⭕️ اهمیت شناخت حقیقی یکدیگر
دوستان را بیشتر که خاطرم میخواهد که ببینم و در ایشان سیرسیر نظر کنم و ایشان نیز در من، تا چون اینجا بسیار دوستان گوهرِ همدگر را نیکنیک دیده باشند، چون در آن عالَمِ حَشر شوند، آشنایای قوّت گرفته باشد، زود همدگر را بازشناسَند و بدانند که ما در دارِ دنیا به هم بودهایم.
و به هم خوش بپیوندند.
زیرا که آدمی یارِ خود را زود گُم میکند!
نمیبینی که در این عالَم که با شخصی دوست شدهای و جانانه و در نظرِ تو یُوسفی است، به یک فعلِ قبیح، از نظرِ تو پوشیده میشود و او را گُم میکنی و صورتِ یوسفی به گُرگی مُبدّل میشود؟! همان را که یوسف میدیدی اکنون به صورتِ گُرگَش میبینی!
هرچند که صورتِ او مبدّل نشده است و همان است که میدیدی
به این یک حرکتِ عارضی گُمَش کردی فردا که حَشرِ دیگر ظاهر شود و این ذات به ذاتِ دیگر مبدّل گردد، چون نیک او را نشناخته باشی و در ذاتِ وی نیکنیک فرو نرفته باشی، چُونش خواهی شناختن؟!
حاصل، همدیگر را نیکنیک میباید دیدن و از اوصافِ نیک و بَد که در هر آدمی مُستعار است از آن گذشتن و در عینِ ذاتِ او رفتن و نیکنیک دیدن، که این اوصاف که مردم همدگر را برمیدهند(نقل میکنند)، اوصافِ اصلی ایشان نیست.
حکایتی گفتهاند که شخصی گفت که: من فلان مرد را نیک میشناسم و نشانِ او بدهم.
گفتند: فرما!
گفت: مُکاریِ(کسی که اسب و شتر و غیره را کرایه دهد) من بود، دو گاوِ سیاه داشت!.
اکنون همچنین بر این مثال است!
خَلق گویند که فلان دوست را دیدیم و میشناسیم و هر نشانی که دهند در حقیقت همچنان باشد که حکایتِ دو گاوِ سیاه داده باشد!
آن نشانِ او نباشد، و آن نشان به هیچ کاری نیاید.
اکنون از نیک و بَدِ آدمی میباید گذشتن و فرو رفتن در ذاتِ او که چه ذات و چه گوهر دارد، که دیدن و دانستن، آن است.
#مولانای جان
#فیه_ما_فیه
هر کس ، هر جای جهان
#خوبی کند،#نبض زمین بهتر میزند.
خون در رگهای خاک
بیشتر #میدود و چیزی به زندگی #اضافه میشود
و هر کس هر جای جهان #بدی کند،تکهای از جان جهان #کنده میشود، گوشهای از تن زمین #زخمی میشود و چیزی از زندگی #کم میشود!!!
هر روز از خودت بپرس
امروز بر زندگی #افزودم یا از آن #کاستم؟
مپرس امروز خوب #بود یا بد؟
بپرس امروز خوب #بودم یا بد؟
زیرا زندگی، پاسخ هر روزه همین
#پرسش است.
#وحدت_وجود
گر بخواهی ریخت خونم، باک نیست
من درین خون ریختن یار توأم
بر دل و جانم مکن زور ای صنم!
کز دل و جان، عاشق زار توأم
#عطار
أنا القرُآنِ والسّبع المثانی
و روحُ الرُّوحُ لا روحُ الأوانی
فؤادی عند معلومی مقیمُ
یُشاهِدهُ و عندکم لِسانی
فلا تنظر بِطرفک نحوَ جسمی
و عدّ عن التّنعم بالمغانی
و غُص فی بحر ذات الذّات تُبصِر
عجائب ما تبدَّت للعیانِ
و أسراراً تراأت مبهماتِ
مُستَّرةً بأرواح المعانی
من قرآن و سبع المثانی هستم، و روح حقیقی ام نه روحی که در پیکرهاست،
دلِ من همدم آنکه می دانم است و وی را مشاهده می کند، ولی زبانم نزد شماست و سخن می گوید.
