﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_اول🦋
🌻يكى از پيامبران بزرگى كه هم داراى مقام نبوت بود و هم داراى حكومت بىنظير و بسيار وسيع، حضرت سليمان بن داوود عليهالسلام است كه نام مباركش هفده بار در قرآن آمده است. او با يازده واسطه به حضرت يعقوب عليهالسلام مىرسد و از پيامبران بزرگ بنى اسرائيل مىباشد.
🧡سليمان عليهالسلام حكومت وسيعى به دست آورد كه در آن جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد، همه تحت فرمان او بودند، و بر سراسر زمين فرمانروايى مىنمود.
خداوند در تمجيد او مىفرمايد:
وَ وَهَبنا لِداوُودَ سُلَيمانَ نِعمَ العَبدُ اءِنَّهُ اَوَّاب؛
🌻ما سليمان را به داوود عليهالسلام بخشيديم، چه بنده خوبى! زيرا همواره با خدا ارتباط داشت و به سوى خدا بازگشت مىكرد و به ياد او بود.
🌿امام صادق عليهالسلام فرمود: چهار نفر بر سراسر زمين فرمانروايى كردند كه دو نفر از مؤمنان بودند و دو نفر از كافران. مؤمنان عبارت بودند از سليمان و ذوالقرنين و كافران عبارت بودند از بخت النصر و نمرود.
🌻قرآن در آيه 12 و 13 سوره سبأ، گوشهاى از عظمت و امكانات وسيع سليمان را بازگو كرده و چنين مىفرمايد:
🧡و براى سليمان عليهالسلام باد را مسخّر كرديم كه صبحگاهان مسير يك ماه را مىپيمود، و عصرگاهان مسير يك ماه را، و چشمه مس (مذاب) را براى او روان ساختيم، و گروهى از جنّ پيش روى او به اذن پروردگارش كار مىكردند، و هر كدام از آنها كه از فرمان ما سرپيچى مىكرد، او را عذاب آتش سوزان مىچشانديم.
🌿آنها هر چه سليمان عليهالسلام مىخواست برايش درست مىكردند، معبدها، تمثالها، ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و ديگهاى ثابت (كه از بزرگى قابل حمل و نقل نبود، و به آنان گفتيم:) اى آل داوود! شكر (اين همه نعمت را) بجا آوريد، ولى عده كمى از بندگان من شكرگزارند.
🌻آرى، خداوند مواهب عظيمى به اين پيامبر بزرگ داد، مركبى بسيار سريع و تندرو كه با آن مىتوانست در مدتى كوتاه، سراسر كشور پهناورش را سير كند، مواد معنى فراوان براى انواع صنايع و نيروى فعال كافى براى شكل دادن به اين مواد معنى به او عطا كرد. او با بهرهگيرى از اين وسايل، معابد بزرگى ساخت. و مردم را به عبادت خداى يكتا ترغيب نمود، و براى پذيرايى از لشگريان و مستضعفان، امكانات وسيعى در اختيارش قرار گرفت و در برابر اين همه مواهب، خداوند به او دستور شكرگزارى داد.
🧡حضرت سليمان عليهالسلام در سيزده سالگى حكومت را به دست گرفت و چهل سال حكومت كرد و سرانجام در 53 سالگى از دنيا رفت.
🌿عظمت مقام ظاهرى و باطنى حضرت سليمان عليهالسلام بسيار وسيع و بىنظير بود. در اين جا در ميان صدها نمونه به سه نمونه زير توجه كنيد:
1 - دعاى مورچه
🌻در زمان حضرت سليمان عليهالسلام، بر اثر نيامدن باران، قحطى شديدى به وجود آمد. ناچار مردم به حضور حضرت سليمان آمدند و از قحطى شكايت كردند و در خواست نمودند تا حضرت سليمان عليهالسلام براى طلب باران، نماز استسقاء بخواند.
🧡سليمان عليهالسلام به آنها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم براى انجام نماز استسقاء به سوى بيابان حركت مىكنيم.
✨فرداى آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به طرف بيابان حركت كردند.
🌿ناگهان سليمان عليهالسلام در مسير راه مورچهاى را ديد كه پاهايش را روى زمين نهاده و دستهايش را به سوى آسمان بلند نموده و مىگويد: خدايا ما نوعى از مخلوقات تو هستيم و از رق تو، بى نياز نيستيم. ما را به خاطر گناهان انسانها به هلاكت نرسان.
🌻سليمان عليهالسلام رو به جمعيت كرد و فرمود: به خانههايتان بازگرديد، خداوند شما را به خاطر غير شما (مورچگان) سيراب كرد!
در آن سال آن قدر باران آمد كه سابقه نداشت.
آرى گناه موجب بلا از جمله قحطى خواهد شد.
....................................
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
ادامه #قسمت_اول
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
2- گريز از مرگ!!
🌻در زمان حكومت حضرت سليمان عليهالسلام، مردى سادهانديش، در حالى كه سخت ترسيده و وحشت كرده بود و چهرهاش زرد و لبهايش كبود شده بود به سراى سليمان عليهالسلام پناهنده شد و با عجز و لابه گفت: اى سليمان به من پناه بده.
سليمان به او گفت: چه شده؟
🌿 او عرض كرد: عزرائيل با خشم به من نگاه كرد. وحشت كردم، از شما تقاضاى عاجزانه دارم كه به باد فرمان بدهى كه مرا به هندوستان ببرد تا از بند عزرائيل رهايى يابم.
سليمان به تقاضاى او توجه كرد.
باد را فرمود تا او را شتاب بُرد سوى خاك هندوستان بر آب
🧡روز بعد، سليمان عليهالسلام، عزرائيل را ديد و گفت: چرا به اين بينوا، با ديده خشم آلود، نگاه كردى كه از وطن، آواره و بى خانمان شد.
🌻عزرائيل گفت: خداوند فرموده بود كه من جان او را در هندوستان قبض كنم و چون او را در اين جا ديدم، از اين رو در فكر فرو رفتم و حيران شدم؛ با تعجب گفتم اگر او داراى صد پر هم باشد و به طرف هندوستان پرواز كند، به آن جا نمىرسد:
چون به امر حق به هندوستان شدم ديدمش آن جا و جانش بِستُدم
به هندوستان رفتم و ديدم او آن جا است، و در نتيجه جانش را گرفتم.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_دوم🦋
🦋 پاسخ جن بزرگ، به سوالات سليمان🦋
🌻حضرت سليمان عليهالسلام از پيامبرانى بود كه خداوند او را بر جن و انس و... مسلط نموده بود. روزى چند نفر از اصحاب خود را همراه يكى از جنهاى بزرگ و گردنكش فرستاد، تا چند ساعتى به ميان مردم بروند و گردش كنند و سپس بازگردند و به اصحاب فرمود: در اين سير و سياحت هر چه را از آن جن شنيديد به خاطر بسپاريد و وقتى نزد من آمدند براى من بيان كنيد.
🌿آنها همراه آن جن سركش حركت كردند تا به بازار رسيدند و امور زير را از آن جن ديدند:
1 - ديدند آن جن به آسمان نگاه كرد و سپس به مردم نگريست و سرش را تكان داد.
2 - از آن جا عبور نمودند تا به خانهاى رسيدند. ديدند شخصى از دنيا رفته و بستگان او گريه مىكنند. آن جن وقتى كه آن منظره را ديد خنديد.
3 - از آن جا عبور نمودند و افرادى را ديدند كه سير را با پيمانه مىفروشند، ولى فلفل را با وزن (و سنجش دقيق ترازو) مىفروشند. آن جن با ديدن آن منظره خنديد.
4 - از آن جا عبور نمودند و به گروهى رسيدند. ديدند آنها ذكر خدا مىگويند و به ياد خدا به سر مىبرند، ولى گروه ديگرى در كنار آنها هستند و به امور بيهوده و باطل سرگرم مىباشند. آن جن سرش را تكان داد و لبخند زد.
✨ياران سليمان عليهالسلام، از اين سير و عبور بازگشتند و جريان را (در چهار مورد فوق) به سليمان عليهالسلام گزارش دادند.
