🍁دنیا مانند گردویی است بی مغز!
ملا مهرعلی خویی، روزی در ڪوچه دید دو ڪودڪ بر سر یڪ گردو با هم دعوا میڪنند...
به خاطر یڪ گردو یڪی زد چشم دیگری را با چوب ڪور کرد.
یڪی را درد چشم گرفت و دیگری را ترس چشم درآوردن،
گردو را روی زمین رها ڪردند و از محل دور شدند...
ملا رفت گردو را برداشت و شڪست و دید، گردو از مغز تهی است. گریه ڪرد.
پرسیدند تو چرا گریه میڪنی؟!
گفت: از نادانی و حس ڪودڪانه، سر گردویی دعوا میڪردند ڪه پوچ بود و مغزی هم نداشت...
دنیا نیز چنین است، مانند گردویی است بدون مغز! که بر سر آن میجنگیم و وقتی خسته شدیم و آسیب به خود رساندیم و یا پیر شدیم، چنین رها ڪرده و برای همیشه میرویم...
🌾🌾🌾🌾
⭕️ رو سینه را چون سینهها، هفت آب شوی از کینهها
«نفرت» و «کینه» هرگز و در هیچزمان مطلوب نیست. نفرت و کینه، دشمن را شکست نمیدهد، اما ما را از پای در میآورد.
ممکن است گفته شود:
«ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستمکاری بوَد بر گوسفندان»
آری، درست است. ایستادگی، دلیری، مقاومت و دفاع از حق خوب است. نباید بگذاریم مظلوم واقع شویم. انظلام بد است. همچنان که ظلم نیز بد است. اما دفاع از حق و مقابله با تعدی، مستلزم نفرت و کینه نیست.
میشود وقتی گریزی نداریم، با «شدت» و «غلظت» رفتار کنیم. به وقت ضرورت و به قدر ضرورت. اما ضرورت و فایدهی کینه و نفرت چیست؟
نمیشود مقاومت و مبارزه کرد، بیآنکه نفرت و کینهای داشت؟
«عشق یک شادی است و نه یک ناتوانی یا دست کشیدن: دشمنان خود را دوست داشتن به معنای دست کشیدن از پیکار نیست.
بلکه جنگیدن شادمانه با آنهاست.
بخشایش خطا را پاک نمیکند بلکه کینه را حذف میکند، خاطره را پاک نمیکند بلکه خشم را از بین میبرد، پیکار را کنار نمیگذارد، بلکه از نفرت چشمپوشی میکند. خوشا به حال بخشایشگران که بینفرت پیکار میکنند و بدا به حال کسانی که بیاحساس ندامت، نفرت دارند!»
#رسالهای کوچک در باب فضیلتهای بزرگ، آندره کنت اسپنویل، ترجمه مرتضی کلانتریان
چه کسی میتواند بپذیرد که نفسِ نفرت و کینه، دشمن را از میان برمیدارد؟
چه کسی میتواند بپذیرد که نفرت و کینه، حال آدم را ناخوش نمیکند؟
چه کسی میتواند بپذیرد که خداوند از مؤمنان خواستهاست سراغ چیزی بروند که حالشان را خراب میکند و دشمن را هم نمیراند؟
اگر کینه و نفرت، تأثیری در حال خوب و روحی بهشتی ندارد، چرا در قرآن آمده است که احوال اهل بهشت یکی آن است که هر کینه و نفرتی از دلهای آنان کاملاً پیراسته و ریشهکن خواهد شد؟
«وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ»
(اعراف/۴۳ و حجر/۴۷)
«و از سینههای آنان هر گونه کینهای را میزداییم.»
راستی اگر آنچه شیخ نظامالدین اولیا بر زبان جاری میکرد، حقیقتاً وصفالحال او باشد، چقدر حال خوب و روان آرامی داشته است:
«هر که ما را یاد نَبوَد ایزد او را یار باد
وانکه ما را رنجه دارد راحتش بسیار باد
هر که او خاری نهد در راه ما از دشمنی
هر گلی کز باغ عمرش بشکفد بیخار باد!»
شاید بگویید این خیلی آرمانی است و آدم خاکی نمیتواند سراسر خالی از کینه و نفرت باشد.
بحثی نیست.