بنابراین به گوشۀ چشمت به جسم من منگر و آن را از راحتی های منازل برشمار
و در دریای ذات غوطه ور شو تا شگفتی هایی را که در ظاهر دیده نمی شود، مشاهده کنی،
و رازهای سر به مُهری را بینی که پوشیده به ارواح معانی اند.
#شیخ_محی_الدین_ابن_عربی
#فتوحات_مکیه
علتی داریم از درون سینه
که همه طبیبان عالَم
از درمان آن عاجزند!
مرهم جراحت ما
وصال دوست است
#تذکره_الاولیاء
ذکر بانو رابعه عدویه
4_5904267374030226893.mp3
4.47M
من امشب با خدای خود مناجــاتی دگر دارم
نیایش ها به درگاهش ازین شور و شرر دارم
ز لطف بیـــــکران او تشکرها کنم اما
شکایــت ها به درگاهش ز سودای بشر دارم
نمیترسم از فتنه ی طوفان دلی چون دریای خزر دارم
به بی تابی قلب عاشقان پیامی از شمس تا قمر دارم
دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم
حکایت های پر شرر دارم چه بزمی با تو تا سحر دارم
دلا امشب سفر دارم چه سودایی به سر دارم
حکایت های پر شرر دارم چه بزمی با تو تا سحر دارم
✨🙏✨🌾🌹🌴🌹🌾✨🙏✨
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🔥🕊
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت
مرا بین که از پای تا سر بسوخت
#سعدی
🎙#دکتر_کاکاوند
🔅
جماعتی از زاهدان ملول، نه از دین دانسته
نه از دنیا، نه از خواب نه از بیداری،
نه از خلق نه از خدا، نه از نور و نه از صدا،
نه از جان دانسته و نه از غمش
و نه از شعفش، نه از جانان و نه از
جانسپاری در آستان قدمش،
خود را مقامات عظمای روحانی
و عارفان الیالله نامیدهاند.
چه جرأتی میکند آدمی در پیلهی
صد حجاب، در خرقهی صد عادت.
چه شعبده میکند خاک و این سر
به مذّلت ساییدنها و تن و جان
به جذبهی تاریکش وارهانیدنها.
مگر چیست زهد
جز گمی در همهمهی خویشتن؟
مگر چیست کبر، جز این که
«خدا مراست و من خلق را»،
به حق که این عالمان دنیاپرستاناند و مستوجب دوزخی صعباند آنان که لفظ
عارف بر ایشان روا میدارند
و از هر چه که از روح و از خداست
به ایشان نسبت میدهند.
مگر چیست دنیاپرستی
جز گمی در ستایش خلق، حال آنکه
گوش نمیشنود و چشم نمیبیند
زانچه از نور و نوای خداست.
عارفان، پیغمبران شعفاند
و پیغام خدا آزادی از تن و ندای تن است و چون شاهین روح از بندبند خویش برید،
این شعف است که بانگ سر میدهد
و ماندگان میخواند
و خواندگان به رقص میآرد.
ای بوسندگان میلههای قفس
و ای دخیلبستگان ظلمات بیحساب،
ای خائفان نفس، ای سالکان الی الّناس،
ای زاهدان، ای ملولان، ای ذوب شدگان
در ولایت دنیا! از خویشتن توبه کنید
و تمام این عمارات اوهامی
بر سر خویش خراب کنید.
باری پیش از آنکه شیطان،
آن کار نکرده با شما کند،
شما خود این کار نکرده با خود کنید.
#حلمی: کتاب لامکان