سليمان عليهالسلام آن جن را احضار كرده و از او چهار موضوع مذكور پرسيد:
1 - وقتى كه به بازار رسيدى، چرا سرت را به آسمان بلند نمودى، و سپس به زمين و مردم نگاه كردى و سرت را تكان دادى؟
جن گفت: فرشتگان را بالاى سر مردم ديدم كه اعمال آنها را با شتاب مىنوشتند. تعجب كردم كه آنها اين گونه با شتاب مىنويسند ولى انسانها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادى خود) هستند.
2 - وقتى كه به خانهاى وارد شدى، شخصى مرده بود و حاضران گريه مىكردند، چرا خنديدى؟
جن گفت: خندهام از اين رو بود كه آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولى حاضران (به جاى خوشحالى) گريه مىكردند.
3 - چرا وقتى كه ديدى سير را با پيمانه، و فلفل را با وزن مىفروشند خنديدى؟
جن گفت: از اين رو كه ديدم سير را با آن همه ارزش، كه كيمياى درمان است با پيمانه مىفروشند، ولى فلفل را كه مايه بيمارى است با وزن دقيق به فروش مىرسانند! از اين رو از روى تعجب خنديدم.
4 - چرا در مورد آن دو گروه كه يكى در ياد خدا و ديگرى سرگرم لهو و امور بيهوده بودند، سر تكان دادى و خنديدى؟
🌿جن گفت: زيرا تعجب كردم كه دو گروه، هر دو انسانند، ولى گروه اول بيدار و در ياد خدايند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بيهودگى هستند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_سوم🦋
🦋قضاوت سليمان، و جانشينى او از داوود عليهالسلام🦋
🌿حضرت داوود عليهالسلام [از پيامبران خدا بود و سالها در ميان قوم خود، به هدايت مردم پرداخت. در اواخر عمر] از طرف خدا به او وحى شد: از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن.
✨حضرت داوود عليهالسلام چندين فرزند (از همسران مختلف) داشت. يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داوود عليهالسلام به سر مىبرد، و داوود عليهالسلام مادر او را (كه يكى از همسرانش بود) دوست داشت.
🌻حضرت داوود عليهالسلام پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت:
✨خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، يكى از آنها را براى خود وصى و جانشين قرار مىدهم.
همسر داوود: خوب است كه آن وصى، پسر من باشد.
✨داوود: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من سليمان (پسر ديگرم) است.
🌿از سوى خدا وحى ديگرى به داوود عليهالسلام شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن.
✨از اين وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود عليهالسلام براى قضاوت آمدند. آنها به داوود عليهالسلام گفتند: يكى از ما دامدار است، و ديگرى باغدار مىباشد.
🌿خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آنها بگو هر كس در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى تو بعد از تو است.
✨حضرت داوود عليهالسلام پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت، آن گاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند.
✨باغدار: گوسفندهاى اين مردِ دامدار به ميان باغ من آمدهاند و به درختان من صدمه زدهاند.
دامدار: من اطلاع نداشتم، آنها حيوانند و خودشان به محل باغ او رفتهاند.
🌿در ميان پسران داوود عليهالسلام هيچكدام سخنى نگفت جز سليمان عليهالسلام كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:
✨اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ آمدهاند؟
باغدار: شبانه آمده اند.
🌿سليمان: (خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان! من حكم مىكنم كه بچهها و پشم امسال گوسفندان تو، به باغدار تعلق دارد. (زيرا دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند).
🌻داوود عليهالسلام به سليمان گفت: چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را به باغدار بدهد، با اين كه علماى بنى اسرائيل پس از قيمتگذارى و سنجش دريافتهاند كه قيمت گوسفندهاى دامدار براى قيمت انگور (آن سال) باغ است.
✨سليمان: قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور از ريشه قطع و نابود نشدهاند، و تنها بار و ميوه آنها خورده شده است و سال آينده بار مىدهند.
🌿خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد قضاوت صحيح در اين حادثه، همان قضاوت سليمان عليهالسلام است. اى داوود! تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را [تو خواستى كه آن پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم سليمان عليهالسلام وصى تو شود].
✨حضرت داوود عليهالسلام نزد همسر مورد علاقهاش آمد و گفت: ما چيزى را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست جز آنچه را كه خدا مىخواهد واقع نمىشود. ما در برابر فرمان الهى تسليم و خشنود هستيم.
🌿آنگاه امام صادق عليهالسلام پس از بيان اين ماجرا فرمود: ماجراى امامان و اوصياء عليهم السلام نيز بر همين گونه است؛ آنها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگرى بدهند.
✨به اين ترتيب سليمان عليهالسلام در ميان فرزندان داوود عليهالسلام به عنوان وصى و جانشين آن حضرت شناخته شد. با توجه به اين كه قبل از اين ماجرا، اگر داوود عليهالسلام سليمان را انتخاب مىكرد، بين فرزندانش نزاع مىشد، ولى وحى خداوند به ترتيب فوق، هرگونه نزاع را از بين برد.
عصاى سليمان عليهالسلام كه نشانه برترى او گرديد
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_چهارم🦋
🦋عصاى سليمان عليهالسلام كه نشانه برترى او گرديد🦋
🌻 شيخ صدوق رحمة الله عليه نقل مىكند: حضرت داوود عليهالسلام طبق وحى الهى خواست حضرت سليمان عليهالسلام را خليفه و جانشين خود قرار دهد.
🌿هنگامى كه اين موضوع را به بزرگان بنى اسرائيل خبر داد، از اين خبر ناراحت شده و فرياد اعتراض بر آورده به داوود گفتند: آيا جوانى را خليفه خود قرار مىدهى با اين كه بزرگتر از او در ميان ما وجود دارد؟
✨حضرت داوود عليهالسلام سران طوايف دوازدهگانه بنى اسرائيل را احضار كرد و به آنها فرمود: اعتراض شما به من رسيد، شما عصاهاى خود را بياوريد و نام خود را روى آن عصا بنويسيد. سليمان عليهالسلام نيز عصايش را مىآورد و نامش را روى آن عصا مىنويسد. همه اين عصاها را در درون اطاق بگذاريد و درِ آن اطاق را ببنديد و قفل كنيد و شما سران و رؤساى طوايف (اسباط) يك شب از اين اطاق نگهبانى نماييد تا كسى وارد آن نشود. فردا صبح درِ اطاق را باز كنيد، عصاى هر كسى كه سبز شده و ميوه داده باشد، صاحب آن عصا رهبر مردم بعد از من است.
🌿سران قوم (اسباط) اين پيشنهاد را پذيرفتند و عصاهاى خود را آورده و در ميان اطاقى مخصوص قرار دادند و در آن را بستند و يك شب در آن جا نگهبانى دادند. صبح فرداى آن شب، به امامت داوود عليهالسلام نماز خوانده شد. بعد از نماز درِ آن اطاق را باز كردند و ديدند تنها عصاى سليمان عليهالسلام سبز شده و ميوه داده است. آن را به داوود عليهالسلام تسليم نمودند. داوود عليهالسلام آن را به همه نشان داد و همه اين نشانه را پذيرفتند. داوود عليهالسلام خطاب به پسرانش گفت: اى پسرانم! چه عملى خنكتر از هر چيز است؟ گفتند:
🌻 عفو خدا و عفو انسانها از همديگر. فرمود: اى پسرانم! چه چيز شيرينتر است؟ گفتند: محبت، كه روح خدا در ميان بندگان مىباشد. داوود عليهالسلام خشنود شد و در ميان بنى اسرائيل عبور نموده و جانشينى سليمان عليهالسلام و رهبرى او بعد از خودش را به مردم اعلام كرد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_پنجم🦋
🦋تواضع حضرت سليمان عليهالسلام در برابر خدا🦋
🌻 با اینکه حضرت سلیمان دارای آن همه مقامات عالی و حکومت سراسری جهان بود هرگز مغرور نشد و زندگی بسیار ساده ای داشت. به فرموده امام صادق علیه السلام غذای از گوشت و نان نرم گرفته شده از آرد سفید را در اختیار مهمانانش می گذاشت و اهل و عیالش نان خشک و زبر می خوردند و خودش نان جوین سبوس نگرفته می خورد.
