یازده #گل پرپر شد.در سکوت کامل #رسانه ای!
هفته ای نیست که خبر شهادت یک #بسیجی و #پاسدار و #ارتشی و #مرزبان ما نباشد.اما همه #سلبریتی ها خفه ان!
بابا گلی به گوشه جمال های عملی تان!
ارزش یک #رقاص و یک #تروریست در مرام شما بیش از این گلهاست؟!
بابا التماس #شرف.. بابا التماس #وجدان
#بازیگر #بازیگران #مهناز_افشار #علیدوستی #فرخ_نژاد #سینما #پرستویی #منوتو #bbc #امنیت #لیبرال
🌹🌹🌹
❌ #مهم
▪این پیام را در گروه های خود #نشر_دهید!
✖ #منافقین درحال انتشار دعوتنامه برای #تظاهرات (آتش افروزی) سراسری در ایران هستند. لطفا در همه گروهها اطلاع رسانی کنید تا انسانهای ساده اندیش فریب نخورند.
ظاهر قضیه اعتراض به #گرانی و اوضاع جاری کشور است.
اما پس از تجمع ، منافقین و فریب خورده ها کنترل تجمع را بدست می گیرند و با شعار هنجار شکن و تخریب و آتش سوزی به مقابله با #نظام و #مردم پرداخته و نیت شوم و پلید خود را پیگیری می کنند
به هوش باشیم 💥
بدانیم که #امنیت کشور حاصل خون هزاران شهید به خون خفته است.
🇮🇷🇮🇷 زنده باد ایران
مرگ بر دشمنان خارجی و داخلی
مرگ بر اختلاسگران
مرگ بر نکبت زاده ها
مرگ بر عاملان گرانی
مرگ بر منافقين
فقط #قانون!
🌺🌺🌺
#مظلوم_رقیه
شلاق اصلاحات بر تن رقيه الحسین(ع)
🔸️ کینه ها، همان کینه هاست و دسیسه ها نیز از جنس همان نیرنگها؛ اما شلاقها تغییر کرده، آن زمان شلاقها را بر پیکر مطهر و نحیف بانویی سه ساله میزدند ولی اینک شلاقها را قلم میکنند و تیتروار بر تن شیعه میکوبند تا داغها تازه بماند و ندای مظلومیت کاروان حسین( علیه السلام ) همچنان بر تارک سترگ تاریخ فریاد هل من ناصر ینصرنی دهد ....
🔸️ امروز سوم محرم الحرام روزی که برای عزاداری بانوی سه ساله ابی عبدالله نامگذاری شده، دوباره شلاقی زهردار و تلخ از آستین سیاه اصلاحات خارج شد و با جسارت به ساحت مقدس این مظلومه بر پیکر شیعیان فرود آمد تا بگویند سربازان یزید هنوز زنده اند و کینه های بدر و احدشان را آشکارتر کنند...
🔸️ روزنامه صدای اصلاحات با تیتری پر معنا، جسارت و گستاخی را از حد گذراند تا عمق کینه جریان فکری اش را از شعائر عاشورا نشان دهد...
🔴 اما سوال اینجاست که چرا چنین جسارتی؟ و چرا در چنین برهه ای حساس از تاریخ انقلاب اسلامی ایران؟!
🔸️ جواب روشن است؛ این جسارت در قالب پلن عملیات روانی و جنگ رسانه ای دشمنان نظام و اسلام طرح ریزی و عملیاتی شده است ....
یک عملیات روانی پیچیده که بر چهار محور #ناموس ، #خاک ، #مقدسات و #امنیت پایه ریزی شده تا در یک جنگ رسانه ای همه جانبه #آستانه_تحمل_مردم را پایین بیاورند و پس از آن از #خشم_مقدس مردم در جهت اهداف پلید خود سوء استفاده کنند...
🔸️ آری؛ دشمن با جسارت به ۴ حوزه حساس و پر اهمیت مردم میخواهد خشم آنان را برانگیزاند و با خروج و خروش مردم بر علیه جسارت کنندگان از آب گل آلود آن بر علیه امنیت و ثبات کشور سوء استفاده کند.
⛔ حال سوال اساسی این است که چه باید کرد؟!
