🍃💐
آن گه چون بما رسیدى این خلعت یابى که:" وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ" مَثَلِ بنده مؤمن مَثَلِ بازست.
باز را چون بگیرند و خواهند که شایسته دست شاه گردد مدّتى چشم او بدوزند، بندى بر پایش نهند، ...
در خانه اى تاریک باز دارند، از جفتش جدا کنند،
یک چندى به گرسنگی اش مبتلا کنند تا ضعیف و نحیف گردد و وطن خویش فراموش کند و طبع گذاشتگى دست بدارد.
آنگه به عاقبت چشمش بگشایند، شمعى پیش وى بیفروزند، طبلى از بهر وى بزنند، طعمه گوشت پیش وى نهند، دست شاه مقرّ وى سازند. با خود گوید: در کلّ عالم کرا بود این کرامت که مراست؟
#کشف الاسرار
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
زندگی تعداد دم و بازدم ها نیست
بلکه لحظاتی هست که قلبت محکم میزنه، بخاطر خنده،
به خاطر اتفاق های خوب غیر منتظره،
به خاطر شادی،
به خاطر عشق،
به خاطر مهربانی
🍎🍏🍎🍏
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃💐
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید...
#مولانا
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
او باران را دوست داشت
پاییز را و...
رنگین کمان را
من او را دوست داشتم
من او را دوست داشتم
او را دوست،
داشتم!!
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍁🍂🍁🍂🍁🍂
رسالتش یادآوری خاطره هاست
آدم را پرت می کند وسط خاطرات خیلی دور
کنار آدم هایی که نیستند
میان خانه ای که نیست
و حال و هوایی که تکرار نخواهد شد
🍁🍂🍁
یادش بخیر!
خانه ی قدیمی مادر بزرگ
وان حوض آبی وسط حیاط
تخت چوبی کهنه ای که توی ایوانش بود
و هرشب روی آن دراز می کشیدیم
آسمان بی نقاب و پرستاره را تماشا می کردیم و غرق در تخیلات کودکانه مان می شدیم
دلم برای خواب های بی دغدغه خانه مادر بزرگم تنگ شده
برای صبح هایی که پنجره چوبی اتاق باز میشد وبا هیاهوی گنجشک ها بیدار میشدیم وبانسیمی خنک وروح نواز خواب از سرمان می پرید
مادر بزرگم عادت داشت هر روز صبح خیلی زود .حیاط خانه را آب پاشی کند
ومن میمردم از بوی تند کاهگلی
🍂🍁🍂🍁🍂🍁
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🍃💐
چندان بنشینم که برآید، نفسِ صبح
کان وقت به دل میرسد از دوست پیامی
#سعدی🍃
https://eitaa.com/TAMASHAGAH