🌿روزی حضرت سلیمان علیه السلام از بیت المقدس بیرون آمد در حالی که سیصد هزار تخت در جانب راست او بود که انسانها عهده دار آن بودند و سیصد هزار تخت در جانب چپ او وجود داشت که جن ها بر آنها گمارده شده بودند. به پرندگان فرمان داد بر روی لشگرش سایه بیافکنند، به باد فرمان داد تا آنها را به مدائن برساند؛ باد ماموریت خود را انجام داد، سپس از آنجا به منطقه اسطخر بازگشت و شب را در آنجا به سر برد. فردای آن شب به جزیره 🌻«برکاوان» (واقع در فارس) رفت. سپس به باد فرمان داد آنها را به سرزمین گود فرود آورد. باد چنین کرد. آنها در سرزمینی فرود آمدند که نزدیک بود پاهایشان به آبهای زیر زمین برسد. بعضی از حاضران به دیگران گفتند: «آیا حکومت و سلطنتی بزرگتر از این دیده اید؟» بعضی جواب دادند: نه هرگز چنین شکوه و عظمتی نه دیده ایم و نه شنیده ایم. فرشته ای از آسمان فریاد زد: پاداش یک تسبیح بزرگتر است از آنچه شما مشاهده کردید.
🌿بر همین اساس روزی حضرت سلیمان علیه السلام با اسکورت و شکوه پادشاهی عبور می کرد در حالی که پرندگان بر سرش سایه افکنده بودند و جن و انس در اطرافش با کمال ادب و احترام عبود می نمودند. در مسیر راه دید عابدی در گوشه ای مشغول عبادت خدا است. آن عابد هنگامی که موکب پرشکوه سلیمان را دید به پیش آمد و گفت: «ای پسر داود! براستی خداوند سلطنت و امکانات عظمیمی در اختیارت نهاده است!»
حضرت سلیمان که هرگز به جاه و مقام دل نبسته و مقامات ظاهری او را مغرور ننموده بود، به عابد چنین فرمود:
لتسبیحه فی صحیفه مومن خیر مما اعطی لابن داود، فان ما اعطی ابن داود یذهب و التسبیح تبقی
🌻ثواب یک تسبیح خالص در نامه عمل مومن از همه آنچه خداوند به سلیمان داده بیشتر است زیرا ثواب آن تسبیح در نامه عمل باقی می ماند ولی سلطنت سلیمان از بین میرود.
آری سلیمان علیه السلام با آن همه امکانات و عظمت این گونه متواضع بود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_ششم🦋
🦋رژه نيروهاى رزمى از مقابل سليمان عليهالسلام🦋
✨روزى حضرت سليمان عليهالسلام عصر هنگام از اسبهاى تيزرو و چابك خود كه آنها را براى ميدان جهاد آماده كرده بود، ديدن مىكرد. مأموران با آن اسبها در پيش روى سليمان عليهالسلام رژه مىرفتند.
🌻سليمان عليهالسلام با علاقه و اشتياق مخصوص، آن اسبها را روانه ميدان نمودند. آنها به گونهاى تند و تيز از مقابل سليمان عبور كردند كه سليمان عليهالسلام با تمام وجود به آنها مىنگريست، تا اين كه آنها از نظرش دور و پنهان شدند.
🌿سليمان عليهالسلام كه به جهاد با دشمن و دفاع از حريم حق، علاقه فراوان داشت، گفت:
من اين اسبها را به خاطر پروردگارم دوست دارم و مىخواهم از آنها در راه جهاد استفاده كنم.
✨وقتى اسبها از نظر سليمان عليهالسلام دور و پنهان شدند، سليمان عليهالسلام به مأموران گفت:
🌻آنها را برگردانيد تا آنها را بار ديگر مشاهده كنم. مأموران اسبها را بر گرداندند.
🌿سليمان دست بر گردن و ساقهاى آنها كشيد و به اين ترتيب آنها را نوازش نمود و سوارانشان را تشويق كرد، و درس آمادگى در برابر دشمن را به همه آموخت.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هفتم🦋
🦋مكافات يك ترك اولى🦋
🌻حضرت سليمان عليهالسلام همسران متعددى براى خود انتخاب كرد و هدفش اين بود كه از آن همسران داراى فرزندان متعددى شود تا در اداره مملكت و جهاد با دشمن، به او كمك كنند. بر همين اساس گفت: من با آنها همبستر مىشوم و به زودى فرزندان متعددى نصيبم شده و همه آنها ياوران من و رزمندگان در جبهه جهاد خواهند شد.
🌿او در اين گفتار، تنها به همسران خودش اتكا كرد، خدا را از ياد برد و اءن شاء الله؛ اگر خدا بخواهد نگفت و به اين ترتيب بر اثر يك لحظه غفلت، لغزش پيدا كرد و ترك اولى نمود. از اين رو وقتى كه در هنگامش به سراغ همسرانش رفت، تنها داراى يك فرزند از آنها شد، آن هم ناقص الخلقه بود. جسد مرده آن فرزند را آوردند روى تخت او افكندند.
✨سليمان عليهالسلام دريافت كه در اين آزمايش الهى، لغزيده است، توبه و انابه كرد و از درگاه خدا تقاضاى بخشش نمود، و گفت: خدايا مرا ببخش، و به من حكومت بى نظير عنايت كن. خداوند حكمت بسيار با اقتدارى به او داد. باد را تحت فرمان او نمود، تا به فرمان او به نرمى حركت كند و هر جا او بخواهد برود. شياطين و سركشان را نيز تحت تسخير او در آورد، و او را داراى مقامات ارجمندى نمود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هشتم🦋
🦋گفتگوى سليمان عليهالسلام با مورچه🦋
✳️خداوند همه نعمتها را به حضرت سليمان عليهالسلام عطا كرده بود، تا آن جا كه به سخن حيوانات آگاهى داشت و مىتوانست با آنها گفتگو كند.
✳️روزى آن حضرت با لشكر عظيمش كه از جن و انس و پرندگان تشكيل مىشد با نظم و صفآرايى خاص، و شكوه بى نظير حركت مىكردند تا به وادى مورچگان رسيدند. سليمان عليهالسلام نيز كنار تختش بود. و باد آن را با كمال نرمش و آرامش در فضا حركت مىداد.
✳️در اين هنگام مورچهاى خطاب به مورچگان گفت: اى مورچگان! به لانههاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكند، در حالى كه نمىفهمند.
✳️سليمان عليهالسلام صداى آن مورچه را شنيد، از سخن او خنديد و به ياد نعمتهاى الهى افتاد، كه خداوند آن چنان به او مقام ارجمند داده كه حتى صداى مورچه را مىشنود و از مفهوم آن آگاهى دارد. از اين رو بى درنگ به ياد آن افتاد كه بايد خدا را شكر نمايد، براى تكميل تشكرش از خدا، سه تقاضا كرد و گفت: خدايا! شكر نعمت هايى را كه بر من و پدر و مادرم عطا نمودهاى به من الهام فرما، و توفيقم ده كه كارهاى شايسته انجام دهم تا موجب خشنودى تو گردد، و مرا در زمره بندگان شايستهات قرار بده.
✳️در مورد اين واقعه از حضرت رضا عليهالسلام نقل شده كه فرمودند: در حالى كه سليمان عليهالسلام بر روى تختش در فضا حركت مىكرد، باد صداى آن مورچه را به گوش سليمان عليهالسلام رسانيد. سليمان عليهالسلام در همانجا توقف كرد و به مأمورانش فرمود: آن مورچه را نزد من بياوريد. مأموران بى درنگ آن مورچه را به حضور سليمان عليهالسلام بردند. سليمان به آن مورچه فرمود: آيا نمىدانى كه من پيامبر خدا هستم و به هيچكس ظلم نمىكنم؟
مورچه عرض كرد: آرى، اين را مىدانم.