اما دستِ کم میتوانیم مؤید و مروّج کینه و نفرت نباشیم. دست کم میتوانیم با رشد آگاهی و نظر به این سخنان و احوال مبارک، از حجم کینهها و نفرتهایی که چون ابرهای تیره بر روح و روان ما سایه انداختهاند کم کنیم.
به گفتهی شیخ ابوعلی دقّاق، شنیدن احوال آنان که دلی پیراسته از کینه دارند، ما را به جانب روشنی بیشتر میکشاند:
«شیخ ابوعلی دقاق را گفتند که: در سخن مردان شنیدن هیچ فایده هست چون بدان کار نمیتوانیم کرد؟ گفت: بلی. اگر مرد، طالب بُوَد، قوی همت گردد و طلبش زیاده کند.»
با خواندن این سخنان مهاتما گاندی، میشود پی بُرد که ما چه توانایی و ظرفیت عظیمی در «خوب بودن» داریم و اگر نمیتوانیم تمام این ظرفیت را شکوفا کنیم، دستِکم قدمی به پیش میتوانیم گذاشت:
«همواره خود را ناتوان از احساس تنفر نسبت به هر موجودی نگاه داشتهام. با توسل به دورههای طولانیِ انضباط شدید توأم با دعا و عبادت، چهل سال است که از احدی در دل نفرت ندارم. میدانم که این، ادعایی بزرگ است؛ با وجود این در نهایت تواضع چنین ادعایی دارم...
«اما از پلیدی، هر کجا که باشد، متنفرم. من از نظام حکومتیای که انگلیسیان در هند بر پا ساختهاند متنفرم. از استثمار بیرحمانه ی هند متنفرم. به همان اندازه که از اعماق وجودم از نظام زشت نجسانگاری که میلیونها هندو بانی آنند نفرت دارم. اما همانگونه که از هندوان سلطهجو نفرتی در دل ندارم، از مستبدان انگلیسی نیز هیچ تنفری ندارم. من در پی آنم که با توسل به روشهای عاشقانهای که پیش رو دارم در اصلاح آنها بکوشم. ریشههای عدم همکاری من نه در نفرت که در عشق نهفته است....
آیا آن عدم خشونتی را که شایستهی شجاعان است در خود دارم؟ تنها مرگ من میتواند به این سؤال پاسخ دهد. اگر کسی مرا به قتل برساند و من در حالی بمیرم که لبانم دعای قاتلم را میگوید و یاد خدا و آگاهی از حضور زندهی او معبد قلبم را آکنده باشد، تنها در این حالت است که میتوان گفت عدم خشونت شجاعان را داشتهام.»
#گزینهی گفتارهای گاندی، ترجمهی مهشید میرمعزی، نشر ثالث
میشود بدون کینه و نفرت، مبارزه کرد؟
آری. کینه و نفرت، تنها به خود ما آسیب میزند.
دشمن خود نباشیم.
رو سینه را چون سینهها هفتآب شوی از کینهها
آنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
#مولانای جان
✍ #صدیق_قطبی
@TAMASHAGAH
یک گره را خود معرف جامه است
در قبا گویند کو از عامه است
در نزد گروهی از مردم، نوع لباس، معرّف شخص به شمار می آید، از اینرو اگر کسی جامه ای ساده و معمولی بپوشد بلافاصله می گویند: او از عوام الناس است. زیرا قَبا، جامه ای است متداول و معروف که عرب و عجم می پوشند. قسمت جلو آن باز است و پس از پوشیدن، دو طرف را با دگمه به هم وصل می کنند.
یک گره را ظاهر سالوس زهد
نور باید تا بود جاسوس زهد
در نزد گروهی از مردم نیز زهد و پارسایی ظاهری، معیار و معرّف اشخاص محسوب می شود. ولی باید انسان نور معرفتی داشته باشد تا زهد ریایی را از زهد حقیقی تشخیص دهد.
مراد از جاسوس در اینجا، شناسنده اسرار نهان است.
نور باید پاک از تقلید و غول
تا شناسد مرد را بی فعل و قول
نوری لازم است که از آلودگی تقلید و تباهی پاک و مبرّا باشد تا بدان وسیله، بدون کردار و گفتار، ماهیّت اشخاص را بشناسد.
