#ارزش_رازداری_و_خوش_رویی
❤️#شهادت | خاطره ای از رازداری شهید قاسم داخل زاده
✅فریدون دشتی از رزمندگان دفاع مقدس درباره رازداری شهید قاسم داخل زاده به نقل خاطره ای از او پرداخته و می گوید:
«روزی به قاسم گفتم، آن چیست که پشت خود مخفی کردی؟
قاسم نگاهی به من کرد و پاسخی نداد.
دلم طاقت نمی آورد، چرا قاسم باید چیزی را از من پنهان کند.
تازه آن را در کمد گذاشته و در آن را هم قفل کند، اصلا چنین چیزی سابقه نداشت.
✅از فضولی داشتم می مردم و دلم می خواست، قاسم را بگذارم زیر پا و تا می خورد کتک بزنم.
البته زور او هم کم نبود ولی با دعوا چیزی گیر من نمی آمد.
اگر قاسم را تکه تکه می کردی، چیزی را لو نمی داد و امکان نداشت، بتوانی حرفی از او درآوری.
با خود گفتم، بالاخره یک طور با سیاست از زیر زبان وی حرف می کشم.
ادامه دارد...
#شهید_قاسم_داخل_زاده
#رازداری
#خاطره
#شهید
┏━🍃🌺🍃━┓
@seraat313
┗━🍂━
#ارزش_رازداری_و_خوش_رویی
❤️#شهادت | خاطره ای از رازداری شهید قاسم داخل زاده
ادامه👇👇👇
✅بنابراین الکی گفتم: قاسم،کا، حالا دیگر رازی را از من پنهان می کنی، من که کاکا و رفیقت هستم.
خلاصه تا توانستم برای او زبان ریختم ولی فایده نداشت، داشتم وقت تلف می کردم، دیدم نه تنها به حرف نمی آید بلکه من را هم هیچ رقم تحویل نمی گیرد.
بالشت را برداشت که بخوابد، پیش خود گفتم، دراز که کشید می پرم روی او شاید اینطور به حرف آید.
تا خوابید، روی او پریدم، قلقلک و مشت هم فایده نداشت.
قاسم گفت: فایده ندارد کا، به موقع به تو خواهم گفت.
گفتم: طاقت ندارم کا.
قاسم گفت: خوب برو و سرت را بزن به دیوار.
با خود گفتم، کمین می کنم شاید چیزی دستگیرم شد.
چند روزی کشیک دادم، ولی قاسم با هوش تر از این حرف ها بود و کارهایی می کرد که من بو نبرم.
ادامه دارد...
#شهید_قاسم_داخل_زاده
#رازداری
#خاطره
#شهید
┏━🍃🌺🍃━┓
@seraat313
┗━🍂━
#ارزش_رازداری_و_خوش_رویی
❤️#شهادت | خاطره ای از رازداری شهید قاسم داخل زاده
ادامه👇👇👇
✅یک روز به پول احتیاج داشتم، رفتم پیش جهان آرا و گفتم، پول لازم دارم.
جهان آرا گفت: برو پیش قاسم.
با تعجب گفتم: پیش قاسم؟
جهان آرا خندید و گفت: بله پیش قاسم.
رفتم پیش قاسم و گفتم، محمد مرا برای پول پیش تو فرستاده و گفته به من پول بدهی، بعد از او سوال کردم مگر تو مسوول مالی شدی ؟
گفت: نه.
گفتم: پس چه ؟ از کجا پول بگیرم.
گفت: حالا وقت گفتن رازی است که می خواستی درباره آن بدانی.
گفتم: چه عجب، این راز چیست ؟
گفت: یک قوطی داریم که در آن پول است، هر زمان به آن نیاز داشتی بیا و بردار.
✅تازه متوجه شدم، جهان آرا برای خود و بچه های شورای فرماندهی ( من، جهان آرا، عبدالله نورانی، عبدالرضا موسوی، احمد فروزنده، محمد نورانی) به این صورت حقوق مقرر کرده یعنی هر کس به مقدار نیاز می توانست از آن پول بردارد و بچه های شورا گاهی ماه ها بدلیل عدم نیاز به پول سراغ قوطی نمی رفتند.
آری قاسم چنین رازدار بود تا جایی که من که با او بسیار صمیمی و رفیق بودم تا آن زمان متوجه این مساله نشده بودم.
✅چه خوب است که سیره عملی و سبک زندگی شهدا را الگوی خود در زندگی قرار دهیم.»
شهید قاسم داخل زاده متولد سال 1335 در سوسنگرد بود که دوران کودکی خود را در خرمشهر گذراند، وی سال 1361 در عملیات بیت المقدس و در سن 26 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل شد.