سليمان عليهالسلام فرمود: پس چرا مورچگان را از ظلم من هشدار دادى؟
🐜 مورچه عرض كرد: ترسيدم مورچگان حشمت و شكوه تو را بنگرند و مرعوب و شيفته زرق و برق دنيا شوند و در نتيجه از خداوند دور گردند، خواستم آنها به لانههايشان بروند و شكوه تو را مشاهده نكنند...
🐜سپس مورچه به سليمان عليهالسلام عرض كرد: آيا مىدانى چرا خداوند در ميان آن همه نيروهاى عظيم مخلوقاتش، باد را تحت تسخير تو قرار داد؟ سليمان گفت: راز اين موضوع را نمىدانم.
🐜مورچه گفت: مقصود خداوند اين است كه اگر همه مخلوقاتش را مانند باد در تحت تسخير تو قرار مىداد، زوال و فناى همه آنها مانند زوال و فناى باد است (بنابراين اكنون كه بنياد جهان بر باد است، به آن مغرور مشو). سليمان از اين نصيحت پرمعناى مورچه خنديد. (كه اين خنده، خنده عبرت بود).
خواجوى كرمانى به همين مناسبت مىگويد:
پيش صاحبنظران ملك سليمان بادست بلكه آنست سليمان كه ز ملك آزاد است
اين كه گويند كه برآب نهادست جهان مشنو اى خواجه كه چون درنگرى بر باد است
خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط كه اساسش همه بى موقع و بى بنياد است
دل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند كاين عروسيست كه در عقد بسى داماد است
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_دهم🦋
🦋ردّ هدهد بلقيس از جانب سليمان عليهالسلام🦋
🔰بلقيس در كنار تخت خود نامهاى يافت كه پس از خواندن آن دريافت كه نامه از طرف شخص بزرگى براى او فرستاده شده است و مطالب پرارزشى دارد. بزرگان كشور خود را به گرد هم آورد و با آنها در اين باره مشورت كرد. آنها گفتند: ما نيروى كافى داريم و مىتوانيم بجنگيم و هرگز تسليم نمىشويم.
🔰ولى بلقيس اتخاذ طريق مسالمتآميز را بر جنگ ترجيح مىداد و اين را دريافته بود كه جنگ موجب ويرانى مىشود، و تا راه حلى وجود دارد نبايد آتش جنگ را برافروخت. او پيشنهاد كرد كه: هديهاى گرانبها براى سليمان مىفرستم تا ببينم فرستادگان من چه خبر مىآورند.
🔰بلقيس در جلسه مشورت گفت: من با فرستادن هديه براى سليمان، او را امتحان مىكنم. اگر او پيامبر باشد ميل به دنيا ندارد و هديه ما را نمىپذيرد، و اگر شاه باشد، مىپذيرد. در نتيجه اگر دريافتيم او پيامبر است، قدرت مقاومت در مقابل او نخواهيم داشت و بايد تسليم حق گرديم.
🔰بلقيس گوهر بسيار گرانبهايى را در ميان حُقّه (ظرف مخصوصى) نهاد و به فرستادگان گفت: اين گوهر را به سليمان مىرسانيد و اهداء مىكنيد.
🔰فرستادگان ملكه سبا به بيت المقدس و به محضر حضرت سليمان عليهالسلام آمدند و هداياى ملكه سبأ را به حضرت سليمان عليهالسلام تقديم نمودند، به گمان اين كه سليمان از مشاهده آن هدايا، خشنود مىشود و به آنها شادباش مىگويد.
🔰اما همين كه با سليمان روبرو شدند، صحنه عجيبى در برابر آنان نمايان شد. سليمان عليهالسلام نه تنها از آنها استقبال نكرد، بلكه به آنها گفت: آيا شما مىخواهيد مرا با مال خود كمك كنيد در حالى كه اين اموال در نظر من بى ارزش است، بلكه آن چه خداوند به من داده از آن چه به شما داده برتر است. مال چه ارزشى در برابر مقام نبوت و علم و هدايت دارد، اين شما هستيد كه به هداياى خود شادمان مىباشيد. فَما آتانِىَ اللهُ خَيرٌ ممَّا آتاكُم بَل انتُم بِهَديَّتِكُم تَفرَحُون
🔰 آرى اين شما هستيد كه مرعوب و شيفته هداياى پر زرق و برق مىشويد، ولى اينها در نظر من كم ارزشند.
سپس سليمان عليهالسلام با قاطعيت به فرستاده مخصوص ملكه سبأ فرمود:
🔰به سوى ملكه سبأ و سران كشورت باز گرد و اين هدايا را نيز با خود ببر، اما بدان ما به زودى با لشگرهايى به سراغ آنها خواهيم آمد كه توانايى مقابله با آن را نداشته باشند، و ما آنها را از آن سرزمين آباد (يمن) خارج مىكنيم در حالى كه كوچك و حقير خواهند بود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_نهم🦋
🦋گزارش عجيب هُدهُد به سليمان عليهالسلام🦋
🔰حضرت سليمان عليهالسلام با تمام حشمت و شكوه و قدرت بى نظير بر جهان حكومت مىكرد. پايتخت او بيت المقدس در شام بود. خداوند نيروهاى عظيم و امكانات بسيار در اختيار او قرار داده بود، تا آن جا كه رعد و برق و باد و جن و انس و همه پرندگان و چرندگان و حيوانات ديگر تحت فرمان او بودند. و او زبان همه آنها را مىدانست.
🌿هدف حضرت سليمان عليهالسلام اين بود كه همه انسانها را به سوى خدا و توحيد و اهداف الهى دعوت كند و از هر گونه انحراف و گناه باز دارد و همه امكانات را در خدمت جذب مردم به سوى خدا قرار دهد.
🔰در همين عصر در سرزمين يمن، بانويى به نام بلقيس بر ملت خود حكومت مىكرد و داراى تشكيلات عظيم سلطنتى بود ولى او و ملتش به جاى خدا، خورشيدپرست و بتپرست بودند و از برنامههاى الهى به دور بوده و راه انحراف و فساد را مىپيمودند. بنابراين لازم بود كه حضرت سليمان عليهالسلام با رهبرىها و رهنمودهاى خردمندانه خود آنها را از بيراهها و كجروىها به سوى توحيد دعوت كند. و مالارياى بتپرستى را كه واگير نيز بود، ريشه كن نمايد.
🌿روزى حضرت سليمان بر تخت حكومت نشسته بود. همه پرندگان كه خداوند آنها را تحت تسخير سليمان قرار داده بود با نظمى مخصوص در بالاى سر سليمان كنار هم صف كشيده بودند و پر در ميان پر نهاده و براى تخت سليمان سايهاى تشكيل داده بودند تا تابش مستقيم خورشيد، سليمان را نيازارد. در ميان پرندگان، هدهد (شانه به سر) غايب بود، و همين امر باعث شده بود به اندازه جاى خالى او نور خورشيد به نزديك تخت سليمان بتابد.
🔰سليمان ديد روزنهاى از نور خورشيد به كنار تخت تابيده، سرش را بلند كرد و به پرندگان نگريست و دريافت هدهد غايب است. پرسيد: چرا هدهد را نمىبينم، او غايب است. به خاطر عدم حضورش او را تنبيهى شديد كرده يا ذبح مىكنم مگر اين دليل روشنى براى عدم حضورش بياورد.
🌿چندان طول نكشيد كه هدهد به محضر سليمان عليهالسلام آمد، و عذر عدم حضور خود را به حضرت سليمان عليهالسلام چنين گزارش داد:
🔰من از سرزمين سبأ، (واقع در يمن) يك خبر قطعى آوردهام. من زنى را ديدم كه بر مردم (يمن) حكومت مىكند و همه چيز مخصوصا تخت عظيمى را در اختيار دارد.
🌿 من ديدن آن زن و ملتش خورشيد را مىپرستند و براى غير خدا سجده مىنمايند، و شيطان اعمال آنها را در نظرشان زينت داده و از راه راست باز داشته است و آنها هدايت نخواهند شد، چرا كه آنها خدا را پرستش نمىكنند...! آن خداوندى كه معبودى جز او نيست و پروردگار و صاحب عرش عظيم است.