در رود در قلب او از راه عقل
نقد او بیند نباشد بند نقل
کسی که دارای چنین نوری باشد از راه عقل به دل نفوذ می کند، و او حقیقت جان انسان
را می بیند و مقیّد به این نیست که حقیقت حال آدمی را از دیگری بشنود.
بندگان خاص علام الغیوب
در جهان جان جواسیس القلوب
بندگان خاصّ خداوندی که دانا به غیب است در عالم روح، جاسوس دل ها هستند.
یعنی هر چه بر ضمایر آدمیان گذرد عارفان بر آن واقف اند، چنانکه احمد بن عاصم انطاکی که خود عارفی راستین بود و به جهت تیزیِ فراست «جاسوس القُلوب» خوانده می شد.
گوید: چون با اهل صدق نشینید به صدق نشینید که ایشان، جاسوس دل ها اند. اندر دل های شما شوند و بیرون آیند، چنانکه شما ندانید.
اشاره به این عبارت است که برخی آنرا حدیث می دانند.
«بر حذر باشید از اینان که همانا ایشان اند جاسوسان دل ها.»
این بیت و ابیات بعدی در بیان ضمیر خواني عارفان بالله است.
#شرح مثنوی شریف
استاد کریم زمانی
@TAMASHAGAH
هوالعزیز💐
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی آن کوی بی نشان است
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمان است
گفتم که سوخت جانم از آتش نهانم
گفت آن که سوخت او را کی ناله یا فغان است
گفتم فراق تا کی گفتا که تا تو هستی
گفتم نفس همین است گفتا سخن همان است
گفتم که حاجتی هست گفتا بخواه از ما
گفتم غمم بیفزا گفتا که رایگان است
گفتم ز فیض بپذیر این نیم جان که دارد
گفتا نگاه دارش غمخانهٔ تو جان است
#فیض کاشانی
@TAMASHAGAH
هوالحی💐
الهـی ؛ در جلال رحمانی ، در کمال سبحانی
نه محتاج زمانی ، و نه آرزومنـد مکانی!
نه کس بهتو ماند و نه به کسی مانی پيداست که در ميان جانی
بلکه جان زنده بهچيزی است که تو آنی !
#خواجه عبدالله انصاری
@TAMASHAGAH
دل به یادِ پرتوِ حسنت سراپا آتش است
از حضورِ آفتاب آیینهی ما آتش است
پیکرِ ما همچو شمع از گریهی شادی گداخت
اشک هر جا بنگری آب است و اینجا آتش است
تا نفس باقیست عمر از پیچ و تاب آسوده نیست
میتپد بر خویشتن تا خار و خس با آتش است
گرمیِ هنگامهی آفاق موقوفِ تبیست
روز اگر خورشید باشد، شمع شبها آتش است
عشق میآید برون گر واشکافی سینهام
چون طلسمِ سنگ، نامِ این معما آتش است
شمعِ تصویریم، از سوز و گدازِ ما مپرس
پرتوی از رنگ تا باقیست در ما آتش است
غرقِ وحدت باش اگر آسوده خواهی زیستن
ماهیان را هرچه باشد غیرِ دریا، آتش است
جز به گمنامی سراغِ امن نتوان یافتن
ورنه از پروازِ ما تا بالِ عنقا آتش است
نیست بیدل بیقراریهای آهم بیسبب
کز دلِ گرمم نفس را در تهِ پا آتش است
#بیدل_دهلوی
@TAMASHAGAH
🔅🕊
گفتم: ای پیر!
چشمهٔ زندگانی کجاست؟
گفت: در ظلمات؛
اگر آن میطلبی،
خضروار، پای افراز در پای کن
و راه #توکل پیش گیر تا به ظلمات رسی.
گفتم: راه از کدام جانب است؟
گفت: از هر طرف که روی!
اگر راهرُوی، راه بَری.
گفتم: نشان ظلمات چیست؟
گفت: سیاهی، و تو خود در ظلماتی،
اما تو نمیدانی.
آن کس که این راه رود،
چون خود را در تاریکی بیند،
بداند کهپیشاز آنهم در تاریکی بودهاست
و هرگز روشنایی به چشم ندیده.
پس اولین قدمِ راهرُوان، این است
و از اینجا ممکن بود که ترقی کند.
اکنون اگر کسی بدین مقام برسد،
از اینجا تواند بُوَد که پیش رود.
