eitaa logo
تماشاگه راز
279 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
و گفت: مؤمن را همه جایگاه ها مسجد بوَد و روزها همه آدینه و.... ماه ها همه رمضان. الاولیاء ذکر شیخ ابوالحسن خرقانی سلام همدلان همراه ؛ شمیم رمضان؛ گوارای جان برکات این ماه برشما افزون باد✋🍃🕊💐🍃🕊💐🍃 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
و گفت: دين را از شيطان آن فِتنه نيست که از دو کَس: از عالمِ حريص بر دنيا و زاهدِ برهنه از عِلم. الاولیاء ذکر ابوالحسن خرقانی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
خدای را در هر روزی و هر ساعتی و هر شبی عطاهاست و بزرگترین عطا آنست که ذکر خویش ترا الهام کند..... سهل ابن تستری الاولیاء https://eitaa.com/TAMASHAGAH
چون خداوند تعالی تقدیری کند و تو بدان رضا دهی ، بهتر از هزار عمل خیر که تو انجام دهی و او پسندد. الأولياء ذکر ابوالحسن خرقانی
گفت : چون شب درآید شاد شوم که مرا خلوتی بُوَد بی تفرقه... الاولیا https://eitaa.com/TAMASHAGAH
نقل است که وقتی بر مستی بگذشت. دهان آن مست آلوده بود. آب آورد و دهان آن مست بشست و می‌گفت: «دهنی که ذکر خدای تعالی - بر آن دهان رفته باشد، اگر آلوده بگذاری بی حرمتی باشد». چون آن مرد بیدار شد، او را گفتند: «زاهد خراسان دهان تو بشست». آن مرد گفت: «من نیز توبه کردم». بعد از آن ابراهیم به خواب دید که گفتند: «تو از برای ما دهان او بشستی. ما دل تو را بشستیم». الاولیای عطار
"دعای مادر" از بایزید بسطامی، عارف بزرگ، پرسیدند:این مقام ارزشمند را چگونه یافتی؟ گفت:شبی مادر از من آب خواست. نگریستم، آب در خانه نبود. کوزه برداشتم و به جوی رفتم که آب بیاورم. چون باز آمدم، مادر خوابش برده بود. پس با خویش گفتم:«اگر بیدارش کنم، خطاکار خواهم بود.» آن گاه ایستادم تا مگر بیدار شود. هنگام بامداد، او از خواب برخاست، سر بر کرد و پرسید:چرا ایستاده ای؟! قصه را برایش گفتم. او به نماز ایستاد و پس از به جای آوردن فریضه، دست به دعا برداشت و گفت: «خدایا! چنان که این پسر را بزرگ و عزیز داشتی، اندر میان خلق نیز او را عزیز و بزرگ گردان». الاولیای عطار بسطامی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
از دِهی عبور کردم که در آنجا راهبه ای بود. گفتم:آیا مکانی پاک یافت می شود، که نماز بگزارم؟ پاسخ داد قلب ات را پاک کن،و در هر کجا که خواستی، نماز کُن. بسطامی الاولیاء عطار🌿 https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دلم از کار جهان گرفته است. آمده‌ام تا مرا بخواهی. که دلم بر هیچ‌کس قرار نمی‌گیرد اِلّا به تو. ‏ذکر جنید بغدادی الاولیاءعطار
🔴 نقل است که وقتی سیبی سرخ بگرفت و در وی نگریست و گفت: «سیبی لطیف است». در سِرّش ندا آمد که: «ای بایزید! شرم نداری که نام ما بر میوه‌ می‌نهی؟». چهل روز نام حق - تعالى - بر دل وی فراموش گردید. گفت: «سوگند خوردم که تا زنده باشم، میوه‌ی بسطام نخورم». 🔴‌ گفت: روزی نشسته بودم. در خاطرم بگذشت که: من امروز پیر وقتم و بزرگ عصر. چون این اندیشه کردم، دانستم که غلطی عظیم افتاد. برخاستم و به طریق خراسان شدم و در منزلی مُقام کردم و سوگند یاد کردم و گفتم: «از اینجا برنخیزم تا حق - تعالی - کسی را برِ من فرستد تا مرا به من نماید». سه شبانروز آنجا مُقام کردم. روز چهارم مردی اعور را دیدم، بر جمّازه‌ای می‌آمد. چون در وی نگه کردم، اثر آشنایی در وی دیدم. به اشتر اشارت کردم که: توقف کن! در حال پای اشتر در زمین فرو شد. آن مرد در من نگه کرد و گفت: «مرا بدآن می‌آری که چشم فرو گرفته باز کنم و باز کرده فرو گیرم.و بسطام با اهل بسطام و بایزید غرق کنم!». من از هوش رفتم. پس گفتم: «از کجا می‌آیی؟» گفت: «از آن ساعت که تو عهد کردی، من سه هزار فرسنگ آمده‌ام». آنگه گفت: «زینهار ای بایزید! تا دل نگه داری»و روی بر تافت و برفت. 🔴 گفت: «چهل سال دیده بان دل بودم. چون نگه کردم بندگی و خداوندی هر دو از حق دیدم». 🔴 گفت: «سی سال خدای را - عز و جل - می‌طلبیدم. چون نگاه کردم او طالب بود و من مطلوب» الاولیاءعطار بایزید بسطامی