🔰حضرت سليمان عليهالسلام عذر غيبت هدهد را پذيرفت، و بىدرنگ در مورد نجات ملكه سبا و ملتش احساس مسؤوليت نمود و نامهاى براى ملكه سبا (بلقيس) فرستاد و او را دعوت به توحيد كرد. نامه كوتاه اما بسيار پرمعنا بود و در آن چنين آمده بود: به نام خداوند بخشنده مهربان - توصيه من اين است كه برترى جويى نسبت به من نكنيد و به سوى من بياييد و تسليم حق گرديد.
🌿سليمان عليهالسلام نامه را به هدهد داد و فرمود: ما تحقيق مىكنيم تا ببينيم تو راست مىگويى يا دروغ؟ اين نامه را ببر و بر كنار تخت ملكه سباء بيفكن، سپس برگرد تا ببينيم آنها در برابر دعوت ما چه مىكنند؟!
🔰هدهد نامه را با خود برداشت و از شام به سوى يمن ره سپرد و از همان بالا نامه را كنار تخت بلقيس انداخت.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_یازدهم🦋
🦋پيوستن بلقيس به سليمان عليهالسلام و ازدواج با او🦋
🔰 فرستاده مخصوص سليمان با همراهان به يمن بازگشتند و عظمت مقام و توان و قدرت سپاه سليمان و نپذيرفتن هديه را به ملكه سبأ گزارش دادند.
🌿بلقيس دريافت كه ناگزير بايد تسليم فرمان سليمان (كه فرمان حق و توحيد است) گردد و براى حفظ و سلامت خود و جامعه هيچ راهى جز پيوستن به امت سليمان ندارد. به دنبال اين تصميم با جمعى از اشراف قوم خود حركت كردند و يمن را به قصد شام ترك گفتند، تا از نزديك به تحقيق بيشتر بپردازند.
🔰هنگامى كه سليمان از آمدن بلقيس و همراهانش به طرف شام اطلاع يافت، به حاضران فرمود: كدام يك از شما توانايى داريد، پيش از آن كه آنها به اين جا آيند، تخت ملكه سبا را براى من بياوريد.
🌿عفريتى از جن (يعنى از گردنكشان جنيان) گفت: من آن را نزد تو مىآورم، پيش از آن كه از مجلست برخيزى. اما آصف بن برخيا كه از علم كتاب آسمانى بهرهمند بود گفت: من آن تخت را قبل از آن كه چشم بر هم زنى، نزد تو خواهم آمد.
🔰لحظهاى نگذشت كه سليمان، تخت بلقيس را در كنار خود ديد و بىدرنگ به ستايش و شكر خدا پرداخت و گفت:
هذَا مِن فَضلِ رَبِّى لِيَبلُونى ءَاشكُرِ اَم اَكفُرُ؛
🌿اين موهبت، از فضل پروردگار من است تا مرا آزمايش كند كه آيا شكر او را به جا مىآورم، يا كفران مىكنم.
🔰سپس سليمان عليهالسلام دستور داد تا تخت را اندكى جابجا كرده و تغيير دهند تا وقتى كه بلقيس آمد، ببينند در مقابل اين پرسش كه آيا اين تخت تو است يا نه، چه جواب مىدهد.
🌿طولى نكشيد كه بلقيس و همراهان به حضور سليمان آمدند. شخصى به تخت او اشاره كرد و به بلقيس گفت: آيا تخت تو اين گونه است؟!
🔰بلقيس دريافت كه تخت خود اوست و از طريق اعجاز، پيش از ورودش به آن جا آورده شده است. او با مشاهده اين معجزه، تسليم حق شد و آيين حضرت سليمان را پذيرفت. او قبلا نيز نشانههايى از حقانيت نبوت سليمان را دريافته بود، به هر حال به آيين سليمان پيوست و به نقل مشهور با سليمان ازدواج كرد و هر دو در ارشاد مردم به سوى يكتاپرستى كوشيدند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_دوازدهم🦋
🦋چگونگى ملاقات بلقيس با سليمان عليهالسلام، و ايمان آوردن او🦋
🌻 قبل از ورود بلقيس به قصر سليمان، سليمان عليهالسلام دستور داده بود صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند، و از زير بلورها آب جارى عبور دهند. [و اين دستور به خاطر جذب دل بلقيس، و يك نوع اعجاز بود]
🌿هنگامى كه ملكه سبأ با همراهان وارد قصر شد، يكى از مأموران قصر به او گفت: داخل صحن قصر شو!.
🌻ملكه هنگام ورود به صحن قصر گمان كرد كه سراسر صحن را نهر آب فرا گرفته است، از اين رو تا ساق، پاهايش را برهنه كرد تا از آن آب بگذرد، در حالى كه حيران و شگفت زده شده بود كه آب در اين جا چه مىكند؟! اما به زودى سليمان عليهالسلام او را از حيرت بيرون آورد و به او فرمود: اين حياط قصر است كه از بلور صاف ساخته شده است، اين آب نيست كه موجب برهنگى پاى تو شود.(631)
🌿پس از آن كه ملكه سبأ نشانههاى متعددى از حقانيت دعوت سليمان عليهالسلام را مشاهده كرد و از طرفى ديد كه با آن همه قدرت، او داراى اخلاق نيك مخصوصى است كه هيچ شباهتى به اخلاق شاهان ندارد، از اين رو با صدق دل به نبوت سليمان عليهالسلام ايمان آورد و به خيل صالحان پيوست. چنان كه قرآن از زبان او مىفرمايد:
قالَت رَبّ اءِنِّى ظَلَمتُ نَفسِى وَ اَسلَمتُ مَعَ سليمانَ للهِ رَبّ العالَمِينَ؛
🌻ملكه سبأ گفت: پروردگارا!! من به خود ستم كردم و با سليمان عليهالسلام براى خداوندى كه پروردگار جهانيان است اسلام آوردم.
🌿آرى زبانحال بلقيس اين بود كه: من در گذشته در برابر آفتاب سجده مىكردم، بت مىپرستيدم، غرق تجمل و زينت بودم و خود را برترين انسان در دنيا مىپنداشتم، اما اكنون مىفهمم كه قدرتم تا چه اندازه ناچيز بود، و اصلا اين زرق و برقها، روح انسان را سيراب نمىكند.
🌻خدايا! من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشيمانم، و سر تسليم به آستانت مىسايم.
🌿به سوى تو در كنار رهبر حق و با پذيرش رهبر الهى مىآيم، چرا كه راه يافتن به درگاه تو بدون پذيرش رهبر حق، بى نتيجه و كوركورانه است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_سیزدهم🦋
🦋شكايت پشّه به درگاه سليمان عليهالسلام🦋
🌻حضرت سليمان عليهالسلام كه بر همه موجودات حكومت مىكرد، زبان همه را مىدانست و در ستيزها بين آنها داورى مىكرد.
🌿روزى پشهاى از روى علفها برخاست و به حضور سليمان عليهالسلام آمد و گفت: به دادم برس، و مرا از ظلم دشمنم نجات بده!.
سليمان گفت: دشمن تو كيست؟ و شكايت تو از چيست؟
🌻 پشه گفت: دشمن من باد است، و شكايتم از باد اين است كه هر وقت به من مىرسد مرا مانند پر كاهى به اين دشت و آن دشت مىبرد و سرنگون مىسازد.
🌿سليمان گفت: در دادگاه عدل من، بايد هر دو خصم حاضر باشند تا حرفهاى آنها را بشنوم و بين آنها قضاوت كنم.
خصم تنها گر بر آرد صد نفير هان و هان، بى خصم قول او مگير
پشه گفت: حق با تو است، كه بايد خصم ديگر حاضر گردد.
🌻حضرت سليمان به باد صبا فرمان داد تا در دادگاه حاضر شود، و به اعتراض شاكى جواب دهد.
