هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🍃به شهدا بگو ...
❤️حرفای دلت رو ...
💔دلتنگی هات رو ...
هرچی تو دلت داری و میخواهی با شهدا بگی اینجا بگو🙂
نمیدونم چی ...🤔
به زمزمه دلت گوش کن ...🙃
بعد بگو...
⚡️اگه می خوای به شهدا چیزی بگی
اگه دلخوری
اگه درد و دل داری
اگه می خوای گریه كنی
⚡️اگه می خوای بخندی
اگه حرفی توی دلت مونده كه نمی دونی كجا باید بزنیش.
اینجا بزن
اینجا خلوتگاه عاشقاست...✨💫
#پنجشنبه ها یاد شهدا و حاج قاسم با #ذکر صلوات✨🍃🌸
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من ایرانم تو عراقے چه فراقے😭😭
بگیر از دلم ی سراغے😭😭
•°اربعین اوضام چجوریه حسین😭😭
•°دارم مے میرم😭😭
|• عالے •••
•°
#محمدحسین_پویانفر🎙️
#محسن_عراقے🎙️
دارم میمیرم #حـسیݩ 🌱 💔
#پیشنـهاد_میشهــ
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 9⃣
راوی: علی اکبر همت
به او گفتیم: "نمیخوای زن بگیری؟" گفت: "چرا نمیخوام؟ "
تعجب کردیم. فکر نمیکردیم به این سادگی پیشنهاد ازدواج را قبول کند.
مادرش گفت: "ننه، کیو میخوای؟ بگو تا واست بگیرم."
گفت: "من یه زن میخوام که بتونه پشت ماشین با من زندگی کنه."
مادرش گفت:" این دیگه چه صیغه ایه؟ پشت ماشین دیگه یعنی چی؟" گفت: " یعنی این که من بشینم جلو، اون هم عقب زندگی کنه، یعنی این."
مادرش گفت:" مادر، آخه کدوم دختری حاضره یه همچی زندگی داشته باشه؟ "
گفت:" اگه میخواین من زن بگیرم، شرطش همینه که گفتم."
اول فکر کردیم چون خانه ای برای تشکیل زندگی ندارد، چنین حرفی میزند. با برادرش خانه ای برای او ساختیم.
گفتیم: "ما توی همین شهر برای تو زن میگیریم، این هم خونه و زندگی. تو هر جا میخوای بری، برو و به کارت برس."
گفت:" من زنی میخوام که شریک و همدم زندگیم باشه و هرجا میرم، اون هم باید دنبالم بیاد."
حرفش یک کلام بود.مدتی بعد که از پاوه آمد،
گفت: "کسی رو که دنبالش میگشتم، پیدا کردم. "
به او گفتم: "به همین سادگی؟"
گفت: "نه، همچین ساده ام نبود. بیچاره ام کرد تا بله رو گفت."
گفتم:" یعنی قبول کرد که پشت ماشین با تو زندگی کنه؟"
خندید و گفت:" تا اون ور دنیا هم برم، دنبالم میاد. "
گفتم: "مبارکه."
دختر مورد علاقه ی او از دانشجویانی بود که برای خدمت در مناطق محروم، شهر و دیار خود را رها کرده و عازم کردستان شده بود. حاجی چند بار از او خواستگاری کرده، اما جواب رد داده بود. در آخر،او نیت چهل روز روزه و دعای توسل میکند که پس از چهل روز، به اولین خواستگار جواب مثبت بدهد. درست شب چهلم، حاجی مجددا از او خواستگاری می کند و جواب مثبت می گیرد.
ادامه دارد...
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 0⃣1⃣
راوی: ولی الله همت
روزی که برای خواستگاری رفته بودیم، بعد از این که همه ی حرفها زده شد، دست آخر، مادرم گفت:
"یه شرط دیگه هم میذاریم و اون اینه که ابراهیم قول بده که دیگه سیگار نکشه."
تا مادرم این را گفت، ابراهیم کمی خودش را جمع کرد و چشم غره ای به من و مادرم رفت.همسرش با شنیدن این حرف،گفت:
"مجاهد فی سبیل الله که نباید سیگار بکشه. دور از شأن و منزلت شماست که سیگار بکشین."
در راه برگشت، گفت:
"یعنی چی که این مطلبو مطرح کردین؟ نمیشد نمیگفتین؟"
او از بس در سرما پشت موتور نشسته بود، سینوزیت گرفته بود. سیگار میکشید که سردردش آرام شود.
گفت: "نمیدونین که من به خاطر سینوزیتم سیگار میکشم؟ نمیدونین که بخاطر سردردم سیگار میکشم؟"
گفتم:" لازم بود.باید همه چیزت رو میدونستند. "
همین که به خانه رسیدیم، دست کرد توی جیبش، سیگارهایش را درآورد و همه شان را زیر پا له کرد.
بعد هم گفت:" این هم از سیگار، دیگه کسی دست من سیگار نمیبینه."
و تا آخر هم پای حرفش ایستاد
ادامه دارد...
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :5⃣8⃣
#فصل_دهم
با اینکه هیچ کس شب آبگوشت نمی
خورد، اما برای صمد آبگوشت بار می گذاشتم.
گاهی نیمه شب به خانه می رسید. با این حال در می زد. می گفتم: «تو که کلید داری. چرا در می زنی؟!»
می گفت: «این همه راه می آیم، تا تو در را به رویم باز کنی.»
می گفتم: «حال و روزم را نمی بینی؟!»
آن وقت تازه یادش می افتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفته دیگر دوباره همه چیز یادش می رفت. هفته های آخر بارداری ام بود. روزهای شنبه که می خواست برود، می پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
می گفتم: « فعلاً نه.»
خیالش راحت می شد. می رفت تا هفته بعد.
اما آن هفته، جمعه عصر، لباس پوشید و آماده رفتن شد. بهمن ماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود می خواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. می ترسم امشب دوباره برف ببارد و جاده ها بسته شود.»