مدّعی چشمهٔ زندگانی
در تاریکی بسیار سرگردانی بکشد.
اگر اهلِ آن چشمه بُود
به عاقبت بعد از تاریکی، روشنایی بیند.
پس او را پی آن روشنایی نباید گرفتن
که آن روشنایی نوری است از آسمان
بر سرچشمهٔ زندگانی
اگر راه بُرد و بدان چشمه غسل برآورد
از زخم تیغ ایمن گشت...
به تیغ عشق شو کُشته
که تا عمر ابد یابی
#عقل_سرخ
#شیخ_شهاب_الدین_سهروردی
@TAMASHAGAH
... همهٔ تپشهایم از آن تو باد،
چهرهٔ به شب پیوسته! همهٔ تپشهایم.
من از برگریز سرد ستارهها گذشتهام
تا در خط های عصیانی پیکرت
شعلهٔ گمشده را بربایم.
دستم را به سراسر شب کشیدم،
زمزمهٔ نیایش در بیداری انگشتانم تراوید.
خوشه فضا را فشردم،
قطرههای ستاره در تاریکی درونم درخشید...
#سهراب_سپهری
@TAMASHAGAH
غنچه با دلِ گرفته گفت :
زندگی لب زِ خنده بستن است
گوشهای درونِ خود نشستن است...!
گل به خنده گفت:زندگی شکفتن است!
با زبانِ سبز، راز گفتن است...!
گفت و گوی غنچه و گل
از درون باغچه باز هم به گوش میرسد.
تو چه فکر میکنی؟
راستی کدام یک درست گفتهاند؟
من که فکر میکنم،
گل به رازِ زندگی اشاره کرده است...
هر چه باشد او گل است...
گل، یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است...!
#قیصر_امین_پور
@TAMASHAGAH
هدایت شده از فرصت حضور🇮🇷🇵🇸
دلمان برای آن وقت هایی که "تا می گفتیم #مادر میگفتی جانم" تنگ شده... #فصل_دلتنگی
࿙↳ @FORSAT_HOZOR
حِلْمِ حَقْ گَرچه مُواساها کُند
لیکْ چون از حَد بِشُد، پیدا کُند
هر چند حلم و صبر خداوند با بدکاران خیلی مدارا میکند، ولی هرگاه تباهکاریِ آنان از حدش تجاوز کند، خداوند آنان را رسوا میکند.
چنانکه امام المتقین میفرماید: وَلَئن أَمْهَلَ اللهُ الظَّالِمَ فَلَنْ يَفُوتَ اَخْذُهُ.
(و اگر خداوند به ستمکار مهلت دهد هرگز از مؤاخذهی او در نمیگذرد.)
#شرح_مثنوی_مولانا
#کریم_زمانی
@TAMASHAGAH
⭕️ منفعتطلبی در جامه دوستی و عشق
افسوس!
از دوران کودکی در این فکر بودهایم که چه کسی، چه منفعتی میتواند برایمان داشته باشد تا بنای دوستی با او بگذاریم و در لوای آن از او سود ببریم:
کارَت این بودهست از وقتِ وِلاد
صید مردم کردن از دام ِ وِداد
#مولانای جان
در این دنیای پرفریب حتی دیگر به کلمات هم اطمینان و اعتمادی نیست.
دوستی و عشق بدون چشمداشت!
و مصیبت از همینجا آغاز میشود...!
لاف عشق و گله از یار، زهی لاف دروغ
عشقبازانِ چنین، مستحق هجرانند
#حافظ
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍🕊
... و رنگِ دوستی
رنگِ بیرنگی است
رنگی که نگرندگان را شاد کند،
رنگ آشنایی و دوستی است
#کشف_الاسرار_میبدی
@TAMASHAGAH
🔅
حافظ وظیفهی تو دعا گفتن است و بس
در بَندِ آن مباش که نشنید یا شنید
💫یکی در بنیاسرائیل سالهای بسیار عبادت میکرد؛ باری تعالی خواست که خلوت او را بر ملائک جلوه دهد. مَلَکی به وی فرستاد که آن عابد را بگوی که تا کی این همه مجاهده کشی و ریاضت بری که شایسته نیستی. آن مَلَک بیامد و آن پیغام بگذارد. عابد جواب داد که: مرا از بهر بندگی آفریدهاند، مرا با بندگی کار است، خداوندی او داند. آن فرشته باز حضرت رفت و گفت: «الهی عالمالسّرّی و دانایی که آن عابد چه گفت». از حضرت خطاب آمد: «چون او از بندگی برنمیگردد ما با کریمی هم از او بر نمینگردیم.» اُشهِدوا یا ملائکتی إنّی غفرتُ لَهُ: فرشتگان من، گواه باشید که او را آمرزیدم.