🌿باد بىدرنگ به فرمان سليمان تن نهاد و در جلسه دادگاه حاضر شد. سليمان به پشه گفت: همين جا باش، تا ميان شما قضاوت كنم.
🌻پشه گفت: اگر باد اينجا باشد من ديگر نيستم، زيرا باد مرا مىگريزاند.
گفت: اى شه! مرگ من از بود اوست خود سياه اين روز من از دود اوست
او چون آمد من كجا يابم قرار كاو برآرد از نهاد من دمار
🌿اى برادر! اين جريان را خوب درياب، و بدان كه اگر خواسته باشى نسيم خدايى و بهشتى بر روح و جان تو بوزد، پشههاى گناه را از وجود خود دور ساز. وقتى كه روح و جان تو، فرودگاه پشههاى ماديت گردد، بدان كه در آن جا نسيم روحبخش الهى و نور خدايى نيست، چرا كه وقتى نور تابيد، تاريكىها را از بين مىبرد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_چهاردهم🦋
🦋شكايت پيرزن از باد🦋
🔰 خداوند سليمان عليهالسلام را بر همه موجودات مسخر كرده بود. روزى پيرزنى كه بر اثر وزش باد از بام به زمين افتاده بود و دستش شكسته بود نزد سليمان آمد و از باد شكايت كرد.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام باد را طلبيد و شكايت پيرزن را به او گفت. باد گفت: خداوند مرا فرستاد تا فلان كشتى را كه در حال غرق شدن بود، به حركت در آورم و سرنشينان آن را نجات دهم. در بين راه، به اين پيرزن كه بر پشت بام بود برخوردم، پاى او لغزيد و از بام به زمين افتاد و دستش شكست. (من چنين قصدى نداشتم، او در راه من بود و چنين اتفاقى افتاد ).
🔰حضرت سليمان عليهالسلام از قضاوت در اين مورد درمانده شد و عرض كرد: خدايا چگونه در مورد باد قضاوت كنم؟.
🌿خداوند به او وحى كرد: به هر اندازه كه به آن پيرزن آسيب رسيده، به همان اندازه (مزد درمان آن را) از صاحبان آن كشتى كه به وسيله باد از غرق شدن نجات يافتهاند بگير و به آن پيرزن بده، زيرا به هيچ كس در پيشگاه من نبايد ستم شود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_پانزدهم🦋
🦋عدالت و پارسايى سليمان🦋
🔰براى يك رهبر حق، مسأله عدالت و پارسايى از مهمترين ويژگىهايى است كه موجب عدالت گسترى و امنيت و سلامتى جامعه شده، و مردم را از دلبستگى هايى كه موجب دورى از خداپرستى خالص مىگردد حفظ مىكند.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام در عين آن كه داراى آن همه قدرت و مكنت بود، هرگز مغرور نشد و از حريم عدالت و پارسايى و ساده زيستى خارج نگرديد. و اگر داراى قصرهاى عالى و بلورين بود، آن قصرها را براى زندگى مرفه خود نمىخواست بلكه يك نوع اعجاز مقام پيامبرى او در شرايط آن عصر بود، تا همه را به سوى خداى يكتا و بى همتا جذب كند.
🔰شيوه زندگى او چنين بود كه وقتى صبح مىشد، از اشراف و ثروتمندان روى مىگردانيد و نزد مستمندان و فقيران مىرفت و كنار آنها مىنشست و مىگفت:
مِسكينَ مَعَ المِساكينِ،
مسكين و بىنوايى همنشين مسكينان و بينوايان است.
🌿وقتى كه شب مىشد، لباس زِبر مويين مىپوشيد، و آن را به شدت بر گردنش مىبست، و همواره تا صبح گريان بود و به عبادت خدا اشتغال داشت، و از اجرت زنبيل هايى كه مىبافت، غذاى مختصرى تهيه مىكرد و مىخورد، و راز اين كه درخواست ملك و حكومت بى نظير از خدا كرد اين بود كه بر كافران و حكومت آنها غالب و پيروز گردد.
🔰از عدالت و مهربانى او نسبت به زيردستان اين كه: امام سجاد عليهالسلام فرمود: علت اين كه بر سر پرنده قُنبَره كاكلى مانند تاج قرار دارد، اين است كه حضرت سليمان عليهالسلام دست مرحمت بر سر او كشيد، و چنين تاجى بر اثر آن، در سر او پديدار گشت، كه داستانش چنين است:
🌿روزى قُنبَره نر مىخواست با قُنبَره ماده همبستر شود، ولى قنبره ماده امتناع مىورزيد. قنبره نر به او گفت: از من جلوگيرى نكن مىخواهم از تو داراى فرزندى شوم كه ذاكر خدا باشد.
🔰قنبره ماده با شنيدن اين سخن، تقاضاى همسرش را پذيرفت. سپس وقتى كه خواست تخم بگذارد، در مورد مكان تخمگذارى حيران بود. قنبره نر به او گفت:
🌿راى من اين است كه در نزديك جاده تخم گذارى كنى. كه هر كس تو را ديد گمان كند تو براى جمع كردن دانه از جاده به آن جا آمدهاى، در نتيجه كارى به تو نداشته باشد.
🔰قنبره ماده پيشنهاد شوهرش را پذيرفت و در كنار جاده تخمگذارى كرد و روى تخمش نشست، تا وقتى كه زمان بيرون آمدن جوجهاش از تخم نزديك گرديد.
🌿روزى اين دو پرنده نر و ماده ناگهان با خبر شدند كه حضرت سليمان با لشكر عظيمش به حركت در آمدهاند، و پرندگان بر روى سپاه او سايه افكندهاند. قنبره ماده به همسرش گفت: اين سليمان عليهالسلام است كه با لشگرش به طرف ما مىآيند كه از اين جا عبور كنند، من ترس آن دارم كه خودم و تخمهايم زير پاى آنها نابود شويم.
🔰قنبره نر گفت: سليمان عليهالسلام مردى مهربان است، ناراحت نباش، آيا در نزد تو چيزى هست كه آن را براى جوجههايت اندوخته باشى؟ قنبره ماده گفت: آرى نزد من ملخى هست كه آن را براى جوجهها اندوختهام آيا در نزد تو چيزى هست؟
🌿 قنبره نر گفت: در نزد من يك دانه خرما وجود دارد كه براى جوجهها اندوختهام.
🔰قنبره ماده گفت: تو خرمايت، و من ملخم را بر گيريم و وقتى كه سليمان عليهالسلام از اينجا عبور كرد، نزد او برويم و آنها را به او اهداء كنيم، زيرا سليمان عليهالسلام هديه را دوست دارد.
🌿قنبره نر خرماى خود را به منقار گرفت، و قنبره ماده ملخ خود را بين دو پايش گرفت و نزد سليمان عليهالسلام رفتند. سليمان عليهالسلام بر بالاى تختش بود. از آنها استقبال كرد و قنبره نر در طرف راست او، و قنبره ماده در طرف چپ او نشستند. سليمان عليهالسلام از آنها احوالپرسى كرد و آنها نيز ماجراى زندگى خود را به عرض سليمان رساندند.
🔰سليمان عليهالسلام هديه آنها را پذيرفت و لشكرش را از آن جا دور ساخت تا آنها و تخمهايشان را پايمال كنند، و بر سر آنها دست مرحمت كشيد و براى آنها دعا كرد. بر اثر دعا و مسح دست سليمان عليهالسلام تاجى زيبا بر سر آنها روئيده شد.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام به قدرى به ياد خدا بود، كه نه تنها آن همه قدرت و مكنت او را از ياد خدا غافل نساخت، بلكه آن را پلى براى ياد خدا قرار داده بود. روزى شنيد: گنجشكى به همسرش مىگويد: نزديك من بيا تا با تو همبستر شوم، شايد خداوند فرزندى به ما دهد كه ذكر خداوند متعال بگويد. سايه عمر ما به لب ديوار سيده. شايد چنين يادگارى بگذاريم! سليمان عليهالسلام از سخن او تعجب كرد و گفت:
هذهِ النيَّةُخيرٌ مِن مَملِكَتِى؛
اين نيت (داشتن فرزند ذاكر) بهتر از همه مملكت من است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_شانزدهم🦋
🦋عشق و دلدادگى سليمان عليهالسلام به خدا🦋
🌻روزى حضرت سليمان عليهالسلام گنجشك نرى را ديد كه به همسرش مىگفت: چرا خود را از من دور مىكنى، من اگر بخواهم قبه قصر سليمان عليهالسلام را به منقار مىگيرم و آن را به درون دريا مىافكنم!