#شهید_قاسم_داخل_زاده
#رازداری
#خاطره
#شهید
┏━🍃🌺🍃━┓
@seraat313
┗━🍂━
🔷🔸#رزق_امروزمون💡
#چله_ترک_غیبت
#چله_ترک_دروغ
#چله_نماز_اول_وقت
#چله_کنترل_خشم
#تلنگر
#جهاد_علمی
#سیاسی
#انگیزشی
#خودسازی
#ترک_گناه
#دو_خط_اخلاق
#خودمونیم
🔷🔸#نون_شب💯
#قرار_نماز_شب
🔷🔸 #حال_خوب💚
#قرآن
#دعا
#حدیث
#مناجات
#مداحی
#مولودی
#یکشنبه_هاے_علوے
#دوشنبه_هاے_امام_حسنے
#چهارشنبه_هاے_امام_رضایـے
#جمعه_های_دلتنگی 💔
#طنز_حلال
🔷🔸#لحظه_ای_با_شهدا🌷
#وصیت_نامه
#خاطره
#سخن
#سبک_زندگی
#طنز_حلال
#استاد
اعضای محترم بالمس هرکدام ازاین #هشتک هامیتوانید از مطالب کانال وصال بهره مند بشید!
@VESAL_180
خاطره زیبایِ امر بمعروف و نهی از منکر توسط یکی از خادمان حرم امام رضا《 ع》
🗒 تاریخ ۹ آذر ۱۴۰۱
🔖 سوار اتوبوس شدم و دیدم یک دختر خانم خوش صورت و خوشگل نشسته و شالش روی شونه هاشه، آروم رفتم کنارش نشستم بعد از چند دقیقه گفتم دختر خشگلم شالت افتاده پایین ها!!!
دختر خیلی سرد گفت میدونم😏
گفتم خب نمیخوای درستش کنی؟ فورا گفت نه
گفتم خب موهاتو گردنتو داره نامحرم میبینه، نگاه کن اون پسرای جوون چشماشونو ازتو برنمیدارن دارن از نگاه کردن به تو لذت میبرن، هم تو هم اونا دارین گناه میکنین فدات شم!
هنوز نزدیک حرم امام رضاییم ها!!!
دختر برگشت به من نگاه کرد منتظر بودم هرلحظه شروع کنه به فحاشی و دعوا، اما یهو زد زیر گریه سرشو گذاشت رو شونم و با گریه گفت آخه شما
چی میدونید از زندگی من؟!😢
صبح تاشب دوشیفت مثل سگ کار میکنم نمیتونم زندگی کنم پدرو مادرم هر دوتا مریضن، پدرم نمیتونه کار کنه و خرج خونه و درمان اونا افتاده گردن منه بدبخت! نه خواهر دارم نه برادر، دیگه نمیتونم بریدم.
۲۱ سالمه ولی مثل ۵۰ ساله ها شدم!
به دختر گفتم عزیزم تو سختی های زندگی به خدا توکل کن برو پیش امام رضا ع بگو به خاطر تو حجابمو درست میکنم، تو هم این خواسته ی منو برآورده کن.
دختر گفت به خدا روم نمیشه چند ساله حرم نرفتم.
همون لحظه یک خانم مانتویی متشخص و موجه سوار اتوبوس شد و روبروی ما نشست.
دختر گفت همون اطراف حرم دو جا فروشندگی میکنم ولی آخرماه کلا پنج شش میلیون بیشتر دستمو نمیگیره واقعاً خسته شدم.
گفتم با امام رضا معامله میکنی یانه؟ با چشمای پر از اشک گفت آره. همینجا جلوی شما به امام رضا ع قول میدم حجابمو درست کنم ایشونم به زندگی سامان بده، الانم میشه شما شالمو برام ببندین؟
منم مشغول بستن شال شدم که یک دختر خانم محجبه همسن خودش اومد جلو و یک گیره ی خوشگل بهش داد و گفت اینم هدیه ی من به شما به خاطر محجبه شدنت. 💜
شالو که بستم، گفت میشه یک عکس ازم بگیری ببینم چطور شدم؟
ازش عکس گرفتم همونطور که نگاه میکرد اون خانم مانتویی گفت دختر گلم اسمت چیه؟ دختر گفت عاطفه
گفت عاطفه جان من پزشکم و منشی مطبم حامله است و دیگه نمیخواد بیاد سرکار. دنبال یک منشی خوبی مثل خودت میگردم بامن کار میکنی؟
دختر همونطور که چشماش پر از ذوق و خوشحالی بود گفت ولی منکه بلد نیستم
خانم گفت اشکال نداره یاد میگیری حقوقتم از ۸ تومان شروع میشه کار که یاد گرفتی تا ۱۰ تومان هم زیاد میشه قبول؟
دختر همونطور که بی اختیار میخندید گفت قبول
برگشت سمت من و محکم بغلم کرد و گفت خدایا شکرت امام رضا ع دمت گرم.
همه خانم های داخل اتوبوس درحال تماشای اون بودن و خوشحال.
من یک کیسه پلاستیکی دستم بود دادم بهش گفت این چیه؟ گفتم این غذای امام رضاست.
من خادمم و این ناهار امروزم بود هرهفته میبرم با پسرم و آقامون میخوریم این هفته روزی شما بود.
دوباره زد زیر گریه ولی از خوشحالی بود نمیدونست چی بگه فقط تشکر میکرد
منکه رسیدم به مقصد و باید پیاده میشدم به سرعت گوشیش رو بیرون آورد و گفت میشه یک سلفی باهم بگیریم؟
عکس گرفتیم و شماره منو گرفت و پیاده شدم...
#خاطره
#جهاد_تبیین🤞
♡﴾ @VESAL_180 ﴿♡
┈┈••✾•🌻🍁🌻•✾••┈┈