🔸️ وقتی جنگ رسانه ای است، پاسخ حملات نیز باید رسانه ای باشد؛ ما ( عموم عاشقان اهل بیت ) باید با ابزارهای رسانه ای ( توئیت، متن، کلیپ، پیامک، تماس و ... ) به صورت گسترده از قوه قضائیه درخواست کنیم تا سریعا در مقابل چنین جسارتهایی بایستند و اشد مجازات را برای جسارت کنندگان اعمال کنند تا دیگر هیچ #تفکر_غربزده_ای جرات جسارت به ساحت مقدس سیدااشهداء و یارانش و دستگاه پربرکتش را نداشته باشد...
✅بیائید با نشر گسترده این متن صدای نارضایتی و خشممان را به گوش جسارت کنندگان و مسئولین قوه قضائیه برسانیم ...
#خولیان_زمان
#هیهات_من_الذله
#اقتدار_قضایی
#جانم_رقیه
🌺🌺🌺
🍃🌺🍃
✍ اونایی که میگن :
🌺🍃چرا رهبری فکری به حال کشور نمیکنه؟!
چرا با وجود این همه اختلاس و فساد و گرونی و تورم و رکود و بیکاری و ... رهبر کاری نمیکنه؟!
یا از قانون کشور اطلاع ندارن یا با رهبری دشمنی دارن!
چرا؟!
🌺🍃چون وظیفه رهبری راهنمایی و نشون دادن مسیر درسته!
حالا کی باید گوش به حرف رهبری بده و قطار کشور رو از مسیر درست ببره؟!
رئیس جمهور!
رئیس جمهور رو کی انتخاب میکنه؟
مردم!
دیدید!؟
یعنی افسار کشور دست خود مردمه!
🌺🍃فقط تو یه مقوله #امنیت، افسار دست رهبری نظامه!
اگه کسی ذره ای #وجدان داشته باشه میبینه که وسط منطقه پر تلاطم خاورمیانه، فقط ایرانه که توش امنیت هست!
🌺🍃حالا تو مقوله #اقتصاد هم افسار دسته رئیس جمهور و نمایندگان مجلسه!
رئیس جمهور و نمایندگان رو هم که مردم انتخاب میکنن!
🌺🍃پس اون بخشی که دست رهبر نظامه، امنیت کشوره که ایشون به بهترین نحو ممکن ادارش کردن!
🌺🍃اون بخشی هم که دسته منتخبین مردمه، #اقتصاد، فرهنگ و سیاست کشوره که به بدترین وجه ممکن #گند زدن بهش!
🌺🍃حالا بازم بگو چرا رهبری کاری نمیکنه!
🌺🍃امیرالمومنین(ع) هم وقتی مردم گفتن ابوموسی اشعری باید نماینده ما برای #مذاکرات با معاویه باشه، حرف مردم رو قبول کرد!
چون مردم اصرار کردن و ایشون هم #مجبور شد قبول کنه تا خود مردم بفهمن چه اشتباهی کردن!
🌺🍃یادتونه رهبری قبل از انتخابات چی فرمود؟!
🌺🍃گفت به کسی رای بدید که برای درست کردن وضع اقتصادی کشور، چشمش به بیرون از مرزها نباشه و نگاهش به استعدادهای داخلی باشه!
👤روحانی یه کلام گفت: اگه رئیسی بیاد دیوار میکشه تو پیاده روها و اگه من بیام کنسرت و ربنای شجریان آزاد میشه!
🌺🍃حالا که بهش رای دادیم رهبری مقصره وضع موجوده؟!
🌺🍃رهبری درباره مذاکرات هسته ای هم فرمود:
من به این مذاکرات خوشبین نیستم چون دشمن ما مکار و بدعهده!
👤روحانی هم سریع بعدش گفت :
🌺🍃من به مذاکرات خوشبینم و بدبینی معنایی نداره و به عنوان رئیس جمهور تمام مسئولیت مذاکرات رو به عهده میگیرم!
🌺🍃حالا برو یه کم فکر کن به تجارب تلخ گذشته و به ساده اندیشی خودت!
🌺🍃رای درست بده تا بعدش نگی چرا رهبری کاری نمیکنه!
🌺🍃رهبری وظیفش رهنمود کردن و نشون دادن راهه و وظیفه من و تو هم #انتخاب_درست!
@TOOTIYAYCHASHM
ولایت، توتیای چشم ☝️💠
🍃🌺🍃
🔴رهبرانقلاب: از صمیم قلب خودم و ملت ایران از شما موکبداران تشکر میکنم/ این عشق به حسینبنعلی یک امر استثنائی است
رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار جمعی از موکبداران عراقی:
🔸از صمیم قلب خودم و ملت ایران تشکر میکنم؛ هم از شما موکبداران که در ایام #اربعین، کرامت و مودّت را به منتهادرجه میرسانید، هم از ملت بزرگ عراق و هم از مسئولین عراق که #امنیت و زمینه را فراهم کردند و بخصوص از علمای بزرگوار و مراجع بزرگ عراق که فضای زیارت و برادری را بین آحاد مردم و دو ملت فراهم کردند.