💛سليمان عليهالسلام از سخن او خنديد، سپس آن گنجشك را احضار كرد، به گنجشك نر فرمود: تو چگونه مىتوانى قبه قصر سليمان را به منقار بگيرى و به دريا بيفكنى؟!
🌻گنجشك گفت: نه، اى رسول خدا! چنين توانى ندارم! ولى مرد گاهى نزد همسرش خود را بزرگ جلوه مىدهد و لاف و گزاف مىگويد، و به گفتار انسان عاشق سرزنش نيست.
💛حضرت سليمان عليهالسلام به گنجشك ماده گفت: چرا خود را در اختيار همسرت قرار نمىدهى، با اين كه او تو را دوست دارد؟
🌻 گنجشك ماده در پاسخ گفت: اى پيامبر خدا او عاشق نيست بلكه ادعاى عشق مىكند، زيرا جز من، به غير من نيز عشق مىورزد.
💛اين سخن اثر عميقى در قلب سليمان نهاد، به طورى كه گريه شديدى كرد، و از مردم دورى نمود و چهل روز در درگاه خدا ناليد و از او خواست تا قلبش را از محبت و عشق به غير خدا باز دارد، و عشقش را با عشق به غير خدا مخلوط نسازد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هفدهم🦋
🦋غذا رسانى به كرمى در درون سنگى در ميان دريا🦋
🔰 روزى حضرت سليمان عليهالسلام در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچهاى افتاد كه دانه گندمى را با خود به طرف دريا حمل مىكرد. سليمان عليهالسلام همچنان به او نگاه مىكرد كه ديد او به نزديك آب دريا رسيد. در همان لحظه قورباغهاى سرش را از آب دريا بيرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت.
🌿سليمان مدتى در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفتزده فكر مىكرد، ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بيرون آمد، ولى دانه گندم را همراه خود نداشت.
🔰سليمان عليهالسلام آن مورچه را طلبيد، و سرگذشت او را پرسيد.
🔰مورچه گفت: اى پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگى تو خالى وجود دارد، و كرمى در درون آن زندگى مىكند، خداوند آن را در آنجا آفريد، او نمىتواند از آن جا خارج شود، و من روزىِ او را حمل مىكنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا در درون آب دريا به سوى آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخى كه در آن سنگ است مىبرد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ مىگذارد، من از دهان او بيرون آمده، و خود را به آن كرم مىرسانم و دانه گندم را نزد او مىگذارم و سپس باز مىگردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مىشوم، او در ميان آب شناورى كرده و مرا به بيرون آب دريا مىآورد و دهانش را باز مىكند و من از دهان او خارج مىشوم.
🌿سليمان به مورچه گفت: وقتى كه دانه گندم را براى آن كرم مىبرى، آيا سخنى از او شنيدهاى؟ مورچه گفت: آرى، او مىگويد:
🌿يا مَن لا يَنسانِى فِى جَوفِ هذِهِ الصَّخرَةِ تَحتَ هذِهِ اللُّجَّةِ بِرِزقِكَ، لا تَنسِ عِبادِكَ المومنينَ بِرحمَتِكَ؛
🔰اى خدايى كه رزق و روزى مرا در درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمىكنى، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هجدهم🦋
🦋شكايت مار از سليمان عليهالسلام و مسؤوليت خطير وقف🦋
🌻روزى يك مار نزد سليمان عليهالسلام آمد و گفت: فلان شخص دو فرزندم را كشته است، از شما تقاضا دارم او را به عنوان قصاص اعدام كنيد.
🌿سليمان عليهالسلام فرمود: انسان مسلمان را به خاطر كشتن مار نمىكشند.
🐍مار گفت: اى پيامبر خدا، در اين صورت از شما مىخواهم كه او را سرپرست اوقاف كنيد تا (بر اثر عدم مراقبت در اجراى صحيح موقوفه) وارد دوزخ گردد، آن گاه در دوزخ با مارهاى آن جا از او انتقام بگيرم.
🌻اين روايت بيانگر آن است كه مسؤوليت سرپرستى چيزى كه وقف شده بسيار خطير و دشوار است. كسانى كه چنين مسؤوليتى را مىپذيرند بايد به طور كامل متوجه باشند كه در پرتگاه آتش دوزخ قرار گرفتهاند، مبادا در مورد اجراى صحيح آن موقوفه، كوتاهى يا سهلانگارى كنند، كه كيفرش بسيار شديد و طاقتفرسا است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_نوزدهم🦋
🦋پذيرش رأى خارپشت از جانب سليمان عليهالسلام🦋
🌿حضرت جبرئيل عليهالسلام از جانب خداوند به حضور سليمان عليهالسلام آمد و ظرفى پر از آب آورد و گفت: اين آب، آب حيات است [يعنى اگر از آن بنوشى هميشه تا روز قيامت زنده و جاويد مىمانى ]خداوند تو را مخير نموده است كه از آن بنوشى يا ننوشى.
✨سليمان عليهالسلام با جن و انس و حيوانات در اين باره مشورت كرد، همه گفتند: بايد از آن بنوشى تا زندگى جاويد پيدا كنى.
🌿سليمان عليهالسلام با خود انديشيد كه آيا ديگر هيچ حيوانى هست كه با او در اين باره مشورت نكرده باشم؟ فكرش به اينجا رسيد كه با خارپشت مشورت نكرده است. اسبش را به حضور طلبيد و به او گفت: نزد خارپشت برو و او را به حضور من بياور.
🌴اسب رفت و پيام سليمان عليهالسلام را به خارپشت داد، ولى خارپشت همراه اسب نيامد، اسب تنها بازگشت و موضوع را به سليمان عليهالسلام خبر داد اين بار سليمان عليهالسلام سگى را نزد خارپشت فرستاد، سگ رفت و خارپشت همراه سگ نزد سليمان عليهالسلام آمد، حضرت سليمان عليهالسلام به او گفت: قبل از آن كه با تو مشورت كنم، بگو بدانم چرا، من اسب را كه بهترين جاندار بعد از انسان است نزد تو فرستادم، با او نيامدى، ولى سگ را كه خسيسترين حيوان است فرستادم با او آمدى؟
🌿 خارپشت پاسخ داد: زيرا اسب - گرچه حيوانى شريف است - ولى بى وفا است، چنان كه شاعر گويد:
نشايد يافت اندر هيچ برزن وفا در اسب و در شمشير و در زن
🌿ولى سگ گر چه خسيس است اما وفادار مىباشد، كه اگر لقمه نانى از كسى به او برسد، نسبت به او هميشه وفادار است. از اين رو با سخن بى وفايان همراهشان نيامدم، ولى با اشاره وفاداران آمدم.
🥀سليمان گفت: جامى از آب حيات را نزد من آوردهاند، و مرا مخير ساختهاند كه آن را بنوشم تا عمر جاودانه بيابم يا ننوشم و عمر معمولى كنم، نظر تو چيست؟
🌿 خارپشت گفت: آيا اين آب حيات را اختصاص به شخص تو دادهاند، يا فرزندان و بستگان و ياوران نزديكت نيز مىتوانند از آن بنوشند؟
سليمان عليهالسلام فرمود: مخصوص من است.
🥀خارپشت گفت: صواب آن است كه از آن ننوشى، زيرا همه دوستان و زن و فرزندان تو قبل از تو بميرند و تو را همواره داغدار و غمگين نمايند، زندگى آميخته با غم و اندوه چه فايدهاى دارد؟ زندگى بدون دوستان و عزيزان زندگى خوشى نخواهد بود.