📚 ایّهاالولد #امام_محمد_غزالی
@TAMASHAGAH
سهل ترین راه رسیدن به خدا
از شیخ ما -ابوسعید ابوالخیر- سؤال کردند که از خلق به حق چند راه است؟
گفت: "هزار راه بیش است و به عدد هر ذره از موجودات راه هست به حق؛ اما هیچ راه به حق نزدیکتر و بهتر و سبک تر از آن نیست که راحتی به دل انسانی رسانی و ما بِدین راه رفتیم و این اختیار کردیم و همه را به این راه وصیت می کنیم.
(اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابوسعید ابی الخیر)
@TAMASHAGAH
هوالعزیز💐
آتش به جانم افکند، شوق لقای دلدار
از دست رفت صبرم، ای ناقه! پای بردار
ای ساربان، ! خدا را پیوسته متصل ساز
ایوار را به شبگیر، شبگیر را به ایوار
در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد
ای دیده! اشک می ریز، ای سینه! باش افگار
هر سنگ و خار این راه، سنجاب دان و قاقم
راه زیارت است این، نه راه گشت بازار
با زائران محرم، شرط است آنکه باشد
غسل زیارت ما، از اشک چشم خونبار
ما عاشقان مستیم، سر را ز پا ندانیم
این نکته ها بگیرید، بر مردمان هشیار
در راه عشق اگر سر، بر جای پا نهادیم
بر ما مگیر نکته، ما را ز دست مگذار
در فال ما نیاید جز عاشقی و مستی
در کار ما بهائی کرد استخاره صد بار
#شیخ بهایی
مسنج ای بلبل شوریده
عشق خویش را با من
که بوی گل تو را مست
و مرا دیوانه میسازد
#صائب_تبریزی
@TAMASHAGAH
میلاد با سعادت حضرت فاطمه زهرا(س) روز زن ، روز مادر بر همه مادران و بانوان و نیک اندیشان تبریک و تهنیت باد
❤️
@TAMASHAGAH
به من بیاموز مادر!
▪️به من بیاموز
چگونه عطر، به گُلِ سُرخش باز میگردد
تا من به تو باز گردم
مادر!
به من بیاموز
چگونه خاکستر، دوباره اخگر میشود
و رودخانه، سرچشمه
وآذرخشها، ابر
و چگونه برگهای پاییز دوباره به شاخهها
باز میگردد
تا من به تو بازگردم
مادر!...
#غادة السَّمّان،/غمنامهای برای یاسمنها
ترجمهٔ دکتر عبدالحسین فرزاد]
@TAMASHAGAH
4_589978212679811461.mp3
3.69M
@TAMASHAGAH
تسألني : ما أروع شعور في الحُب؟
فأقولُ لكَ : الأمان
أن تشعرَ أن أحدهم
ممسك بقلبك لا بيدك .
4_5818653841003908649.mp3
789.1K
🔊فایل صوتی
#دکتر_الهی_قمشه_ای:
🔅زن یعنی حضور "او"
@TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅نگاه زیبای حضرت مولانا به زن:
پرتوِ حقست آن معشوق نیست
خالقست آن گوییا مخلوق نیست
📻 #دکتر_سوگل_مشایخی
@TAMASHAGAH
🍃🍃🍃
🔆به مناسبت روزمادر🔆
مادر رب النوع ایثاروفداکاری است.
همه ستایشهایی که از مادر می شود
به حق است .
کمی هم با رنجها ودردهایش آشناشویم
دستم بگرفت وپابه پابرد
تاشیوه ی راه رفتن آموخت
ایرج میرزا
🔆پرده ی اول
مادر غریب وتنها در سرای سالمندان
به خواب عمیقی فرورفته است. .درخواب می بیند که درکنار باغچه ی پرگل ولاله ی حیاط نشسته است.
خانه وحیاط را با عشق وشوقی وصف ناپذیر بهشت برین ساخته است.
