eitaa logo
تماشاگه راز
281 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
رسید مژده که ایام ِ غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند من ار چه در نظر ِ یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند چو پرده‌دار به شمشیر می‌زند همه را کسی مقیم ِ حریم ِ حرم نخواهد ماند چه جای شُکر و شکایت ز نقش ِ نیک و بد است چو بر صحیفۀ هستی رقم نخواهد ماند سرود ِ مجلس ِ جمشید گفته‌اند این بود که جام ِ باده بیاور که جم نخواهد ماند توانگرا! دل ِ درویش ِ خود به دست آور که مخزن ِ زر و گنج ِ دِرم نخواهد ماند غنیمتی شمر ای شمع! وصل ِ پروانه که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند برین رواق ِ زبرجد نوشته‌اند به زر که جز نکویی ِ اهل ِ کَرم نخواهد ماند ز مهربانی ِ جانان طمع مبُر که نقش ِ جور و نشان ِ ستم نخواهد ماند
سلااام به آنها که تمام نمی شوند...💐✋
آغاز نگاهم به‌قيامت نظری داشت وا کردن مژگانِ چراغم سحری داشت خوابم چه خيال است به‌گِردِ مژه گردد بالينِ منِ گم‌شده آرامِ پری داشت چشمی به تحيّرکدهٔ دل نگشوديم آئينه همين خانهٔ بيرونِ دری داشت ما بی‌خبران بيهده بر ناله تنيديم تا دل نفسِ سوخته هم نامه‌بری داشت قاصد ز رموز جگر چاک چه گويد در نامهٔ عشّاقْ دريدن خبری داشت آخر گره حيرت ما باز نگرديد او بود که هر چشمْ گشودن دگری داشت کرديم تماشای ترقّی و تنزّل آئينهْ ما هر نفَس از ما بتری داشت زين بحر عيارِ طلبِ موج گرفتيم آن پای که فرسود به‌دامن گهری داشت آگاه نشد هيچکس از رمز حلاوت ورنه لب خاموشِ گره نيشکری داشت بی شعله نبود آنچه تو ديدی گل داغش هر نقش قدم يک‌دونفس پيش سری داشت با لفظ نپرداختی ای غافلِ معنی تحقيق پَری در نفسِ شيشه‌گری داشت آسان نرسيديم به هنگامهٔ ديدار ای بی‌خبران آينه ديدن جگری داشت عريانی‌ام از کسوتِ تشويش برآورد رفت آنکه جنونم هوس جامه‌دری داشت "بيدل" چقدر غافل کيفيّتِ خويشم من آينه در دست و تماشا دگری داشت.
‌سکوتِ آب می‌تواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛ سکوتِ گندم می‌تواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛همچنان که سکوتِ آفتاب                                    ظلمات است ــ اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست: غریو را تصویر کن! ، مجموعه اشعار، نگاه، ۱۳۸۲:۷۴۶.
‍ دلم برای کسی تنگ است که آفتاب ِ صداقت را به میهمانی ِ گلهای باغ می آورد و گیسوان بلندش را ، به بادها می داد و دستهای سپیدش را ، به آب می بخشید دلم برای کسی تنگ است که چشمهای زیبایش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت و شعرهای خوشی ، چون پرنده ها می خواند دلم برای کسی تنگ است که همچو کودک معصومی دلش برای دلم ، می سوخت ... و مهربانی را ، نثار ِ من می کرد دلم برای کسی تنگ است که تا شمالی ترین شمال و تا جنوبی ترین جنوب همیشه در همه جا آه با که بتوان گفت که با من و پیوسته نیز ، بی من بود و کار ِ من ز فراقش فغان و شیون بود کسی که بی من ماند کسی که با من نیست کسی که ... مصدق
ما را نتوان پخت که ما سوخته ايم آتش نتوان زد که برافروخته ايم ما را نتوان شکست آسان اى دوست هرجا که دلى شکست، ما دوخته ايم ما خسرو و شيرين نشناسيم به عشق از عشق نکات ديگر آموخته ايم از عشق همين نکته کفايت ما را وجدان و شرف به عهد نفروخته ایم دهلوی  ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎ گفت سه است یکی سوزنده، یکی افروزنده، و یکی سازنده. خرقانی      
ساختن در سوختن است. خرابش کردم که عمارت در خرابی است. تبریزی گر یک جهان ویرانه شد                از لشکرِ سلطان عشق خود صد جهانِ جانِ جان                شد در عِوض بنیاد ازو جان
4_5884359354504709995.mp3
14.83M
🎼 میدانی تو 👤✍️ ابوسعید ابوالخیر 🎻 حسام ناصری 💽 با من بخوان 🎤 علیرضا قربانی 📝 جز وصل تو دل به هر چه بستم توبه بی یاد تو هر جا که نشستم توبه در حضرت تو توبه شکستم صدبار زین توبه که صد بار شکستم توبه