🔸آنچه برای ما نقل میشود از رفتار شما برادران عزیز در مواکب میان راه و رفتار کریمانهی شما با زائران حسینی، در دنیا نظیر ندارد؛ همچنان که راهپیمایی اربعین در تاریخ نظیر ندارد.
🔸شما کرامت اسلامی و عربی را در رفتار خود نشان دادید؛ به عشق سیدالشهدا پای زائر را شستشو میدهید و بدن او را در خستگی شدید مالش میدهید و به او جای خواب میدهید.
🔸این عشق به حسینبنعلی یک امر استثنائی است و شبیه این را سراغ نداریم. ۹۸/۶/۲۷
🍃🌺🍃
🍃گاهی زیباترین آهنگ جهان، طنین الله اکبر ظهر با نغمه پرستوییست که چیزی به آخرین پروازش نمانده! نغمه ای که مرغ خیال مرا به دومین ماه از حکومت بهار برد و آغاز حیات همان پرستو را نشانم داد، زمان نامگذاری در ثبت احوال را! که سیاه قلمی روی کاغذ چرخید و نوشت: جواد کاکهجانی...
🍃از قلمرو غیرتمندان کُرد! پسرکی که همان اول پای ورق زندگیاش نوشتند #مدافع_حرم، وطن، امنیت! حرمی که اطرافش جوی خون روان بود و دیوار هایش لرزان از موج انفجار باید او و امثال او برمیخاستند تا این قائله ای که به نام #اسلام به پا شده بود را بخوابانند.
🍃جواد آرمان های وطنش را در خطر دید، #امنیت ملی کشورش را لبه پرتگاه دید و متوجه حربه یزیدیان زمان شد که از نام #دولت_اسلامی پلی ساخته بودند تا از روی اسلام واقعی گذر کنند و تبری ساخته بودند برای قطع ریشه مسلمانان. پس برگشت تا اینبار ارتفاعات کردستان را از وجود نحس ضد انقلاب ها پاک سازد.
🍃و درست بعد از طنین الله اکبر اذان ظهر به وقت #شهادت_علیابنابیطالب پسوند شهید کنار اسمش نشست و شد شهید جواد کاکهجانی!
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهیدجواد کاکه جانی 🌹🍃
🌺🌺🌺
هدایت شده از کانال توبه
⭕️ شهیدی که سر بی تنش سخن گفت!
👤 حجت الاسلام صادقی سرایانی از راویان دفاع مقدس نقل می کند:
🌤 در جاده بصره خرمشهر شهید "علی اکبر دهقان" همین طور که می دوید از پشت از ناحیه سر مورد اصابت قرار گرفت و سرش از پیکر پاکش جدا شد
💚 در همان حال که تنش داشت می دوید، سرش روی زمین غلتید سر مبارک این شهید حدود پنج دقیقه فریاد یاحسین یاحسین سر می داد
همه رزمندگان با مشاهده این صحنه شگفت گریه می کردند.
👌 چند دقیقه بعد از توی کوله پشتی اش وصیتنامه اش را برداشتند، نوشته بود:
☀️ ألسلام علی الرأس المرفوع
🌸 خدایا من شنیده ام که امام حسین (ع) با لب تشنه شهید شده است، من هم دوست دارم اینگونه شهید بشوم خدایا شنیده ام که سر امام حسین (ع) را از پشت بریده اند، من هم دوست دارم سرم از پشت بریده بشود خدایا شنیده ام سر امام حسین (ع) بالای نیزه قرآن خوانده، من که مثل امام اسرار قرآن را نمی دانم، ولی به امام حسین (ع) خیلی عشق دارم، دوست دارم وقتی شهید میشوم سر بریده ام ذکر "یا حسین" بگوید.
🦋 عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
🦋 دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
🤲 به نیابت از همه شهدا و صلحا از اول خلقت تا آخر خلقت جهت سلامتی و خوشنودی و رفع حاجات و ظهور آقا امام زمان صلوات
🤲 اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِل فَرَجَهُم
#هفته_دفاع_مقدس
#دفاع_مقدس #امنیت
@Tobeh_Channel
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۱ و ۲
✍مقدمه
تقدیم به از جان گذشتگانی که #امنیتآور این سرزمین شدند. آنان که دنیا را جا گذاشته و خدا را در گریههای کودکان و زنان بیدفاع میدیدند.