موقع رفتن پرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
کمی کمرم درد می کرد و تیر می کشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :6⃣8⃣
#فصل_دهم
به حساب خودم دو هفته دیگر وقت زایمانم بود. گفتم: «نه. برو به سلامت. حالا زود است.»
اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد می کند. کمی بعد شکم درد هم سراغم آمد. به روی خودم نیاوردم. مشغول انجام دادن کارهای روزانه ام شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم. از سرما می لرزیدم. حوری یکی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زن برادرم، خدیجه. بعد زیر بغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانه خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد. دلم می خواست کسی صمد را خبر کند. به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم می رسید. تا صدای در می آمد، می گفتم: «حتماً صمد است. صمد آمده.»
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم می خواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت می کشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافه صمد از جلوی چشم هایم محو نشد. صدای گریه بچه را که شنیدم، گریه ام گرفت. صمد! چی می شد کمی دیرتر می رفتی؟ چی می شد کنارم باشی؟!
پنج شنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣
1⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
✴ #انتخاب_شما_چیست⁉️
◀️ وَ مَنْ یُطِعِ اللّٰهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولٰئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدٰاءِ وَ الصّٰالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولٰئِکَ رَفِیقاً (نساء/69)
👈 کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، در روز قیامت همنشین کسانی خواهد بود که خدا نعمت خود را بر آنها تمام کرده است: از پیامبران و صدیقان و شهداء و صالحان، و آنها رفیقهای خوبی هستند. (نساء/69)
📢📢📢📢📢
#تمثیلهای_خدایی
👈 زنبور فقط گلها و گیاهان رو انتخاب میکنه و روی آنها میشینه. 🌹🌷🌼
👈 اما مگس فقط تو زباله دونیها دنبال چیزهای کثیف و نجس میگرده، و با اونها همنشینه.
⚠️ یعنی همنشین خودشون رو، خودشون انتخاب میکنند.☝️
#همنشین
دقت کنیم 👀
✅ ما هم تو این دنیا، با افعال و اعمالی که انجام میدیم، برای قیامتمون همنشین انتخاب میکنیم.
✅ میتونیم مثل زنبور دنبال خوبیها و پاکیها باشیم، یا مثل مگس دنبال ناپاکیها و نجاسات باشیم.
❌ اگر از خدا و پیغمبر اطاعت کنیم، قیامت با این چهار گروه همنشین هستیم: انبیاء، صدیقین، شهدا و صالحین.
❌ اما اگر از هوا و هوسهای نفسانی، و وسوسه های شیطان پیروی کنیم، قیامت هم با دشمنان خدا همنشین هستیم.
انتخاب با خودمونه.🤔
✍ ببین همنشینِ خوب چقدر با ارزشه که حتی در عالم آخرت، برای تکمیل نعمتهای بهشتی، این نعمت بزرگ به "مطیعان" ارزانی میشه، و اونها علاوه بر همه افتخارات، همنشینانی همچون پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان دارند.
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
شهیدی که مقام معظم رهبری مزارش را پنج مرتبه زیارت کردند.😢😢
شهیدی که مزارش از شهرهای شمالی و غربی ایران تا هزاران کیلومتر دورتر، زائر دارد.👌
شهیدی که حاجت روا می کند و معمولا کسی دست خالی از سر قبرش برنمیگردد.👌😞😞
شهیدی که قبل از تدفین ، سوره مبارکه کوثر را تلاوت نمود.👌
شهیدی که هنگام تدفین ، از او صدای اذان گفتن شنیده شد.👌
شهیدی که در سجده ها و قنوت نمازش ، دعای کمیل را می خواند.
شهیدی که با همان لباس خاک آلود برگشته از ماموریت به خواستگاری رفت. 👌
شهیدی که روی قالیهای خانه نمی نشست. می گفت: نشستن روی این قالیها مرا از یاد محرومان غافل می کند.😞
شهیدی که در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت.😞
شهیدی که در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار، من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.😔😢
شهیدی که عارف حوزه علمیه، او را استاد خود می دانست.😞
#شهیدحاج_عبدالمهدی_مغفوری
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
اربابم
•از تـو
•بہ یڪ اشاره
•و از منـ دویدنش
•جانـ را
•بخواه،تا ڪه
•برایَتـ بیاورمـ
دلتنگِ💔
خیابانۍهستم
بنامـِ
بینالحرمین✨
~یاحسـ♡ـین~
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔻حسادت، شغل دوّم ما🔻
✍ قرآن کریم با یک جمله سوالی، درباره گروه خاصّی میفرماید:
🕋 أَمْ یَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آتَاهُمُ اللهُ مِن فَضْلِهِ (نساء/۵۴)
💢 آیا نسبت به مردم، بر آنچه که خدا از فضلش به آنان بخشیده، #حسد میورزند؟!
😔 متاسفانه، این آیه حکایت حال و روز خیلی از ماهاست.
⁉️🤔 خدا دوست داشته از فضل و کرمش، به یه نفر، یه چیزی بده... ما چرا این وسط آتیش میگیریم؟!🔥
⛔️ #حسادت شغل دوّمِ خیلی از ماهاست. از این شغل استعفا بدیم!
بیشترین کاری که بسیاری از ماها، تو شبکههای اجتماعی انجام میدیم، #حسادت به موفقیت دیگرانه.😤 مُدام در حال زَهر ریختن به جون همدیگه هستیم.
اکثرِ ماها، به هر کس که یه قدم جلوتر از ما باشه، یه پلّه بالاتر از ما وایساده باشه، یا حتّی یه لبخند بیشتر روی صورتش باشه، #حسودی میکنیم.😠
چون رشدکردن و بالا رفتن سخته، یه جا لَم میدیم و به جاش:
❌ به کسی که درس میخونه میگیم خَرخون..
❌ به کسی که پول در میاره میگیم دزد..
❌ به آدم مؤدب و محترم میگیم سوسول..
و...
👈 به زیبایی، ظرافت، هوش، سواد، ادب و ... خلاصه به همه چیزِ دیگران حسودی میکنیم.
