غزل ۲۳۴۴
#دیوان_شمس_حضرت_مولانا
رهت خوش باد ای همراه روزه
شدم بر بام تا مه را ببینم
که بودم من به جان دلخواه روزه
نظر کردم کلاه از سر بیفتاد
سرم را مست کرد آن شاه روزه
مسلمانان سرم مست است از آن روز
زهی اقبال و بخت و جاه روزه
بجز این ماه ماهی هست پنهان
نهان چون ترک در خرگاه روزه
بدان مه ره برد آن کس که آید
در این مه خوش به خرمنگاه روزه
رخ چون اطلسش گر زرد گردد
بپوشد خلعت از دیباه روزه
دعاها اندر این مه مستجاب است
فلکها را بدرد آه روزه
چو یوسف ملک مصر عشق گیرد
کسی کو صبر کرد در چاه روزه
سحوری کم زن ای نطق و خمش کن
ز روزه خود شوند آگاه #روزه
بیا ای شمس دین و فخر تبریز
تویی سرلشکر اسپاه روزه
@TAMASHAGAH
بیبحر صفا گوهر ما سنگ آمد
بیجان جهان جان و جهان تنگ آمد
چون صحبت دوست صیقل جان و دلست
در جان گیرش که رافع زنگ آمد
#مولانا_جلال_الدین
دیوان #شمس
#رباعیات /رباعی #شمارۀ_۵۹۰
#مولانای جان در این رباعی با بر شمردن یکی از آثار مثبت همنشینی، هم کلام شدن با دوست اهل دل را بیان می دارد.
ایشان می فرماید:
همنشین شدن و صحبت با یار موافق و اهل دل باعث صفای وجود، صیقلی شدن دل و جان، و پاک شدن ذهن از زنگار منیات و غبار نفسانیات است..
@TAMASHAGAH
🔸
⭕️ ماجرای بُز "سقّاخانه پاقلعه"
استفادهی سودجویانه از احساسات مذهبی مردم در طول تاریخ پیوسته در شهرها و روستاهای ایران رواج داشته است.
مرحوم استاد #جلال الدین همایی در مقدمهی مفصلی که بر دیوان پدرش "طرب بن همای شیرازی اصفهانی" نگاشته، فصلی را به اوضاع اصفهان در دوران زندگانی طرب اختصاص داده است.
استاد همایی در این فصل به «معجزهسازیِ هارون ولایت در ۱۳۲۹ هجری قمری» و «ماجرای بُزِ سقّاخانه پاقلعه» اشاره میکند و اینکه چگونه از «این دستگاه، جمعی از اوباش و اجلاف سودپرست به نفع خویش، و گروهی هم از معاندان الحاد پیشه به ضرر دین استفاده میکردند».
#استاد همایی ماجرای «بُزِ سقّاخانه پاقلعه» را بدینگونه شرح میدهد:
«سقاخانه پاقلعه از بناهای حاج محمدحسین خان صدر اصفهانی است، در آن تاریخ که حکومت اصفهان را داشت و هنوز به مقام صدراعظمی نرسیده بود.
این سقاخانه مثل سقاخانهی نوروزخان تهران مورد توجه اهالی [اصفهان] بود.
بزی تنومند و بزرگجثّه آنجا بود که می گفتند از گلّه یا از دست سلّاخ فرار کرده و به آنجا پناه برده است. این بُز چندان مورد توجه عوام واقع شده بود که او را محترم میداشتند و به قصد استشفاء (شفا دادن) و دیگر حوایج خویش انواع خوراکها حتى نقل و نبات و همچنین پوشاکها و تزیینات قیمتی گوناگون از قبیل تنپوشهای ترمه و زری و نقدهدوز و زر و زیور و گردنبند و طوق و خلخال و زنگوله و شاخهای طلا و نقره و امثال آن، به رسم نذر و نیاز برای او میبردند؛ چنانکه مخزنی مملو از اینگونه اشیاء گرانبها به نام او تهیه شده بود، که البته مابین آهوگردانان و سرجنبانانِ سقاخانه تقسیم میشد.
شبهای جمعه و دیگر ایام و لیالی متبرکه شاخهای بلند نقره و طلا را بر شاخ طبیعی او نصب میکردند و او را با تنپوش و زیورهای رنگارنگ میآراستند.
هیکلی مخصوص و هیأتی تماشایی به خود میگرفت. او نیز آزاد و محترم با تبختر و تکبّر میخرامید و نقل و نبات میخورد.
علاوه بر مازاد خوراک و پوشاک و تزیینات او که به مبلغی خطیر بالغ میشد، زواید پشم و سایر متعلقاتش را که مورد تیمّن و تبرّک بود هم به قیمت گزاف میفروختند.
خلاصه اینکه آن حیوان محلِ دخل و درآمدِ عظیم برای مشتی انسان سودپرست واقع شده بود. و از این جهت چون بمُرد، همان جماعت در عزای او سقاخانه را سیاهپوش کردند و بطوریکه از خواص اهل محل به شیاع (فراوانی) شنیده شد، برای او دسته و علَم و کُتل راه انداختند و با آداب و تشریفات مخصوص او را به خاک سپردند، و اگر اوضاع مقتضی بود برای او مقبره و آرامگاه نیز ساخته بودند.»
#استاد جلالالدین همایی، مقدمه و حواشی جامع دیوان طرب، تهران ۱۳۴۲، زیرنویس ص۲۳۴
📕 #هزار_و_یک_حکایت_تاریخی
✍ #محمود_حکیمی
ج۴، چاپ اول ۱۳۷۰، ص۱۱۱
@TAMASHAGAH
«موت اختيارى، حيات حقيقى است .»
«من لم يذق لم يدر »
تا نچشى ندانى!
#هزار_و_يك_نكته
#علامه_حسن_زاده
@TAMASHAGAH
آوردهاند که وقتی مردی به مهمانی «سلیمان دارانی» رفت.
سلیمان آنچه داشت از نان خشک و نمک در پیش او نهاد و بر سبیلِ اعتذار این بر زبان راند:
گفتم که چو ناگه آمدی، عیب مگیر
چشمِ تر و نانِ خشک و رویِ تازه
مهمان چون نان بدید، گفت: «کاشکی با این نان، پارهای پنیر بودی.»
سلیمان برخاست و به بازار رفت و ردا به گرو کرد و پنیر خرید و پیش مهمان آورد.
مهمان چون نان بخورد، گفت: «الحَمدلِلّه که خداوند، عَزَّ و جَل، ما را بر آنچه قسمت کرده است، قناعت داده است و خرسند گردانیده.»
سلیمان گفت: «اگر به دادۀ خدا قانع بودی و خرسند نمودی، ردای من به بازار به گرو نرفتی!»
#جوامع الحکایات
#محمد عوفی
@TAMASHAGAH
بساطِ زرنگی ها را اطراف آدم هایِ ساده و مهربان پهن نکنید ،انصاف نیست !
کاش آدم هایی که انتخاب کرده اند خوب باشند را از خوب بودن پشیمان نکنید .
دنیایمان به اندازه ی کافی آدمِ زرنگ دارد !
دست از سرِ این نسلِ اصیلِ ساده ی رو به انقراض بردارید !
باور کنید حتی کوچکترین ضربه به این جور آدم ها تاوان دارد !
مادرم همیشه می گفت:''خدا بدجور پشتِ آدمهای ساده ایستاده ''
حواستان باشد ؛مبادا خدا را عصبانی کنید !
@TAMASHAGAH