نقل است که روزی می‌رفت با اصحاب خود. در تنگنایی سگی می‌آمد. شیخ بازگشت و راه به سگ ایثار کرد. بر طریق انکار در خاطر مریدی بگذشت که: «حق - تعالی - آدمی را مکرم گردانیده است، و شیخ، سلطان العارفین است با این همه پایگاه و جمعی مریدان صادق، سگی را بر ایشان ایثار کند. این چگونه باشد؟!». شیخ گفت: «ای عزیزان! سگ به زبان حال با بایزید گفت که در سَبْق السّبْقْ از من چه تقصیر و از تو چه توفير آمد که پوستین سگی در من پوشانیدند و خلعت سلطان العارفینی در بر تو افکندند؟ این اندیشه به سِرّ ما در آمد، راه بر وی ایثار کردیم». بایزید بسطامی الاولیاءعطار https://eitaa.com/TAMASHAGAH
و گفت: شُکر، شناختن عجز خود است از کمال شکر نعمت. اولیاءعطار ذکر بوعثمان مغربی https://eitaa.com/TAMASHAGAH
و در استغراق چنان بود، که بیست سال بود تا مریدی داشت و از وی جدا نگشته بود. هر روز که شیخ او را خواندی، گفتی: «ای پسر نام تو چیست؟». روزی به شیخ گفت: «مگر مرا افسوس می‌کنی! که بیست سال است تا در خدمت تو می‌باشم و هر روز نام من می‌پرسی؟». شیخ گفت: «ای پسر! استهزاء نمی‌کنم، لكن نام او آمده است و همه‌ی نام‌ها از دل من برده است. نام تو یاد می‌گیرم و باز فراموش می‌کنم». 🔸نقل است که از او پرسیدند که: «این درجه به چه یافتی و بدین مقام به چه رسیدی؟». گفت: شبی در کودکی از بسطام بیرون آمدم. ماهتاب می‌تافت و جهان آرمیده. حضرتی دیدم که هژده‌هزار عالم در جنب آن حضرت، ذره‌ای می‌نمود. سوزی در من افتاد و حالتی عظیم بر من غالب شد. گفتم: «خداوندا! درگاهی بدین عظیمی و چنین خالی؟ و کارگاهی بدین شگرفی و چنین پنهان؟». بعد از آن هاتفی آواز داد که درگاه خالی نه از آن است که کس نمی‌آید، از آن است که ما نمی‌خواهیم. هر ناشسته رویی شایسته‌ی این درگاه نیست». 🔸نیت کردم که خلایق را به جملگی بخواهم. باز خاطری در آمد که: مقام شفاعت محمد راست - عليه الصلوة و السلام - ادب نگه داشتم، خطابی شنیدم که: «بدین یک ادب که نگه داشتی نامت بلند گردانیدیم چنانکه تا قیامت گویند: سلطان العارفین بایزید!» الاولیاءعطار بایزید بسطامی
گفت: بعد از ریاضات چهل ساله شبی حجاب برداشتند. زاری کردم تا راهم دهند. خطاب آمد که: «با کوزه‌ای که تو داری و پوستینی، تو را بار نیست». کوزه و پوستین بینداختم. ندایی شنیدم که: «یا بایزید! با این مدعیان بگو که: بایزید بعد از چهل سال مجاهده و ریاضت با کوزه‌ای شکسته و پوستینی پاره پاره، تا نینداخت، بار نیافت. شما با چندین علایق که به خود باز بسته‌اید و طریقت را دانه‌ی دام هوای نفس ساخته، کلّا و حاشا! که هرگز بار نیابید». الاولیاء عطار بایزیدبسطامی
گفت: «ای رابعه! این درجه به چه یافتی؟» گفت: «بدان‌که همه یافتها گُم کردم در وی» حسن گفت: «او را چون دانی؟» گفت: «چون، تو دانی، ما بی چون دانیم!» الاولیاء عطار
نقل است‌ که شبی با مریدی در راه می رفت .سگی بانگ کرد . جنید گفت : لبیک! لبیک! مرید گفت : این چه حال است؟! گفت : قوه و دمدمه ی سگ از قهر حق تعالی دیدم و آواز قدرت حق تعالی شنیدم و سگ را درمیانه ندیدم... لاجرم لبیک ؛ جواب دادم . الاولیاءعطار جنید بغدادی
