخن»
بوتهی خشک گون در پاسخش گوید:
«خمش!
پای در زنجیر، خوشتر، تا که دست اندر لجن!»
#دکتر_شفیعیکدکنی
@TAMASHAGAH
از روحت با مراقبه ،معبدی بساز برای حضور
برای آن ناشناختنیِ بی وصفِ نادیدنی!
در این معبد با نعلین فکر و خیال وارد مشو
آنچه داری را پشت سر بگذار ، و از آنچه نداری هیچ مگو !
بی خواهش باش و بی آرزو
بگذار سکوت و خاموشی، یگانه نور معبد باشد.
هیچ شیئی را با ذهنت به داخل معبد مبَر
به هیچ تزئینی نیاز نیست
خالی از خاطره باش !
خالی از دانستگی باش!
حرف نزن ، نه در ذهنت و نه بر زبانت !
فقط باز و پذیرا باش که "تو در حضور مطلقی" !
#مسعود ریاعي
@TAMASHAGAH