جان جانان من!
با داشته های اندکم،آنگونه بزرگم بدار که جز تو، به درِ هیچ خانه ای رهسپار نشوم...
زبانم را از هر #قضاوت #غیبت #تهمتی محفوظ بدار تا بی اختیار
در چنگال کلام های نادرست ام
اسیر نشوم و از چشم ات نیفتم .
جان جانان من!
یقینی در دلم قرار ده تا از یادم نرود،
به هنگام بیچارگی و ناامیدی باید صبور بود و تنها چشم به درگاه تو دوخت.
هرکه بر من ستم روا داشت،محبتی در دلش انداز تا از یاد بَرَد طمع را ،حسد و جفا در حقِ دیگران را .
سپاسگزارم ای عشق
سپاسگزارم 🙏
@TAMASHAGAH
مرادِ دل ز تماشای باغِ عالم چیست؟
به دست مردمِ چشم از رخ تو گل چیدن
#حافظ
@TAMASHAGAH
زیباترین حکمت دوستی ، به یاد هم بودن است .
درودها و عرض ادب یاران جان ، روز و روزگارتان بهترین..
عصرتان سرشار مهر💐✋
@TAMASHAGAH
آتش عشق است كاندر نی فتاد ... جوشش عشق است كاندر می فتاد
#مولانای جان✨
@TAMASHAGAH
گل چو خندید محال است دگر غنچه شود
سر چو آشفته شد از عشق بسامان نشود...
#صائب_تبریزی🍃
@TAMASHAGAH
چه خوب است که #انسان روحی را یافته باشد تا در میان #آشوب طوفان ها بتواند در دامنش بخزد .
پناهگاهی اطمینان بخش که در آن
به انتظار #آرامش ضربان قلب خود نفسی برآورد .
بزرگترین شادی را در آن بیابد
احساس کند که رازدارش اوست .
زیبایی های جهان را با حواس او در #آغوش کشد .با قلب او #زندگی را کام گیرد ،حتی با او رنج ببرد .
آه ...#رنج کشیدن با دوست ،اوج شادی ست .
#رومن_رولان
@TAMASHAGAH
خواهی چو خلیل کعبه بنیاد کنی
و آنرا به نماز و طاعت آباد کنی
روزی دو هزار بنده آزاد کنی
به زان نبود که خاطری شاد کنی
#ابوسعید_ابوالخیر
@TAMASHAGAH
#عالم _پر_ است_ از_ تو
#غایب_ منم_ ز _غفلت
#عطار
🔸️"...فرق است بین غیب و غایب!
در حقیقت، غایب بودن خداوند به دلیل وهم و پندار ماست.
ما اگر دچار وهم و پندار نبودیم، او را غایب حساب نمی کردیم.
در واقع ما غایب هستیم و غایب از غایب سخن می گوید.
خداوند برای ما غایب است، نه برای خودش، او غایب نیست، ما غایبیم. او غیب است و غیب برای خودش غایب نیست.
ما چون همیشه در وهم و پندار هستیم، خدا را غایب می دانیم. در واقع ، وهم و پندار ما موجب غایب بودن خداوند از ما می شود.
موجب غیبت، وهم و پندار است اگر وهم و پندار نبود، جز اناالحق چیزی باقی نبود..."
📗رازِ راز، ابراهیمی دینانی، ص۳۳۴
@TAMASHAGAH
پرده پرده آنقدر از هم دریدم خویش را
تا که تصویری ورای خویش دیدم خویش را
خویش خویش من هم اینک از در صلح آمده است
بس که گوش از خلق بستم تا شنیدم خویش را
خویش خویش من مرا و هر چه من ها بود سوخت
کشتم آن خویش و زخاکش پروریدم خویش را
معنی این خویش را از خویش خویش خود بپرس
خویش بینی را گزیدم تا گزیدم خویش را
می شدم ساقی شدم ساغر شدم مستی شدم
تا زتاکستان هستی خوشه چیدم خویش را
سردی کاشانه را با آه گرمی داده ام
راه را بر خورشید بستم تا دمیدم خویش را
برده داران زمانها چوب حراجم زدند
دست اول تا برآمد خود خریدم خویش را
بزم سازان جهان می از سبوی پر خورند
من تهی پیمانه بودم سر کشیدم خویش را
اشک و من با یک ترازو قدر هم بشناختیم
ارزش من بین که با گوهر کشیدم خویش را
شمعم و با سوختن تا آخرین دم زنده ام
قطره قطره سوختم تا آفریدم خویش را
#معینی کرمانشاهی
@TAMASHAGAH