فرش هایی درون یک فرش☝️
بافتهشده در قرن ۱۹ که در کلیسای ارمنیان جلفای اصفهان نگهداری میشود.
#شمس_تبریزی گفت :
ﺳﺨﻦ ﻣﻦ ﻓﻬﻢ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ.
ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺧﻄﺎﻁ ﺳﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺧﻂ ﻧﻮﺷﺘﯽ :
ﻳﮑﯽ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ، ﻻ ﻏﻴﺮ
ﻳﮑﯽ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ ﻫﻢ ﻏﻴﺮ ﺍﻭ
ﻳﮑﯽ ﻧﻪ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ ﻧﻪ ﻏﻴﺮ ﺍﻭ ...
ﺁﻥ ﺧﻂ ﺳﻮﻡ ، ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺳﺨﻦ ﮔﻮﻳﻢ...
ﻧﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﻧﻢ، ﻧﻪ ﻏﻴﺮ ﻣﻦ !
@TAMASHAGAH
تنت قافست و جانت هست سیمرغ
ز سیمرغی تو محتاجی به سی مرغ
حجاب کوه قافت آرد و بس
چو منع ات میکند یک نیمه شو پس
به جز نامی ز جان نشنیده تو
وجود جان خود تن دیدهٔ تو
همه عالم پر از آثار جان است
ولی جان از همه عالم نهانست
تو سیمرغی ولیکن در حجابی
تو خورشیدی ولیکن در نقابی
ز کوه قاف جسمانی گذر کن
بدار الملک روحانی سفر کن
#عطار نیشابوری
@TAMASHAGAH
برشمردن خطاهای دیگران ما را،
به قِدیس تبدیل نخواهدکرد...
فقط کاری می کند که سنگینی این بار را بر دوش خسته ی خویش بیشتر احساس کنیم و آن خطا را بیشتر ببینیم.
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من تو را ای عشق از کف داده ام
#دکتر انوشه
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا! تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم
تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم .
تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم
تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جبّاران اعلام نمایم و میدانی که من در زندگی متلاطم خود لحظه ای تو را فراموش نکردم .
#دکترمصطفی چمران
@TAMASHAGAH
🍃هوالنورجان جانان
خدای رنگ ها ، آهنگ ها ، فصل ها
زنده کننده جان ها
اینکه قادرم باران بنوشم ...
خیس گردم ،خاک را بو کشم .
شادی زمین را ببینم ،
نور بطلبم ،جان بگیرم همه از آن توست .
سپاسگزارم ای عشق
سپاسگزارم🙏
@TAMASHAGAH
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
چون پی برد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی دل و جان از تو بی خبر
ای عقل پیر و بخت جوان گرد راه تو
پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
جویندگان جوهر دریای کنه تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
چون بی خبر بود مگس از پر جبرئیل
از تو خبر دهند و چنان از تو بی خبر
شرح و بیان تو چه کنم زانکه تا ابد
شرح از تو عاجز است و بیان از تو بی خبر
عطار اگرچه نعرهٔ عشق تو میزند
هستند جمله نعرهزنان از تو بی خبر
#عطار نیشابوری
@TAMASHAGAH
این جا کسی است پنهان، دامانِ من گرفته
خود را سِپَس کَشیده، پیشانِ من گرفته
این جا کسی است پنهان، چون جان و خوش تَر از جان
باغی به من نِموده، ایوانِ من گرفته
این جا کسی است پنهان، همچون خیالْ در دل
امّا فروغِ رویَش اَرکانِ من گرفته
اینجا کسی است پنهان، مانندِ قَند در نِی
شیرین شِکَرفُروشی دُکّانِ من گرفته
جادو و چَشم بَندی، چَشمِ کَسَش نبیند
سوداگَری است موزون، میزانِ من گرفته
چون گُلْشِکَر من و او، در هَمدِگَر سِرِشته
من خویِ او گرفته، او آنِ من گرفته
در چَشمِ من نیاید خوبانِ جُمله عالَم
بِنْگَر خیالِ خوبَش مُژگانِ من گرفته
من خسته گِردِ عالَم، دَرمان زِکَس ندیدم
تا دَردِ عشق دیدم دَرمانِ من گرفته
تو نیز دل کَبابی، دَرمان زِ دَرد یابی
گَر گِردِ دَرد گَردی، فرمانِ من گرفته
در بَحْرِ ناامیدی، از خود طَمَع بُریدی
زین بَحْر سَر بَرآری، مَرجانِ من گرفته
بِشْکَن طِلِسمِ صورت، بُگْشایْ چَشمِ سیرت
تا شرق و غرب بینی سُلطانِ من گرفته
ساقیِّ غَیب بینی، پیدا سَلام کرده
پیمانه جام کرده، پیمانِ من گرفته
من دامَنَش کَشیده کِی نوحِ روح دیده
از گریه عالَمی بین، طوفانِ من گرفته
تو تاجِ ما وآن گَهْ سَرهای ما شِکَسته؟
تو یارِ غار وآن گَهْ یارانِ من گرفته؟
گوید زِ گریه بُگْذر، زان سویِ گریه بِنْگَر
عُشّاقْ روح گشته، ریحانِ من گرفته
یارانِ دلْ شِکَسته، بر صَدْرِ دلْ نِشَسته
مَستان و می پَرَستان، میدانِ من گرفته
هَمچو سگانِ تازی، میکُن شکار، خامُش
نی چون سگانِ عَوعَو، کَهْدانِ من گرفته
تبریز شَمسِ دین را بر چَرخِ جان بِبینی
اشراقِ نورِ رویَش کیهانِ من گرفته
#کلیات شمس مولانای جان
@TAMASHAGAH
گر دل نبُوَد ، کجا وطن سازد عشق !
گر عشق نباشد ، به چه کار آید دل
#ابوسعید ابوالخیر
@TAMASHAGAH
کاش تمام «مطوّل» را از من می گرفتند و این سخنِ [سعدی] را به من می دادند که:
«از بسترِ نرمَش به خاکسترِ گرمش نشاند».
#سعد الدین تفتازانی،
صاحبِ «مطوّل»، قرن هشتم
مقالاتی دربارهء سعدی، ص ۲۶۱
___
اصل حکایت
ظالمی را حکایت کنند که
هیزم درویشان خریدی به حیف و توانگران را دادی به طرح.
صاحب دلی برو بگذشت و گفت:
زورت ار پیش میرود با ما
با خداوند ِغیب دان نرود
زورمندی مکن بر اهلِ زمین
تا دعائی بر آسمان نرود
حاکم از گفتنِ او برنجید و روی از نصیحتِ او در هم کشید و برو التفات نکرد، اَخذتهُ ألْعزَّةُ بِألْاثمِ، تا شبی که آتشِ مطبخ در انبارِ هیزمش افتاد و سایرِ املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکسترِ گرم نشاند.
اتفاقاً همان شخص برو بگذشت و
دیدش که با یاران ميگفت:
ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد.
گفت: از دودِ دلِ درویشان.
"به هم بر مکن تا توانی دلی
که آهی جهانی به هم بر کند"
"چه سالهای فراوان و عمرهای دراز
که خلق برسر ما بر زمین بخواهد رفت
چنان که دست بدست آمده ست مُلک به ما
به دست های دگر همچنین بخواهد رفت"
#گلستان سعدی، تصحیح دکتر غلامحسین یوسفی، باب اول، حکایت ۲۶
@TAMASHAGAH