↙ فلانی فقط نون خوشگلیشو میخوره!!
↙ کی گفته فلانی کار بلده؟!
↙ فلانی الکی مشهور شده!
↙ فلانی رو الکی بزرگش کردن!
↙ فلانی...
✅ همه بد هستند... فقط ما خوبیم!😊
به جای اینکه تلاش کنیم قدّ خودمون رو بالا بکشیم، سعی میکنیم با #حسادت قدّ دیگران رو کوتاه نشون بدیم!😩😖
هِی حرص میخوریم و قرص مُسکن!
یادمون باشه،
📣 با کوچیک کردنِ دیگران، ما بزرگ نمیشیم..
همونطور که با گاز گرفتنِ دیگران، ما شیر🦁 نمیشیم..
✅️ بجای #حسادت، زیرآب زنی و تخریبِ دیگران، سخت کار کنیم، و برای به دست آوردن موفقیّت بجنگیم...👊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
❌ بخلاف عالمان بی عمل که مغضوب هستند،
♥️ خداوند حسابی عاشق جوانمردان لوتی است که تا پای جان، روی حرفشان استقامت میکنند و دفاع می نمایند از قرآن و ولایت!
💪 و با هیچ بادی، نمی لرزد شاخه های ایمان شان! حتی طوفان و گردباد سکه های ابن زیاد یا تیزی شمشیر یزید!
👇👇👇👇
🌴 آیات 3 و 4 سوره صف 🌴
🕋 كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ
🕋 إِنَّ اللَّـهَ يُحِبُّ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنْيَانٌ مَّرْصُوصٌ
⚡️ترجمه:
نزد خدا بسيار مورد غضب است كه چيزى را بگوئيد كه عمل نمىكنيد.
همانا خداوند كسانى را دوست دارد كه صف بسته در راه او پيكار كنند، چنانكه گويى بناى بسيار مستحكم سربى هستند.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣
2⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
✍️ #غمِ_روزی_را_مخور
چرا آدم باید از #ترس_قطع_روزی، از راهِ حرام پول در بیاره⁉️😱
📣📣 از این ذلت بیرون بیا و بر سر #سفره_پروردگارت بشین.🍛🍲
👈⭕️خدا #روزی_دهنده است⭕️👉
وَكَأَيِّن مِن دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَإِيَّاكُمْ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ(عنکبوت،۶۰)
✨چه بسیار حیوانات که خود بارِ روزی خود نکشند، خدا به آنها و هم به شما روزی میرساند، و او شنوا و داناست.
✨✨✨✨✨
💢#امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
✅ بدان کسی پیش از تو، به روزی تو نمی رسد و آن را از دست تو نمی تواند خارج کند
👈و آن چه برای تو مقدّر شده، هرگز نمی تواند آن را به تأخیر اندازد.
❌ پس فکر و اندوه #سال_آینده را بر فکر و اندوه امروز، اضافه #مکن.
👈 چرا که برای رسیدگی به مشکلاتِ هر روز، همان روز کافی است.✋
✅ اگر سال آینده جزء عمرت باشد، خداوند هر روز، روزیِ تازه میدهد.🍛🍲
و اگر جزء عمرت نباشد، چرا غم و اندوه چیزی را بخوری که مربوط به تو نیست⁉️
📚 نهج البلاغه، حکمت۳۷۱
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 1⃣1⃣
راوی: ژیلا بدیهیان
حلقه ی ازدواج من هزار تومان قیمتش بود.
ابراهیم به من گفت: " من حلقه ی طلا و پلاتین نمیخوام،اگه صلاح بدونین، من فقط یه انگشتر عقیق برمیدارم."
یه انگشتر عقیق برداشت به قیمت صد و ' پنجاه تومان. آن موقع پدرم مخالفت کرد و میگفت:
"زشته برای ما که دامادمون حلقه ی صد و پنجاه تومانی برداره.تو آبروی مارو بردی."
گفتم: "مگه چی شده؟"
گفت: "آخه کی تا حالا برای دامادش حلقه ی صد و پنجاه تومانی گرفته؟ زشته بابا، میخندن به آدم. "
وقتی ابراهیم زنگ زد خانه مان و موضوع را با او درمیان گذاشتم، با پدرم صحبت کرد.
به او گفت:" آقای بدیهیان، این حلقه از سرم هم زیاده. شما دعا کنین که من بتونم توی زندگی، حق همین انگشتر رو هم درست ادا کنم، باقی اش دیگر دست خدا و مصلحت اوست. "
سرحرفش هم ایستاد.همیشه ودر هر شرایطی حلقه اش را دست میکرد و خیلی به آن توجه داشت. وقتی در یکی از عملیات ها، حلقه شکست،رفت و عین همان انگشتر با همان عقیق و همان رکاب را خرید و دستش کرد.
خندیدم و گفتم:" حالا چه اصراری داری که حتما همین حلقه باشه و اینقدر نسبت به این حلقه مقیدی؟"
گفت:" این حلقه توی زندگی، سایه ی یه مرد یا یه زنه. من دوست دارم همیشه سایه ی تو همراهم باشه، این حلقه همیشه در اوج تنهایی، تو رو به یاد من میاره و من محتاج اون هستم.میفهمی محتاج شدن یعنی چی؟"
ادامه دارد...
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❗️ یک انسان، معادلِ همهی انسانها:👇
🕋 مَن قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ، فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا، وَ مَنْ أَحْیَاهَا، فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا (مائده/۳۲)
💢 هر کس، انسانی را بدونِ ارتکابِ قتل یا فساد در روی زمین، به قتل برساند، چنان است که گویی همه انسانها را کشته.
💢 و هر کس، انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی به همهی مردم حیات بخشیده است.
امام صادق(ع) درباره این آیه فرمودند:
⚡️ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ ضَلَالٍ إِلَی هُدًی، فَقَدْ أَحْیَاهَا، وَ مَنْ أَخْرَجَهَا مِنْ هُدًی إِلَی ضَلَالٍ، فَقَدْ وَاللهِ أَمَاتَهَا.