هم دربیرون ازخانه کار می کند. هم در خانه با تمام وجود می کوشد.
بچه ها باشادی بازی می کنند.
گاهی کوچک ترها با گریه به مادرپناه می برند .بچه ها را زیر نظر دارد.
شادی ها .غم ها .بیماری های آنهارا مرور می کند
.از شب زنده داریهایش با افتخار یاد می کند.
هستی خودش را درکودکانش می بیند .
صدای شادی بچه ها مادر را به اوج می برد.
رنجهایش همه فراموش می شود.
در رویا یش انهارا سروسامان می دهد .
هرکدام به سراغ زندگی خودشان می روند .
.بهترین لحظات زندگیش عروسی فرزندانش هستند.
ناگهان از خواب می پردو خودش را درسرای سالمندان می بیند.
از خواب خوش مستی بیدار می شود.
وبا دنیایی از رنج به درب بزرگ سرای سالمندان چشم می دوزد .
.اما چندماهی است از فرزندانش خبری نیست
اشک از گوشه چشمانش سرازیر می شود. درهم می شکند ،می موید.
واز بی وفایی فرزندانش می نالد.
اما دلش پیش آنهاست.
🔆پرده ی دوم
سرمای کوهستان بیداد می کند .باد در دره می پیچدوصدای زوزه ی گرگها دردشت وحشت می آفریند.
مادرعشایری فرزندش را برپشت خود بسته است ودست دردست فرزنددیگرش از گردنه کوه با لا می رود.
فرزندان شوقی و عشقی دراو ایجاد کرده اند که همه ی سختیها برایش سهل می نماید.
لبخند فرزندش اورا زنده وشادتر می کند.
🔆پرده ی سوم
فرزندش را در ماشین خود سوارکرده است.
با چه شوقی اورا از خواب بیدار
کرده است ونارامی ولجبازی های فرزند را با عشق جواب داده است
.
اکنون عزیز ترینش را به مدرسه می برد.
ترافیک بیداد می کند.
.صدای بوق ماشین ها اورا می آزارد اما لبخند فرزندش همه سختیها را برایش آسان می سازد.
🔆پرده ی چهارم
فرزندانش گلهای زندگیش هستند.
.ازاینکه عاشقانه با همه و جودش برای عزیزان می کوشد .شاد وسر بلند است.
شوهرمعتادش اوررا رها کرده است .
باید هرروز مستخدمی خانه ی ازمابهتران را انجام دهد.
تازه به دوران رسیده ها اورا تحقیر می کنند
.شستن آشپزخانه .حیاط بی انتها
.ظروف تلنبارشده ی مهمانها وتحقیر وتحقیر
تا لقمه نانی برای فرزندانش ببرد.
وشادی بچه ها و سر زنده بودن و سبکبالی فرزندانش
انرژیش را دوچندان می کند.
🔆پرده ی پنجم
تاریخ بیهقی
مادر حسنک زنی سخت جگر آور بود.چنان شنودم که دوسه ماه از او این حدیث (بردار کردن حسنک )را او نهان داشتند.
چون بشنید جزعی
نکردو ماتم پسر سخت نیکو بداشت.
🔆پرده ی ششم
مردم شادند و رقص و آواز فضای خانه را پرکرده است .
مادر آرام وقرار نداردهمه جا هست وهیچ جانیست پسرش را به تنهایی بزرگ کرده است.
پسر بالیده وبا افتخار درس خوانده است .
برای پسرش هم پدربوده هم مادر
آرزویش براورده شده وعروس می آورد.
درپوست نمی گنجد آن همه درد ورنج وزحمت وتنهایی وبی کسی تمام شده است.
می چرخدومی دودوتلاش می کندوبه عرش سیر می کند.
🔆پرده ی هفتم
هشت ساعت درکلاس تدریس کرده است.
خسته وامانده ولی باشوقی و عشقی که
به دانش اموزان دارد گویا اصلا خسته نیست.
خستگی نمی شناسد .شب ها به مطالعه وبررسی درسهای فردا می پردازد و تانیمه های شب می خواندومی نویسد .
حتی روزهای تعطیل هم دلش پیش دانش اموزان است.
با شادی هایشان خندیده است و با غمهایشان گریسته است.
به خانه که می رسد نیمه جانی دارد.
