eitaa logo
تماشاگه راز
282 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
4_347594542238665064.mp3
5.59M
ساز و آواز عبدالحسین مختاباد خوش آن که از دو جهان گوشهٔ غمی دارد همیشه سر به گریبان ماتمی دارد تو مرد صحبت دل نیستی، چه می‌دانی که سر به جیب کشیدن چه عالمی دارد هزار جان مقدس فدای تیغ تو باد که در گشایش دلها عجب دمی دارد! لب پیاله نمی‌آید از نشاط به هم زمین میکده خوش خاک بی‌غمی دارد! تو محو عالم فکر خودی، نمی‌دانی که فکر صائب ما نیز عالمی دارد صائب تبریزی @TAMASHAGAH
🔸 ⭕️ در مجلس مولانا هرکس به سماع وی در می‌آمد از تأثیر شور و هیجان وی به آتش و شعله‌یی رقصان تبدیل می‌شد. دست که می‌افشاند از هر چه تعلقهای دنیوی بود اظهار بی‌نیازی می‌کرد. پای را که بر زمین می‌زد خودی خود را در زیر پا لگدکوب می‌نمود. جهیدنش در آن حال رمز شوق و دست افشاندش نشانه‌یی از ذوق وصال بود. تعادل و انضباط نسل‌های بعد این رمزها را تحت نظامهای قالبی درنیاورده بود. سراسر حال سماع تجسم یک غزل بود که «سماعزن» (= سماعگر) آن را همراه قوال و به پیروی از حالات و اذواق مولانا با حرکات پرشور دست و پای خویش به بیان می‌آورد. به این رقص و وجد آکنده از شور و هیجان هم مولانا نه به چشم مجرد یک نمایش رمزی، بلکه به دیده یک تزکیۀ روحانی و یک عبادت عاری از ترتیب و آداب می‌نگریست. در این طرز عبادت، رقص همراه با حرکات سریع و بی‌خودوار سالک آنچه را هرگونه دعایی از بیانش باز پس می‌ماند گرم و تند و سوزان و عاری از تعقيد و لغزش به تقریر می‌آورد. رقص یک دعای مجسم، یک نماز بی‌خودانه بود. تغزلی خاموش اما سرشار از احساس و اندیشه بود. مناجات مستانه‌یی بود که تحت تأثير شور و هیجان سماعگر به آهنگ و حرکت مبدل شده بود. زبانی آکنده از حمد و ثنا بود که چون یک دهان به پهنای فلک نیافته بود، به جای کام و لب سماع‌زن تمام وجود او را همراه دست و پا و سر و شانه‌اش تحت فرمان خویش درآورده بود. استغاثه‌یی تضرع آمیز از زبان روح بود که از اعماق ورطه یک وجود متلاطم و بی‌قرار برمی‌خاست و چون زبان و دهان نمی‌توانست طنین گران آهنگ آن را تکرار کند تمام جسم استغاثه‌گر را به پیچ و تاب در می‌آورد. (ص۱۷۶) سماع مولانا، چنانکه احوال او و یارانش نشان می‌داد، از هیچ گونه اندیشه خوش‌باشی و لذت‌جویی ناشی نمی‌شد و ذوق اشتغال به لهو یا فکر جستجوی آسایش و غفلت داعی و محرک آن نبود. این سماع خود مبارزه و تلاش ریاضت کشانه‌یی بود که جسم را تلطیف می‌کرد، تبدیل به روح می‌کرد، و برای آن از میان آنچه به آلودگی و گناه تعلق داشت راه ناشناخته‌یی به سوی خدا می‌گشود. کشمکش و تقلایی جانکاه بود که استغراق در آن به انسان امکان می‌داد تا جزء عنصری خود را با پر و بالی که روح، در آن لحظه‌های هیجان، به آن عاریه می‌دهد به عالم مافوق عناصر ملحق نماید. خیز و جهشی بود که سالک راه خدا را به اوج حیات انسان می‌رسانید، تبدیل به ملائکه و روح می‌کرد و از آنجا پله‌پله تا بام رفيع آسمان‌ها می‌برد. (ص۱۸۰) 📕 از کتاب پله‌پله تا ملاقات خدا ✍ @TAMASHAGAH
«جان رقص می‌کند، به سماعِ کلام دوست!» @TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حافظ به «یوسف‌فروشان» خُرده می‌گیرد و می‌گوید آخر بهتر از «یوسف» چه می‌خواستید؟ و چه چیز می‌توانست بهای یوسف باشد؟: یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد آنکه یوسف به زرِ ناسَره بفروخته بود [ناسَره: معیوب و ناخالص] @TAMASHAGAH
انسانی که در دلش نغمه و آهنگی نیست یا از نغمه و آهنگ به وجد نمی‌آید، شایسته‌ترین فرد برای هرگونه خدعه و جنایت و تجاوز و غارت است؛ روحش چون شبْ سیاه و ملال‌انگیز، و دلش چون شهریارِ تاریکی، تیره و ظلمانی است. چنین انسانی را هرگز اعتماد نشاید کرد. تاجرِ ونیزی @TAMASHAGAH
درخورِ پروانه‌ی من نیست سوزِ هر چراغ خویش را بر شعله‌ی آوازِ بلبل می‌زنم @TAMASHAGAH 🌱
کسی می تواند درپای عشق بمیرد که پیش از آن، زندگی در پیش چشمهایش ،مرده باشد. @TAMASHAGAH
مرا ز یاد تو برد و تو را ز دیدۀ من زمانه بیشتر از این ستم چه خواهدکرد؟ @TAMASHAGAH
خوش آنکه مست حيا با تو هم شراب شوم تو رفته رفته شوی آتش و من آب شوم چو من صنمکده‌ای در خور عمارت نیست نه کعبه‌ام، بگذارید تا خراب شوم. به ذوق نیستی از بس ملول از هستی خویشم دو عالم راچوخود از خویشتن بیزار می‌خواهم. دشنام خلق را ندهم جز دعا جواب ابرم که تلخ گیرم و شیرین عوض دهم. درین مقامِ خروش و فغان خموش چو رنگم که گر شکسته شوم خلق نشنوند صدایم. عقلم ره سودا زده، کو شور جنونی تا سوی تو آشفته‌تر از موی تو آیم. نه آشوب دلی، نی درد دینی، بی‌سبب هردم به چشم عاریت چون زاهد سالوس می‌گریم. چه حکمت است ندانم که در پیالهٔ قسمت شراب تا نشود خون، نمی‌رود به گلویم. آغشتهٔ هزار کدورت به زیر چرخ مانند دُرد در ته مینا نشسته‌ایم. ما کار دهر بسته به مویی گرفته‌ایم پای خُمیّ و دست سبویی گرفته‌ایم تا بنگریم نقش جهان را رقم برآب چون سبزه جای بر لب جویی گرفته‌ایم شاید به روز حشر شود دستگیر ما پاداش آنکه دست سبویی گرفته‌ایم. گزیده ابیات آملی معنی @TAMASHAGAH
و ! مثل همین گلدان‌های شمعدانی در ایوان،     حضورِ غریبِ معلقی دارد… 💌 @TAMASHAGAH