✨تقدیم به مردان سبز پوش سرزمینم✨
امروز که #دنیا درگیر و دار نبردِ بیسرانجام ِ قدرت است،...
امروز که #غرب دست در دست اشرار داده و #امنیت قارهی کهن را در خطر انداخته است،....
امروز که برای خواب آسودهی کودکانمان هشت سال زیر گلوله باران همان قدرتها سپری کردیم و امنیت را در جای جای این خاک نقش زدیم،...
و برای #حفظ همین #امنیت، همین آرامش، همین خندهها، مردانی را فدا
میکنیم که کودکانشان هنوز عطر تن پدر را به جان نکشیدهاند...
««آیه»»قصهی زنان به جا مانده از مردانی است که جان دادند و تن به خفّت ندادند؛ ««آیه»»قصهی کودکانی است که پدر ندیدهاند، که پدر میخواهند؛
««آیه»»
قصهی زنان و کودکان سرزمینی است که در طی هشت سال یتیمهای
بسیاری برایش ماند.
قصه ی مردانی که هویت گم کردهاند....
قصهی زنانی که بالِ
پروازِ مردانشان میشوند و...
بهشت همین نزدیکیهاست.....
بسم الله الرحمن الرحیم
برف آنقدر بارید تا تمام جاده را سپید پوش کرد و راهها را بست. جاده چالوس در میان انبوهی از برف فرو رفت و خودروهای زیادی در میان آن زمینگیر شدند.
در راه ماندگان، به هر نحوی سعی در گرم کردن خود و خانواده هایشان داشتند.
جوان بلند قامتی به موتور سیکلت عظیمالجثهاش تکیه داده و کاپشن
موتور سواریاش را بیشتر به خود میفشرد تا گرم شود،
کسی به او توجهی نداشت؛
انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به همنوعی که از سرما در حال یخ زدن بود بیتفاوت بودند.
با خود اندیشید:
"کاش به حرف «مسیح» گوش داده بودم و با موتور پا در این جاده نمیگذاشتم!"
مرد شصت سالهای از خودروی خود پیاده شد. بارش برف با باد شدیدی که میوزید سرها را در گریبان فرو برده بود.
صندوق عقب را باز کرد و
مشغول انتقال وسایلی به درون خودرو شد. سایهای توجهش را جلب کرد و باعث شد سرش را کمی بالا بگیرد و به جوان در خود فرو رفته نگاه بیندازد؛
لختی تامل کرد و بعد به سمت جوان رفت.
_سلام؛ با موتور اومدی تو جاده؟!
+سلام؛ نمیدونستم هوا اینجوری میشه.
_هوا سرده، بیا تو ماشین من تا راه باز بشه!
جوان چشمان متعجبش را به مرد روبهرویش دوخت و تکرار کرد:
+بیام تو ماشین شما؟!
_خب آره!
و دست پسر را گرفت و با خود به سمت خودرو برد:
_زود بیا که یخ کردیم؛ بشین جلو!
خودش هم در سمت راننده را باز کرد و نشست.
وقتی در را بست، متوجه زن جوانی شد که روی صندلی عقب نشسته.
آرام سلام کرد و گفت:
_ببخشید مزاحم شدم.
جوابی از دختر نشنید. آنقدر سردش بود که توجهی نکرد. مرد پتویی به دستش داد و گفت:
_اسمم علیِ... «حاج علی» صدام میکنن؛ اسم تو چیه پسرم؟
طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین
شد، قلبش را گرم کرد.
_«ارمیا» هستم... «ارمیا پارسا»
حاج علی: _فضولی نباشه کجا میرفتی؟
ارمیا: _راستش داشتم برمیگشتم تهران؛ برای تفریح رفته بودم جواهرده.
حاج علی: _توی این برف و سرما؟! ما هم میرفتیم تهران.
ارمیا: _اینجور وقتا خلوته؛ تهرانی هستید؟
صدای زمزمه مانند دختر را شنید:
_جواهر ده رو دوست داره، روزایی که خلوته رو خیلی دوست داره.
حاج علی با چشمان غمگینش به زن نگاه کرد:
_هنوز که چیزی معلوم نیست عزیز بابا، بذار معلوم بشه چی شده بعد با
خودت اینجوری کن!
«آیه» در خاطراتش غرق شده بود....