می‌فرمودند که دیدم مرا به دوزخ بردندی. دوزخ را دیدمی همچو نیستان که سوخته باشد، اما هیچ آتش در وی نی‌. گفتم :چون است که در دوزخ هیچ آتش نیست؟! گوینده‌ای گفت: اینجا آتش نیست بلکه هر که می‌آید با خود می‌آورد. /حسن بلغاری
ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما آتش است؛ آتش نمی گذارد دستمان به خدا برسد. ما اینجاییم و خدا آنجا و بین ما دریاست؛ دریا نمی گذارد دستمان به خدا برسد. گاهی اما برای رسیدن به او نه طاعت به کار می آید نه عبادت؛ نه ذکر و نه دعا نه التماس و نه استغفار. تنها بی‌باکی است که به کار می آید. بی‌باکی عبور از آب و بی‌باکی گذشت از آتش. گذشت از آتش اما نه به امید آنکه آتش گلستان شود و تو ابراهیم. گذشت از دریا اما نه به امید آن که دریا شکافته شود و تو موسی. آتش را به امید سوختن گذشتن و دریا را به امید غرق شدن. نوشته بر دریا از میراث عرفانی
مرغی خواهد که بر آسمان پَرَد، اگر چه بر آسمان نرسد،الّا دَم به دَم از زمین دور می شود و از مرغان دیگر بالا می گیرد. پس یادِ حق همچنین است... اگر چه به ذاتش نرسی، الّا یادش؛ جلّ جلاله اثرها کند در تو و فایده های عظیم از ذکر او حاصل شود. جان
زيبايى روح تنها چیزی است که فرد نابینا هم می‌تواند آن را ببیند.. خلیل جبران
دانی که جمال اسلام چرا نمی‌بینیم؟! از بهر آنکه بت‌پرستیم، و از این قوم شده‌ایم که: «هؤلاء قومنا اتخذوا مِن دونِه آلهة». بت نفس اماره را معبود ساخته‌ایم. «أَفَرَأَيت مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَواهُ» همین معنی دارد. جمال اسلام آنگاه بینیم که رَخت از معبود هوایی به معبود خدایی کشیم. عادت‌پرستی را مسلمانی چه خوانی؟! اسلام آن باشد که خدا را منقاد باشی، و او را پرستی؛ و چون نفس و هوا را پرستی بنده‌ی خدا نباشی. از مصطفی علیه السلام بشنو که چه می‌گوید: «الهوى أبغَضَ إِله عِبدَ في الارض» گفت: بدترین خدای را که در زمین می‌پرستند هوا و نفس ایشان باشد. 📕 تصحیح: عفیف عسیران ص۶۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از همه چیز و همه کس قطع امید کنی، خدا را با تمام وجود حس خواهی کرد. اگر تا کنون خداوند را اینگونه احساس نکرده ای، معلوم است که هنوز ذهنت به چیز ها و کس ها وابسته است. بدان که رهایی از هر تکیه گاهی، تکیه بر خداست. وقتی به چنین کیفیتی دست یابی، تمامی عوالم -چه بخواهند چه نخواهند- پشتیبان تو خواهند بود. بهانه باشد آن را که تو را ندیده باشد؟
‏و گفت: زبان تو ترجمان دل توست و روی تو آینه‌ی دل توست. بر روی پیدا شود آن‌چه در دل نهان بُود ذکر سَری سَقَطی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی زیبا از عالیم قاسم اف و استاد ای جان ِجان ای جان جان مستان سلامت میکند.
به قتلِ اهلِ وفا نرگست سَبُک‌ دست است نگه به چشمِ تو چون تیغ در کفِ مست است بیا که بی گُلِ رویِ تو نور در چشمم بسی غریب‌ تر از موی بر کفِ دست است
‌هزار مرتبه بدتر ز دشمن است آن دوست که تــَرکِ دوست به هـنگام بی‌نوایی کرد.. تبریزی
در انـدرون مـنِ خستــه‌دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی ای‌مطـرب بنـال! هان که از این پرده کارِ ما به نواست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت الّا حدیث دوست که تکرار می‌کنم
گناه باده پرستان به توبه نزدیک است خدا پناه دهد از غرور هشیاران.. تبریزی
💜✾ٖٖٖٖٓुؔ می دانم... شبی تاریک در پی است... و من به چراغ نامت محتاجم...
مرا سخن به نهایت رسید و فکر به پایان هنوز وصف جمالت نمیرسد به نهایت
ما بی غمانِ مستِ دل از دست داده ایم هم رازِ عشق و همنَفسِ جام باده ایم...
کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم
4_5983197323763648838.mp3
6.96M
دل بردي از من به يغما شبتون قرار...♥️