روزی شبلی در مجلس جنید "الله "گفت. جنید گفت : اگر خدای غایب است ذکرِ غایب، غیبت است و غیبت، حرام.. و اگر حاضر است در مشاهده ی حاضر نام او بردن، ترک حرمت است. الاولیاءعطار جنید بغدادی
و گفت: بلا ، چراغ عارفان است و بیدارکننده مریدان و هلاک کننده غافلان. و گفت: همت اشارت خدای است ارادت اشارات فریشته و خاطر اشارات معرفت و زینت تن اشارت شیطان و شهوات اشارت نفس و لهو اشارت کفر. وگفت خدای تعالی هرگز صاحب همّت را عقوبت نکند اگر چه معصیت رود بر وی. الاولیاءعطار جنید بغدادی @TAMASHAGAH
وقت نماز اوّل بیرون شدی و پس از نماز خفتن بازآمدی و به هر محلّتی که فروشدی کودکان وی را سنگ زدندی. گفتی : ساقهای من باریک است خُردتر بردارید تا پای من شکسته و خون آلوده نشود تا از نماز بازنمانم که مرا غم نماز است، نه غم پای. الاولیاءعطار اویس قرنی @TAMASHAGAH
و گفت : محبت آن بوَد که خویش را جمله به محبوب خویش بخشی و تو را هیچ باز نماند از تو! الاولیاءعطار شیخ علی رودباری @TAMASHAGAH
لطف معشوق، پرده از پیش نظر عاشق بردارد تا نور چشمش را به قوت نورِ جمال خود از حدقه ی او برباید و این آخر زخمی بود که بر هدف دیده ی او اندازد . آه و هزار آه! اگر جمالش در خیال آید و بمانَد ماندن خیال با عشق مرهم آن زخم بود و این رمزی لطیف است. جماعتی را دیدم که زار زار می گریستند. گفتم : شما کیستید؟  گفتند : عاشقان. گفتم : ما این حالت را تب و لرز گوییم و فِسَرَه ، شما نه عاشقانید. چون از آنجا بگذشتم ملائکه پیش آمدند و گفتند : نیک ادبی کردی آن قوم را که ایشان عاشقان نبودند به حقیقت ، عاشقان کسی می باید که از پای سر کند و از سر پای ، و از پیش پس کند و از پس پیش ، و از یمین یسار کند و از یسار یمین ، که هریک یک ذره ی خویش را باز می یابد یک ذره از آن خبر ندارد. پس از آنجا به قعر دوزخ فرو شدم ، گفتم : تو می دَم تا من می دَمَم ، تا از ما کدام غالب آید. اولیاءعطار ابوالحسن خرقان
هر راهی که رفتم، قومی دیدم. گفتم : «خداوندا! مرا به راهی بیرون بر که من و تو باشیم، و خلق را در آن راه نباشد». راه ِ اندوه پیش ِ من نهاد، گفت: «اندوه باری گران است، خلق نتواند کشید» الاولیاء/ عطار/ ذکر ابوالحسن خرقانی @TAMASHAGAH
نقلست که شبلی گفت: منصور را بخواب دیدم گفتم: خدای تعالی با این قوم چه کرد ؟! گفت: بر هر دو گروه رحمت کرد آنکه بر من شفقت کرد مرا بدانست و آنکه عداوت کرد مرا ندانست، از بهر حق عداوت کرد. بایشان رحمت کرد که هر دو معذور بودند. جماعت مریدان گفتند: چه گوئی در ما که مریدانیم و اینها که منکرند و ترا به سنگ خواهند زد . گفت: ایشان را دو ثواب است و شما را یکی. از آنکه شما را بمن ظنی بیش نیست و ایشان از قوت توحید به صلابت شریعت می‌جنبند و در شرع اصل بود و ظن فرع. الاولیا عطار @TAMASHAGAH
نقل است زمستانی سرد بود در بازار نیشابور میرفت غلامی دید با پیراهنی تنها که از سرما میلرزید گفت: چرا با خواجه نگویی تا از برای تو جبه یی بخرد ؟! گفت: چه گویم که او خود میبیند و میداند. عبدالله را وقت خوش گشت نعره ایی بزد و بیافتد. پس گفت : طریقت از این غلام آموزید. الاولیاعطار @TAMASHAGAH
سی هزار سال در فضای وَحدانیَت او پریدم و سی هزار سال دیگر در اُلوهیَت پریدم و سی هزار سال دیگر در فَردانیَت.‌‌ چون نود هزار سال به‌سر آمد، بایزید را دیدم و من هرچه دیدم همه من بودم ... الاولیا - ذکر بایزید بسطامی @TAMASHAGAH