و صدایی نمیشنید.صدای صحبتهای ارمیا و حاج علی محو و محوتر میشد و صدای مردی در گوشش زنگ میزد:
🕊_وای آیه... انگار اینجا خود بهشته!
آیه با لبخند به مردش نگاه کرد و با شیطنت گفت:
_شما که تا دیروز میگفتی هرجا که من باشم برات بهشته، نظرت عوض شد؟
🕊_نه بانو؛ اینجا با حضور تو بهشته، نباشی بهشت خدا هم خود جهنمه!
آیه مستانه خندید به این اخم و جدیّتِ صدای مَردش....
صدای حاج علی او را از خاطرات به بیرون پرتاب کرد:
_آیه جان... بابا! بیا این آبجوش رو بخور گرمت کنه!
به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس کشید و گفت:
_لذت خوردن یه چایی خوب، به اینه که اول عطرشو نفس بکشی.مخصوصًا وقتی چای زنجبیل باشه!
استکان را به بینیاش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و با لذت چشمانش را بست.
حاج علی لیوان چای را به سمت ارمیا گرفت:
_بفرمایید، چای دارچینه، بخور گرم شی!
لیوان را گرفت و تشکر کوتاهی کرد. نگاهی به اطراف انداخت. بارش برف قطع شده بود.....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌹🍃کانال یادوخاطره شهدا🌹🍃
https://splus.ir/rostmy
🍃🌹🍃
✍قسمتی از وصیت :
💠من از کلمه داعش نفرت دارم؛ چون ترسو و بی هدفند. این گروه فقط در قالب انسانند و بویی از انسانیت نبردهاند و هرگاه به فیلمهای آنان که به چه طرز فجیعی سالمندان، زنان و کودکان، مردان، جوانان و نوجوان را به قتل میرسانند؛ مساجد، اماکن متبرکه، حرم اهل بیت پیامبر (ص) را ویران میکنند، نگاه میکنم خونم به جوش میآید و تصمیم گرفتهام به هر طریقی باشد به سوریه بروم و با آنها بجنگم، چون اولین و باارزشترین نیاز هر جامعه و هر خانواده، #امنیت و #آرامش است...
#شهید سید فخرالدین تقوی نژاد
#شهداے_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌹۱۴گلصلواتهدیهبهشهید فخرالدین تقوی نژاد 🌹🍃
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃
🥀❤️🩹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷❤️🩹🥀
🥀رمان عاشقانه شهدایی
❤️🩹جلد دوم؛ #شکسته_هایم_بعد_تو
🥀جلد اول این رمان؛ «از روزی که رفتی»
🇮🇷قسمت ۲۷ و ۲۸
موقع خرید، آیه تمام مدت دنبال پیدا کردن لباسی مناسب برای زینب بود و ارمیا نگاهش به روسری ارغوانی رنگ داخل ویترین مغازه روبهرو!
زینب که لباس را پرو میکرد ،
سریع رفت و آن را خرید. آیه که برای زینب
روسری میخرید، نگاه ارمیا به مانتوهای پشت ویترین مغازهی کناری بود.
به آیه نزدیک شد:
_میخوای اون مانتوها رو ببینی؟ به نظرم قشنگن!
آیه نگاه به آن مغازه انداخت:
_مانتو دارم!
ارمیا سرش را پایین انداخت:
_میخوام براتون یه چیزی بخرم، لطفا بیایید دیگه!
_باشه.
ارمیا لبخند زد و دست زینب را گرفت ،
و آیه را به آن سمت هدایت کرد. آیه چند مانتو را پرو کرد و یکی را که قهوهای سوخته بود از میانشان برداشت.
ارمیا دستی به مانتوی دیگری کشید و گفت:
_این آبی هم قشنگهها، اینم بردار.
آیه اصلاح کرد:
_آبی نفتی!
ارمیا شانه ای بالا انداخت:
_آبیه دیگه.
آیه ریز خندید و آن مانتو را هم برداشت.
شب که به خانه بازگشتند، ارمیا عجیب حس خوشبختی میکرد... زینب خواب بود. سرش را روی شانهاش گذاشت و به نرمی او را به آغوش کشید.
آیه در خانه را باز کرد ،
و وارد واحد خودشان که شدند به سمت اتاق خواب رفتند؛
لامپ را روشن کرد ،
و هر دو دم در اتاق خشکشان زد. تمام قاب عکسهایی که روی دیوار بود و نقشی از آیه و سیدمهدی را در خود داشتند جایشان را به عکسهای آیه و ارمیا در روز عقد داده بودند. عکسهای دستهجمعی و دو نفره و سه نفره...