چون با همه وجودو توان تدریس کرده است
اما شوق به فرزندانش خستگی را از وجودش برده است و به محض ورود کارهای خانه و مراقبت از فرزندان را می آغازد.
گویا رب النوع ایثار و تلاش است
تقدیم به مادران که مهر و ایثار وعشق و شوق را به دیگران آموختند..
@TAMASHAGAH
الهی ؛ نوازنده غریبان تویی و من
غریبم !
دردم دوا کن ، که تویی طبیبم!
#خواجه عبدالله انصاری
@TAMASHAGAH
روزی خواهم آمد و پيامی خواهم آورد.
در رگها، نور خواهم ريخت.
و صدا خواهم در داد:
ای سبدهاتان پر خواب!
سيب آوردم، سيب سرخ خورشيد.
خواهم آمد، گل ياسی به گدا خواهم داد.
زن زيبای جذامی را
گوشواری ديگر خواهم بخشيد.
كور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد
كوچهها را خواهم گشت
جار خواهم زد:
آی شبنم، شبنم،شبنم!
رهگذاری خواهد گفت:
راستی را، شب تاريكی است،
كهكشانی خواهم دادش.
روی پل دختركی بی پاست،
دب اكبر را بر گردن او
خواهم آويخت.
هر چه دشنام، از لب ها خواهم برچيد.
هر چه ديوار، از جا خواهم بركند.
رهزنان را خواهم گفت:
كاروانی آمد بارش لبخند!
ابر را، پاره خواهم كرد.
من گره خواهم زد،
چشمان را با خورشيد،
دلها را با عشق،
سايهها را با آب،
شاخهها را با باد.
و بهم خواهم پيوست،
خواب كودک را با زمزمهی زنجرهها
بادبادکها، به هوا خواهم برد.
گلدانها، آب خواهم داد.
خواهم آمد، پيش اسبان، گاوان،
علف سبز نوازش
خواهم ريخت.
ماديانی تشنه،
سطل شبنم را خواهم آورد.
خر فرتوتی در راه،
من مگسهايش را خواهم زد.
خواهم آمد سر هر ديواری،
ميخكی خواهم كاشت.
پای هر پنجرهای،
شعری خواهم خواند.
هر كلاغی را، كاجی خواهم داد.
مار را خواهم گفت: چه شكوهی دارد غوک!
آشتی خواهم داد.
آشنا خواهم كرد.
راه خواهم رفت.
نور خواهم خورد.
دوست خواهم داشت...
#سهراب سپهری
@TAMASHAGAH
غزل ۳۲۲
#دیوان_شمس/مولانای جان
آمدهاَم که تا به خود،
گوش کَشانْ کَشانَمَت
بی دل و بیخودت کُنم،
در دل و جانْ نِشانَمَت
آمدهاَم بهارِ خوش،
پیشِ تو ای درختِ گُل
تا که کِنار گیرَمَت؛
خوش خوش و میفَشانَمَت
آمدهاَم که تا تو را،
جِلوْه دَهَم دَر این سَرا
همچو دُعایِ عاشقان،
فوقِ فَلَک رَسانَمَت
آمدهاَم که بوسه ای
از صَنَمی رُبودهای
بازبِدِه به خوشدلی
خواجه که واسَتانَمَت
گُل چه بُوَد که گُل تویی،
ناطقِ امرِ قُل تویی
گَر دِگَری نَدانَدت،
چون تو منی بِدانَمَت
جان و رَوانِ من تویی،
فاتحه خوانِ من تویی
فاتحه شو تو یک سَری،
تا که به دل بِخوانَمَت
گویِ مَنیّ و میدَوی،
در چوگانِ حُکْمِ من
در پِیِ تو هَمیدَوَم،
گَر چه که میدَوانَمَت
🌼🍃🌼🍃🌼
سلااام به آنان که بوی خوش مهربانی دارند و تمام نمی شوند
روز و روزگارتان قرین عافیت و آرامش 💐✋
@TAMASHAGAH
لا تَسْتَطیع أنْ تُحِبُّها بِأسلوبٍ طبیعي،
تِلكَ الّتي تَفْهَمُ الشِعْر.
نمیتوانی به شیوهی معمولی
دوستش بداری،
زنی را که #شعر میفهمد.
@TAMASHAGAH