💢 هرکس نفسِ منحرفی را #هدایت کند، او را زنده کرده است.
💢 و هر کس، فردی را #منحرف کند، او را کشته است.
📚 کافی، ج۲، ص۲۱۰.
📣📣 حواسمون باشه!!
اگر بلندگو به دست هستیم،🎤 قلم به دست هستیم،✏️ نشریه و روزنامه داریم،📃 تریبون داریم،🗣 مسئولِ یک اداره یا شرکت هستیم،👥 پدر و مادر هستیم،👨👩👧👦، و...
و خلاصه اگر آدمی هستیم که یک عدّه گوششون به دهنِ ماست، خیلی مراقب باشیم که کسی رو گمراه نکنیم.☝️
❌ گاهی با گمراه کردنِ یک نفر، یک نسلی گمراه میشه.
✅️ و گاهی با هدایت و تربیتِ یک نفر، یک جامعهای هدایت میشه.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣8⃣
#فصل_دهم
به بهانه اینکه سردش شده بود آمد توی اتاق. زیر کرسی نشست. دستش را گذاشت زیر لحاف تا گرم شود. کمی بعد گرمِ تعریف شد. از کارش گفت، از دوستانش، از اتفاقاتی که توی هفته برایش افتاده بود. خدیجه را خوابانده بودم سمت راستم، و بچه هم طرف دیگرم بود. گاهی به این شیر می دادم و گاهی دستمال خیس روی پیشانی خدیجه می گذاشتم. یک دفعه ساکت شد و رفت توی فکر و گفت: «خیلی اذیتت کردم. من را حلال کن. از وقتی با من ازدواج کردی، یک آب خوش از گلویت پایین نرفته. اگر مرا نبخشی، آن دنیا جواب خدا را چطور بدهم.»
اشک توی چشم هایم جمع شد. گفتم: «چه حرف ها می زنی!»
گفت: «اگر تو مرا نبخشی، فردای قیامت روسیاهِ روسیاهم.»
گفتم: «چرا نبخشم؟!»
دستش را از زیر لحاف دراز کرد و دستم را گرفت. دست هایش هنوز سرد بود. گفت: «تو الان به کمک من احتیاج داری. اما می بینی نمی توانم پیشت باشم. انقلاب تازه پیروز شده. اوضاع مملکت درست و حسابی سر و سامان نگرفته. کلی کار هست که باید انجام بدهیم. اگر بمانم پیش تو، کسی نیست کارها را به سرانجام برساند. اگر هم بروم، دلم پیش تو می ماند.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣9⃣
#فصل_دهم
گفتم: «ناراحت من نباش. اینجا کلی دوست و آشنا، و خواهر و برادر دارم که کمکم کنند. خدا شیرین جان را از ما نگیرد. اگر او نبود، خیلی وقت پیش از پا درآمده بودم. تو آن طور که دوست داری به کارت برس و خدمت کن.»
دستم را فشار داد. سرش را که بالا گرفت، دیدم چشم هایش سرخ شده. هر وقت خیلی ناراحت می شد، چشم هایش این طور می شد. هر چند این حالتش را دوست داشتم، اما هیچ دلم نمی خواست ناراحتی اش را ببینم. من هم دستش را فشار دادم و گفتم: «دیگر خوب نیست. بلند شو برو. الان همه فکر می کنند با هم دعوایمان شده.»
خواهرم پشت پنجره ایستاده بود. به شیشه اتاق زد. صمد هول شد. زود دستم را رها کرد. خجالت کشید. سرخ شد. خواهرم هم خجالت کشید، سرش را پایین انداخت و گفت: «آقا صمد شیرین جان می خواهد برنج دم کند. می آیید سر دیگ را بگیریم؟»
بلند شد برود. جلوی در که رسید، برگشت و نگاهم کرد و گفت: «حرف هایت از صمیم دل بود؟»
خندیدم و گفتم: «آره، خیالت راحت.»
ظهر شده بود. اتاق کوچک مان پر از مهمان بود. یکی سفره می انداخت و آن یکی نان و ماست و ترشی وسط سفره می گذاشت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 2⃣1⃣
راوی: مادر شهید
پس از انجام کارهای مقدماتی، در دی ماه سال ۱۳۶۰ بود که ابراهیم با یک دست لباس سپاه و همسرش نیز با یک دست لباس ساده سر سفره عقد حاضر شدند و امام جمعه ی اصفهان خطبه ی عقد آنها را خواند. با مهریه ی یک جلد کلام الله مجید، یک جلد نهج البلاغه و بیست و هفت تومان پول.
همان شب دست زنش را گرفت و او را به خانه ی خودمان آورد. عجب شبی بود.من با پدرش توی اتاق نشسته بودیم که متوجه صدای گریه اش شدیم.زار زار گریه میکرد.
با خودم گفتم:" آخه چی شده، مگه امشب شب زفاف نیست؟"
به پدرش گفتم:" چرا اینقدر بیتابی میکنه؟"
او هم متحیر مانده بود.دلم طاقت نیاورد. بلند شدم و رفتم از لای در نگاه کردم. دیدم رختخواب را جمع کرده یک گوشه، سجاده اش پهن است و مشغول راز و نیاز با خدای خویش است. خانمش هم کناری نشسته بود و نمیدانم قرآن یا مفاتیح بود که در دامنش بود. هر کاری کردم روم نشد در را باز کنم و به او بگویم:" مادر التماس دعا، منم دعا کن. "
ساعت یازده شب بود. تا پنج صبح ناله میزد و من صدایش را میشنیدم که میگفت:
«العفو،العفو، الهی العفو.» صدای ضجه های او قلبم را میسوزاند. تا خود صبح گریه کرد. طوری که صبح با چشمهای قرمز و متورم آمد و صبحانه خورد. بعد هم با همسرش به گلزار شهدای شهرضا رفتند و پس از آنکه دیداری با شهدا تازه کردند، برای زیارت به قم و از آنجا به پاوه رفتند. چون عملیاتی درپیش بود و باید هرچه زودتر خودش را میرساند.
ادامه دارد...
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❣﷽❣
3⃣1⃣ #سبک_زندگی_قرآنی✨
🚫 #اصطلاحات_غلط
🚧 این قسمت: "حتماً..."
تو مکالمات روزمره زیاد این کلمات رو بکار میبریم:
🔹 "حتماً میام"
🔹 "حتماً انجام میدم"
🔹 "حتماً میگم"
🔹 "حتماً..."
☝️ در صورتی که قرآن میگه:
📖 وَ لاٰ تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فٰاعِلٌ ذٰلِکَ غَداً إِلاّٰ أَنْ یَشٰاءَ اَللّٰهُ وَ اُذْکُرْ رَبَّکَ إِذٰا نَسِیتَ (کهف/۲۳و۲۴)
👈 درباره هیچ چیز و هیچ کار، مگو که من آن را "حتماً" فردا انجام میدهم، مگر اینکه بگویی: "ان شاء الله" اگر خدا بخواهد. و اگر فراموش کردی، همین که یادت آمد، پروردگارت را یاد کن.
🔹 حتی امام صادق (ع) فرمود:
"در نوشتههای خود نیز «إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ» را فراموش نکنید."
(مثل نامهها، پیامکها، اساماسها و ....)
🔹 روزی امام صادق (ع) دستور داد نامهای بنویسند، هنگامی که نامه را بدون «إن شاء اللّٰه» دید، فرمود:
"چگونه امید دارید که این کار به سامان برسد؟"
📚 تفسیر نور الثقلین.
🔹 پیامبر اسلام (ص)، در حالی که مرگ یک امر حتمی است، هنگام ورود به قبرستان میفرمود:
«وَ اَنا اِن شاءَ الله بِکُم لاحِقون»
"اگر خدا بخواهد ما هم به شما ملحق خواهیم شد."
📚 تفسیر کشف الاسرار.
✅ این نکته هم حواسمون باشه، که منظور از گفتن «إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ» فقط لقلقه زبان نیست، بلکه خدا میخواد همه لحظات زندگی رو به یادش باشیم، و بدونیم که همه کارها فقط به خواست او👆 انجام میشه.
#نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست💯
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🎤راوی : حاج جابر اردستانی
از فرماندهان گردان کمیل
لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)
🔺عملیات فتح المبین
🔹قسمت اول
هرچند یه کم از سالگرد عملیات فتح المبین در تاریخ ۲ فروردین سال ۱۳۶۱ گذشته ولی به جهت تجدید خاطرات و یادآوری سلحشوران و رزمندگان اسلام و ذکر و نام شهدا واگویه خوبی است که ان شاالله هممون از بودن با شهدا عاقبت بخیر شویم.
عملیات فتح المبین در شرایطی آغاز شد که چندین عملیات کوچک و نسبتا بزرگ در سال ۱۳۶۰ انجام شد. از قبیل خمینی روح خدا فرمانده کل قوا در دارخوین و شهید رجایی و باهنر در حمیدیه و کنار رود کرخه و حصر آبادان که منجر به شکستن محاصره آبادان شد. و همچنین اولین عملیات نسبتا بزرگ و مشترک با ارتش در منطقه سوسنگرد و بستان به نام طریق القدس انجام شد. تقریبا نوار و قطار پیروزی های ایران روی ریل افتاده و به سمت افق روشن در حرکت است.
بسیج به صورت کامل شکل گرفته. سپاه دارای سازمان خوبی شده. تشکیل تیپ ها و گردان هایی از بسیج انجام گرفته و آموزشهای خوبی برگزار شده و ادغام با ارتش. تقریبا همه قبراق و مصمم آماده شروع عملیات بزرگ فتح المبین هستند. که سرنوشت جنگ و دفاع مقدس را روشن تر میکند و زمینه ساز بیشتر همکاری با ارتش و عملیات های بعدی است.
ابتدا قرار بود شب عید یعنی ساعت ۳۰ دقیقه بامداد ، ۱ فروردین عملیات شروع شود. ولی به دلایلی و همچنین هوشیاری دشمن و عملیات پیش دستانه عراق که بعضا با مشکلاتی همراه بود ، شروع شد. ولی با توجه به آمادگی رزمندگان این تک دشمن دفع شد و عملیات با یک روز تاخیر یعنی ساعت ۳۰ دقیقه بامداد ۲ فروردین ۱۳۶۱ با رمز یا زهرا (س) آغاز شد.
اوایل جنگ اینطور نبود که هر رزمنده ای در تیپ شهر و یا استان خودش باشد. مثلا من و تعدادی از بچه های شوش و میدان خراسان ، مسجد لرزاده و انبار گندمِ شوش ، افتادیم در تیپ ۷ ولی عصر (عج) دزفول ، در پادگان دوکوهه. حالا ما یه کم تجربه داشتیم و چند عملیات را دیده بودیم و تو فتح المبین هم مسئول دسته بودم. فرمانده گردان هم شهید حیدریان از قم بود. که الان استادیوم قم به نام ایشان است. نیروها سوار کامیون و خودروهای سبک شدند و بعضا استرس هم داشتند و طبیعی بود و حرکت به سمت منطقه عملیاتی. البته فاصله زیادی نبود بعد از اندیمشک بعد از پل سمت راست جاده موسوم به دشت عباس و موسیان و دهلران شروع عملیات بود. یعنی تقریبا از همون ابتدا تپه چشمه که فاصله چندانی با اندیمشک نداشت شروع شد. و ماموریت گردان ما هم ابتدا شکستن خطوط دشمن در تپه چشمه و عبور از میان دشمن و راهیابی به پشت دشمن و تپه های علی گره زد بود.
ادامه دارد.....
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
🔺اسپند زیاد
در خانه دود کنید 👌🏻
☑️ فایده های اسپند
برای رفع بی حوصلگی و بی قراری و کلافه بودن
▫️پیامبر اکرم ( ص )
یك فرشته موکل شده برای کاشت این گیاه.
برای شفای ۷۲ بیماری یا گرفتاری.
▫️امام صادق علیه السلام
اسفند؛ شیطان را نَه از ۷۰ اتاق، بلکه از ۷۰ خانه فراری می دهد.
شیطان را دور و فرشتگان را نزدیک میکند و برکت و رزق را زیاد میکند.
▫️به اذن خدا
سحر و جادو، چشم زدن، حسد و همّ و غم را از خانه دور میسازد
برای نوزادی که بی دلیل گریه میکند و برای بچه ها و بزرگان آرامش و همبستگی می آورد
🔻 طرز استفاده
بهتر است نیم ساعت قبل از غروب انجام شود
به اين صورت كه یك مشت اسپند و کمی نمک در دست راست گرفته و سوره حمد و سوره توحید ۷ مرتبه خوانده شود سپس آنها را روی آتش ریخته و آیةالکرسی و چهار قل خوانده شود و صلوات فرستاده شود و دود کنید.
( انرژی منفی محیط را خنثی یا دفع میکند
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تفسیر_تمثیلی_سوره_یوسف 9⃣
#استاد_رنجبر
🌴... حسادت از کجا شروع می شود و به کجا ختم می شود. اینکه ازکجا شروع می شود ، گاهی ممکن است ازیک چیز بسیار ناچیز و غیر قابل توجه آغاز شود، یک چیز بسیار پوچ مثل حسادتی که برادران یوسف به یوسف پیدا کردند .
⚠️چرا حسادت کردند؟
چون پدر آنها ، یعقوب، به یوسف توجه و ا لتفات بیشتری می کرد . در حالی که حق هم همین بود . اولاً کوچکترین فرزند خانواده بود ، کوچکترها نیاز به توجه و محبت بیشتری دارند .
🔅دوم اینکه از مادر دیگری بود و نسبت به آنها احساس تنهایی وغریبی می کرد ؛ طبیعی است که بایستی به او توجه و محبت بیشتری می شد اما همین ، با همه این دلایل حسادت برادرها را برانگیخت که
⁉️چرا پدر ما به او محبت بیشتری می کند؟
⁉️ حسادت از اینجا شروع شد اما به کجا ختم شد؟
〽️به اینکه نشستند و نقشه قتل یوسف راکشیدند ، بعد کمی تخفیف دادند و به اتفاق نظر آنها قرار شد یوسف را به چاه بیاندازند ، همین کار را هم کردند و یوسف را به چاه انداختند ، بعد هم گذاشتند شب بشود ، شب که شد ، شبانه گریان آمدند۰
🌴"و جاءوا اباهم عشاء یبکون " 🌴برادران یوسف شبانه ، گریان نزد پدر آمدند .
🌴🌻چرا شبانه آمدند؟
🍂چون می خواستند نقش بازی کنند وشب فضای مناسب تری برای نقش بازی کردن .اگر روز می آمدند و با پدرروبرو می شدند
👈" رنگ رخسار خبر می دهد از سر ضمیر "
✨فقط زبان نیست که حرف می زند
✨چشم هم حرف می زند، نگاه هم حرف می زند ،
✨صورتها هم حرف می زنند ،
✨صادقانه هم حرف می زنند،
⭕️🖍 آدمها ممکن است به شما دروغ بگویند اما نگاهشان به شما دروغ نمی گوید .....
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
4_6005834945329629000.mp3
38.58M
🔈 شرح و بررسی کتاب #سه_دقیقه_در_قیامت
🔈 تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم
🔊 جلسه بیست و یکم
* عمل ما در ملکوت بازتاب دارد، چه شوخی باشد و یا جدی!!
* در هر آسمان، چه مَلَکی جلوی عمل ما را میگیرد؟ دلیل این کار ملائکه چیست؟
* چگونه حاضر میشویم عمل ما از آسمان اول هم بالا نرود، چه برسد به آسمان هفتم!!!؟
* خودمان میتوانیم مانع سوختن عمل خودمان شویم اگر.....
* چه کار کنیم تا عمل ما از هفت آسمان بالا برود؟
* ناشطات، سگ جهنم
* این همه عُجب و تکبر و حسادت و... در این دنیا داریم، ولی در عالم دیگر حسابی از خجالت خودمان و عمل خودمان در خواهند آمد!!!
* ای بسا که دستوری عام باشد و عمل به دستور، آن را خاص کند
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#بسمربالشهدا 🌹
مدام میگفت برایم از همت بگو
برایم بگو
درون مجنون
چه گذشت بر او
گفتم رفیق
تا به حال
جایی
«تنها مانده ای؟»😢
جایی
بدون یاور
«در کمین دشمن افتاده ای؟»😭
جایی
تنها و بی نشان
«جنگیده ای؟»😔
تنهای تنهای تنها
«چشم در چشم لشکری از دشمن دوخته ای؟»😔
یک جایی
در هجوم آتش
«با بی کسی هایت سوخته ای و ساخته ای؟»😭😭
گفتم رفیق
تا به حال
جایی
از درون،
خون
«گریسته ای؟»😭😭
تا به حال
برایت
از لشکرت
«مانده فقط دسته ای؟»😔
با چشم خود
خون دادن عزیزانت را
«به تماشا نشسته ای؟»😭😢
تمام دردهایت را
پشتِ بغضی
«انباشته ای؟»😭
تا به حال
«ضجه های آخر یک مرد را در مجنون شنیده ای؟»😔
لحظه های جان دادنِ رزمنده ای را به چشم خود دیده ای؟😢😢
در یک نبرد
با دیدن درد
«هزارو یک بار مرده ای؟»😭
گفتم رفیق
بی نوا همت،
کههمه ی این ها را
با چشم دلش چشید و با چشم سرش دید
آخرش
با صدایی آرام تر
گفتم رفیق
و همت
دیگر چیزی در خشابش باقی نمانده بود
«جز آرمان و عقیده ای»
و او
همهچیزش را دادو
به دیدار معبودش شتافت
تکه تکه،
«با سر بریده ای»😭😭😭😭
#شهیدمحمدابراهیمهمت
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#نکته_های_مهدوی ۲۳
– به گل روی تو، رحمتم را بر بندگان گنهکارم میفرستم و الا......
انسان فطرتا دوست دارد عزیز و سربلند باشد؛ مورد توجه قرار گیرد؛ 🌟مهم باشد و..
حتی برخی، خود را به شکل و تیپ های عجیبی در می آورند و مدلهایی... لباس
هایی که مورد توجه دیگران قرار بگیرند و به عبارت دیگر، متفاوت باشند!
اگر کاری کنیم که فرماندار یک شهر، نه! استاندار، نه! بالاتر، رئیس جمهور از ما
تجلیل کند چه احساسی خواهیم داشت و به دیگران چه میگوییم؟
فکرش را بکنید اگر آفریدگار عالَم، بگوید: اینقدر پیش من عزیزی و خاطرخواهت
هستم که به خاطر تو رحمتم را بر دیگران می فرستم! اگر به خاطر توِ نبود، با آن
وضعیتی و رفتاری که دارند، عذابم را بر آنان نازل می کردم؛ در این صورت چه
حسی خواهی داشت؟؟!!😌
چه کسی می تواند به چنین جایگاهِ رفیعی صعود کند؟
امام باقر علیه السلام فرمودند: زمانی خواهد آمد که امام زمان علیه السلام غائب
خواهد شد؛ پس خوشا به حال کسانی که در آن دوران، بر امر ما اهل بیت، ثابت
قدم بمانند؛ خداوند به آنان خطاب می کند: بندگانِ حقیقی من شمایید....
»بِکُمْ أَسْقِی عِبَادِیَ الْغَیْثَ وَ أَدْفَعُ عَنْهُمُ الْبَلَاءَ« به خاطر شما بر بندگانم باران نازل
می کنم و بلا را از آنان دور می کنم؛ اگر به خاطر شما نبود بر آنان (به خاطر
اعمالشان)عذابم را نازل می کردم.۱
امیرت مشخص، مسیرت مشخص............
ادامه دارد...
۱. کمال الدین، ج 1 ،ص 333 ، باب 33 ،ح 11.
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣9⃣
#فصل_دهم
صمد داشت استکان ها را از جلوی مهمان ها جمع می کرد. دو تا استکان توی هم رفته بود و جدا نمی شد. همان طور که سعی می کرد استکان ها را از داخل هم دربیاورد، یکی از آن ها شکست و دستش را برید. شیرین جان دوید و دستمال آورد و دستش را بست. توی این هیر و ویری شوهرخواهرم سراسیمه توی اتاق آمد و گفت: «گرجی بدجوری خون دماغ شده. نیم ساعت است خونِ دماغش بند نمی آید.»
چند وقتی بود صمد ژیان خریده بود. سوییچ را از روی طاقچه برداشت و گفت: «برو آماده اش کن، ببریمش دکتر.»
بعد رو به من کرد و گفت: «شما ناهارتان را بخورید.»
سفره را که انداختند و ناهار را آوردند، یک دفعه بغضم ترکید. سرم را زیر لحاف بردم و دور از چشم همه زدم زیر گریه. دلم می خواست صمد خودش پیش مهمان هایش بود و از آن ها پذیرایی می کرد. با خودم فکر کردم چرا باید همه چیز دست به دست هم بدهد تا صمد از مهمانی دخترش جا بماند.
وقتی ناهار را کشیدند و همه مشغول غذا خوردن شدند و صدای قاشق ها که به بشقاب های چینی می خورد، بلند شد، دختر خواهرم توی اتاق آمد و کنارم نشست و در گوشم گفت: «خاله! آقا صمد با مامان و بابایم رفتند رزن. گفت به شما بگویم نگران نشوید.»
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣9⃣
#فصل_دهم
مهمان ها ناهارشان را خوردند. چای بعد از ناهار را هم آوردند. خواهرها و زن داداش هایم رفتند و ظرف ها را شستند. اما صمد نیامد.
عصر شد. مهمان ها میوه و شیرینی شان را هم خوردند. باز هم صمد نیامد. حاج آقایم بچه را بغل گرفت. اذان و اقامه را در گوشش گفت. اسمش را گذاشت، معصومه و توی هر دو گوشش اسمش را صدا زد.
هوا کم کم داشت تاریک می شد، مهمان ها بلند شدند، خداحافظی کردند و رفتند.
شب شد. همه رفته بودند. شیرین جان و خدیجه پیشم ماندند. شیرین جان شام مرا آماده کرد. خدیجه سفره را انداخته بود که در باز شد و شوهرخواهر و خواهرم آمدند. صمد با آن ها نبود. با نگرانی پرسیدم: «پس صمد کو؟!»
خواهرم کنارم نشست. حالش خوب شده بود. شوهرخواهرم گفت: «ظهر از اینجا رفتیم رزن. دکتر نبود. آقا صمد خیلی به زحمت افتاد. ما را برد بیمارستان همدان. دکتر با چند تا آمپول و قرص خونِ دماغِ گرجی را بند آورد. عصر شده بود. خواستیم برگردیم، آقا صمد گفت: ‘شما ماشین را بردارید و بروید. من که باید فردا صبح برگردم. این چه کاری است این همه راه را بکوبم و تا قایش بیایم. به قدم بگویید پنج شنبه هفته بعد برمی گردم.’»
پیش خواهر و شوهرخواهرم چیزی نگفتم، اما از غصه داشتم می ترکیدم.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
بسم رب الشهدا و الصدیقین
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊
#برای_خدا_خالص_بود
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 3⃣1⃣
راوی: شهید همت
" قسمتی از سخنرانی محمد ابراهیم همت"
«...در راهی که فی سبیل الله و فقط برای خدا می پیماییم،اگر مومن یک لحظه احساس کند که ناامید است، آن لحظه، لحظه ی کفر و شرک انسان است؛ چرا که همه ی وجود ما، همه ی توان ما و همه ی هستی ما، به دست خداست و همیشه بایستی امیدوار و مطمئن بوده و توکل به خدا داشته باشیم. این صحنه همیشه محل آزمایش است. چهار صباحی زنده ایم، ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۴۰ یا ۵۰ سال، آخر هم از دنیا میرویم. در این چهار صباحی که زنده ایم، مرتب به وسیله ی خدا آزمایش میشویم و هر لحظه و ثانیه عمر ما آزمایش است. شکست هست، پیروزی هست، سختی هست، راحتی هست، همه چیز هست، ولی آنچه بیش از همه مطرح است،آزمایش خداست. برای خدا کاری ندارد که یک لحظه صدام را از روی کره ی زمین بردارد، ولیکن خداوند، صدام را در کفرش آزمایش میکند و ما مومنان را در ایمانمان؛ چرا که در جنگمان مقابل عراق، هیچ چیز غیر از ایمان مان بر دشمن غلبه نکرد. از نظر ابزار ضعیف تریم، از نظر امکانات ضعیف تریم،از نظر کمک های بیگانه ضعیف تریم و هرچه شیطان و شیطانک هم هست، پیرو صدام اند و ما غیر از خدا هیچ کس را نداریم..."
ادامه دارد...
💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞🕊💞
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#نکته_های_مهدوی ۲۴
•|فرمولے ڪه فضه خادمه را «فضتنا» کرد! 💫🌙|•
با ورود به خانه مولای جدیدش، با اولین برخورد،
ادب و تواضع را آموخت که مولایی، این چنین
به خادمش احترام می گذارد.
سلام علیک. من فاطمه ام! به خانه خودت
خوش آمدی!
| با تقسیم کاری که برایش مشخص شد
یک روز من کارهای خانه را انجام می دهم
و تو استراحت
کن یک روز هم کارهای خانه با تو؛ من هم
به عبادتم می رسم،
#درسانصافرامی آموزد.
با سوز و گداز و تهجد شبانه زهرای مرضیه
سلام الله عليها، راز و نیاز سحرگاهی با
محبوب را نظاره می کند.
و با ترنم قرآن در حین انجام کارهای خانه،
انس با قرآن را درس می گیرد. وقتی
با اکسیری که دارد مقداری مس را طلا کرده
و به مولا هدیه می کند
و با کمال تعجب، می بیند اینان حتى
خرسالانشان هم، تمام علم کیمیا را بلدند
و اگر اراده کنند تمام گنجهای دنیا را می توانند
داشته باشند اما یک زندگی ساده دارند
و فقط به فکر دیگرانند،
تازه از خواب غفلت بیدار می شود
و می فهمد که دنیا محل عروج است
و تهیه توشه و جلب رضایت محبوب.
| و اکسیر حقیقی اینانند و تنها راه رستگاری،
این است که مس وجود خود را با اکسیر
ولایت، قیمتی کنی و با همرنگی با آنان راه
زندگیت را در پیش بگیری
و حول محور ولایت بچرخی تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.
ادامه دارد....
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
#تفسیر_تمثیلی
#سوره_مبارکه_یوسف 0⃣1⃣
#استاد_رنجبر
🌴🌾.... گلها انواع مختلفی دارند .هزاران نوع گل داریم . هر گلی اسمی دارد ، گل رز ، گل سرخ ، گل یاس و.. وقتی بگویی نسترن گل دیگری به نظرت نمی آید فقط نسترن به ذهن می آید و گل یاس به ذهن نمی آید .
وقتی می گویی : یاس ، یاس به ذهن می آید و گل دیگری به ذهن نمی آید .
⬅️اما وقتی بگویی: گل . شامل همه این ها می شود. خدا هزاران اسم دارد : غفار، ستار،رووف، و.....وقتی می گویی:رووف یعنی رووف است . وقتی می گویی : کریم یعنی کریم است .
👈یک اسم هم داردبه نام الله . الله مانند گل است یعنی کسی که خالق است، کریم است، غفار است ، ستار است و....
✅😊 لذا وقتی شما می گویید :
بسم الله یعنی با نشانه ی آن کس
✨حرف می زنم ،
✨می نویسم ؛
✨حرکت می کنم
👇که
👈 هم ستار است ،
👈هم غفور است ،
👈هم رحیم است ،
👈هم کریم است ، هم....
⭕️🌾 منتهی در بین نام های الهی دو نام هست که خیلی دلبری می کند....👇
🌴🌻۰۰۰رحمان ورحیم۰۰۰ 🌻🌴
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f
هدایت شده از °•|ـشَہید مُحَمَّد اِبْراهیمِ هِمَّتـ|•°
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت:5⃣9⃣
#فصل_یازدهم
روزهای اول دوری از حاج آقایم بی تابم می کرد. آن قدر که گاهی وقت ها دور از چشم صمد می نشستم و های های گریه می کردم. این سفر فقط یک خوبی داشت. صمد را هر روز می دیدم. هفته اول برای ناهار می آمد خانه. ناهار را با هم می خوردیم. کمی با بچه ها بازی می کرد. چایش را می خورد و می رفت تا شب. کار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خراب کاری منافقین و تروریست ها. صمد با فعالیت های گروهک ها مبارزه می کرد. کار خطرناکی بود.
آمدن ما به همدان فایده دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل می دانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا می خواستند دکتر بروند، به امید ما راهی همدان می شدند. با این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم. یک ماه که گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس می خواند. قایش مدرسه راهنمایی نداشت. اغلب بچه ها برای تحصیل می رفتند رزن ـ که رفت و برگشتش کار سختی بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعاً کارم زیاد شده بود. زحمت بچه ها، مهمان داری و کارهای روزانه خسته ام می کرد.
آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود. تیمور نشسته بود و داشت تکالیفش را انجام می داد که صدای زنگ در بلند شد. تیمور رفت و در را باز کرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات
http://eitaa.com/joinchat/684589058Ce5da6bc46f