رها خوب کارش را بلد بود....
ارمیا با صدای زمزمه مانندی گفت:
_عکسای عقدمون؟
آیه: _کار رهاست!
ارمیا لبخند تلخی زد:
_دلشون برام سوخت؟
_نه! قرار شد عکسا رو جمع کنه، گفت قبل از برگشتن ما انجامشون میده! این ایده از خودش بود، اما ایدهی خوبی بود. عکسای عقد رو ندیده بودی نه؟
_نه؛ وقت نشد!
_زینب رو بذار روی تخت بیا با هم ببینیم!
ارمیا زینب را روی تخت آیه گذاشت و به سمت قاب عکسها رفت. تکتک را نگاه کردند و لبخند زدند.
ارمیا گفت:
_من باید پس فردا برم، حالا با این اوضاع باید چطوری تنهاتون بذارم؟
آیه خواست جواب بدهد که صدای در زدن آمد:
_حتماً رهاست. در رو باز میکنی تا من لباس عوض کنم؟
ارمیا سری به تایید تکان داد و خواست از اتاق خارج شود که آیه گفت:
_وسایلتو از اون خونه آوردی؟
ارمیا سرش را به پشت چرخاند و گفت:
_آره؛ گذاشتم تو اتاق زینب تا بهم بگی کجا بذارمشون!
بعد از اتاق رفت و در را باز کرد.
صدای احوالپرسی ارمیا با رها و صدرا آمد؛ حتما رها به صدرا گفته و او را هم نگران کرده!
لباسهایش را عوض کرد و از اتاق خارج شد:
_سلام! خوش اومدید، شبنشینی اومدید؟
صدرا: _یه جورایی، از اونجایی که خیلی دیر کردید پسرم خوابید، مجبوریم زود برگردیم!
آیه: _برید بیاریدش بذارید روی تخت پیش زینب، اینجوری دیگه عجله ندارید!
رها: _اومدیم صحبت کنیم، من جریان ظهر رو برای صدرا گفتم.
آیه: _بزرگش نکنید، چیزی نیست!
ارمیا: _بزرگه... خیلی بزرگ؛ صدرا من پس فردا دارم میرم ماموریت، با این اوضاع حواسم اینجاست.
صدرا اخم کرد:
_دوباره داری میری سوریه؟
ارمیا: _مجبورم، یه ماه دیگه برمیگردم؛ اما الان باید چیکار کنم که یه دیوونه که سابقهی اقدام به قتل رو هم داره تهدید خانوادهم شده!
صدرا: _چرا دوباره میری؟
ارمیا: الان موضوع مهم #امنیت آیه و زینبه، اینو بفهم صدرا!
صدای ارمیا بالا رفته بود ،
و صدای گریهی زینب بلند شد. ارمیا به سمت اتاق رفت و زینب را بغل کرد تا به خواب رفت.
وقتی کنار صدرا نشست آرام گفت:
_ببخشید صدامو بالا بردم، نمیدونم چیکار کنم!
صدرا: _من هستم، حواسم بهشون هست!
_این اتفاق تقصیر منه و حالا باید تنهاشون بذارم!
آیه دخالت کرد:
_فعلا که بستریه، تا یکی دو ماه آینده هم بستری میمونه؛ وقتی هم مرخص بشه حالش بهتره و خطرش کمتر، ترس نداره که!
رها: _من همه سعیمو میکنم که اوضاعو بهبود بدم.
ارمیا: _برای خود شما هم خطرناکه.
آیه: _به بابا میگم بیان اینجا، اگه این خیالتو راحت میکنه.
ارمیا: _تا حالا انقدر نترسیده بودم!
اعتراف سنگینی بود برای مردی که خطمقدم بوده، چه کردهای بانو که نقطه ضعف شدهای برای این مرد!
صدرا: _حواسمون به زن و بچهت هست، تو حواست به خودت باشه و
دیگه هم نیومده بار سفر نبند!
ارمیا لبخندی پر درد زد ،
و به چشمان صدرا نگاه کرد؛ صدرا خوب درد را از چشمان ارمیا خواند، دردی که روزی در چشمان خودش هم بود...
ارمیا: _برگشتم یه سفر بریم مشهد، صبح به محمد زنگ زدم بهش گفتم.....
🥀ادامه دارد....
❤️🩹 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🍃🌹کانالِیادوخاطرهشهدا🌹🍃
http://sapp.ir/rostmy
🍃🌹🍃