eitaa logo
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
944 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
198 فایل
سفارش قرائت قرآن و نماز اموات ودعاهای جهت روا شدن حاجات ،نمازهای مستحبی و سفارش نمازهای حاجت و همچنین دختران و پسران متدین جهت انتخاب همسر مناسب در ایتا پیام ارسال فرمایید ۰۹۱۹۵۴۲۶۲۷۶خانم اسماعیلی ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
به بعضیام باید گفت : مِرسی که نیستین ، کاش می تونستم این محبتتون رو جبران کنم ! 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
کاش یاد بگیریم دردی رو که تجربه نکردیم، مسخره نکنیم... 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
خیلی جاها به درد خیلیا خوردیم ولی حیف خیلی دردا رو از همون خیلیا خوردیم :) 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
تنها بودن خیلی بهتر از اضافی بودن بهتره 😐✌️ 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
یه زمانی نمک میخوردن نمکدونو میشکستن ، الان نمک می خورن بعد می پاشن رو زخمت :)✌️👌 🖤 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
سالروز ازدواج...🎊 حضرت محمـــــد ﷺ و حضرت خدیجہ ﴿س﴾ 🌺💕 🎈🎆 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعاهای حاجت روایی 🤲🤲🤲
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ #راز_تنهایی #نرجس_شکوریان_فرد #قسمت_
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ • . 🏝 . • -منظورم اینه که من آدمش نیستم. به دردش نمی‌خورم. با این همه لجنی که دورم رو گرفته، میشه من همون‌جایی باشم که تو هستی؟ فاضلاب برای من زیاده؟ -بدم میاد از آدمای مأیوس. پاشو از پیش من برو، ویروست خطرناکه! -خدای تو خوب، من بدم. اون مهربون، من احمقم.  یوسف رفته بود. این مقایسه را دوست نداشت. می‌گفت مشکل تو این‌جاست که خدا را اندازه و مثل خودت می‌بینی. خدا خداست و دنیل فقط دنیل. همین! برگشت. وقتی که تاریکی همه جا را گرفته بود، شاید هم صبح بود و تاریکی داشت می‌رفت که برگشت. همه در خوابی بودند که او در پی بیداری از آن بود. تمام سلول‌های بدنش ناله می‌کردند و دنیل نمی‌خواست این ناله خاموش شود. همه‌اش فکر کرده بود یوسف چطور تنها و بی‌کس جان داده است؟! دروغ بود خودکشی او، اما همین که نبود تا کمکش کند دیوانه‌ترش می‌کرد. یوسف بار‌ها سپر شده بود و جان دنیل را نجات داده بود. حالا برای نجات جان چه کسی سپر شده بود، یا شاید هم نگهبان‌های وحشی مثل بقیه دخلش را آورده بودند... این فکر‌ها دنیل را تا جنون می‌برد و می‌آورد. 💯 ادامه دارد... 💯 ‼️‼️ کپی ممنوع❌❌ 📚 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ • . 🏝 . • همان صبح ریکوردر را به گوشی­‌اش وصل کرد و تنها چیزی که انتظارش را نداشت اما آرزویش را داشت و یک سال بود که شب‌ها در خیالش بود، را شنید. صدای یوسف بود، برایش قرآن خوانده بود، همان زمزمه‌های هر شبی و آرام­‌بخش. صبحی که برای دنیل شروع شده بود، متفاوت‌تر از همۀ عمرش شروع شده بود. حال و روزش به حدی رسیده بود که دیگر کسی طرفش نمی‌رفت. دیگر هندزفری از گوش دنیل جدا نمی‌شد. در هر شرایطی؛ مواد را قسمت می‌کرد، به خورده پاها می‌رساند، درخیابان‌ها نظارت می‌کرد، در بزم‌های شبانه شرکت می‌کرد، قمار می‌کرد، اسلحه تمیز می‌کرد، می‌خوابید، می‌نشست و... همۀ کار‌هایش با نوای یوسف بود. 💯 ادامه دارد... 💯 ‼️‼️ کپی ممنوع❌❌ 📚 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ • . 🏝 . • همان شب اول بدون یوسف، از صبح لب به چیزی نزده بود، افتاده بود به حال تب و تنها صوت را گوش می‌داد. شب که رسید حس کرد دارد دیوانه می­‌شود، خودش را از تختش کند و کشاند تا یک کلوپ. می­‌خواست فراموش نکند، اما می­‌خواست برای لحظاتی در دنیای بی­‌عقلی غرق شود. جام اول را با نوای یوسف بالا کشید و به ثانیه نرسیده تمام معده­‌اش خروشید و هر چه خورده بود را پس زد. حتی فرصت نکرد تا بلند شود، شراب­‌ها را روی زمین استفراغ کرد. خودش را جمع و جور کرد و از کلوپ بیرون آمد. بارها شده بود که از زیاده­‌روی به استفراغ افتاده بود یا سردردهای لعنتی به فریاد کشانده بودش، اما حالا حتی نگذاشت لحظه­‌ای بماند. ویل متوجه تغییر دنیل شده بود و نگذاشت که دنیل در این حالت خماری بماند، برایش حال او مهم نبود. اخطار داد که خودش را جمع کند و کار را زمین نگذارد. روز دوم مثل همۀ روزها راه افتاد و در خیابان­‌ها چرخید؛ روی کار نیروها باید نظارت می­‌کرد، مخصوصا نیروهای جدید. 💯 ادامه دارد... 💯 ‼️‼️ کپی ممنوع❌❌ 📚🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱
ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ🍂🌱🍂 ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ ـ ــ • . 🏝 . • شب که داغان­‌تر از همیشه با شانه­‌های خمیده راهی کلوپ شد تا در مستی کمی یوسف را فراموش کند. باز هم همان اتفاق افتاد، جام را سر نکشیده معده­‌اش پس زد. تمام شراب را بالا آورد روی میز و وقتی که سر تکیه داد به دیوار پشت سرش دید که همه متعجب نگاهش می­‌کنند، هرچند که صدای یوسف نمی­‌گذاشت بشنود چه می­‌گویند. دو شب دیگر هم همین شد، باورش شد که مریض شده است تا شب پنجم که قبل از آن­.که جام را سر بکشد، به تنۀ یکی هندزفری از گوشش درآمد و دنیل عجله نکرد برای آن­‌که دوباره آن را وصل کند. جام را سر کشید، نگاه یکی دو نفر رویش بود تا ببینند چه می­‌شود و هیچ اتفاقی نیفتاد. آن شب مست شراب و با نوای یوسف خوابید. اما اتفاقات عجیب ادامه داشت. این اتفاق‌ها را هم دنیل می‌فهمید و هم دیگران متوجهش شده بودند. تصادفی نبود، از روی حواس پرتی نبود، چون تکرار می‌شد، بار‌ها تکرار می‌شد. اگر هندزفری در گوشش بود و شراب می‌خورد، همان کنار میز استفراغ می‌کرد. بلافاصله هم استفراغ می‌کرد. اگر هندزفری از گوشش آویزان بود یا خاموش شده بود این اتفاق نمی‌افتاد. 💯 ادامه دارد... 💯 ‼️‼️ کپی ممنوع❌❌ 📚 🍒👩🏼‍💻|| @Azkodamso🌱