🌿سليمان عليهالسلام سخن خارپشت را پذيرفت و از نوشيدن آب حيات خوددارى نموده و آن را رد كرد.
🥀آرى، بايد به سراغ آن زندگى جاودان و خوشى رفت كه در آن غم و اندوه نباشد و چنين زندگى در بهشت جاودان الهى وجود دارد، كه در پرتو ايمان و عمل صالح مىتوان به آن رسيد. سعادتمند كسى است كه دنيا و زندگى فانى آن را پلى براى وصول به رضوان خدا و بهشت قرار دهد، تا به زندگى طيب و ابدى دست يابد كه گفتهاند: براى افراد سعادتمند، مرگ گامى است به سوى كمال، نه دامى به سوى زوال.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_بیستم🦋
🦋گياه هشدار دهنده مرگ🦋
🌱روايت شده: حضرت سليمان عليهالسلام در مسجد بيت المقدس گاه به مدت يك سال و گاه دو سال و گاه يك ماه و دو ماه، اعتكاف مىنمود، روزه مىگرفت و به عبادت و شبزندهدارى مىپرداخت. در آن سال آخر عمر، هر روز صبح كناره گياه تازهاى كه در صحن مسجد روييده مىشد مىآمد و نام آن را از همان گياه مىپرسيد، و نفع و زيانش را از آن سؤال مىكرد، تا اين كه دريكى از صبحها گياه تازهاى را ديد، كنارش رفت و پرسيد: نامت چيست؟ پاسخ داد: خُرنُوب.
🌻 سليمان عليهالسلام پرسيد: براى چه آفريده شدهاى؟ خرنوب گفت: براى ويران كردن. (با ريشههايم زير ساختمانها مىروم و آن را خراب مىكنم.
🌿سليمان عليهالسلام دريافت كه مرگش نزديك شده است، به خدا عرض كرد: خدايا! مرگ مرا از جنيان بپوشان، تا هم بناى ساختمان مسجد را به پايان برسانند، و هم انسانها بدانند كه جنها علم غيب نمىدانند.
🌱سليمان عليهالسلام به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالى كه ايستاده بود و بر عصايش تكيه داده بود، از دنيا رفت مدتى به همان وضع ايستاده بود و جنها به تصور اين كه او زنده است و نگاه مىكند، كار مىكردند. سرانجام موريانهاى وارد عصاى او شد و درون آن را خورد. عصا شكست و سليمان عليهالسلام به زمين افتاد. آنگاه همه فهميدند كه او از دنيا رفته است.
🌻مولانا در كتاب مثنوى، اين داستان را نقل كرده، و در پايان داستان چنين ذكر نموده كه سليمان عليهالسلام پس از آن كه فهميد اجلش نزديك شده گفت: تا من زندهام به مسجد اقصى آسيب نمىرسد.
آن گاه چنين نتيجهگيرى مىكند:
🌿مسجد اقصاى دل ما تا آخر عمر با ما است، ولى عوامل هوى و هوس و همنشينان نااهل، مانند گياه خُرنُوب در آن ريشه دوانيده و سرانجام كاشانه دل را ويران مىسازد.
🌱بنابراين همان هنگام كه احساس كردى چنين گياهى قصد راهيابى به دلت را نموده، با شتاب از آن بگريز و علاقه خود را به آن قطع كن. خودت را همچون سليمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا كه تا سليمان است، مسجد آسيب نمىبيند، زيرا سليمان مراقب عوامل ويرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگيرى خواهد شد.
وا ستان از دست بيگانه سلاح تا ز تو راضى شود علم و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نى، ببند دست او را ورنه آرد صد گزند
تيغ دادن در كف زنگى مست به كه آيد علم، ناكس را به دست
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_بیست_یکم🦋
🦋چگونگى مرگ سليمان عليهالسلام و بىوفايى دنيا🦋
🌻خداوند تمام امكانات دنيوى را در اختيار حضرت سليمان عليهالسلام گذاشت تا جايى كه او بر جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و... مسلط بود. او روزى گفت: با آن همه اختيارات و مقامات، هنوز به ياد ندارم كه روزى را با شادى و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خيال راحت، استراحت كنم و شاد باشم.
🌿فرداى آن روز فرا رسيد. سليمان وارد قصر شد و در قصر را از پشت قفل كرد تا هيچكس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلاى قصر رفت و با نشاط به مُلك خود نگريست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند كه كسى وارد قصر نشود.
✨ناگهان سليمان ديد جوانى زيباچهره و خوش قامت وارد قصر شد. سليمان به او گفت: چه كسى به تو اجازه داد كه وارد قصر گردى، با اين كه من امروز تصميم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسايش بگذرانم؟!
جوان گفت: با اجازه خداى اين قصر وارد شدم.
🌿سليمان گفت: پروردگارا قصر، از من سزاوارتر به قصر است، اكنون بگو بدانم تو كيستى؟
جوان گفت: انا مَلَكُ المَوتِ؛ من عزرائيل هستم.
سليمان گفت: براى چه به اين جا آمدهاى؟
عزرائيل گفت: لِاَقبِضَ رُوحِكَ؛ آمدهام تا روح تو را قبض كنم.
🌻سليمان گفت: هرگونه مأمور هستى، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانى و استراحت من بود، خداوند نخواست كه سرور و شادى من در غير ديدار و لقايش مصرف گردد.
✨همان دم عزرائيل جان او را قبض كرد، در حالى كه به عصايش تكيه داده بود. مردم و جنيان و ساير موجودات خيال مىكردند كه او زنده است و به آنها نگاه مىكند. بعد از مدتى بين مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است كه سليمان عليهالسلام نه غذا مىخورد، نه آب مىآشامد و نه مىخوابد و همچنان نگاه مىكند. بعضى گفتند: او خداى ما است، واجب است كه او را بپرستيم.
🌿بعضى گفتند: او ساحر است، و خودش را اين گونه به ما نشان مىدهد، و بر چشم ما چيره شده است، ولى در حقيقت چنان كه مىنگريم نيست.
✨مؤمنين گفتند: او بنده و پيامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبير مىكند. بعد از اين اختلاف، خداوند موريانهاى به درون عصاى او فرستاد. درون عصاى او خالى شد، عصا شكست و جنازه سليمان از ناحيه صورت به زمين افتاد. از آن پس جنها از موريانهها تشكر و قدردانى مىكنند، چرا كه پس از اطلاع از مرگ سليمان عليهالسلام دست از كارهاى سخت كشيدند .
🌻آرى، خداوند اين گونه سليمان عليهالسلام را از دنيا برد تا روشن سازد كه:
چگونه انسان در برابر مرگ، ضعيف و ناتوان است، به طورى كه اجل حتى مهلت نشستن يا خوابيدن در بستر را به سليمان عليهالسلام نداد.
🌿و چگونه يك عصاى ناچيز او را مدتى سر پا نگهداشت؟! و چگونه موريانهاى ضعيف او را بر زمين افكند، و تمام رشتههاى كشور او را در هم ريخت؟!
✨تا گردنكشان مغرور عالم بدانند كه هر قدر قدرتمند باشند، به سليمان عليهالسلام نمىرسند، او چگونه از دنياى فانى رخت بر بست، به خود آيند و مغرور نشوند. بدانند كه در برابر عظمت خدا همچون پر كاهى در مسير طوفان، هيچگونه ارادهاى ندارند.
اميرمؤمنان على عليهالسلام در ضمن خطبهاى مىفرمايد:
🌻فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً، أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلاً، لَكَانَ ذلِكَ سُلَيْمانُ بْنُ داوود َعَلَيْهِ السَّلامُ، الَّذِى سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ، فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ، وَاسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ المَوْتِ؛
🌿اگر كسى در اين جهان نردبانى به عالم بقا مىيافت، و يا مىتوانست مرگ را از خود دور كند، سليمان عليهالسلام بود كه حكومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود، ولى وقتى كه پيمانه عمرش پر شد، تيرهاى مرگ از كمان فنا به سوى او پرتاب گرديد...
پايان داستانهاى زندگى سليمان عليهالسلام
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh